خاطره حاج صادق آهنگران درباره فرارش از پادگان با فرمان امام خمینی (ره)
سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی خواستِ خدا باشه، راضی می شم!
یک شب ، نیمه های شب از خواب بیدار شدم. علی آقا پاورچین ، پاورچین ، طوری که کسی را بیدار نکند، از تراس بیرون آمد، از کنار ما آهسته آهسته گذشت، و رفت توی هال ، فکر کردم زود برمی گردد. خیلی منتظر شدم. برنگشت. بلند شدم و به دنبالش رفتم. توی هال بود. داشت نماز می خواند. سر به سجده گذاشته بود و گریه می کرد. شانه هایش می لرزید. طوری که متوجه نشود، پشت سرش نشستم. تکیه دادم به دیوار. چه دل پُری داشت ...
خاطرات صادق طباطبایی، شماره 6: امام تز حکومت اسلامی را سال 48 مطرح کردند
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ همان گونه که گفتم در کنگره ی پنجم اتحادیه ی انجمن های اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان، من به عنوان دبیر روابط بین الملل انتخاب شدم و بعد از دو سه ماه به نجف رفتم (سال 1348) تا ارتباط این سازمان را با امام برقرار کنم. همراه خودم گزارش جامعی از وضعیت سیاسی خارج از کشور به خصوص در اروپا و آمریکا تهیه کرده بودم که به اطلاع ...
بامداد روز ششم روایتی جذاب از نوجوان 14 ساله در دل جنگ
...> کاوسی در ادامه می گوید: طی روز ها و هفته های متمادی بیش از 45 ساعت به صحبت او گوش دادم. حین نوشتن متن و تدوین کتاب، سوالاتی به ذهنم خطور می کرد و همانجا سوال را یادداشت می کردم تا در فرصتی مناسب از او بپرسم. گاهی که یافتن پاسخ سوالی خیلی برایم ضروری بود، دست به تلفن می شدم و تا به جواب دلخواه نمی رسیدم، او را رها نمی کردم. شهید قاسم طاهری، در پنجم دی ماه 1337 در شهرستان مبارکه استان ...
ماجرای عکسی که در تاریخ انقلاب ماندگار شد
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با پرسنل نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در 19 بهمن 1400 با اشاره به تصویر زنده یاد عبدالحسین پرتوی از بیعت تاریخی همافران با امام خمینی در مدرسه علوی تهران در 43 سال پیش اظهار داشتند: عامل ماندگاری و اثرگذاری آن حادثه تاریخ ساز و تحول آفرین، همان قاب تصویر هنرمندانه ای بود که با امکانات رسانه ای محدود آن روز منتشر شد و این نشان دهنده اثر بی بدیل روایتگری درست از حوادث است. به همین مناسبت و در مقال پی آمده، شمه ای از خاطرات آن عکاس فقید انقلاب اسلامی، مورد خوانش تحلیلی قرار گرفته است ...
به تمرین رفتم چون در روز شکست باید کنار پرسپولیس باشیم/ تعدای از شاگردان یحیی را نشناختم
برنده شده همه دور و بر تیم هستند و من ترجیح دادم در این شرایط بروم و حمایتم را از تیم اعلام کنم. اتفاقاً برای بازیکنان هم دقایقی صحبت کردم. چه صحبتی با بازیکنان کردید؟ به آنها گفتم که فوتبال به همین یک بازی(شکست از فولاد در سوپر جام) ختم نمی شود. درست است که شما پول تان نگرفته اید ولی با غیرت و تعصبی که دارید تا اینجا عالی کار کردید و در رده دوم جدول هستید. به آنها گفتم که مردم ...
همه چیز زیر سر سینما رفتن های یواشکی بود
.... مادرم از من حمایت کرد و سرمایه اولیه کارم را داد. من هم در کنار تئاتر به کار آزاد مشغول بودم و چندین کار مثل کارگاه تولیدی و عمده فروشی و پخش تولیدات داخلی را در دوره های مختلف انجام دادم. بعد از آن هم ماشینی خریدم و با مسافرکشی هزینه هایم را تأمین می کردم، تا همین پارسال که بازنشسته خانه هنرمندان شدم مسافرکشی می کردم و گاهی تا روزی 18 ساعت هم کار می کردم. چون از تئاتر پولی در نمی آید. من ...
