تصورات اشتباهی که درباره مدافعان حرم وجود دارد/مخالف رفتنش بودم!
سایر منابع:
سایر خبرها
نام پیشنهادی بلوار ناصر حجازی چه بود؟ + عکس
می کردم که چقدر با دوستانت وقت می گذاری؟ بعد از شهادتش متوجه شدم که واقعا دوستانش خیلی ارزششان از این بیشتر بود، یعنی الان نزدیک به 5 سال است، اینها یک روز ما را تنها نگذاشته اند؛ بهشت زهرا می رویم، صندلی را می برند، می آورند، هوای حاج آقا را داشتند، در تمام مراسمات زحمت حاج آقا را کشیدند. برای سال حسین وچهلمش، یعنی همه کار کردند. حتی یک بنر که بخواهیم چاپ کنیم هم دوستان حسین برای ما انجام می دهند ...
124 هزار صلوات مهریه جالب عروس خانم
ناراحتی سوال هایی می پرسید و نتیجه هایی می گرفت که فقط جواب نه بشنود. یعنی نمی خواهی بدانی حقوقم چقدر است؟ بعد از سوال های عجیب و غریب اش نوبت رسید به سختی کارش. شروع کرد و از سختی کارش گفت. اینکه همیشه باید ماموریت باشد. جای ثابتی ندارد و هر چیزی که بتواند مرا منصرف کند. من هم سعی می کردم جواب همه سوال هایش را منطقی و مطابق معیار هایم بدهم. مثلا روز خواستگاری به من گفت ما یک ...
تازه هایی درباره کتاب ستاره کلاشین
هفته از او بی خبر بودیم تا اینکه خبر مفقودالأثرشدنش را به من دادند. نمی دانستم چطور این خبر را به والدینم بدهم. دو روز طول کشید تا به پدر و مادرم خبر را گفتم. مادرم با آن حس قوی مادرانه اش می دانست که اتفاقی برای فرزندش افتاده است. بعد از آن، سال ها چشم انتظار برادرم بود. از طرفی راه سخت و صعب العبور کوهستانی، تفحص را سخت کرده بود تا اینکه در سال 1372 خبر شهادت سیدمحمدرضا را به ما دادند ...
یادی از محمدمحسن و حمید سماعی یکتا؛ پدر و پسری که در عملیات خیبر آسمانی شدند
بود که پدر، در این سن، سلاح دست بگیرد و بجنگد؟ یک روز بعد از صرف ناهار رفت آشپزخانه برای کمک به مادرم. از او پرسیده بود که من چه کار کنم؟ واقعا کار بابا را راه بیندازم؟ مادرم گفته بود: اگر می شود، یک کاری بکن؛ خیلی ناراحت است. حمید متعجب پرسیده بود که یعنی شما مشکلی ندارید؟ راضی هستید؟ مادر گفته بود: راضی ام . آقاجان وارد آشپزخانه شده بود. از یک طرف از جواب مادر خوشحال شده بود ...
فرانچسکو توتی، طلاق از همسر خود را تکذیب کرد
...: اخیرا شایعاتی مبنی بر جدایی فرانچسکو توتی و ایلاری بلازی از یکدیگر پس از 20 سال زندگی مشترک در رسانه های مختلف مطرح شد. اسطوره رم با انتشار یک استوری در اینستاگرام خود به این حواشی واکنش نشان داد. فرانچسکو توتی با انتشار یک ویدیو در اینستاگرام گفت: در رسانه ها مطالب زیادی در مورد خودم و به خصوص خانواده ام خواندم. اولین بار نیست که این اخبار جعلی را می شنوم. من از شما که این چیزها را می نویسید درخواست می کنم که مراقب باشید چون بچه هایی در این میان هستند و به بچه های ما احترام بگذارید. صادقانه بگویم، من واقعاً از انکار این موضوع خسته شده ام ...
اگر محمود زنده می ماند امروز فرمانده ای مثل حاج قاسم می شد
زیادی داشت. شهید دو برادر و سه خواهر داشت که یکی از برادران شان نیز در جبهه شهید شده بودند. برادرشان اولین بار از طرف بسیج به جبهه می رود و بعد از 40 روز پیکرشان را می آورند. هنگام شهادت 18 یا 19 ساله بودند. شما بابت فعالیت های سیاسی و انقلابی همسرتان نگرانی نداشتید؟ اتفاقاً از همان روز های اول آشنایی مان خیلی خوب من را درباره این موضوعات آگاه و آماده کردند، به حدی که دیگر خودم هم ...
