سایر منابع:
سایر خبرها
پیدا شدن شهید زنده پس از آتش سنگین عملیات کربلای 4
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس ، جانباز سید مرتضی موسوی فرمانده گردان یاسر از گروهان موسی بن جعفر لکشر 14 امام حسین (ع) به بیان خاطرات خود از عملیات کربلای چهار و مجروحیتش در این عملیات پرداخته است که در ادامه می خوانید. شرایط بسیار سختی بود؛ آنقدر شدت آتش و صدا در جزیره زیاد بود که صدا به صدا نمی رسید. اما همچنان ستون بطرف جلو حرکت می کرد و شرایط بسیار سختی بود تا به آخر جزیره ...
شب عملیات آیین حناگذاری شهادت داشتیم
.... بنده هم مجروح شدم و نتوانستم به گردان برسم و مجبور به برگشت شدم. عملیات خیبر هم برایم خاطره انگیز است. در این عملیات در لشکر 27 به عنوان معاون تبلیغات فعالیت می کردم که موفق شدم در پدافند جزیره مجنون شرکت کنم. در خیبر شهید همت به شهادت رسید. من در توپخانه خاتم الانبیا کار پدافندی می کردم و به عنوان فرمانده گروهان پدافند هوایی توانستم در جزیره مجنون حضور داشته باشم. در جبهه های دفاع ...
قتل مدیرعامل یکی از شرکت های راه آهن و نامادری با سلاح شاه کش
میلیون تومان پول به او بدهم تا کسب و کاری راه بیندازد. هر چه به او می گفتم پولی ندارم توجه نمی کرد. روز حادثه من و همسر دومم در خانه بودیم که پسرم به آنجا آمد و من و نامادریش را تهدید کرد که باید به او پول بدهیم. جر و بحثمان بالا گرفت و او با سلاحی که همراهش بود به نامادریش شلیک کرد و گریخت. ماموران وقتی تصویر پسر او را به دست آوردند، پی بردند او همان مردی بوده که مدیر 40ساله را یک ساعت ...
روایتی از کسانی که جایگاه سردار را نمی شناختند، اما حاج قاسم را دوست داشتند
من فقط می توانستم به مانیتور خیره شوم و فقط از او بشنوم و ببینم. او ادامه می دهد: کل طول روز هرکجا که می رفتم حرف از شهادت سردار بود، برخی رهگذاران را می دیدم که حتی گریه می کنند و خبر شهادت سردار را بهم می دهند، تا شب را همینطور در بهت به سر بردم، دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم تا اینکه ساعت آزاد پیدا و اقدام به تحقیق در مورد این شهید کردم. *از نیروی قدس اطلاعی نداشتم، اما ...
وفای به عهد و قدرت مذاکره را از شهید سلیمانی یاد بگیریم/ حاج قاسم فاتح دل ها بود
که به کره شمالی داشتیم نیز در خدمت سردار سلیمانی بودم. همرزم شهید سلیمانی بیان کرد: همرزمی من با سردار سلیمانی در جنوب شرق کشور مربوط به زمانی است که سردار سلیمانی فرمانده قرارگاه قدس در زاهدان بودند. عفتی عنوان کرد: حدود پنج سال در ماموریت و عملیات های جنوب شرق کشور که در استان های سیستان و بلوچستان، جنوب خراسان و هرمزگان برای مبارزه و درگیری با قاچاقچیان و اشرار انجام می ...
جان بازی در طریقِ قدس
از آبان سال 60 به اهواز رسیده بودند و در پادگان پرکان دیلم (غیور اصلی) مستقر شده بودند، به مدرسه ای در سوسنگرد انتقال یافتند تا آماده عملیات شوند. قاسم، در عملیات طریق القدس فرمانده گردان های حضرت ابوالفضل علیه السلام و شهیدان رجایی و باهنر بود. دیگر فرماندهان کرمانی حاضر در عملیات نیز جواد رزم حسینی، مسئول اطلاعات و عملیات؛ محمود انجم شعاع، مسئول تخریب؛ حمید عسکری، مسئول تدارکات؛ حبیب الله ...
