سایر خبرها
منِ خبرنگار داشتم اعدام خیابانی می شدم!
ساعت12 شده بود، خبری از تجمع بیش از پنج نفره نبود و همه چیز طبیعی به نظر می رسید. سوار تاکسی شدم و خود را به میدان ولیعصر رساندم، میدان را دور زدم حتی خیابان های منتهی به میدان را نگاه کردم، اما باز هم هیچ تجمعی پیدا نکردم، مردم مشغول زندگی روزمره خود بودند. موتورسواران مشکوک با یک موتوری خودم را به دانشگاه تهران رساندم. صدای شلیک گاز اشک آور توجه من و موتوری را به خود جلب کرد. پیاده شدم ...
روایت علی مصفا از شرکت در تظاهرات درباره حجاب
ی از روزهای اسفند 57، مرا هم که پسربچه ای دوازده ساله بودم به همراه خود به دانشگاه تهران برده بود تا در اعتراضی شرکت کند. دسته های گوناگون زنان با شور و حرارت علیه شعار می دادند " برابری، برابری، نه ..." یادم هست که حتا پیرزنی چادری شروع به صحبت برای جماعت کرد، می گفت نگاه به چادر من نکنید و فریاد می کشید که نباید زیر این بار رفت. من که تازه داشتم با پیچیدگی ها و تناقض های دور و برم روبه رو می شد ...
کِی اینقدر بی ادب شدید؟
لات کوچه خلوت شده بودند همان طوری بود که توصیفش را نوشته بودم. از نوشتن وصف شایسته معذورم، اما خب توحشی بود که بیا و ببین. معلوم نبود چه اتفاقی افتاده بود که این طور به جان اموال عمومی افتاده بودند. به اتوبوس ها حمله می کردند، به سطل های زباله، به مغازه ها، چند نفر معدود که انگار اینها هم درحال خودشان نبودند. اصرار به این دارم برای نوشتن چیزی که در ادامه به آن می رسیم. گاز اشک آور امان چشم و گلویم ...
پوریا پورسرخ پدر شد | شباهت عجیب پوریا پورسرخ و پسرش همه را شوکه کرد
من مصاحبه کردید، اینکه من در همان سال های اول حضورم در این حرفه، همیشه از این فضا دور بودم و بعضا اذیت می شدم از اتفاقاتی که به زندگی شخصی ام ورود پیدا می کرد. ولی با تجربیاتی که کسب کردم و آنها را به کار گرفتم، حالا آرامش بسیار خوبی دارم و آن را با یک دنیا عوض نمی کنم. برای من آرامش امروزم از همه چیز مهم تر است و به همین دلیل همیشه سعی کردم زندگی شخصی و خانوادگی ام را از رسانه ای شدن و حواشی دور ...
مهاجرانی: بازی با اروگوئه را دیدم به تیم ملی امیدوار شدم/ شانس نتیجه گرفتن در جام جهانی را داریم
حشمت مهاجرانی در گفتگو با خبرنگار ورزشی ایلنا درباره دو دیدار تدارکاتی تیم ملی در اردوی اتریش اظهار داشت: ما دو بازی تدارکاتی خوب در اتریش برگزار کردیم که خیلی امیدوار کننده بود. بازی اول ما مقابل اروگوئه سطح فنی خیلی بالایی داشت و می توانم بگویم یکی از بهترین بازی هایی بود که در چند سال اخیر از تیم ملی دیده بودم و تاثیر کی روش روی تیم ملی و سبک بازی تیم در همین فرصت کم هم واضح بود. در بازی با ...
تفاوت خیابان های تهران و کیهان!
وارد کلاس شدم جامهٔ سیاه تعداد قابل ملاحظه ای از بچه ها نگاهم را جلب نمود،اما هیچ نگفتم و آزمونکی گرفتم.داشتند لپ تاپ را آماده می کردند که یکی گفت آقا چرا ما را برای پوشیدن لباس مشکی می زنند، چطور خودشون حق دارند که وقت و بی وقت سیاه بپوشند و ما نه،چیزی نگفتم و شروع به پرسش کردم. زنگ اول به خوبی و خوشی پایان گرفت و من برای صرف صبحانه راهی دفتر دبیران شدم،جو سنگین بود اما تقریباً همه ترجیح دادند که ...
