روایت آیت الله خامنه ای از حمله شبانه ساواک به منزل ایشان
سایر منابع:
سایر خبرها
بدبینی تا مرز مرگ!
. او 17 سال بیشتر نداشت و هنوز خدمت سربازی هم نرفته بود اما خانواده اش در محله ما زندگی می کردند و من هم گاهی او را در کوچه و خیابان می دیدم. پژمان ادعا می کرد عاشق من شده است به همین دلیل هم لبخندهایش را با لبخند پاسخ می دادم و گاهی چند کلمه ای با ترس و لرز و پنهانی با او سخن می گفتم. یک سال بعد از برگزاری مراسم عقدکنان، پژمان به سربازی رفت و این گونه نامزدی ما پنج سال به طول ...
اسرار مخوف همسرکشی
بود د ر تحقیقات مد عی شد 25 سال قبل با بختیار ازد واج کرد ه و فرزند ی هم ند ارند . زن میانسال گفت: من معاون د بیرستان د خترانه هستم، اما شوهرم معتاد بود و کار خاصی ند اشت. همیشه با همسرم اختلاف د اشتم، چون او مد ام مرا کتک می زد . آخرین بار که با هم د رگیر شد یم، او مرا کتک زد و آثار کبود یاش روی صورتم با گذشت چند روز د ید ه می شود . گاهی اوقات که مرا کتک می زد و بد ن د رد می گرفتم، خود ش قرصی به ...
در دوران پهلوی زن بودن را تحقیر می کردند
... وی افزود: بنده هم چند شعار را که همسرم با قلم نی نوشته بود را به دیوار اداره نصب کرده بودم؛ مطالبی با عنوان زندگی جنگ است در راه عقیده؛ و امام حسین (ع) سفینه نجات است؛ و حتی برخی از این نوشته ها را هم به اداره اموزش و پرورش می بردیم و امری عادی بود؛ بازرسان به محض دیدن این شعارنویس ها به من اعلام کردند که باید اتاق شما را ببینیم. مقبلی افزود: من از دستور بازرسان بسیار تعجب کردم ...
شوهری که هیچ کار پنهانی نداشت! + عکس
می کردم. **: وقتی آگاه می شدید از احوالشان، عکس العمل شما چطور بود؟ مثلا هر سری که زنگ می زدند، اظهار دلتنگی که می کردید، وقتی احوالات ایشان را می دیدید باز هم این ابراز دلتنگی را داشتید، یا می گفتید من مثلا خودخواهم که بخواهم این ذوق و شوق همسرم را از طریق دلتنگی زیاد ازشان بگیرم؛ اینها را به خودتان می گفتید یا نه، وقتی شاهد شوق ایشان بودید همراهی داشتید یا گلایه می کردید؟ وضعتان چطور ...
توضیح دفتر نشر معارف انقلاب درباره برخی مطالب منتسب شده به آیت الله هاشمی پیرامون علت درگذشت سید احمد ...
...> پنجشنبه 25 اسفند دیشب پس از ورود به تهران به بیمارستان بقیه الله برای عیادت حاج احمدآقا رفتیم، حالشان خوب نیست در اثرتزریق مایعات خیلی ورم کرده، به خانه رفتم وحدود ساعت یک بعد از نیمه شب خوابیدم، عفت هم تازگی از منزل امام برگشته بود وگفت خانواده امام خیلی ناراحتند. ساعت هشت صبح باز به بیمارستان رفتم وضع مثل سابق است، دکتر ها با دیالیز در صدد کم کردن ورم اند وامیدی ندارند. فقط بحث ...
سیدی که گمشده خویش را در امام پیدا کرد
از سال 1354 نفری تاجر چای بود و به منزل ما می امد و با پدرم در رابطه با امام صحبت می کرد که اتفاقا مرا نیز از اتاق بیرون می کردند، اما حس کنجکاوی که داشتم باعث شد چگونگی تبعید حضرت امام خمینی به ترکیه را بشنوم. وی ادامه داد: دوم دبستان که بودم معلم وقت ما گفت باید نماز بخوانید و از پدر مادرتان نامه بیاورید که نماز میخوانید و این جرقه ای برای آشنایی من با نماز، روزه و مسجد بود. ...
