سایر منابع:
سایر خبرها
انتشار مکالمه محسن رضایی و شهید خرازی در اولین دقایق عملیات کربلای 4 + فایل صوتی
.... اشکال نداره، بگو برن جلو آقای حسین. نه الان همه ادامه بدن. ساعت 10 و نیم فقط باید درگیر بشید، ساعت 10 و نیم. خب پس رسیدن؟ باریکلا؛ ببین بگو عاشورا اینا رو هم رد بشن. جان. جان؟ نه نه، شما همونی که بهت می گم. آقای حسین اون یک پرچم امام رضا برات فرستادیم که ان شاء الله سر صبح، رو جاده دوم به اهتزاز دربیارید. رسید؟ هان؟ ان شاءالله. ما یه پرچم براتون فرستادیم، رسیده؟ اینو ان شاءالله سر صبح می ...
ماجرای درگیری نفس گیر با ده ها هواپیماربا/ گارد آهنینی که نشان فتح از رهبری گرفت
...، قرار است برویم خدمت حضرت آقا. لطف خدا بود که رفتیم خدمت ایشان؛ خدا را شکر. دفاع پرس: شرفیابی شما چه زمانی بود؟ این یکی از خاطرات فراموش نشدنی من بود، نماز ظهر و عصر رفتیم خدمت ایشان و نماز برپا شد. حاج قاسم سلیمانی هم در آن دیدار حضور داشت و در نماز هم کنار خود من نشست. تعداد کمی بودیم، نماز را خواندیم و بعد از نماز ظهر و عصر، آقا من را مورد تفقد قرار دادند و به من یک ...
پدرشهیدی که هنوز خون بالا می آورد! + عکس
.... من گفتم باشد. بعد از ظهرش که آمدیم خانه، شام درست کردم، دوازده شب بود که می خواستیم بخوابیم، خواهرم زنگ زد و با گریه گفت که صفرعلی شهید شده. گفتم نه، دروغ است. گفت برو فیس بوک و اینستا را نگاه کن؛ عکس صفر را زده اند. گفتم آره، صفرعلی شهید شده. باز من باورم نمی شد؛ تا صبح فقط گریه می کردم. دخترم کلاس اول بود، صبح بود که می خواستم ببرمش مدرسه؛ خیلی حالم خراب بود، شوهرم گفت نه، نمی ...
تا زنده ایم منتظر پیکر پسرمان می مانیم!
، نه دیگر، خبر ندارم. فقط گفتند تیر خورده و گم شده. **: کی به شما گفت؟ اولین بار چه کسی به شما زنگ زد؟ مادر شهید: همین رفیق هایش به ما گفتند. من از خانمش شنیدم. زنگ زد به من و گفت محمدرضا گم شده؛ گفتم نه؛ تو دروغ می گویی؛ گم نشده. گفت به خدا گم شده؛ تیر خورده و گم شده. **: بعد چه شد؟ مادر شهید: گم شده است دیگر. همه بیمارستان ها رفتیم و نگاه کردیم. خانمش تا ...
8 میلیارد دیه،برای تصادف!
ایشان بوده است؟ یعنی خصومت شخصی از قبل باهم داشتند؟ نه خصومتم نبوده. من الان دروغ بگم خصومت بوده... نه نبوده. فقط اون هایی که تو صحنه بودن می گن اینا چندتا داداشن. من خودم اون موقع تهران بودم. ساعت 4 صبح وقتی هوشنگ می ره اداره آگاهی مسعود می گه این بوده یعنی هوشنگ. بعد هم مجرمیتش رو ثابت کردن و بالاخره پس از دو سال هم حکم قصاصش رو دادن. متوجه نمی شوم شما می گویید هوشنگ آنجا نبوده پس ...
لو رفتن پیشنهاد رابطه جنسی کارگردان مشهور به سحر قریشی
اون شرایط فقط خدا به من رحم کرد. هی زنگ زدم و به راننده گفتم در دفتر را باز نمی کنند. بعد گفتم که خود ایشان هم زنگ بزنند اما باز هم در را باز نکردند و بعد متوجه شدم آنجایی که من رفتم اصلا دفتر این کارگردان سرشناس نبود.چون خیلی شناخت از موقعیت دفاتر نداشتم نمی دانستم که اینجا دفتر َآن کارگردان مطرح نیست. آنجا دفتر نبود و در هم روی من چون راننده ایستاده بود باز نشد و من هم برگشتم اما یک ...
