فیلم تکان دهنده از لحظه شکار پلنگ/ بچه شیر را گرفت و خورد!
سایر منابع:
سایر خبرها
دامادی خوبان
.... گنج خاتون گفت: تا یک ساعت دیگه دخترخاله هات برای کشیک زدن میان اینجا و می تونی استراحت کنی. خاتون حرفی نزد، فانوس را برداشت و به آشپزخانه رفت. آرد را الک کرد. دوشاب ها را با فلفل سیاه و زنجبیل هم زد و گوشه ای گذاشت. گج خاتون بچه را قنداق کرد و به آشپزخانه رفت. خاتون کنار شعله نشسته بود. گنج خاتون وارد آشپرخانه شد و مشغول درست کردن حلوا شد. بوی حلوای ...
حسن یزدانی با پلنگ جویبار رکورد زد!
به گزارش "ورزش سه"، حسن یزدانی که در مسابقات جهانی 2022 بلگراد با کسب هشتمین مدال جهانی خود به پرمدال ترین کشتی گیر تاریخ ایران تبدیل شد، بعد از چند روز انتظار و با وجود برخی شایعات بالاخره قراردادش را با یکی از تیم های مازندرانی حاضر در لیگ برتر امضا کرد. این کشتی گیر جویباری که در سال های اخیر جزو اعضای ثابت لیگ بوده، بعد از رد کردن پیشنهاد یکی از تیم ها، بالاخره به پیشنهاد تیم صنایع ...
حسن یزدانی با پلنگ جویبار رکورد زد!
به گزارش "ورزش سه"، حسن یزدانی که در مسابقات جهانی 2022 بلگراد با کسب هشتمین مدال جهانی خود به پرمدال ترین کشتی گیر تاریخ ایران تبدیل شد، بعد از چند روز انتظار و با وجود برخی شایعات بالاخره قراردادش را با یکی از تیم های مازندرانی حاضر در لیگ برتر امضا کرد. این کشتی گیر جویباری که در سال های اخیر جزو اعضای ثابت لیگ بوده، بعد از رد کردن پیشنهاد یکی از تیم ها، بالاخره به پیشنهاد تیم صنایع ...
آخرین پیامک!
. در بخشی از این کتاب می خوانیم: حاجی سه سالی بود که مدام به سوریه رفت وآمد می کرد. چند بار هم ما را با خودش برد سوریه و با بچه ها پیشش بودیم. حتی آن موقعی که سوریه در آستانه سقوط قرار گرفته بود، ما سوریه بودیم. یادم هست محل سکونت ما به محاصره تکفیری ها در آمده بود و ما مجبور شدیم چند شبانه روز در زیر زمین خانه ای که بالای آن محل تردد تروریست ها بود، مخفی شویم. عنایت حضرت زینب ...
شهید صفدر حیدری؛ دیده بان صبح؛ نگران عصر
، عمار زل زد توی چشم هایش و گفت تو گریه کردی؛ سرهنگ؟(صفحه 95) تقریبا از ساعت 10 شب دشمن شروع کرد به ریختن خمپاره. ما آماده باش کامل بودیم. ناگهان نزدیک سنگر ما و در تیغه تپه، خمپاره ای کنار سنگر بغل دستی ما به زمین خورد. لحظه ای بعد، من خودم رو به محل برخورد خمپاره رسوندم و دیدم دو نفر روی زمین افتاده اند. یکی شان از بچه های فاطمیون بود که در دم به شهادت رسیده بود؛ یکی هم مهرداد قاجاری بود ...
حلاوت اسارات
...، پای تلویزیون می نشیند. پخش تصویر چند نوجوان اسیر ایرانی که من هم یکی از آنها بودم، صدام را به صرافت می اندازد به حیله ای دست بزند. فرمان می دهد اسرای کوچک را به اردوگاه نفرستند... . غروب شده بود. یک بار دیگر درِ زندان باز شد. گروهبان آمد داخل. صالح به پیشوازش رفت. گروهبان کاغذی به صالح نشان داد و چیزهایی به او گفت. صالح برگشت به طرف ما و گفت: برادرا، توجه کنین! افرادی که اسماشون خونده ...
از قتل پدرخوانده توسط دختر جوان تا قتل یک دزد بعد از آزادی قاتل
مقتول وارد کرده بود که کارآگاهان با توجه به شناسایی عامل جنایت خیلی زود و در عملیاتی غافلگیرانه قاتل جوان را دستگیر کردند. صبح امروز متهم به قتل برای بازجویی به شعبه سوم دادسرای جنایی تهران منتقل شد. این متهم اظهار کرد: 41 سال دارم و مقتول را برای اولین بار می دیدم. آن روز برای فروش مقداری از وسایل دست دوم که در خانه داشتیم به مغازه سمساری دوستم رفته بودم. او بعد از من وارد ...