حیف بود همسرم با شهادت از دنیا نمی رفت
به شما رسید؟ آقا علیرضا روز سه شنبه 19 دی پس از اذان ظهر به شهادت رسید. ما همان روز منزل مادر شوهرم بودیم و سفره حضرت ابوالفضل (ع)، برپا بود. سر سفره بودیم که ناگهان حالم دگرگون و شهادت همسرم از دلم رد شد. شب قبل، چند خواب دیده بودم که تعبیر همه آن ها شهادت آقا علیرضا بود اما چون چیزی نشنیده بودم نمی خواستم باور کنم. دفعه آخر علی آقا با برادر کوچک ترش امیر عازم جبهه شده بود ...
مطمئنم اسکوچیچ من را هم می بیند
یک کشور دیگر و یک استادیوم اروپایی 2 گل بزنید. من هنوز روستای خودم قراخیل (حوالی قائم شهر) را فراموش نکردم. هنوز یادم نمی رود این مسیر طولانی چگونه طی شده است و این شادی از عمق وجودم بود.در آن لحظات به خیلی چیزها فکر می کردم. و البته یک شادی گل شبیه به رونالدو... شادی رونالدویی؟(می خندد) بله واقعا او الگوی من است. این را همه می دانند.همانطور که گفتم بعد ا گل حس خیلی خوبی ...
به خودم گفتم سرنوشتت است، نق نزن!
غم اظهار کرد: دیگر می سازیم. دیگر چه می شود کرد. او با اشاره به این نکته که در این مدت به دلیل کرونا بیشتر در خانه بوده است، گفت: نشستم به کتاب خواندن و گاهی نقاشی کشیدن. بیرون نمی رفتم؛ مگر موقعی که جایی کار داشتم یا کسی دعوت می کرد. ما به پردیس آمده ایم. زیاد به تهران نمی آییم اما زمانی هم که می آییم، انقدر ترافیک و آلودگی است که احساس خفگی می کنم. عربانی بعد از این سخنان درباره روز تولدش گفت: این روز، روز واقعیِ تولد من نیست و روایت ها مختلف است؛ اما من در اصل متولد 15 دی ماه سال 1327 هستم. انتهای پیام ...
بهترین زمان برای ورزش چه زمانی است؟
به گزارش روزیاتو - وقتی نوبت به بهترین زمان برای ورزش می رسد، اکثر کارشناسان به شما می گویند که هر وقت که واقعاً این کار را انجام دهید بهترین زمان است. در حالی که ورزش کردن در هر زمانی بهتر از اصلا ورزش نکردن است، اما تحقیقات نشان می دهد زمان های خاصی از روز برای ورزش وجود دارد که بهتر از سایر زمان ها هستند. در این مطلب نکاتی را به شما آموزش می دهیم که برای بهینه سازی برنامه ورزشی تان ...
خانم ها درباره کمبود فضای مخصوص زنان در مترو چه می گویند؟
. مترو هم شلوغ بود. صبر کردم تا قطار به ایستگاه برسد بعد هم محترمانه به پسر ها گفتم لطفا پیاده شوید. دختر ها محکم دستشان را گرفته بودند و گفتند به شما چه ربطی دارد نامزد هستیم می خواهیم کنار هم باشیم. من هم گفتم اصلا شوهر شش دانگ شما، ولی این وسیله عمومی است. آخرش هم گفتند اگر ناراحتی پیاده شو! دختر جوانی حرف اش را قطع می کند و می گوید: تا کمی شلوغ می شود آقایان می آیند و زودتر از ما ...
روایتی از زندگی شخصی و حرفه ای حمید بابادینیا که از قدیمی ترین اعضای سازمان نظام صنفی رایانه ای استان ...
کلاس صبح می روم و تو هم به کلاس عصر برو. جزوه هایمان را به همدیگر می دهیم تا درس را خوب بفهمیم. درس واقعاً خیلی سنگین بود، ولی من و دوستم درس را به سختی و با نمره خوبی پاس کردیم. او ادامه می دهد: بعد از پایان ترم، یک روز من به اتاق استاد همان درس رفتم و به استاد گفتم من این درس را پاس کرده ام، ولی خوب درس را نفهمیده ام و به استاد گفتم هر استادی باید یک کتاب داشته باشد، ولی شما کتاب ...
