سایر منابع:
سایر خبرها
افتخار کردم، ولی کمرم شکست! + عکس
...؛ گفت محمدحسین! کجا رفتی؟ گفتم من سرم پایین بود، همین طور رفتم؛ داشتم صلوات می گفتم؛ یک باره دیدم صدای عربی می آید؛ نگاه کردم دیدم شما نیستید... دوستانش در یک ساختمان دیگر بودند، رفته بود آنجا. درباره همه چیز صحبت می کرد و می گفت بابا اینطوری شد و آنطوری شد... خدا رحمتش کند با سید مصطفی خیلی دوست بود، از او زیاد صحبت می کرد که با من هم سن و سال است و هم زیاد شوخی می کنیم، درباره سوریه زیاد ...
روایت همسر شهید آوینی از لحظه شنیدن خبر شهادت سید مرتضی
به گزارش ایثارتهران ، مریم امینی، همسر شهید آوینی در کتاب مرتضی آیینه زندگی ام بود از لحظه شنیدن خبر شهادت سید مرتضی را چنین روایت می کند: حدود ظهر جمعه بیستم فروردین ماه، مرتضی در فکه رفت روی مین. صبح شنبه بود که پدر و مادرم آمدند. صبح زود بود. به من گفتند: مرتضی زخمی شده است. تاریک و روشن صبح بود. روز های اول بهار که آرامش خاصی داشت. حالتی میان خواب و بیداری بود. مثل همان وقت طبیعت. بچه ...
چطور در خانه اندازه نیم کیلو زولبیا بپزید؟+ویدئو
اول یه نکته مهم رو تو زولبیا و بامیه بگم بعد بریم سراغ آموزش، بچه ها تا هفت ساعت اصلا روی زولبیا و بامیه رو نپوشونید و گرنه نرم و خمیری میشه، شهد خوب هم تو خمیری نشدن زولبیا بامیه تاثیر داره که باید حتما از شربت با قوام کافی استفاده کنید . همچنین بخوانید: طرز تهیه گوش فیل؛ شیرینی خوشمزه سفره افطار طرز تهیه گوش فیل؛ شیرینی خوشمزه سفره افطار با مقدار ...
با مناجات نامه خوان پیشکسوت استان بیشتر آشنا شویم
مادرم دستم را گرفت و به مکتب خانه برد. هیچ وقت نفهمیدم اسم اصلی ملا مکتبی مان چه بود. همه او را به شیخ شلحه خور می شناختند. من هم در همان عالم بچگی فکر می کردم نامش همین است. (می خندد) بعد ها فهمیدم ملا یک روز به خانه ای به روضه خوانی می رود که غذا آبگوشت بوده. او از صاحب خانه می خواهد کمی بیشتر از شلحه{چربی} های روی آب گوشت برایش بریزند. از همان زمان به ملای شلحه خور معروف می شود. او پسر و ...
دزد و مالباخته ای که عاشق هم شدند!
رفتم و از حسابم مبلغی برداشت کردم و در حال بازگشت به محل کارم بودم. من منشی یک شرکت هستم و درآمد زیادی ندارم. آن روز ایمان که سوار بر موتور بود به من نزدیک شد و در یک چشم به هم زدن کیفم را قاپید و فرار کرد. پس از این اتفاق فورا به شرکت رفتم و با موبایل همکارم به موبایل خودم که داخل کیفم بود زنگ زدم. به جز موبایلم پول، کارت های عابربانکم به همراه مدارک پزشکی مادرم بود. مادرم مدت ها بود ...
وقتی فرزند وزیرشعار کرمان بی سر برمی گردد
خدا را در نظر بگیرد. حتی در جریان غافلگیری دیشب که گروهان عراقی را به رگبار بست، وقتی به او گفتم نترسیدی که من هم بین عراقی ها باشم گفت: با وجودی که حدس می زدم شاید تو هم اون سمت باشی، باز شلیک کردم؛ چون تکلیف من توی اون لحظه، حفظ خط بود نه حفظ جان رفیقم. به نظر نمی آمد عراقی ها به راحتی دست از سر ما بردارند؛ با این فکر موشک بعدی را روی قبضه آرپی جی ام جا دادم... . عروج محمدمهدی ...