برخورد افراد دموکرات کردستان با خلبان ایرانی
دیدند زبان من باز شده و می خوام حرف بزنم، رفتند شخصی را آوردند که فارسی را روان حرف میزد؛ جوانی قدبلند که لباس کردی خوش رنگی به تن داشت. یک قبضه کلت کالیبر 45 به کمر بسته بود و مچ پا تا زیر زانو را نوار سفیدی، مثل باند، بسته بود. وقتی کنارم نشست، انگار فارسی یادش رفت. به کردی چیزی گفت که نفهمیدم. چند لحظه بعد، به من نزدیک شد و با تکه پارچه ای کهنه و رنگ و رو رفته، بازوی چپم را محکم بست ...
شهادت غریبانه در وطن
پرسید چیزی کم و کاست ندارید؟! مدیون هستید که پول لازم داشته باشید و نگویید. من خجالت می کشیدم که بگویم پول نداریم، همیشه می گفتم: پول هست. ولی ابراهیم می رفت و از بچه هایم می پرسید و آنها هم می گفتند حقیقت ندارد و پول نداریم. همیشه حواسش به ما بود. از آن جایی که برادرم در منطقه بود، نگران وضعیت ما بود و خیلی به ما سرمی زد. آیا پیش آمده که به مشکلی برخورده باشید و به ...
خواستگاری یا سوداگری؟
با یکی از مراجعین مشغول مشاوره بودم که منشی دفترچه ی یادداشت اسامی مراجعین را نشانم داد و با ایماء و اشاره گفت مراجعه کننده ی بعدی تقاضا دارد تبرعا کارش را قبول کنم.چند دقیقه بعد بانوی پنجاه وچندساله ای با سه دخترنوجوان و قد ونیم قد وارد اتاق شدند .هنوز حرفی نزده بود که بغض کرد و اشکش جاری شد،دختری که از بقیه ی بچه ها بزرگتر بود همزمان که به مادرش آب و دستمال می داد ، در ادامه ی کلام مادرش گفت ...
جعبه ای که جادویمان کرد
زمان شاه یک بار تلویزیون را خانه صاحب کار آقام دیده بودم. دیگر ما تلویزیون ندیدیم تا انقلاب شد. تو کوچه آسیا فقط کل میرزا تلویزیون داشت. آن هم کمدی بود، ولی سیاه و سفید. همه جمع می شدند خانه کل میرزا و حوادث انقلاب را می دیدند. گوینده اخبار که می آمد همه زن ها چادرهایشان را درست می کردند که حجابشان را رعایت کرده باشند که گوینده نامحرم آن ها را نبیند. بعد کم کم همه می رفتند و بچه ها ...
گفتند حسین ضربه به قلبش خورده
منطقه خودمان راه اندازی کند. بعد از آن وارد بسیج دانشگاه شد و در مساجد و هیئت ها هم حضور مداوم داشت. شغل پدر شهید چیست؟ حاج آقا کارمند اداره غله استان است و 10 سال زودتر از من در این اداره مشغول بودند و من هم کارشناس مالی غله استان هستم. با 35 سال کار اسفند سال گذشته بازنشسته شدم. جزو رابطین بسیج خواهران اداره غله بودم و در بخش دبیری حجاب و عفاف توفیق فعالیت داشتم. بعد از ...
بی گناهان ؛ یک پارادوکس با عواقب احساسی عمیق
شروع کردم، خیلی به آن زمینه فکر نمی کردم. به همکاران و تهیه کننده ام گفتم: خوب، درباره چند بچه است که این قدرت ها را دارند و ناگهان در همان لحظه متوجه شدم: اوه ، نه، قرار است من یکی از آن فیلم ها را بسازم؟ چون این روزها فیلم ها و سریال های زیادی درباره جوانان با قدرت های فراطبیعی ساخته می شود. وی ادامه می دهد: بعد به آن فکر کردم و متوجه شدم فیلم من درباره دوران کودکی با تأکید بر این مقطع ...
دَه عکس باورنکردنی تاریخی که حاشیه نویسی دارند
آتش را خاموش کردم. من وحشت زده بودم. سپس، به دویدن و دویدن و دویدن ادامه دادم، تا اینکه خیلی خسته شدم و دیگر نمی توانستم بدوم. و بعد یک سرباز آب روی پوستم ریخت. در آن لحظه از حال رفتم. مقالات استیضاح توسط رئیس جمهور دونالد جی ترامپ امضا شد. امضای بزرگ او نیمی از صفحه قطعنامه 755 مجلس نمایندگان را پر می کند، استیضاح دونالد جان ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده، برای جنایات و جنایات سنگین ...