بی اطلاعی راننده مطرح از قهرمانی اش در فرمول یک
ردبول اتریش افزود: وقتی بعد از پایان مسابقه مصاحبه ام را انجام می دادم مکانیک های تیم ردبول ناگهان شروع به تشویقم کردند. من گفتم چه خبر است؟ نمی دانستم با توجه به برگزاری دور های کمتر در گرندپری ژاپن امتیاز ها را چگونه محاسبه می کنند. آیا نصف می شود یا 75 درصد تعلق می گیرد؟ سپس نماینده رسانه ای فرمول نزد من آمد و گفت که قهرمان جهان شدم. به دنبال این اعلام جشن گرفتیم. بقیه هم گفتند برای قهرمانی کمبود امتیاز ندارم و این سردرگمی امتیاز ها کمی خنده دار و عجیب بود. در نهایت امتیاز کافی داشتیم و قهرمان شدیم. ...
از آرنولد لقب "رونی کلمن" را گرفتم!/ محو هیکل و موتور "هارلی دیویدسون" یزدان راد شدم
همین چند روز پیش به رحمت خدا رفت و غم بزرگی را بر دل ما گذاشت بیامرزد، آن موقع سر و صدای موفقیت یزدان راد می آمد که قهرمان آسیا شده بود. یک روز رفتم پیش سعدون حیدری یک عکسی را روی دیوار دیدم که شیفته او شدم، تصویر یزدان راد بود، آدرسش را گرفتم رفتم نظام آباد باشگاه سپهر که باآقای اکبر آنتونی که لقبشان بود کار می کردند. پیش آقا یزدان رفتم محو صورت، قد و هیکل و موتور هارلی دیویدسون و خوشتیپی او شدم ...
رسیدن به نور از جبهه تا تفحص
از پدر دوستش خورد. اما باز هم دست بردار نبود. هر وقت می خواست برود تظاهرات، اول میرفت زنگ خانه دوستش را می زد. سال سوم راهنمایی را تمام کرده و نکرده رفت جبهه، آن هم یواشکی. یک روز صبح از خواب که بیدار شدیم، دیدیم رفته. از پادگان که زنگ زد، گفتم برگرد مادر خطر دارد ، گفت؛ دوست دارید توی خیابان بروم زیر ماشین یا برای مملکت و دینم شهید شوم؟ اگر بمانم جواب فاطمه زهرا(س) را چه می دهید؟ یک الف بچه با ...
واقعاً بهشتی مظلوم بود!
از چهارراه قصر به طرف منزل می رفتم ، یکی از سرنشینان تاکسی شروع کرد به اهانت کردن به مرحوم بهشتی و اینکه او خانه عَلَم ، وزیر دربار رژیم شاه را تصرف کرده و از آن استفاده می کند! من گفتم : اتفاقاً به تازگی من منزل ایشان بوده ام ، منزل ایشان همان منزل سابق است ، بیایید برویم به شما نشان دهم !... شایعات علیه مسئولان نظام به شدت رواج داشت ، به خصوص مخالفت با مرحوم بهشتی ، تقریباً همه جا ...
نان، عشق، موتور 1000 با حسین طالب لو
ادامه داد، حتی کار های نیمه مانده فرهانی را هم تمام کرد و کلا همه چیز بیست بود. واقعا این دو نفر به فوتبال این مملکت خیلی خدمت کردند.سال 2006 که در آلمان بودیم دادکان را برداشتند و بعد هم مصطفوی آمد و سرپرست بود. کیومرث هاشمی یک مدت آمد.فکر می کنم در دوران تعلیق بود. البته من چون کار خودم را درست انجام می دادم با همه این ها راحت بودم و با همه آنها رفیق می شدم. بعد هم کفاشیان آمد و ایشان هم آکادمی ...