قتل دختر تنها در خانه مجردی
شرکت خدمات پزشکی بود. حدود 15 سال قبل در دانشگاه با مهرآوه آشنا شدم و از آن زمان به بعد با او رفت و آمد داشتم تا اینکه به یکدیگر علاقه پیدا کردیم و به خواستگاری اش رفتم. خانواده اش قبول کردند که من دامادشان شوم، بنابراین پنج سال قبل ما باهم نامزد شدیم و قرار بود به زودی ازدواج کنیم. مهراوه خانه مجردی داشت و من همراه خانواده ام زندگی می کردم، اما باهم رفت وآمد داشتیم. شامگاه پنج شنبه 14 ...
هرجا از آقای سیفی کمک خواستم، تنهایم نگذاشت +عکس
، حالت خوب می شود. بعد گفت مگر مامانم چشه؟ دکتر گفت آقا پسر! مامانت اصلا سکته کرده و رگ هایش بسته، این الان فوری باید برود بیمارستان چمران. من دروغ گفتم، گفتم اجازه بدهید من بروم خانه عروسم در خانه تنهاست، کلیدها دست ماست، فردا برود خانه کلید ندارد. گفت خانم شما دارید می میرید فکر عروستان هستید؟ ما گفتیم نه، من به خاطر عروسم می روم. دکتر گفت آقا پسر! نگذار مامانت برود؛ امشب کار مامانت تمام می شود ...
ایده های جذاب دکوراسیون اتاق خواب سنتی
همه چیز لوکس و زیبا به نظر می رسد. دکور این اتاق را از چوب انتخاب می کنند و در کنار تخت خواب یک صندلی کلاسیک فوق العاده قرار می گیرد. نورپردازی این اتاق نیز در طیف کاملی قرار می گیرد و در آن از رنگ های جالبی استفاده می شود. البته باید اعتراف کنیم که سبک اتاق خواب سنتی سبکی مهیج است. شاید چنین محیط شلوغی برای خواب چندان مناسب نباشد. با همه این ها این سبک بسیار مورد توجه و علاقه افراد قرار می گیرد و از چیدمان آن بسیار استقبال می شود. بیشتر بخوانید: دکوراسیون خانه به رنگ مد سال 2021 ایده هایی برای طراحی دکوراسیون واحدهای کوچک ...
روایت شهره پیرانی از شهادت داریوش رضایی نژاد/ یک ساعت بعد از ترور
اند ما را آورده اند اینجا. آرمیتا را یکی از همسایگان برده خانه اش. دلم آشوب است. نمی توانم بی صدا گریه کنم. پرستار و خانم دکتری وارد می شوند. روبه رویم می ایستند. چند سوال می پرسند. از سوالات می گذرم. می پرسم همسرم زنده می ماند؟ خانم دکتر خیره نگاهم می کند. در عمق چشمانش حقیقتی تلخ برایم نمودار می شود. سرش را با تاسف تکان می دهد. دنیا در آن لحظه برایم تمام می شود. همان طور که روی تخت ...
پهلوی به روایت پهلوی| هوس بازی پرخرج شاه با یک مستخدمه از جیب بیت المال
توانست مسأله را با مستخدمه حل کند و او را با خودش به اتاق ولیعهد بیاورد. این جریان ادامه داشت تا روزی که محمدرضا مرا به اتاقش خواست. اتاق من کنار اتاق محمدرضا بود. خودش آمد و در زد و گفت: بیا اتاق من، کارت دارم رفتم و دیدم که همان مستخدمه در اتاق محمدرضا است و پرون هم نیست. دخترک دستمالی جلوی چشمش گرفته بود، یعنی ناراحت است و گریه می کند! تصویری از محمدرضا پهلوی و پدرش رضاخان در کنار هم ...
فرش هند تافت و فرش مراکشی، مدرن و نوستالژیک!
تکنولوژی دستگاه های بافت فرش ماشینی موجب شده که بتوانیم هرروز طرح ها، رنگ ها و تنوع بیشتر در فرش های ماشینی را شاهد باشیم. در این میان دو فرش مراکشی و فرش هند تافت در دسته فرش های مدرنی قرار می گیرند که از تاریخی طولانی، دل کویرهای آفریقایی و هنر زنان روستایی و بادیه نشین به دست ما رسیده اند. جذابیت های چشم نوازی که مدرن بودن، سادگی، شیکی و حس نوستالژیک را با هم به ما هدیه می کنند. علاوه بر آن به دلیل قیمت بسیار مناسب و مقرون به صرفه خود در فروشگاه فرش زیلوکس ، گزینه مناسبی برای اتاق خواب، اتاق نشیمن و هر فضایی هستند که می خواهیم حال و هوای تازه ای را تجربه کند. ...