برشی کوتاه از یک روز زمستانی
شماره264 را نشان می دهد. با عجله بلند شدم و گفتم: نوبت من رد شد. خانم پشت باجه گفت: چند بار شماره شما خوانده شد کجا بودی؟ گفتم والا اون آقا داد و فریاد کرد حواسم پرت شد. گفت حالا شما بشین بعد این آقا کارتون رو راه می اندازم. دوباره نشستم. خانم جوانی با پالتوی قرمز خوشرنگ وارد شد و رفت کنار دستگاه شماره گیر بلافاصله پشت خانم جوان، خانم درشت اندام مسنی از راه رسید و هم زمان با هم کلید دستگاه را فشار ...
خودکشی پس از اطلاع از متاهل بودن نامزد
به گزارش ایلنا، فیروز ه پس ازچند ماه مراجعه به آژانس هواپیمایی که رامین مدیریت آن را به عهده داشته با وی آشنا شده،همین رفت و آمد مستمر سبب ارتباط ونزدیکی این دو به هم می شود،تماس های های وقت و بی وقت رامین با فیروزه سبب شک خانواده به وی می شود.فیروزه موضوع را به رامین منتقل می کند،یکی دو روز بعد ، زوج کهنسالی به محل کار فیروزه مراجعه ،خودشان را والدین رامین معرفی می کنند و از فیروزه می خواهند تا ...
امام روز اول، با امام روز آخر یکی بود!
بعد از یک ساعت، بچه های سپاه به حاج آقا می گویند: تا به حال ما مأمور بودیم که این کار را انجام دهیم اما از حالا به بعد، خودمان دلمان می خواهد که از شما حفاظت کنیم . حاج آقا هم به آنها می گوید: نه، بلند شوید و بروید؛ من جایی ندارم که شماها را نگه دارم . حاج آقا اصلا علاقه ای نداشت که محافظ داشته باشد. شهادت پدر چگونه روی داد؟ و شما چطور از آن مطلع شدید؟ آن روز من در خانه خواب بودم که حاج ...
دانلود قسمت سوم سریال جیران + لینک مستقیم
تغییر کند، آن را به صورت قانونی از طریق سلام سینما دانلود کنید و هرچند بار که می خواهید به تماشایش بنشینید. خرید سریال جیران یکی از مهم ترین نکات در دانلود قانونی و خرید سریال جیران در سلام سینما این است که شما می توانید از میان کیفیت های مختلف بسته به حجم مصرفی موردنظر، از 480P تا کیفیت بسیار بالای bluray کیفیت موردنظر خود را انتخاب کرده و بعد از آن به درگاه پرداخت معتبر وصل ...
حاج حسین اسداللهی گفت باید خانمت راضی باشد و وصیتت را نوشته باشی!
کنی؟ گفت آقای قالیباف قولش را داده که اگر این کلیپ، کلیپ خوبی باشد، من می توانم سفر مکه بروم! به خاطر همین همه خستگی اش را به جان می خرم. دو شبانه روز بدون اینکه ذره ای بخوابد، کار کرد. یادم هست این کلیپ برای معرفی منطقه 21 بود و یک نریشن خوان هم می خواستند و به من گفتند که خانم شما بیا امتحان کن. بعد من هم نشستم اما گفتم که من نمی توانم و گفت خیلی خوب شده، بگذار همین را بدهم! گفتم نه ...
مجسمه معروف میدان سربند کیست؟
. استاد ریاحی یک بار دیگر دست به کار شد و این بار مجسمه 3 متری کوهنورد را از جنس سیمان ساخت. همان مجسمه از سال 1341 تا امروز در میدان سربند خودنمایی می کند. سرباز شجاع میدان سربند اگرچه شاه قدمی در زمان ساخت مجسمه هم کوهنوردی زبده و یک ارتشی کارکشته بود، اما حادثه ای که بیش از پیش نامش را سر زبان ها انداخت، 2 سال بعد از انتخاب او به عنوان مدل ساخت مجسمه رخ داد. همان حادثه ای که ...
روایت ترنس هایی که فقر و فحشا دامن گیرشان شده است
چیزی که هیچ گاه در آن دخل و تصرفی نداشتم سرزنش می شدم، به پدرم گفتم من همین هستم که می بینید، او هم گفت: پس وسایلت را جمع کن و گمشو بیرون! ادامه می دهد: ما دوست داریم لباس دخترانه بپوشیم، آرایش کنیم؛ واقعا دست خودمان نیست که اگر بود حتما کاری می کردیم. به او گفتم: سرکار می روی؟ گفت: می خواستم بروم اما قبولم نکردند؛ حتی گفتم بگذارید ظرف هایتان را بشورم، بگذارید بمانم و همه جا را تمیز ...