علی اکبر پرورش به روایت خاطرات؛ پرورش ترجیع بند شعارهای راهپیمایی های اصفهان
، استرداد دبیرستان درخواست شد. دبیرستان سعدی در حکومت نظامی به ستاد نیروی انتظامی تبدیل شده بود و این اقدام در مورد یک دبیرستان باسابقه امر ناپسندی در حق فرهنگیان محسوب می شد. در آن جلسه به فروغی و محمودی گفتم: چرا شما از ساواک می ترسید؟ ساواک که مافوق شما نیست. شما ارتشی هستید و نباید به دستور ساواک در مقابل معلمان و دانش آموزان قرار بگیرید . به طوری که سرهنگ محمودی بعدها برایم تعریف کرد، آنها به ...
خاطرات علی امینی، شماره 32: به شاه گفتم تانک برای جنگ است نه برای آوردن در خیابان؛ گفت فکر نمی کردم مردم ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : لینک کوتاه کپی لینک
ماجرای قهر رئیس شورا در محله آسایش 21 رشت چه بود؟/ محمدرضا یاوری نژاد توضیح می دهد
گرفتن صلوات حقیر در فضای کاملا سرد خداحافطی کردید و رفتید اما بعد جناب آقای کارگر نیا تقابل امروز به بعد ما تقابل دو نگاه با یکدیگراست 1٫ایستادگی در برابر نگاه تکبر مدیران و کم کاریشان 2٫ نگاه مجاهدت با آبرو جوانان این شهر امروز یک فرد مطرح نیست بلکه امروز گفتمانی دربرابر شما ایستاده است که بهترین لحظات زندگی خودرا معامله کرده اند با خدای خود و جور کم کاری امثالتان را کشیده اند جریان ...
مالیات ستانی در قدیم و جدید و انحرافات فعلی!
به خودش می گرفت: باز شدن راه تجارت با فلان جا خشونت لازم داره؟ اونش با من. عوضش انقدر درصد مالیات بدید . بدیهیه که صاحبان ثروت، از معامله ای که بشون تحمیل بشه راضی نبودند. اما هرچه که بود، در یک طرف معامله قرار داشتند. حاکم داشت پول زور می گرفت، ولی یه کار هایی هم براشون میکرد. شورش، توطئه، کودتا، و ترور، زمانی رخ میداد که این توافق جمعی حاصل میشد که دیگه صرفه نداره ، چون حاکم به اندازه پول زوری که ...
ابطحی و رمضان زاده: بی حکم، ممنوع الخروجیم!
انتقاد کردند بیشتر درخواست دارم که یک جور باشد که قانون در همه چیز حکمران باشد، چه در مسائل افراد سیاسی چه غیرسیاسی. اگر قانون محور همه چیز باشد خیلی امور بهتر پیش می رود تا این نگاه های سلیقه ای. سیستم قضایی هم باید قانون را پیاده کند نه خواسته ی ضابطین را. یعنی ضابط نباید برای قوه قضاییه تعیین تکلیف کند. قوه قضاییه هم باید متکی بر قانون باشد. این اتفاقی است که در مورد پاسپورت دوستان ما نیفتاده ...
احمدوند: جریان ملی ثبت خاطرات شهدا راه اندازی شود
. شاید ارزش ویژه کتاب در ترسیم فضای واقعی و صمیمی زندگی است. در تصور برخی، شاید جهاد، نسبتی با یک زندگی عاشقانه و صمیمی نداشته باشد اما خواندن خاطرات شهدا و خانواده شان نشان می دهد که مردان جهاد، مردان زندگی هم بوده اند و شاید لذت شیرینی زندگی را بیشتر هم چشیده باشند، چون نگاه شان به زندگی عمیق تر بوده و شاید دلبستگی دنیایی هم داشته اند اما عشق به ماورای جهان مادی باعث می شد از این تعلقات جدا شوند ...
تظاهرات مردم اصفهان در اعتراض به دستگیری سید علی اکبر پرورش/ اهمیت جایگاه مبارزاتی استاد پرورش در دیدگاه ...
آن جلسه علاوه بر تقاضای آزادی معلمان، استرداد دبیرستان درخواست شد. دبیرستان سعدی در حکومت نظامی به ستاد نیروی انتظامی تبدیل شده بود و این اقدام در مورد یک دبیرستان باسابقه امر ناپسندی در حق فرهنگیان محسوب می شد. در آن جلسه به فروغی و محمودی گفتم: چرا شما از ساواک می ترسید؟ ساواک که مافوق شما نیست. شما ارتشی هستید و نباید به دستور ساواک در مقابل معلمان و دانش آموزان قرار بگیرید . به طوری که سرهنگ ...
داستان کوتاه گوساله ی کوچولو
هم روز خوبی نیست! مارتا خانم جونم! من جز اون چه آقا موریس یادم داده بود که به تون بگم چیز دیگه ئی عرض نکردم که. شما خودتون هم می دونین که من هیچ وقت از خودم در نمیارم مارتا خانم جونم! این هائی رو که به تون عرض کردم آقا موریس یادم داده بود...من همیشه سعی می کنم فقط همون کاری رو که بم گفته ن بکنم. به خدا من هروقت بخوام یه حرفو دو جور تعریف کنم، بندبند تنم می لرزه. مامان رفت تو ...