ماکو گری گوریان: حس اقلیت بودن در تبریز ندارم / استقبال ارامنه از فجر انقلاب / سکینه الهی در اسارت فرزندم
زیر انجیل رد کردم و گفتم تو را به ننه مریم می سپارم، موقعی که اسیر شد به مریم ننه دعوا کردم. وقتی پسرم را آوردند تمامی دندان هایم ریخته بود و نور چشمان همسرم از غصه کم شده بود. صبر خدادادی در استقبال از فرزند آزاده تبریزبیدار: چگونه خبر آزادی پسرتان را چگونه دریافت کردید؟ مادام ماکو: یک روز برای خرید نفت رفته بودم، سر کوچه یکی از پسرهایم آمد و دستانش را بر گردنم ...
2 درخواست مهم هویدا از انقلابیون؛ چه کسی هویدا را کشت؟ | گفتم کم مردم را اذیت کرده ای، حالا می خواهی به ...
زندان قصر و سلول هویدا رفتم. گفت مرا از اینجا ببر بیرون، برویم با هم توی حیاط قدم بزنیم، می خواهم با شما صحبت کنم! آمدیم در حیاط و نیم ساعتی با هم قدم زدیم! اولین حرفی که زداین بود که وقتی انقلاب شد، فکر نمی کردم شما دوام بیاورید، اما الان که می بینم این زندان، توسط چند بازاری و با این نظم اداره می شود، متوجه شدم که مملکت را هم می توانید اداره کنید!... به او گفتم به طور طبیعی سرنوشت حکومت ...
ادعا ی خانم معاون در مرگ مرموز شوهر
درگیر شدیم، او مرا کتک زد و آثار کبودی اش روی صورتم با گذشت چند روز دیده می شود. گاهی اوقات که مرا کتک می زد و بدن درد می گرفتم، خودش قرصی به من می داد تا دردهایم تسکین پیدا کند. اما آخرین بار که قرص را خوردم بی هوش شدم و بعد از چند روز که به هوش آمدم هر چه دنبال همسرم گشتم اثری از او پیدا نکردم. اما بوی بدی از خانه به مشام می رسید. به دنبال بوی بد به حمام رفته و با جسد همسرم مواجه شدم. وحشت کردم و ...
خانه ای ایمن و راحت برای سالمندان
اشراف داشته باشد. از استفاده از کابینت هایی که در بالای اجاق گاز قرار گرفته اند، کلا چشم پوشی کنید. فضای استراحت خانه در اتاق خواب از چراغ خواب با نور مناسب استفاده کنید تا وقتی سالمند عزیزمان نیمه شب از خواب بیدار شد، بتواند اطرافش را ببیند. مسیر حرکتی شخص سالمند از اتاق خواب به طرف حمام و سرویس بهداشتی بدون مانع باشد و به وسیله دستگیره های کمکی هندریل های دیواری ...
یادداشت های روزنوشت ناصرالدین شاه، پنج شنبه 17 بهمن 1246؛ یک آهوی تک آمد... روی تاخت زدم افتاد، بسیار ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ امروز باید رفت محاذی [روبه روی] دِیر بهرام [و] لب رودخانه ی شور منزل کرد. صبح از خواب برخاسته. سرِ حمام رخت پوشیدیم. بسیار سرد بود. بعد سوار کالسکه شده، راندیم از سیاه پرده. سواره ها و غیره همه بودند. امین خلوت و غیره رفته اند کویر. امیرآخور هم نبود. سیاچی هم نبود. راندیم، دو فرسنگی که رفتیم سوار اسب شدم، تفنگ بر دوش ...
یک تلویزیون مداربسته پیام انقلاب را منتشر می کرد
. من گفتم یک مسئله مرا نگران کرده و بر شادمانی ما سایه افکنده است و آن حمله حساب شده گروه های چریکی نظیر فدائیان و مجاهدین خلق، به پادگان هاست. به نظرم با توطئه ای از پیش تعیین شده، انبار های اسلحه را به روی مردم باز کرده اند. ایشان اظهار نظری نکردند! معلوم بود که هیچ نگرانی از این بابت ندارند، زیرا مردم را خوب می شناختند و می دانستند وقتی به مردم بگویند اسلحه ها را برگردانید، برمی گردانند، کما ...