6 روز از زندگی دختر فوتبالیست افغان؛ فراری از طالبان!| از کابل تا ملبورن
کشید تا او خودش را به سرباز های خارجی برساند. آن دو شب را توی جوی آب سر کرد؛ دو شبی که خودش می گوید برایش مثل یک عمر گذشت: از وقتی که فهمیدم طالب ها دوباره برگشته اند خواب به چشمم نیامد، مدام فکر می کردم دارند می آیند مرا با خودشان به اسیری ببرند. ما وقتی از خانه مان فرار کردیم دو شب را در جوی آب پنهان شدم! هر بار با صدای تیر طالب ها بدنم لرزید و خواب از چشمم پرید. می گفتم این بار دیگر پیدایم کردند ...
بهترین داروی آبریزش بینی!
...> شوهرش گفت: یادته 17 سال قبل که در بیمارستان زایمان کرده بودی بچه خودش را کثیف کرده بود و به من گفتی بچه را ببر عوضش کن؟! من هم رفتم و او را با یک بچه تمیز عوض کردم و آوردم! همسرش جیغ زد و پشت تلفن غش کرد. صحبتها ادامه داشت تا این که از داخل داروخانه صدای شلیک خنده مشتری ها و بعد فریاد نسخه پیچ که خانم جوانی بود به آسمان بلند شد! به دوستم گفتم شرط می بندنم ...
عبدی: قبل از دربی صدرنشین می شویم
دیدار از دست دادی. خیلی از طرفداران انتظار ندارند عبدی فرصت های مسلم گلزنی را اینطور از دست بدهد. حقیقتش خودم هم انتظار ندارم موقعیت های گلزنی را از دست بدهم و همه تلاشم را می کنم که از فرصت ها بهترین استفاده را ببرم. وقتی موقعیت خوبی را از دست بدهم تا صبح از ناراحتی خوابم نمی برد. مثل فرصتی که در سوپرجام از دست دادم. البته اینطور هم نیست که همه موقعیت های یک مهاجم تبدیل به گل شود. شما می ...
پشیمانی همسر از دسیسه قتل شوهر برج ساز
دیگر هیچ توجهی به من نداشت و من از تنهایی و مشکلات زندگی خسته شده بودم اما در همان زمان با مرد جوانی به نام منصور آشنا شدم و بعد از مدتی به هم علاقه مند شدیم. به همین خاطر تصمیم گرفتم از شوهرم جدا شوم اما او حاضر به جدایی و طلاق من نبود. وقتی موضوع را به منصور گفتم عصبانی شد و گفت برای اینکه با تو ازدواج کنم حاضرم شوهرت را به هر طریقی از سر راه بردارم. بعد از اینکه تصمیم گرفتیم مسعود را ...
روایت مادر شهیدان صلبی از نحوه شهادت فرزندانش در کربلای چهار/ مادری که با شنیدن خبر شهادت 3 فرزندش اشک و ...
به گزارش خبرگزاری فارس از گرگان، پچ پچ مردم را توی کوچه و محل می شنیدم، یک بار با گوش های خودم شنیدم یکی دو تا از خانم های محل با همدیگر حرف می زدند که : می گن هر سه پسر صلبی شهید شدند هم نقی، هم اسماعیل، هم شهباز. همه فکر و ذکرم روی بچه هام بود حاج حسن پدر بچه ها هم آرام و قرار نداشت. یک روز دیدم حاج حسن به حیاط آمد. یک کله قند که از شرکت تعاونی خریده بود را توی حیاط داد دستم و گفت ...
گفت وگو با پدر شهید حسین خرمیان از شهدای عملیات والفجر 8
زمینه را آماده کنند. قبل از اینکه آن ها اعلام کنند، گفتم: ما که می دانیم جبهه و جنگ شهید، اسیر و جانباز دارد. برای همه این اتفاقات خودمان را آماده کردیم. جانمان فدای امام و انقلاب. این انقلاب را پذیرفتیم و تا پای جان هم ایستاده ایم. وقتی دیدند اینچنین آماده هستیم، پرسیدند: مگر کسی قبلاً به شما اطلاع داده؟ گفتم: نه، ولی می دانم شما همین طوری به اینجا نیامدید. آمدید خبر بدهید بچه مان به راه ...