آرامش در لاله زار / چرا اغتشاشگران دیروز بازار را هدف گرفتند؟
ود وارد خیابان لاله زار شدم. همه چیز آرام بود و خبری از یگان ویژه و نیروهای انتظامی هم نبود عده ای با دیدن من که مشغول عکاسی با گوشی موبایل بودم واکنش هایی نشان دادند که چرا عکاسی می کنم و از جلوی مغازه شأن دور شوم اما با دیدن کارت خبرنگاری و اینکه اطمینان دادم خبرنگار هستم کمی آرام تر شدند. فردی که خود را سعید معرفی کرد گفت چند روز است که در ماهواره ها اعلام می کنند قرار است تجمعات د ...
دختری با مانتوی قرمز
قهرمان من و تو چند نفر مشت در آسمان می چرخانند. رو به پلیس می ایستند و زبان به ناسزا باز می کنند. ناگهان نوری سبز از لیرز یگان ویژه پلیس روی لباس موتور سوار می افتد. همان لحظه مامور یگان ویژه ای از راه می رسد و موتورسوار را به زیر می کشد. معلوم است لیدری است که فرمان می داده. صدای بوق خودرو ها بلند می شود. ماموران به خط کنار مسیر ایستاده و نظاره می کنند و با نگاه مردم بدرقه می شوند. از ...
وقتی آشوب گرها نیروهای پلیس را آتش می زنند
نژاد و افراد ناشناسی که تنها با یک فریم عکس یا فیلم ادعای کشته شدن آنها مطرح می شود، بارها دیدیم که آنها پروژه کشته سازی را با قدرت ادامه خواهند داد. مثل دیشب که با انتشار فیلمی چند ثانیه ای مدعی شدند یک راننده ماشین تنها به جرم بوق زدن کشته شده است! حالا اینکه چرا نیروی پلیس باید به یک نفر تنها به جرم بوق زدن تیراندازی کند، سوالی است که هیچ جوابی برایش وجود ندارد. دشمن می خواهد کنترل ...
انتقاد شدید ملی پوش کشتی از بنی تمیم و فدراسیون: بمیرم هم پایم را روی تشک نمی گذارم
را ادامه دادم. در مبارزه با حریف ازبک رباطم پاره شد، به مربی تیم ملی گفتم که رباطم پاره شده، چون من قبلا سابقه پارگی رباط صلیبی داشتم و همان لحظه متوجه شدم مصدومیتم جدی است، اما چون این کشتی را 2-1 جلو بودم، مربی گفت ادامه بده و این ادامه دادن مبارزه با رباط پاره، باعث شد که مینیسکم هم پاره شود، پایم ناقص شد، جراحی بسیار سنگینی را در روزهای اخیر پشت سر گذاشتم و با وجود گذشت چند روز، همچنان به شدت ...
تسویه حساب آتشین 2سارق
بیهوش نشد. بعد اورا سوار پرایدش کردم و به بیابان های اطراف افسریه بردم. او را با چوبدستی زدم و گفتم پراید را می برم تا اموال سرقتی را بیاوری. او ناگهان چهارلیتری بنزین را از خودرو برداشت و روی خود پاشید و تهدید کرد اگر خودرو را ندهم فندک می زند. بعد هم خود را به آتش کشید. روی او آب و خاک پاشیدم تا خاموش شد. بعد چه کردی؟ او را بیمارستان رساندم که فهمیدم حالش وخیم است. از ترس فرار کردم. 10 روز بعد از طریق تماس تلفنی با دوستانم فهمیدم فوت شده و این گونه زندگی پنهانی ام شروع شد. روزنامه جام جم ...