رئیسی مشورت پذیر، پُر کار و صادق است/ فضای جلسات هیات دولت کارشناسی است و همه حرف می زنند
می گیرد؛ لذا دیدید بختیاری های ما اعتراض کردند و تعدادی به خیابان آمدند و چند شهری که مردم بختیاری بودند، تظاهرات کردند. من فردای آن روز خودم تنها بدون هیچ محافظ و همراهی بدون اطلاع به اهواز رفتم و از هواپیما پیاده شدم و با تاکسی به مسجد سلیمان رفتم. در بازار شهر رفتم که روز گذشته تظاهرات بود از تاکسی پیاده شدم و به مردم گفتم در خدمت هستم و هر چه می خواهید به من بگوئید. و حلقه ...
پدر؛ سایه بان امن آرامش/ وقتی فرزندان به بهانه آسایش، آرامش را از زندگی خود دور می کنند
تعجب می دهد اما با صدایی آرام. خودم را معرفی می کنم و تلاش دارم با چیدن جملاتی کنار هم، او را راضی به گفتگو کنم. خوشبختانه انتخاب کلماتم کار خودشان را کرد، با وجود بی رغبتی در چهره اش، اما به راحتی گرم در صحبت شد. گفتم: پدرجان چند مدت است اینجا هستید؟ گفت: یک هفته. گفتم: برای همین است هنوز نتوانسته اید با اینجا انس بگیرید و تنها نشسته اید؟ گفت: من خیلی ...
یادداشت های یک مبلّغ از خاطرات سفر به برزیل
کنار ایشان، تصویر حضرت امام (ره)، گل و پرچم ایران باشد. یک عکس بسیار زیبا دانلود کردم و روی فلش انتقال دادم. بعد، در شهر گشتم و سراغ مغازه ی لوازم التحریر را گرفتم. از دور، تابلوی مغازه را دیدم. نوشته بود: "Papelaria" وارد مغازه شدم. پیرمرد خوش اخلاقی از من استقبال کرد. بعد از سلام و احوال پُرسی، گفتم پرینت رنگی می خواهم، وقتی فلش را دادم و فایل تصویر حضرت آقا را باز کرد، ناخداگاه، با ...
ناینگولان: اگر دنبال پول بودم به چلسی یا یووه می رفتم
مرا می خواست، اما نه تنها این، بلکه می توانستم به چلسی هم بروم. ما با رم به نیمه نهایی لیگ قهرمانان رسیدیم و متقاعد شدم که بمانم، اما وقتی مونچی آمد، آن ها نمی خواستند من را نگه دارند. در آن زمان تصمیم گرفتم به اینتر بروم. همیشه ترجیح دادم در باشگاه و شهری بمانم که به عنوان یک بازیکن و یک انسان به خوبی پذیرفته شده بودم. سرانجام بعد از کش و قوس های زیاد راجا ناینگولان از اینتر جدا شد. این ...
کومله ها با سیگار بدن اسیران را می سوزاندند
بود که سیگار، کفش، لباس و تدارکاتشان را آنجا گذاشته بودند. آن ها ما را به انبار بردند. بازجویی شروع شد. روز نهم من را بازجویی کردند. یکی از کسانی که بازجویی می کرد فردی به نام قادر بود. همان فردی که با لباس روحانیت به روستاها می رفت و مردم را فریب می داد. آن ها بعد از بازجویی از من مشخصات خود و خانواده ام و زمان ورودم در بسیج را پرسیدند و بعد ما را به انبار بردند. بعد از 10 روز دوباره برای بازجویی ...