مصاحبه با همسر شهید مدافع امنیت که سال 99 به دلیل آتش سوزی به شهادت رسید
امیرعلی را راهی می کند می گوید پرویز می گفت توی خیابان ایستاده بودم که یک مادر و دختر 5 ساله رد شدند. مادر به من اشاره کرد و رو به دخترش گفت اگر اذیت کنی به آقا پلیس می گویم ها! برگشتم و صدایشان کردم. شکلاتی که توی جیبم داشتم را دادم به دخترکوچولو و گفتم عمو نترس! نباید از من بترسی. من کاری به شما ندارم،با آدم بدا کار دارم. بعد هم به مادرش گفتم خانم چرا دخترت را از من می ترسانی؟! بچه ی شما باید بداند ...
یحیی گل محمدی : ملی پوش زیاد به ضرر پرسپولیس شد
دست آوردیم آن لحظه که باید پاس خوب می دادیم یا کار خوب می کردیم مشکل داشتیم. سرمربی پرسپولیس ادامه داد: نیمه دوم متعادل بود. در خصوص برخی خطاها که به راحتی در اختیار سپاهان قرار دادیم و موقعیت هایی به حریف دادیم. بازی کم موقعیتی بود و نتیجه هم عادلانه بود. او در مورد شروع مجدد پرسپولیس بعد از وقفه لیگ بیان کرد: ما روند خوبی را طی می کردیم و توانستیم 4 برد ...
شماره جدید نشریه شاهد کودک منتشر شد
و ما زمین افتادیم. بعضی از قطره ها خشک شدند. من بخار شدم و داخل ابرها رفتم. وقتی روی زمین باریدم، دیگر در کربلا نبودم. آرزو دارم به دهان یک آدم تشنه بروم. قطره گوش هایش را تمیز کرد و گفت: صدای زنجیرزن های امام حسین (علیه السلام) می آید. در این گرما لب شان خشک شده کاش من هم... امین لبخند زد: یک فکر خوب دارم. ناراحت نباش. الان تو را داخل پارچ می اندازم و چند تا یخ و کمی آب روی ...
برادرم از گوشی هوشمند دوری می کرد!
رفت حمام و برگشت و مسواک زد، یک مسافرتی در حدی که دارد می رود مهمانی. بعد ما دیگر خداحافظی کردیم و رفت. دم مغرب برگشت؛ فکر می کنم هشتاد هزار تومان پول آورد، گفت ماشین اتوبوسمان خراب شده، قسمت این بوده که من بیایم بدهی ام را به بابا بدهم و هشتاد هزار تومان پول را داد دست من و گفت این را بده به بابا. **: آخر بین پدر و پسر یک حکم شرعی هست که بدهی بین پدر و پسر وجود ندارد. خواهر ...
نکونام: بچه های ما در حملات عجولانه عمل کردند/ استقلال می خواست از داور پنالتی بگیرد
به این روند خود ادامه دهد. نکونام درخصوص اینکه در نیمه اول کمی عصبی به نظر می رسید و با تعویض اجباری دروازه بان فولاد این عصبانیت تشدید شد، گفت: در فوتبال طبیعی است. من در لحظه زندگی می کنم و ممکن است اتفاقاتی رخ دهد که نه تنها باعث عصبانیت من، بلکه باعث عصبانیت کل تیم بود. تعویض اجباری به ما ضربه زد و وقتی گل دریافت می کنیم همه عصبی می شوند. در مجموع عملکرد تیم مان رضایت بخش و خوب بود ...
دعای زیارتی که برای همه اجابت شد
؛ سفری که با دلتنگی به پایان رسید و بازگشتیم. ایشان در ادامه از برپایی موکب پذیرایی در ایام محرم برای مان روایت می کند: امسال الحمدلله ایستگاه صلواتی ام را که به همت جوانان و نوجوانان هیئت اداره می شود، مستقر کردم. مشکلات تنفسی و ریه ام اجازه نداد آنطور که می خواستم خدمت ارباب عرض ادب و عزاداری کنم. تا هشتم محرم در خدمت بچه های هیئت بودم و بعد از آن به خاطر شرایط جسمی ام در بیمارستان ...