مچ شوهرم را با دوست صمیمی ام در خانه گرفتم / صحنه بدی بود !
های بچه گانه به مشهد مهاجرت کردیم. من هم که هنر و حرفه آرایشگری را آموخته بودم از حدود 10 سال قبل یک سالن آرایشگری در مشهد راه اندازی کردم تا احساس تنهایی نکنم و از سوی دیگر نیز درآمدی داشته باشم. خیلی زود مشتریان زیادی پیدا کردم و در محله خودمان معروف شدم چرا که با مشتریانم برخورد خوبی داشتم و در همان دیدار اول با آن ها دوست می شدم. در میان مشتریانم زنی به نام فرنگیس بود که ...
تصاویر | ماجرای یک عروسی جالب در معراج شهدا | پیکر شهید مدافع حرم مهمان ویژه مراسم عقد ما بود
تاریخ مراسم عقد نداشتیم. فکر نمی کردیم به این زودی ها بخواهیم مراسم عقد بگیریم موکولش کرده بودیم به 2 یا 3 ماه دیگر. هر بار که بین خودمان حرف می زدیم می خواستیم مراسم عقدمان طوری باشد که فقط یک پیوند ساده بین ما نباشد بلکه در عین سادگی، ما و زندگی مان را بیش تر از پیش به شهدا و ائمه متصل کند. شاید سخت گیری به نظر برسد اما من و همسرم ساعت ها درباره اینکه چه کسی خطبه عقد را بخواند فکر می کردیم. ...
حاج قاسم! حسابی دلمان برایت تنگ شده...
.... یکی از دبیران همدانی گفت: ساعت 7 صبح از تلویزیون شنیدم خیلی ناراحت شدم یاد دلاوری های او در محورهای مقاومت افتادم و مثل کسی بودم که بزرگش ر ا از دست داده و پشتیبانی ندارد و چند شب بعد هم خوابش را دیدم. فراق از فرمانده مردمی که برای همه نقش پدری را ایفا کرد و حمایتش حد و مرز نمی شناخت روز به روز بیشتر می شود و یارانش سعی می کنند هر روز به خیل مکتب این سردار شهید بیافزایند. انتهای پیام/ آ ...
ماجرای درگیری نفس گیر با ده ها هواپیماربا/ گارد آهنینی که نشان فتح از رهبری گرفت
فرودگاه هستیم و مشغول صحبت کردن با این ها شدم که ببینم چه مشکلی دارند و خواسته آن ها چیست. با همین حرف ها، آن ها را مشغول کردیم و لطف خدا بود که این مذاکره ادامه داشت. می گفتند درِ کابین خلبان را باز کن؛ من گفتم خلبان روس هست، یکی می گفت من انگلیسی بلدم، من هم بلند به آن ها گفتم که دارم می گم خلبان روس هست و فقط من روسی صحبت کردن بلدم؛ البته از زبان روسی فقط احوال پرسی ساده را بلد بودم. ...
حاج قاسم به قولی که به من داد وفادار بود/ بازگشت پیکر همسرم را مدیون شهید سلیمانی هستم
...، افزود: در این مدت سه سال بی خبری به هردری زده بودم تا خبری از ایشان به من برسد، سردار دلها با آرامش وصبوری خاص به من گفت نگران نباش دخترم، من یک خبر از همسرت می اورم. وی همچنین ابراز کرد: این ملاقات در آذر ماه بود و 8 اسفند ماه خبر همسرم را آوردند و در تفحص انجام شده از طریق آزمایش dna پیکر همسرم پیدا شد و من آرام گرفتم. وی با اشاره به روز شهادت سردار دلها عنوان کرد: صبح ...