درس بزرگ شهید مهدی باکری به فرماندهان
باکری خط پدافندی جزیره مجنون به برادران ارتشی تحویل داده شد و فقط یک گردان از توپخانه لشکر در جزیره ماند و برنگشت. آتش پشتیبانی توپخانه نیاز نیرو های پدافندی بود و به همین خاطر در منطقه ماندیم. هنوز پادگان لشکر در 18 کیلومتری دزفول ساخته نشده بود و نیرو ها در همان محلی که بعد ها پادگان شهید باکری نام گرفت، داخل چادر ها می ماندند. دوری از دوستان و همرزمان برای نیرو های توپخانه مستقر در جزیره، روز ...
استایل باورنکردنی همسر سابق شهاب حسینی | پریچهر قنبری غوغا کرد
رفتم رشته زبان و ادبیات انگلیسی و سرنوشت طوری رقم خورد که دبیر بشوم. 30سال کارمند آموزش پرورش بودم. البته فعالیت های دیگری هم داشتم؛ مثل فعالیت های تجاری. در کنار این فعالیت هایی که گفتم، شعر هم می گفتم و داستان هم می نوشتم. حتی یادم هست چند فیلمنامه هم نوشتم اما مهم تر از همه، ترجمه هایی بود که در آن زمان انجام دادم. دو سه کار، از آثار ژول ورن را ترجمه کردم؛ مثل بیست هزار فرسنگ زیر ...
درخواست قصاص برای عروس خطاکار
را کشیدیم. متهم در خصوص قتل گفت: خانواده ام در یکی از روستا های چهارمحال و بختیاری زندگی می کردند. چند روز قبل از حادثه به خانه پدرم در شهرستان رفتم و اسلحه ای را که مدتی قبل از دوستم خریده بودم برداشتم. وقتی به تهران آمدم به دیدن لیلا رفتم. طبق نقشه قرار شد صبح زود مقابل خانه شان بروم و منتظر تماس او باشم. فردای آن روز حوالی ساعت 4 صبح به محل حادثه رفتم و کمین کردم. لحظاتی بعد لیلا تماس ...
محاکمه زن جوان به اتهام همدستی در قتل شوهر
رفتن به محل کار از خانه خارج شد اما لحظاتی بعد با شنیدن صدای شلیک گلوله از جا پریدم و وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردم شوهرم را دیدم که روی صندلی خودرواش افتاده است. به سرعت از خانه بیرون رفتم و دیدم خون روی صورتش را گرفته و چند قدم آن طرف تر هم دیدم مرد ناشناسی ایستاده بود که با دیدن من فرار کرد. بعد از اظهارات عجیب همسر مقتول، مأموران به وی ظنین شده و به دستور بازپرس جنایی ...
شهیدی که پس از 15 سال به وطن بازگشت
وجه نمی شود او را منصرف کرد. دختر کوچکم ده ماهه بود؛ اما می گفت: من واقعاً نمی تونم بی تفاوت باشم. با توجه به این اتفاقات با خودم گفتم او دیگر رفتنی است. گویا به زحمت روی زمین بند شده است. بار آخری که در کنار ما بود، ماه رمضان سال 61 بود. به جبهه رفت، بعد از مدتی برای مرخصی آمد و یک هفته ماند. در این یک هفته مطمئن شدم که دیگر برگشتی در کارش نیست. خیلی آرام شده بود. حال و هوای عجیبی داشت. ساعت 6 ...
معمارزاده: رادوی دل ها دو میلیون دلار آب خورد
ترکاشوند داشت که اصلا نمی دانم او را از کجا آورده بودند؛ آدم بی ادبی که بعد از 5ساعت انتظار پایین آمد و به من گفت توافق کرده و مطالبات را کم کنیم که من گفتم هر کاری می کنید امروز انجام بدهید. من منتظر نشسته ام اما بعد از 5 ساعت پایین آمد و گفت هر کاری می خواهی بکن، پول نمی دهیم! من هم همان روز علی رغم میل باطنی از پرسپولیس شکایت کردم. 10 سال می توانستم این کار را انجام بدهم اما انجام ندادم و فکر می ...