هواداران پرسپولیس به خاطر من تجمع کردند/ فقط توانستم همسر و فرزندم را راهی خارج کنم
اشتباهات بزرگ تری نسبت به من مرتکب می شدند ولی کسی نمی گفت بالای چشم شما ابرو است. چرا؟! نمی دانم، شاید مجتبی محرمی بچه پایین شهر بود. شاید مجتبی محرمی اهل ریا و تظاهر نبود و به کسی هم باج نمی داد. من رفتاری نمی کردم که برخلاف میل باطنی ام باشد. خودم بودم و هرگز نمی خواستم تظاهر کنم. بگذریم! بعد از شما هم مهدی هاشمی نسب پیراهن شماره 8 را پوشید. صحبتی ندارید؟ ...
(عکس) پلنگ جنین ایمپالا را از شکمش بیرون کشید
اسمیت که شاهد این منظره باورنکردنی در بازدید از کروگر بوده درباره آن توضیحاتی ارائه کرده است: من در اسکوکوزا بودم که از وجود یک پلنگ در همان نزدیکی مطلع شدیم، به امید اینکه پلنگ در همان جا باشد راهی شدیم. وقتی رسیدیم پلنگی در حال خوردن یک ایمپالا بود و ناگهان به بالای درختی رفت تا ظاهرا چیزی را پنهان کرد. من به عکاسی ادامه دادم، اما به زودی متوجه شدم که گربه تکه ای گوشت، شاید برای دسر ...
۞ نکته آموزشی:
ساله بودم برای تعطیلات تابستان از شهر میناب به پاکدشت شهر آبا و اجدادی مان آمدیم. پدرم کارمند وزارت کشور بود و چند سالی به شهر میناب منتقل شده بود. کنار مسیل بزرگ سیمانی که آن روز کم آب بود و ارتفاع دیواره آن حدود سه متری می شد با بچه های اقوام آب بازی می کردیم یکی از آنها شیرین را به داخل مسیل پرتاب کرد هنوز صدای برخورد بدن شیرین در آب کم عمق در گوشم مثل پُتک صدا می دهد لب، دهان و زبان وی پاره و ...
از مردم انتظار دارم شهدایی را که برای حفظ امنیت این کشور به شهادت رسیده اند، فراموش نکنند
وقت سر کار می رفت پشت سرش آب می ریختم و داخل جیب لباسش دعای سلامتی گذاشته بودم. خبر شهادت چگونه به شما رسید؟ وقتی شوهرم به مأموریت می رفت، خودم بچه ها را کلاس یا باشگاه می بردم. آن روز وقتی با بچه ها به خانه برگشتیم، اقوام و خانواده ها تماس می گرفتند و حال شوهرم را می پرسیدند. به آن ها گفتم چرا حال علی اکبر را از من می پرسید، با شماره خودش تماس بگیرید و با خودش صحبت کنید ...
عمو عبدوک و یازده سال چشم انتظاری
گذارد عادی به نظر برسد. یک بار که به خانه عموعبدوک رفته بودم و داشتم بازی می کردم، مادرش گفت: عبدالله، چرا جوراب هایت را درنمی آوری ؟ عمو گفت: آخر پاهایم کثیف است. مادرش خندید: خدا آب را برای چه داده ؟ بلند شو جوراب هایت را دربیاور و پاهایت را بشوی. بعد نگاهی به من انداخت و آهسته گفت: جلوی این بچه این طوری می گویی خوب نیست، یاد می گیرد. عمو عبدوک درجواب، فقط خندید. وقتی ...
لحظه بازداشت جواد موگویی توسط ماموران امنیتی
همه جا اینطور نیست. ما در تهران، 400هزار خانواده اعدامی مجاهدین خلق داریم. برخی کف خیابان کاملا حرفه ای عمل می کنند. معلوم هست سازمانی اند. کتابی خریدم. مهدی قمی زنگ زد؛ پسر نماینده رییس جمهور در افغانستان. این روز ها همه با تلفن از هم خبر می گیرند. گفت وزارت و اطلاعات سپاه فقط خانه تیمی مسلحانه می زنند؛ کاری به خیابان ندارند. تا یک ماه همین بساط است. بعد تجمعات می شود مناسبتی؛ 16آذر ...
یا صاحب الزمان هایی که معجزه می کند! / نجات نوزادی بی پناه و شفای مادری جوان
روز را این چنین بازگو می کند: شب سختی بود. دکترها تشخیص عفونت ریه دادند و بچه باید بلافاصله در ان ای سی یو بستری می شد. دخترم را در دستگاه گذاشتند و قفل ها را بستند. دم دمای اذان صبح بود که تازه چشمانم روی هم رفت اما کاملا هشیار بودم و هرچند دقیقه یکبار از شدت اضطراب از خواب می پریدم، نگاهی به دخترم می انداختم و دوباره چشمانم را می بستم. از آنجایی که دخترم بیماری عفونی داشت، او را در بخش ایزوله و ...