ماجرای دیدار جلال مقامی با رهبر انقلاب
80سال دارم، اما به خوبی این خاطره سه سالگی را به یاد دارم. بعد ها از خیابان منیریه نقل مکان کردیم و راهی خیابان لرزاده شدیم. پدرم اهل مسجد بود و می خواست خانه نزدیک مسجد باشد. از روز های کودکی ام که در این خیابان طی شد هم خاطره ای دارم. یک روز همراه بچه ها در کوچه مشغول بازی بودیم. از دور پدرم را دیدم که در دستش سه چرخه است. حدس زدم این سه چرخه مال من است. به همین دلیل با حالت دو، رفتم ...
دعوای رضا رویگری با خانم بازیگر | توهین رضا رویگری به سارا خوئینی ها
... آقای رویگری اصلا چطور شد که این اتفاق برای شما افتاد؟ رضا: یک شب به شدت دچار فشار عصبی شدم. البته قبلش نیز دچار بیماری قلبی شده بودم. کنسرتی داشتم که بعد از اجرای آن دیدم نفس نفس می زنم. خودم را به بیمارستان خاتم الانبیا رساندم. در آنجا فشارم را گرفتند و بعد از معاینه دیدند که ضربان قلبم 300 است. برای همین مرا در CCU بستری کردند. بعد در بیمارستان دی طی آزمایش متوجه شدند قلبم از دو ...
می گفت درجه های روی شانه ام نماد قدرت نیست نشان مسئولیت است
مهندسی دعوت شدم و در قالب نیروی بسیجی مشغول جمع آوری اطلاعات شدم. من قبل از این کار، چندین بار پیش شهید صیاد رفتم و ایشان را دیده بودم. حول همین کار ها نیز چند بار خدمت شهید صیاد رسیدم و فکر نمی کردم یک روز داماد ایشان شوم. به اتفاق یکی از همکارانم در این مجموعه همسایه شهید صیاد می شود، ایشان به من گفت من چندین ماه است که خانواده شهید صیاد شیرازی را از نزدیک می شناسم و دخترخانم فهیم و خوبی دارند. من آن ...
روایت همسر شهید محمدصادق دارایی از جهادهایش/ هوای حاشیه نشینان اهل سنت را بیشتر داشت
. تربیت های خانوادگی ما خیلی بهم نزدیک بود شکر خدا. خاطره ای تعریف می کند که دلش را گرم کرده به اینکه همسرش از او راضی بوده: موادغذایی، وسایل و لباسی که فکر می کردم برای زندگی ما اضافه است و خانواده کوچک ما بدون آن هم اموراتش می گذرد و در عوض همان می تواند نیاز کسی را رفع و آبروی نیازمندی را حفظ کند، می دادم به همسرم و می گفتم ببر مسجد، بده به یک نیازمند یا به خانواده های حاشیه شهر. چشمانش می ...
قاری قرآن می تواند مصلح اجتماعی باشد
به عتبات مشرف شدم، در کاظمین پیرمرد نودساله ای را دیدم که خادم بود. مچاله و کوچک روی صندلی دم در ورودی حرم نشسته بود. رفتم خدمت ایشان سلام کردم، ولی اصلاً حال نداشت که جواب بدهد. به او گفتم که هفتاد و چند سال قبل مرحوم استاد عبدالباسط به همین نقطه مشرف شده و آن تلاوت جاودانه و ماندگار سوره حشر و تکویر را تلاوت کرده است، شما از این مطلب اطلاع دارید. مثل اینکه زنده و جوان شد. سرش را بلند کرد و با ...
توصیف نشریه فرانسوی درباره شهید صیاد/ ماجرای دو خلبانی که حاضر نشدند منافقین را بزنند/ ناگفته های ...
خانواده اش می دهد، خلاصه جلسات متعددی خدمت ایشان رفتم و در نهایت شهید صیاد گفتند که از نظر من مانعی وجود ندارد. پس از آن، مراسم خواستگاری انجام شد یا مراحل دیگری را طی کردید؟ جلسه آخر که ایشان صحبت های شان را کردند، من گفتم باید دخترتان را ببینم و ارزیابی های خودم را انجام دهم و باید جلساتی با ایشان داشته باشم و بعد برایم استخاره مهم است و باید حتماً استخاره کنم. ایشان گفت می ...