اعدام برای قاتل شهید عبدالجبار مختوم نژاد / سارق جوان سرباز پلیس را کشت
را دیدم موتور هوندا را رها کردم و آپاچی را دزدید. چند روز بعد بار دیگر برای سرقت مقابل بیمارستان فجر رفته بودم .انجا سرقت موتور برایم راحت تر بود .من در حال سرقت یک موتور آپاچی بودم که صاحب موتوری چند روز قبل آن را دزدیده بودم و تصویرم مرا در دوربین مداربسته دیده بود مرا شناخت و همراه برادرهایش به من حمله کردند و مرا به شدت کتک زدند . سپس آنها با پلیس تماس گرفتند. وی ادامه داد :سر و صورت ...
کاشمر پیشتاز در برپایی راهپیمایی های انقلاب
دو تا چایی خوردم و نیم ساعت بعد که وضعیت آرام شد، مرا راهی منزل کرد. اما بازهم روز بعد ماموران حکومتی مرا دستگیر کردند و بردند. طاهریان بیان کرد: قبل از ماه رمضان سال 57، در روستای نای اقامه نماز و برپایی منبر و برگزاری کلاس قرآن را عهده دار بودم، اما در ماه رمضان مرا به روستای میرآباد فرستادند و تا شب بیستم ماه رمضان آنجا اقامه نماز و کلاس قرآن داشتم. وی افزود: روز بیستم ماه ...
روایتی از شوخی عارفانه رزمندگان با پیرمرد نمازشب خوان در جبهه
سنگر می خوابید و ساعت سه بامداد که همه خواب بودند، برای نماز شب بلند می شد. تا می آمد به دم سنگر برسد، ناخواسته دست و پای بچه ها را لگد می کرد. چند شب گذشت و ماجرا باز هم تکرار شد. بچه ها به خاطر احترامی که برایش قائل بودند، به روی خودشان نیاوردند. یک شب، ناخواسته تعداد بیشتری از جمله پای مرا لگد کرد. یکی از بچه ها به او گفت: حاج آقا! این طوری خدا رو خوش نمیاد. ما اذیت می شیم، تو این جوری ما رو از ...
ماجرای تبعید بی سر و صدای حاج صادق آهنگران
محل خدمت به این فکر می کردم که چه اتفاقاتی در غیبت من در پادگان ممکن است رخ داده باشد. بعد از حدود نیم ساعت رسیدم. از در شکاربانی که وارد شدم، یکی از مسئولان پادگان را دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: اهواز چه خبر بود؟ من با احتیاط و توأم با ترس جوابش را دادم که خبری نبود. باز پرسید: یعنی می خواهی بگویی که در اهواز تظاهرات نبود؟! گفتم: این روز ها در همه جا تظاهرات هست. دوباره سؤال کرد: تو چه کار ...
قیمت خودرو
او به خانه آمد باز هم دعوایمان شد. صبح روز بعد هم این دعوا ادامه داشت تا اینکه حدود ساعت 11 صبح وقتی همسرم داخل آشپزخانه بود، درگیری ما بالا گرفت من با دسته هاون که داخل آشپزخانه بود محکم به سرش کوبیدم. پسر 6 ساله ام که شاهد این ماجرا بود، با دیدن صحنه از خانه فرار کرد و خودش را به خانه خاله اش رساند. همسرم هم که از ناحیه سر مصدوم شده بود، برای گریز از دست من، به سمت سرویس بهداشتی فرار ...
از انهدام باند سارقان مسلح خانوادگی تا ادعای عجیب همسر در مرگ مرموز شوهر
صادر شد، اما این بار زن میانسال ادعای تازه ای را مطرح کرد و گفت: همسرم خودکشی کرده است، اما از آنجایی که ترسیدم حرفم را باور نکنید، به دروغ گفتم که جسدش را در حمام پیدا کرده ام. نمی دانم چه بلایی سر همسرم آمده است. وی ادامه داد: بعد از خوردن قرص ها بی هوش شدم و مدتی که گذشت، به هوش آمدم. اما حال خوبی نداشتم و نیمه هوش به اطراف نگاه کردم. ناگهان بختیار را دیدم که از لوله گاز نزدیک ...