اعلامیه گردانان کوچه های انقلاب
امام خمینی (ره) برای فرار سربازان از پادگان ها برای تضعیف رژیم پهلوی، افکار انقلابی جدیدی در ذهن عباسعلی عفتی و برادرش ایجاد می کند. ابوالفضل مأمور هماهنگی با سربازان شهر های دور در پادگان قوچان می شود و برادر کوچک تر هم با موتور به بیابان های اطراف پادگان می رود و سربازان را به خانه می آورد و بعد از دو سه روز پذیرایی به آن ها لباس می دهد و راهی دیارشان می کند. مرور شعار های انقلابی بخش ...
منتظری که پای سرداب امام زمان (عج) شهید شد
فرستاده و گفته آمنه نگران نباشد کرونا ندارد! صبح که بیدار شدم برای بچه ها تعریف کردم، گفتم باید بروم دکتر. روز قبل عکس سی تی اسکن از ریه ام گرفته بودند، دکتر می گفت کرونا داری، اما روز بعد که رفتم، پزشک به من گفت کی گفته شما کرونا داری! تو از من سالم تری! برگشتم خانه. ماسک های خودم و بچه ها را برداشتم و گفتم اگر هم کرونا بود بابایتان شفاعت کرده و خوب شده ایم. انگار من نبودم که دیروز در تب می سوختم. ...
روایتی از خونین ترین روز تاریخ انقلاب در خرم آباد
هایی تهیه کرده اند که تصویر کلی وقایع را روشن می کند. در گزارش خبرنگار کیهان آمده است: پس از تصرف قرارگاه شهربانی استان، کلیه ی کلانتری های خرم آباد توسط مردم تصرف و اموال و مهمات شهربانی ضبط شد. مردم پس از اعدام انقلابی سروان "محمد علی قهرمانی" معاون گارد شهربانی که در چند ماه گذشته مرتکب فجایع فراوانی شده بود، برای تصرف ژاندارمری به طرف این محل رفتند. بعد از 6 ساعت زد و خورد بین مردم ...
روایت حجت الاسلام محمد زمان بزاز از تظاهرات انقلاب اهواز
حجت الاسلام محمد زمان بزاز درباره تظاهرات انقلاب اهواز در گفت و گو با خبرنگار رهیاب اظهار کرد: اولین باری که در تظاهرات بلندگو دست گرفتم و شعار دادم، راهپیمایی عید فطر سال 1357 بود. ظاهراً ایده عبدالهادی کرمی بود که بعد از نماز عید فطر راهپیمایی انجام شود. مناسبت عید بالقوه ظرفیت مناسب برای جمع شدن مردم. کرمی طلبه بود و آن روز نماز عید را اقامه می کرد. محل برگزاری نماز مسجد طالب زاده ...
قتل بر سر نشستن با کتانی روی زیرانداز!
. متهم به پلیس آگاهی منتقل شد و تحت بازجویی قرار گرفت. او با اقرار به جرمش در شرح حادثه گفت: مدتی قبل به پارک سرخه حصار رفته بودیم. احسان و دوستانش را دیدم که در پارک بودند. نزدیک شان رفتم و روی زیراندازی که پهن کرده بودند با کتانی نشستم. احسان اعتراض کرد و گفت کتانی هایت را در آور و بعد بنشین. او گفت نباید با کفش روی زیرانداز آن ها بنشینم. جوابش را دادم و گفتم مراقب هستم که زیرانداز را کثیف نکنم ...
اختفای سران ارتش رژیم پهلوی در شب 22 بهمن
دستور داده آزاد کنید و ما با همان اتوبوس بعد از آنکه صبحانه را خوردند آزاد کردیم رفتند. دستگیری مجدد سران ارتش پس از پیروزی انقلاب چند روز از این قضیه گذشت، حضرت امام ما را خواستند. من، شهید بروجردی، حاج مهدی عراقی و چند نفر دیگر از بچه ها بودیم. حضرت امام فرمودند که شهرک اکباتان کجاست؟ گفتم که شهرکی است در جلوی فرودگاه. فرمودند آنجا تعدادی ساواکی دور هم جمع شده اند و برای ...