دختر جوان: خواستگار متجاوز را به خاطر مادرش بخشیدم
؟ با شوهرخواهرم دوست بود و من او را چندباری مقابل در خانه دیدم و از نگاه هایش فهمیدم که از من خوشش می آید. بعد هم متوجه شدم قصد خواستگاری دارد. چند بار با هم بیرون رفتید؟ کلا دو بار با هم بیرون رفتیم. بار اول در یک پارک نشستیم و چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم. بار دوم در ماشین بودیم که به من حمله کرد و مورد آزار و اذیت قرار داد، من هم در همان لحظه تصمیم گرفتم شکایت کنم ...
گفتند حسین ضربه به قلبش خورده
منطقه خودمان راه اندازی کند. بعد از آن وارد بسیج دانشگاه شد و در مساجد و هیئت ها هم حضور مداوم داشت. شغل پدر شهید چیست؟ حاج آقا کارمند اداره غله استان است و 10 سال زودتر از من در این اداره مشغول بودند و من هم کارشناس مالی غله استان هستم. با 35 سال کار اسفند سال گذشته بازنشسته شدم. جزو رابطین بسیج خواهران اداره غله بودم و در بخش دبیری حجاب و عفاف توفیق فعالیت داشتم. بعد از ...
روایتی از شعرخوانی سیدرضا مؤید در اتاق اشک
آقا ببخشید! اتاق اشک کجاست؟ این سؤال یک زائر از من که در لباس خدمت در یکی از صحن های حرم امام رضا (ع) حضور داشتم، خاطرات زیادی را برایم زنده کرد. وقتی دانش آموز دبیرستانی بودم، روزی یکی از دوستانم گفت: می آی امروز بریم اتاق اشک؟ گفتم: اتاق اشک کجاست؟ این سؤال ساده سبب شد برای نخستین بار در فضایی حضور پیدا کنم که شیرینی آن هنوز در خاطرم ماندگار شده است. بعد از نماز ظهر همراه ...
گزارش میدانی فارس از تجمعات در برخی نقاط کشور
.... در تهران هم خبرنگار فارس، جمعیت تجمع کنندگان در تئاتر شهر را 20 نفر تخمین می زند. تجمعات چند ده نفره مشابهی در خیابان آزادی نزدیک دانشگاه شریف، خیابان کارگر شمالی و میادین فلاح، انقلاب، هفت تیر و بهارستان شکل گرفت. در برخی نقاط اغتشاشگران سطل زباله آتش زدند و ترافیک ایجاد کردند. در لاله زار حدود 100 نفر تجمع کردند و 4 سطل زباله را آتش زدند و با جدول های سیمانی کنار خیا ...
هشدار جدی در مورد ریزش سکوهای آزادی!
به گزارش مردم فردا ، احمد مددی در خصوص اینکه آیا الان دلتنگ ورزشگاه آزادی است و یا شرایط راحتی دارد، اظهار داشت: الان شرایط خیلی راحتی دارم چون آنقدر هشدار دادم و به نتیجه نرسیدیم که واقعا خودم هم خسته شده بودم. در مورد همه مسائل و چالش های آزادی از حوزه برق تا سکوها و تاسیسات مکانیکی هشدار داده بودم. وی در مورد اینکه هر زمان رسانه ها پیگر موضوعات بودند، همیشه از سوی مدیران و خودش عنوان می ...
مشاهدات مستندساز انقلابی از ناآرامی ها
.... نیروها چندبرابر عابران پیاده هستند؛ بسیج، یگان ویژه، کلانتری و لباس شخصی های سپاه. رفتم فروشگاه کتاب اسم . علی رکاب نشست به تعریف کردن از این ده روز: جواد! بخدا اینها مردم اند. بسیجی ها دیشب دو دختر را می زدند. فحش ناموس می دادند و می زدند. گفتم همه جا اینطور نیست. ما در تهران، 400هزار خانواده اعدامی مجاهدین خلق داریم. برخی کف خیابان کاملا حرفه ای عمل می کنند. معلوم هست ...