مراسم عروسی فوق لاکچری میلاد محمدی + تصاویر باورنکردنی
میلاد محمدی متولد 7 مهر 1372 در تهران است. میلاد محمدی فوتبالیست است.میلاد محمدی بخاطر سرعت فوق العاده اش به میگ میگ مشهور است. میلاد محمدی و مهرداد دو برادر دوقلو هستند. میلاد محمدی عکس عروسی اش را منتشر کرد. در ادامه عکس جنجالی میلاد محمدی و همسرش را در روز عروسی شان مشاهده می کنید. میلاد محمدی روز یکشنبه 15 دی ماه 1398 در 26 سالگی با انتشار عکس بالا رسما خبر ازدواج خود را اعلام کرد ...
قیمت خودرو
دارم که حدودا 9 سال داشتم و خیلی اتفاقی در یک تابستان وقتی مادرم از خیابانی می گذشت با یک آموزشگاه نقاشی مواجه می شود که بعدتر مرا در این کلاس ثبت نام کرد. نخستین استاد من پیرمردی کم حوصله و بداخلاق بود ولی با این اوصاف من به این هنر علاقمند شدم و بعدتر در چند آموزشگاه دیگر نیز از محضر دیگر استادان نقاشی شیراز هم بهره بردم ولی آنطور که باید و شاید اقناع نمی شدم و انتظار داشتم تا اطلاعاتی ...
فرماندهی که با دستان مجروح تا لحظه شهادت کنار یارانش ماند
حدود 63 روز در سوریه بود. از ناحیه دست دچار جراحت شده بود. فرمانده ارشدشان گفته بود؛ باید به منزل برگردی، اما قدیر قبول نکرده بود. گویا بچه های گردان قدیر نیز خیلی به ایشان خو گرفته بودند. عشق و صمیمیتی که میان او به عنوان فرمانده گردان و نیروها برقرار بوده باعث می شود، قدیر حتی با دست مجروح بچه ها را ترک نکند. او در هشتم محرم مجروح می شود و بیست و یکم محرم به شهادت می رسد. خانم سرلک ...
ناگفته های عملیات کربلای 4 از زبان فرمانده گردان غواصی
...، هوا و آب خوزستان بسیار سرد بود. رزمندگان شب و روز در آب بودند و آموزش می دیدند و با توجه به اینکه باید از اروند هم عبور می کردیم، فشار کاری ما بر روی رزمنده ها بسیار زیاد بود. دفاع پرس: از شور و حال رزمندگان برای شرکت در عملیات کربلای 4 بگویید؟ رزمنده ها علاوه بر آمادگی جسمانی، به اوج معنویت هم رسیده بودند و همراه با آموزش های غواصی، از تمام بچه ها یک نیرو ی ...
دیدار با حسین محجوبی، معمار پارک ساعی و نقاش معاصر ساخت پارک های جدید برای تهران روی بوم نقاشی!
ادامه می دهد: تنها آرزویی که در سینه دارم راه اندازی موزه ام است و اصلا وصیت کرده ام که پس از فوتم فرزندانم اینجا را به یک موزه تبدیل کنند. من از سال 1353 در این خانه هستم و میزبان چهره های فرهنگی مهمی مثل احمد شاملو، بهبهانی، مشیری و ... بوده ام. بارها مسئولان شهرداری به خانه ما آمدند و حتی در بار آخر صورت جلسه هم کردند ولی همچنان هیچ اتفاقی در این زمینه نیفتاده است. آخرین بار قرار شد ملک را به قیمت ...
17 بار در طول 88 ماه مجروح شدم
جنگ که در جبهه بودید چه مسئولیت هایی داشتید؟ من از سال 1358 به جبهه کردستان رفتم. از سوم خرداد 58 هم که پاسدار رسمی شده بودم. اولین شهر کردستان که آزاد شد، من فرمانده سپاه کامیاران شدم. وقتی سنندج و مریوان آزاد شدند، چون کار فنی بلد بودم به عنوان معاون بازسازی و عمرانی فرمانداری مریوان و بخشدار مرکزی مسئولیت داشتم. بعد به عنوان فرماندار منصوب شدم. 23 ماه فرماندار مریوان بودم. تا ساعت 2 ...