داستانِ شنیدن پیام انقلاب از مقبره رضا شاه
، منحرف یا متوقف شود، لذا با اوج گیری حرکت های اعتراضی مردم علیه حاکمیت شاه، کارم را کنار گذاشتم تا تمام وقت در اختیار انقلابی که امام در حال پایه ریزی آن بود، قرار بگیرم. شکستن مقاومت نیروهای نظامی در مقبره رضاشاه در درگیری های پادگان دوشان تپه که درگیری اصلی از آنجا شروع شد، حضور داشتیم. از ساعت 24 در خیابان تهران نو بودیم. در درگیری های آنجا مردم پیروز شدند این درگیری روز ...
روایت مبارزات انقلابی یک روحانی اهل سنت| از پخش اعلامیه های امام خمینی(ره) تا حضور در درگیری با کومله
دو سال در مدرسه ای در آن محل در خدمت استاد ماموستا ملامجید که از عالمان متبحر بود کسب فیض کردم. بعد از آن به عراق عزیمت کردم و در بغداد به باب الشیخ رفتم 3 سال در آنجا ماندم و بعد از آن به سلیمانیه بازگشتم و درس را ادامه دادم و به ایران بازگشم ، دو سال در خدمت مرحوم ملاباقر کسب فیض کردم بعد از آن به دولاب برگشتم یک سال بعد از برگشت به آبادی متاهل شدم، 22 ساله بودم که برای گرفتن افتا به ...
خاطرات امیرسلیمانی از فیلم های انقلابی
به گزارش گروه فرهنگی ایسکانیوز، سعید امیرسلیمانی درباره بازی خود در نقش سالار در سریال انقلابی فرار بزرگ گفت: سیامک صفری نویسنده سریال بود. نقش همسر مرا خانم شهره لرستانی بازی می کرد. من گمان می کردم که خارج رفته ها همسرشان را هانی صدا می کنند، من هم به آقای لطیفی پیشنهاد دادم که خانم لرستانی را در سریال قندک صدا کنم، او هم استقبال کرد و به این ترتیب قندک بین مردم پیچید. وی مرحوم سروش ...
جشن انقلاب در ایستگاه قزوین/ از علاقه دانشجوی غیرایرانی برای نوشتن کتاب تا گریه های پیرمرد با عکس سردار
به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، ساعت نزدیک به 11 است و اینجا خیابان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است در نزدیکی دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) تعدادی دختر جوان ایستاده بودند و به زبان دیگری صحبت می کردند و من در حال عبور از کنارشان بودم که کلمه ای میخ کوبم کرد. امام خامنه ای ؛ با شنیدن این کلمه برگشتم نگاهی کردم و با لبخند نگاه متعجب مرا پاسخ داد و همان لبخند تصمیم برای آغاز گفت و ...
جایگاه قرآن در انقلاب
، نزدیکی های غروب بود که مرحوم حاج حبیب قائمی که سیدی موجه و مورد احترام اهالی بود و به او این خبر را داده بودند، آمد و ضامن من شد و به طور موقت آزاد شدم. آمدم کازرون و سر کار نرفتم تا اینکه چند روز بعد، شب به خشت رفتم و خواستم برای وسائلی که داشتم بروم خانه؛ همین که دم در رسیدم، دیدم دور تا دورم سربازها با تفنگ و چوب گرفتند و گفتند که عامل تحریک را گرفتیم، دوستان کمک کردند مرحوم محمود شیخیان، یکی ...
خاطرات یک بانوی رزمنده از پیروزی انقلاب
، گل فروشی بود. خاطرم نیست خریدم یا همین طوری گرفتم. رفتم طرف یکی از نگهبان ها. پسر جوانی بود که سن و سالی نداشت. همه داد می زدند نرو، می زنه. گفتم نه من خجالتش می دم. می خوام گل رو بدم دستش. گل را دادم بهش. گرفت، زد سر لوله تفنگش. مافوقش داشت می دید؛ آمد طرفش، سریع گل را برداشت و پرتش کرد و جای سرباز را عوض کرد. مردم خیلی عصبی بودند. فقط شعار می دادند. آن روز درگیری پیش نیامد. ...