آقا روح الله از ولادت تا رحلت (بخش هشتم)؛ ملاک امام خمینی (ره) برای انتخاب عروس و داماد
...، ایشان یک روز با صاحبان خانه صحبت کردند و آنان همگی از سکونت امام در آن منزل راضی بودند. (230) برنامه روزانه امام امام هر روز نیمه شب قبل از اذان صبح برای نماز شب و دعا بیدار می شدند و پس از نماز صبح قدری استراحت می کردند و بعد کمی مطالعه و بعد هم صبحانه می خوردند. قبل از ساعت هشت به دفتر کار خود می رفتند و پس از شنیدن اخبار، نامه هایی که بایستی مطالعه می کردند و یا قبض هایی ...
ناگفته های همسر مامور پلیسی که توسط اراذل و اوباش به شهادت رسید
های قبل گفت: معصومه جان از دست من راضی هستی، مرا حلال کن! دلم تکانی خورد و گفتم: این چه حرفی است، مگر نمی خواهی برگردی؟! گفت: به هر حال کارم سخت است، شاید دیگر برنگردم. همیشه نگرانش بودم و هر وقت سر کار می رفت پشت سرش آب می ریختم و داخل جیب لباسش دعای سلامتی گذاشته بودم. خبر شهادت چگونه به شما رسید؟ وقتی شوهرم به مأموریت می رفت، خودم بچه ها را کلاس یا باشگاه می بردم. آن روز ...
دعوت ایرانیان خارج از کشور
هیچ خطری تهدیدشان نکرد اما... بگذریم. و باز این تجربه می گوید که ما مردمان داخل کشور که چشم سفیدی و جان سختی کرده محکم خانه پدری را گرفته و در نمی رویم عده ای به ما می گویند: نمی خواهید بروید بمانید و زندگی کنید. این دعوت ها مرا یاد مرحوم والده و دوران طفولیت خودم انداخت وقتی شیطنت یا لوس بازی خصوصا در جلو چشم غریبه یا مهمان می کردم از آشپزخانه مرا خیلی مهربانانه صدا می زدند و می گفتند ...
خاطرات پسربچه شصت ساله – کتاب خاطرات خواندنی و صمیمانه حمید جبلی
... فریاد می زدم. تا بالأخره مادرم فرشته ی نجات شد و آمد مرا بغل کرد. نگران بودم که هیچ وقت پیش من نیاید. ولی صدای تالاپ تلوپ قلبش و بغل گرمش آرامم کرد. عمه و مادر عمه و مادرم بقچه پیچیدند و لباس های زیادی تن من کردند. به من می خندیدند. کلاه زبری سرم گذاشتند. سرم می خارید، می خواستم آن را بردارم ولی باز به من می خندیدند و کلاه را محکم تر می کردند. مادرم مرا بغل کرد ...
عکی دیده نشده از رضا رویگری
سازند و بعد پورشه و مازاراتی زیر پایشان می اندازند؛ پس چرا بیایند در سینما؟ البته با تعدادی از دوستانم در حال آماده سازی دفتر تهیه فیلم برای فیلمسازی هستیم. سمت نقاشی نرفتید؟ رضا: چون چپ دست هستم بعد از سکته دست چپم کار نمی کند. حتی می خواستم پرتره همسرم را بکشم اما نمی توانم قلم در دست بگیرم. شما هم کار هنری انجام می دهید؟ تارا: قبلا در خارج از ایران ...
فال حافظ امروز 17 بهمن ماه 1400 با تفسیر دقیق
فرصت از دستت رفت. چه کنم؟ بازی روزگار باعث غفلت من شد. تفسیر اول فال حافظ متأسفانه عزیزی را که با خون دل و رنج بسیار به دست آورده بودی، از دست دادی. رشته کار و زندگی از دستت در رفته و افتاده و نالان شده ای. سختی و رنج، همراهان همیشگی انسانند. گرچه تا او را داشتی قدرش را ندانستی و از او غافل شدی اما تا خدایی هست ناامیدی معنا ندارد. به خدا توکل کن و از جا برخیز که زندگی هنوز ادامه ...