برخورد افراد دموکرات کردستان با خلبان ایرانی
چند اسب آمد و بعد پنج نفر با لباس های کردی شیک و اتوکشیده آمدن توی چادر. دو دختر جوان نیز همراهشان بود که دست یکی شان ساکی با علامت صلیب سرخ بود. همه افراد، بدون استثنا، نارنجک و کلت های کالیبر 45 به کمر داشتند. از سلاحی که حمایل کرده و نارنجک هایی که به کمر بسته بودند، معلوم بود از رده های بالای تشکیلات شان هستند. دیسیپلین داشتند و فارسی خوب حرف می زدند. قبلاً در ...
خاطره بازی با سریال پدرسالار | سعید امیرسلیمانی: من به کمند گفتم نقش آذر را بازی کن
کارم بودم و هستم. او در جواب این پرسش که چطور می توان از اجرای نقشی یکسان برای چند شب متوالی خسته نشد، گفت: برای این که فرداشبی که برای اجرا می روم حال دیگری با امشب دارم. امکان دارد بعضی صحنه ها خلاقیت به خرج بدهم و دیدن واکنش تماشاگر در آن لحظه برایم لذت بخش است یعنی هرروز اجرایی تازه است و تکرار روز قبل نیست چرا که مقلد نیستم. بازیگر سریال هزاردستان (علی حاتمی 1385-1366 ...
روایتی از شهید که رفت و روی حرفش ماند و برنگشت
پرداخت و افزود: بلیط گرفته بودم که با برادرم مشهدبرویم کریم آمد و گفت: دایی! اگه میشه من رو تهران ملاقات داداش حسینم! ببر گفتم: اتفاقاً من و علی می خواهیم مشهد بریم برگشتنش هم تهران میرویم. دوست داری بیا! قبول کرد و با هم سفر رفتیم. در مدت سفر مشهد، حرف هایی می زد که واقعا مرا به تفکر وامی داشت. حرف هایی که برایم عجیب و غریب بود. حرف هایی که از سن و سالش بیشتر بود. خدمت سربازی رفته بود ...
شوخی نیست! 40 سال منتظر بازگشت دردانه هایت باشی
چندی پیش که کاروان لبیک یا حسین راهی کربلا شد، والدین شهیدان سیدرضا و سیدمحسن احمدی همراهی شان کردند؛ کاروانی با همراهی تعدادی از جانبازان جنگ تحمیلی که اکثرشان برای ا ولین بار به زیارت عتبات مشرف می شدند. با معرفی یکی از دوستان با عفت یوسفی مادر دو شهید آشنا شدم؛ مادری که از سال های دور چشم انتظار آمدن پیکر فرزندانش سیدرضا و سیدمحسن است. شهید سیدرضا در 19 آذر ماه 1359 در آبادان و شهید سیدمحسن در ...
گفتگویی صمیمانه به مناسبت روز جهانی کودک؛ قول و قرارهای کودکانه با امام رئوف(ع)
بازم بیام اینجا، ازامام رضا(ع)خواستم گوش برادرم را خوب کند و شفا دهد. او از من بزرگ تر است و یک گوشش درد میکنه و خوب نمی شنوه. دوست دارم سال دیگه بازهم بیام پیش بچه های اینجا. حرم رو خیلی دوست دارم. فاطمه صفری 7 ساله از تهران نیز می گوید: من حرم امام رضا(ع) و مخصوصاً اینجا که برای بچه ها درست کردن رو خیلی دوست دارم. من اینجا با بچه ها بازی کردم و حرف زدم و دوست جدید پیدا کردم. به امام رضا(ع) گفتم ...
شهادت غریبانه در وطن
....برادرم 13 سال از ما دور بود و ما خبرها را از اطرافیان می شنیدیم. روز شهادتش با بی سیم اطلاع داده بودند که آماده شوید، می رویم عملیات. شش نفر بودند که سوار ماشین می شوند. دشمن مسیر را مین گذاری کرده بود، همه می ترسیدند که جلو بروند، برادرم که همیشه پیش قدم می شد، جلو می رود و مین ها را خنثی می کند؛ او خیلی شجاع بود. در مسیر چاله آبی بود که دشمن داخل آن را مین گذاشته بود، ماشین اینها ...