بهاره رهنما فیلم زندگیش را ساخت | بهاره رهنما از رنج هایش گفت
از پشت صحنه فیلمبرداری اولین فیلم بلند داستانی من عطر آخر اردیبهشت، با نویسندگی مشترک من و شادمهر راستین عزیز است که ساختش اصلا برایم کم ، از رنج و درس نبود.... و اکنون فیلم در نوبت پروانه نمایش... اما برایتان بگویم که: "رنج نباید تو را غمگین کند" این همان جایی ست که اغلب مردم اشتباه میکنند... رنج قرار است تو را هوشیارتر ...
از شجاعت در میدان نبرد تا ناگفته هایی از عشق به امام خامنه ای
دانستند و در قنوت نمازشان ایشان را دعا می کردند؛ بعد از وفات حضرت امام (ره)، دعاگوی حضرت آقا بودند. یک خاطره ای از روز پایانی عمر شریف ایشان به ذهنم آمد؛ من هر روز یک ربع زمان داشتم که می آمدم خدمت ایشان تا گزارش روزانه تقدیم کنم. در آن روز که من آمدم خدمت ایشان -که در واقع آخرین ملاقات بنده با ایشان بود- دستوراتی داده بودند که خدمتشان عرض کردم، وقتی که این مطالب را گفتم یک ربع زمان من تمام شد ...
مصطفایی که خلیل خدا شد-فاطمه ظاهری بیرگانی
در آزمون ورود به دانشگاه شرکت کردند. خواهرش در رشته فیزیک و خودش در رشته حقوق قبول شدند. اما من متوجه شدم مصطفی چندان علاقه ای برای رفتن به دانشگاه ندارد. یک روز بهش زنگ زدم و گفتم کجایی مصطفی؟ گفت؛ جایی هستم امتحان دارم، فقط اینکه تو مادری و دعا کن قبول شوم.من در جواب گفتم مصطفی تو که الحمدلله دانشگاه قبول شدی! گفت؛ مادر دعا کن چیزی را که دوست دارم قبول شوم. اصلا به ما نمی گفت قضیه از چه قرار است ...
نقش ایران در بازار فونت جهان؛ دانلود و خرید فونت تولید محتوا
سمت اینکه یه فونتی شبیه فونت نحریری بسازه من اینرو دیدم چون ما نمونه هایی داشتیم که مثلا اگه دست خطش خوب مسیره سمت از لحاط طراحیم یره سمت فونت تحریری فونت دست نویس ایران فونت واقعی فعلا فقط فونت لیلا رو داریم من خودم چند بار وسوسه شدم فونت دستنویس بسازم ولی به علت مشکلاتی که گفتم دارهخ مخصوصا من با برنامه قلم، تایپ و متن فارسی است. پایان رپرتاژ آگهی ...
عارف ناشناخته
جناب آقای فرهمندی. این آقای فرهمندی بسیار آدم نازنینی بود. اصلاً نمی دانم چرا در نی ریز اینقدر مدیرها خوب بودند. این را بگویم روشهایی که خود من در تدریس داشتم از مدرسه بختگان یاد گرفتم و از زیر دست شیخایی و داوری. - کلاس ششم را من آنجا می خوانم و بعد می آیم مدرسه شعله برای اول دبیرستان. محمد فاتحی مدیر بود. معلمین خیلی خوبی داشت آنجا. مرحوم معانی بود. مرحوم یزدان شناس معلم فارسی بود. ...
امیدوارم هیچوقت به آن روزها برنگردم
کشیده بود و داشتم خون خودم را می خوردم. به هر کس و ناکسی می شناختم برای پول و مواد رو انداختم و همه رویم را زمین انداختند. داشتم می مردم از خماری... سمانه را فرستادم پِی پول که دست خالی برگشت... خجالت آور است اما آن شب او را حسابی کتک زدم و از خانه انداختمش بیرون و گفتم بدون پول به خانه نیا! بیچاره سمانه، که با دیدن حال و روز من به عمه اش پناه برده بود و ساعت ده و یازده شب با کمی پول به ...
حاشیه ها اصلا برایم مهم نیست/ به عشق خادم الرضا شدن قهرمان جهان شدم
، پدرم هم خیلی پسر دوست داشت همان جا نذر امام رضا(ع) می کند و اینکه اگر بچه پسر و سالم به دنیا آمد اسمش را رضا می گذارم، بعد که به بیمارستان فیروزگر رفتند گفتند بچه سالم است و من در همان جا به دنیا آمدم و شدم علی رضا و با حال و هوای امام رضایی بزرگ شدم. وی ادامه داد: یادم نمی آید چند بار و اولین بار کی به زیارت آقا رفتم چون پدر و مادر مادرم اهل نیشابور هستند، لذا ما زیاد مشهد رفتیم، زمان ...