می خواهم خدا را معطر ملاقات کنم
لباس بچه ها می زدم و آن ها را معطر می کردم. علی میرزایی آمد و گفت: حمید به من عطر بزن، میخوام خدا رو معطر ملاقات کنم. این رزمنده دوران دفاع مقدس مطرح کرد: علی جوانی حدوداً 20 ساله و از بچه های پاسدار کرج بود. به شوخی گفتم: برو بابا تو که سیاهی، میگن شهدا نورانی اند. خندید و چیزی نگفت. گردان در محور تپه دو قلو مستقر و وارد عمل شد. پارسا عنوان کرد: صبح در حال عبور از کنار خاکری ...
توضیح جالب سیدعباسی از اخراجش مقابل استقلال
اخراجش در بازی با استقلال گفت: در آن لحظه اصلا عصبانی نبودم. چیزی که من را عصبی می کند باخت تیمم نیست بلکه وجهه ای است که بعد از اخراج پیدا می کنم. من اگر عصبانی می شدم، تیمم به هم می خورد. سعی کردم آرامش داشته باشم که تیمم به بازی برگردد. من در یک صحنه ناخوداگاه عصبانی و به داور معترض شدم. پایم را فقط آوردم بالا ولی اصلا بطری آب را ندیدم و از شانسم بطری خالی بود و 4 متر جلوتر پرت شد. داور چهارم، داور ...
ناگفته های بازیگر زن داعشی در پایتخت
کرونای دلتا بود، مردم عزادار با لباس های مشکی جلوی بیمارستان بودند و جَو در بخش کرونایی بسیار عجیب و غریب بود، راستش ترسیدم و به همین دلیل مدت زیادی در آن جا نماندم. نه به خاطر خودم، من از ابتدا ترس زیادی از کرونا نداشتم، به خاطر گروه و عقب افتادن دو کاری که مشغول بازی در آن ها بودم و مسئولیتی که داشتم نگران بودم. سر سریال خوشنام ، آقای لولایی کرونا گرفتند، به همین دلیل ما را به بیمارستان ...
غبطه می خورم که چرا شهدا رفته اند و من مانده ام!
انجام یکی از امتحانات باید به شهرم برمی گشتم. اما تا شب قبل از آن شلمچه بودم. به مسئولان آنجاگفتم که من بیمار هستم و باید برگردم. اگر می گفتم امتحان دارم اجازه برگشت به من نمی دادند. اما در هر حال موفق شدم برای روز امتحان به شهرم برسم. یک شب مشغول درس خواندن بودم که صدای مرموزی به گوشم رسید. تصورم این بود که جانوری بالای نخل هاست؛ اما یک دفعه متوجه شدم یک خلبان عراقی بالای سرم است و مرا نگاه می ...
بازیگر خارجی پایتخت: این روزها مرا مسخره می کنند!
...> _ روز اول فیلم برداری پایتخت، وقتی در اتوبوسی که ما را به شهرک دفاع مقدس می برد نشسته بودیم، هوا بی نهایت گرم بود، چند لایه لباس به تن داشتم و ظل آفتاب بود. داشتند سکانس دیگری را می گرفتند که من پیاده شدم تا ببینم و تمرین کنم، چون یکی دو روز اصلا از من فیلم برداری نکردند و فقط می رفتم سر صحنه و با گروه و کار آشنا می شدم. اولین سکانسی که از من گرفتند، همان فریاد اول با اسلحه بود. من آن قدر ...
وضع خیلی ها از من بهتر است ولی وجدان راحتی دارم
بودند که انقلاب شده و ارتش منحل شده پروازی انجام شود. می خواستند بگویند مردم نترسید! ارتش هست! خلاصه قرار بود این پرواز را خلبان دیگری برود که متاهل بود. به اسمش کاری ندارم. کیوان مجرد بود. این آقای متاهل گفت ای وای! اصلاً قرار نبود امروز پرواز کنم! شب مهمان دارم! نه. همگی آموزشی در تهران بودیم. * پایگاه یکم شکاری. بله. فرد دیگری قرار بود این پرواز را برود. اصلاً آن روزها پروازی ...