در ساعت 5 عصر
" صادق جهانگیری از گرگان که عکسی هم ندارم، ولی سالها پیش رفتم گرگان، با پسرم آنقدر گشتم مزارش را پیدا کردم، ولی متاسفانه عکسی از او نبود و چهره ای که بر سر سنگ مزارش حک شده بود اصلا" قابل تشخیص نبود، به صادق گفتم : تا اینجا آمدم تا دوباره عکس ات را ببینم ولی افسوس، اما بعد از این همه سال اون قیافه و دست ها و سینه پر مویت، صورت سبزه ات در دلم مانده! صادق، هرگز فراموشت نمی کنم، مثل شهید حسن یگانه قناعتی ...
5 داستان و قصه کودکانه زیبا و رایگان با ویدیو
و آبداری رو دیدو اینا بهترین انگورایی بودن که روباه تا اون لحظه دیده بود!! اون انگورا از شاخه ی درخت آویزون شده بودن و با نسیم به این طرف و اون طرف تکون می خوردن. روباه با نگاه کردن انگورهای چاق و چله و آب دار، آب از لب و لوچه اش راه افتاده بود!! اون با خودش زمزمه کرد: من حتما باید این انگورا رو بچینم و ازشون بخورم!! حتما باید یه عالمه از این انگورا بچپونم توی دهن خودم!!! ...
خاطرات شهید احمد کاظمی به چاپ دوم رسید/ شهیدی که خلاصه دیگر شهدا بود
به گزارش خبرنگار حوزه کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، شهید احمد کاظمی، فرمانده نیروی زمینی سپاه در سال 1337 در شهرستان نجف آباد به دنیا آمد. دوران جوانی ایشان همزمان بود با اوج مبارزات انقلابی ملت بزرگ ایران علیه رژیم فاسد و وابسته پهلوی. در آن زمان، حاج احمد نیز همپای مردم در این مبارزات شرکت کرد و به حدی در این راه تلاش کرد که در اسفندماه سال 1356 مصادف با ایام محرم به همراه حدود 50 نفر از مبارزان ...
بیانیه ای برای عدالت اجتماعی
، جنگجویان جاده ، سکوت از شما محافظت نمی کند ، زنانی که راهپیمایی کردند ، همراه رؤیاپردازان بمانید و ما به اینجا نیامده ایم تا نظاره گر باشیم و مؤخره ای با عنوان عشق به پایان نرسیده است ، به زندگی نامه و خاطرات سه دهه و اندی لیندا صرصور پرداخته است. این کتاب بیشتر از این که شبیه داستان باشد، یک بیانیه برای عدالت اجتماعی است. این کتاب همانند شعاری برای ماست تا قدمی رو به جلو برداریم و به ...
روایتی از شهید احمدعلی نیری و راهی که او را به عرفان کشاند
از تو دارم نمی دانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و می خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از ...
مدافعان حرم همیشه محافظ ما هستند/اصغرپاشاپور حامی عملیات نجات بود
؟ امیری: گفت وسیله ارتباطی با خودت چه داری؟ گفتم موبایل دارم. گفت بده من! من هم موبایل را به او دادم و او هم شیشه ماشین را پایین داد و موبایل را پرت کرد بیرون. من تعجب کردم و گفتم آقا چه کار می کنید؟ سید گفت بهترش گیرت می آید! حالا از اول برایم تعریف کن که چه شد؟ گفتم بگذار به یک جای امن و خوب برسیم، بگویم! اما سید گفت تو تعریف کن! راه زیاد داریم! من هم شروع کردم و اتفاقاتی را که برایم رخ ...
الناز حبیبی، شبنم مقدمی و ریما رامین فر در پشت صحنه یک فیلم قدیمی/ عکس
خوش خاطره ترین فیلم هایی است که کار کردم. روز و روزگار بهتر بود اون وقتا، نه که غمی نبود، گرفتاری ای نبود، اما مشخصاً این جور دیگه سربه گریبون نبودیم!راحت تر می خندیدیم...دل مون خوش تر بود انگار... یادش به خیر... در عکس، با ریما جان جانم و الناز ِ عزیزم هستیم در پشت ِ صحنه، در یک خانه ی قدیمی ِ باصفا در رامیان. زاپاس یک کمدی رمانتیک ِ شیرینه به کارگردانی ِ رفیق ...