# پرسه در فضای مجازی
داده سطح بهونه گیریاتون رسیده به اینجا. دوما به واسطه حضور خودم تو اون جلسه میگم حرف رایگانه! رئیسی درمورد حضوری شدن پرسید و چند نفر با هم جواب دادن. اینجور موقع ها هر کسی ممکنه متوجه نشه. برای همین سؤالش رو دوباره اینجوری تکرار کرد که پس تحصیلات تکمیلی حضوری میشه؟ جواب بله یا خیر بشنوه و مطمئن بشه. واقعا واسه تون متاسفم که باید بشینم به همچین چیزایی جواب بدم، اما دیگه خودم اونجا بودم و شنیدم که ...
میخوری یا به خوردُت بدم؟
...! ها همِی اینارِ رختم توش! نیفَمم! میگم جَفر بیا میگه: نه! حالا تا برم بینم چیطو میشه!!! با بهت نگاهم را از بی بی گرفتم و دویدم به سمت روشویی! بی بی چه به خوردم داده بود؟! مشغول بالا آوردن محتویات درون معده ام بودم که بی بی بالای سرم سبز شد... -اَی خدا ذلیلُت کنه. هَمشه اوردی بالا؟ میفَمی چن پول خرج هینا کردم؟ گلابتون ...
رمضانِ گرمی که در کنار مسیحیانِ برزیل گذشت
می شوی، چه دین سخت گیری دارید!" وقتی به اینجای قصه می رسیدیم، تازه می رفتم روی منبر و از فوائد روزه و روزه داری آنقدر می گفتم که قانع می شدند و ذهنیت منفی آنها از بین می رفت. اصلا روزه دار بودن من، خودش زمینه ی خوبی برای کار تبلیغی فراهم کرده بود، مثلا در بین روز که با افراد مختلف ارتباط داشتم، از طرف آنها قهوه، چای، آبمیوه و انواع نوشیدنی ها به من تعارف می شد، اما وقتی با ...
مرد کارهای سخت و امتحان های دشوار
را انجام دهید. این را که فرمود، ناخودآگاه از جا بلند شدم. از نظر روحی برای خودم خیلی جالب بود که بی اختیار بلند شدم. گفتم: چرا نفرمودید که این را به حضرت امام گفته اید و ایشان عنایت دارند که این کار انجام شود؟ اگر فرموده بودید، همان اول، با توکلی که دارم، می رفتم و انجام می دادم. دو روز مهلت خواست، به مشهد رفت و قوای روحی خودش را تقویت کرد. همیشه قبل از مأموریت ها، به مرقد مطهر حضرت رضا(ع) می ...
درخشش قرآنی لعل
برنامه ریزی کرده بودم و اگر این موضوع میسر نمی شد، داخل ماشین مقابل درب منزل می ماندم تا بخش مربوط را حفظ کنم. معمولا یکی دو روز از برنامه ریزی ام جلوتر بودم و روزی که مشکلی داشتم و نمی توانستم طبق برنامه عمل کنم، می دانستم از چیزی عقب نمی مانم. برنامه ریزی ام به این شکل بود که مثلا سوره بقره را باید در یک ماه تمام می کردم و برای مرور آن در روز های بعد هم زمان بندی مشخصی داشتم. حواسم بود که ...
غرب انسان را با سبک زندگی، ضعیف می کند بعد می گویند آزاد هستید!
کاری بکنند. ولی پیامبر اکرم (ص) این گونه افراد ضعیف را تقویت کرد و به اینها رو داد که البته عوارضی هم داشت. بنده نمی توانم عوارضش را شفاف بگویم و با اشاره عرض می کنم. یکی از عوارضش این بود که بعد از پیامبر (ص) کسانی مدعی شدند که حتی مدعیان حکومت و سیاست در آن زمان هم کفرشان درآمده بود که اصلاً اینها که هستند؟! مثلاً بعد از پیامبر گرامی اسلام اگر کسی می خواست حکومت را به دست علی بن ابیطالب ندهد و ...