بانویِ بی نشان
دامن ائمه اطهار توسل جسته بود، نوایی ملکوتی در گوشش پیچید، صدای بانویی که او را به نام می خواند؛ صدایی آرام که به او فرمود: برونسی! وقتی به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش... با کمال ناباوری سر از سجده برداشت و به هم رزمش چشم دوخت، بدون لحظه ای درنگ گفت: عباس! بگو بچه ها از میدون رد بشن؟ عباس در تاریکی شب زل زده بود به صورت غرق در خاک عبدالحسین که تنها کمی از ...
کورکردن مرد جوان به بهانه نگاه چپ!
بیمارستان منتقل شد؛ اما تلاش پزشکان برای بهبودی چشم این مرد نتیجه نداد و چشم چپ او نابینا شد. کیوان پس از ترخیص از بیمارستان از عامل درگیری به نام جعفر شکایت کرد. شاکی گفت: من داشتم از مقابل یک باشگاه بدنسازی رد می شدم که یکباره مردی به سمتم آمد و گفت چرا به من چپ چپ نگاه می کنی؟ جواب دادم چنین کاری نکردم و اصلا متوجه او نبودم، ولی آن فرد به درگیری لفظی ادامه داد. من از او خواستم برود و ...
روایتی خواندنی از معلمان قصه های مجید
در خصوص بازی در این نقش اظهار داشت: سال 67 بود که کیومرث پوراحمد نوشته های هوشنگ مرادی کرمانی را با شرایط اصفهان تطبیق داد و قصه های مجید را ساخت که همه ما در زندگی و مدرسه تجربه کردیم؛ یادم می آید پوراحمد از بازیگران دعوت کرد تا برای تست های فیلم شرکت کنند و من هم که بازیگر تئاتر بودم به تست ها رفتم و برای نقش معلم ریاضی انتخاب شدم. وی افزود: خاطرات بسیاری از این فیلم دارم که از جمله آن ...
نوجوان 13 ساله ای که الکی دزد شد
سختی آن را می آموختم، با خودم تصمیم گرفتم که دو ساعت اول را به مدرسه نروم، به همین دلیل دوباره به همان مجتمع تجاری رفتم و مشغول نگاه کردن به لوازم پشت ویترین ها شدم اما هنوز چند دقیقه بیشتر از حضورم نگذشته بود که ناگهان با ماموران انتظامات روبه رو شدم. آن ها که مرا شناسایی کرده بودند با پلیس تماس گرفتند و مرا به کلانتری آوردند. خودم نیز گیج بودم و نمی دانستم چرا دست به این کار زشت زدم ...
لباس مقدس سپاه را با عشق بر تن کردم
...> زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید. خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون. خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز. اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ ...
پناهی برای خانه به دوشان
آنها لباس نو به تن شان می کنیم. شاید اگر چهره آنها را لحظه ورود به تکیه نبینی باور نمی کنی کسی که تمیز و مرتب لباس نو به تن می کند همان خانه به دوش است. این لباس ها و کمک ها را هم با فراخوانی که در صفحات مجازی هیأت و حاج رضا هلالی داده می شود برای ما می فرستند. تعدادی از هیأت های عزاداری هم غذای نذری شان را برای ما می فرستند تا به این خانه به دوش ها بدهیم. شب یلدا هم میزبان 300 نفر از آنها بودیم ...
وقتی آتش گرفتم
می کردم شبیه بالرین ها شده ام. ولی، در آن لحظه، آن لباس را پوشیده بودم تا هات داگ بپزم و می دیدم که هات داگ ها باد می کردند و داخل آب جوش بالا و پایین می پریدند. نزدیک ظهر بود و پرتو های خورشید از لای پنجرۀ آشپزخانۀ نقلی کاروان به داخل رخنه می کرد. می توانستم صدای مامان را از اتاق بغلی بشنوم که آواز می خواند و هم زمان روی یکی از نقاشی هایش کار می کرد. جوجو، سگِ سیاهِ غیراصیلمان، سرگرم ...