تعجب کشیشها از تسلط یک ایرانی بر عقاید مسیحیت
؟ خیلی جالب بود و انعکاس بسیار مثبتی ایجاد کرد، به طوری که هر کشیشی من را می دید از من تشکر می کرد. از آن به بعد دیگر در تمام برنامه های کلیسای مرکزی در فری تاون رسماً من را دعوت می کردند، بدون استثناء من شرکت می کردم و واقعاً احترام بسیار زیادی در بین این ها پیدا کردم، نماینده واتیکان که در سیرالئون سفیر داشت روزنامه ها را دیده بود می گفت شما این ها را از کجا می دانید؟ گفتم یعنی چه؟ این ها اعتقادات ما ...
کوثری: علیفر فنی ترین گزارشگر تلویزیون است
گروه ورزش را راه بینداز. آن فرد آقای مبلغی اسلامی، مدیرعامل وقت سازمان صدا و سیما بود. به هر حال گروه ورزش را سر و شکل دادیم و برنامه ورزش از نگاه دو را ساختیم که بعد از مدتی زد و کار ما گرفت. همان موقع آقای مبلغی اسلامی به من گفت: کارت در گروه ورزش خیلی خوب است و حالا بیا فوتبال هم گزارش کن. گفتم بلد نیستم، اما گفت تو بلدی چون خوب صحبت می کنی. **در آن سال ها گزارشگرهای مطرح تلویزیون چه ...
روایتی خواندنی از معلمان قصه های مجید
...> وی در خصوص خاطره انگیزترین سکانس های آن فیلم اظهار داشت: وقتی معلم ورزش مجید بودم نمره ورزش او را 6 دادم، اما مجید اصرار داشت که نمره من کم است و یک روز بی بی را به مدرسه آورد و قرار شد جلوی بی بی از وی امتحان بگیرم. حسینی گفت: با مجید و بی بی به میدان ورزش مدرسه رفتیم؛ به مجید گفتم ده تا توپ بسکتبال به سمت حلقه پرت کن و اگر چهارتای آن ها وارد حلقه شد به تو 20 می دهم، نگاهی به او کردم ...
نیم نگاهی به فعالیت های انقلابی مرحوم پرورش از نگاه شاگرد ایشان/خلیلیان: با حمایت مرحوم پرورش برای ...
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از صاحب نیوز ؛ تاریخ یکی از منابع شناخت و معرفت است. داستان ها و قصص پیامبران در قرآن نیز در اصل مبنایی برای مسأله شناخت است که اگر اینگونه به تاریخ و اهمیت آن در هویت سازی نگاه کنیم آنگاه به راحتی از کنار حوادث مهم معاصر خودمان هم نمی گذریم و نسبت به آن غفلت نمی کنیم. تاریخ ارتباط دهنده نسل ها و انتقال دهنده مکاتب و میراث فکری افرادی است که معتقد به آن ...
خاطرات علی امینی، شماره 30: مقام دولتی مبتذل شده؛ وقتی بنی صدر رئیس جمهور شود، رجوی هم می گوید من هم هستم
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : لینک کوتاه کپی لینک
اعزام دو مینی بوس به بیمارستان برای شناسایی شهید! +عکس
.... هر چه می رفتم و دختر نگاه می کردم می گفت ما با مادر تو زندگی نمی کنم؛ صفرعلی هم می گفت زن نمی گیرم. هر چه می گفتم بابا حالا هیچ کس با مادرشوهر نمی نشیند، تو باید زن بگیری تا دیگر سوریه نروی. گفت اگر زن هم بگیرم می گویم من سوریه می روم، زن با مادرم می نشیند... **: از صحبت های شهید وصیتی چیزی ندارید؟ مادر شهید: نه. **: مثلا موقع رفتن چی به شما می گفت؟ ...
دینگ! دینگ!
رنگ زد و گوشی را داد دست من. سلام مامان، چیزی شده؟ خواهرت می گه تو می دونی چی شده؟ خودم را به آن راه زدم و گفتم: واقعاً؟ پس بذار واسه ت تعریف کنم. خواهر داشت سریال می دید، صداش رو زیاد کرده بود، چندبار بهش گفتم ای خواهر من، الآن معلم صدات می کنه، نمی شنوی هااااا... حیف که خواهرم اجازه نداد بقیه ی داستانم را برای مامان تعریف کنم. برای درست کردن این داستان ...
نحوه آشنایی آیت الله خامنه ای و استاد علی اکبر پرورش/ پیغام محرمانه شهید بهشتی به استاد پرورش در زندان
که من در جریان فعالیت های شما هستم. خدا سید احمد آقا پسر امام را رحمت کند. هر چند وقت یکبار زنگ می زد و با آقای پرورش هماهنگ می کرد -چقدر امانت داری می کرد- به آقای پرورش می گفت خیلی وقت است که تشریف نیاوردید امام سراغتان را می گرفتند. شما می توانید مثلاً هفته آینده بین ساعت ده تا یازده بیایید. بعضی وقت ها تنها می رفتند و بعضی وقت ها با آقای عسگراولادی می رفتند. آشنایی استاد ...