سایر منابع:
سایر خبرها
مدافع حرمی که از شهادت پا پس کشید
اطلاعات شدم. دیده بانی هم می کردم و گرا می دادم. مثلاً یادم است یک بار شمردم که 40 نفر داعشی از داخل یک کانالی آمدند و به کانال دیگر رفتند، سریع مرکز توپخانه را گرفتم و گرایشان را دادم و توپخانه آن ها را زد. چند روز بعد یاد حرف اولم افتادم، با خودم حساب کردم دیدم هر شب حداقل 10 تا 20 تا گرا می دهم و اگر این طور پیش بروم، به هفته نمی کشد! گفتم: خدایا! غلط کردم! جلوی آن 200 تا یک صفر اضافه کن لطفاً! ...
به گلزار می رفتم اما نمی دانستم پسرم در سردخانه است!
...: خبر هم که به من داد دیگر یک دفعه ای نشستم. هی داداشم بغلم می کرد و می گفت ناراحت نشو؛ شوکه نشو؛ محکم باش، خیلی دلداری ام داد، اما همین طور شوکه بودم. تا صبح موقع نماز. نماز صبح را که خواندم یک دفعه گفتم به نیت شهیدم هم بخوانم؛ بلند شدم برای شادی روح شهیدم بخوانم؛ اسمش را که می خواستم بیاورم، یک دفعه اشک هایم ریخت. وای خدا من می گویند شهیدم رفته؛ من چطور بگویم رفته؟ **: اصلا کلمه ...
مدافع حرمی که حاج قاسم برای استخدام او تاکید داشت
هنگام شهادت ذره ای از بدن خود باقی نماند پاسخ دادند: ان شاءلله پیکری باقی نمی ماند؛ اما اگر پیکرم بازگشت در این قطعه به خاک سپرده شوم؛ اما سنگ مزار نداشته باشم، چراکه به دلیل بازگشت پیکر شرمنده امام حسین (ع) هستم، دیگر شرمنده حضرت زهرا (س) نباشم علاقه بسیاری به امام رضا (ع) داشتند مدتی بود که دایم می گفتند: دلتنگ زیارت امام رضا (ع) هستم، اما می ترسم اگر به مشهد بروم از اعزام جا بمانم رفتند و پیکر ...
پیام بر هزارها پرواز/واکنش متفاوت خانواده شهدا به شهادت فرزندشان
حدادزادگان همراه می کند، برای رساندن جنازۀ یک شهید در روستایی در الموت از نردبان بالا می رود، و حتی پیام بر شهادت برادرش نیز می شود، اما گاه خسته هم می شود و میان خود و مردم در یک دوراهی عجیب می ماند : گفتم به تنهایی من رحم کنید. کمرم شکست از غصه. آن دنیا چه جور جواب این همه حق الناس را بدهم. کم کم دارم از مردم کشده می شوم....آنقدر فشار رویم هست که دوست دارم مردم سنگم بزنند، نمی زنند. مرتضی گفت:دیگر سفره ...
دلم می خواهد از انگلیس انتقام تاریخی و 200 ساله بگیریم
دوم جام جهانی برسد. هرچند دلش می خواهد ایران از انگلیس با بردی جانانه، انتقامی تاریخی بگیرد! به نظر تو کدام صعود در دنیای فوتبال به جام جهانی بیشتر از همه خاطره انگیز بوده؟ مطمئنا همه صعودها به جام جهانی فوتبال خیلی خاطره انگیز و خیلی دلچسب بوده. به ویژه بازی به یاد ماندنی با استرالیا که حس و حال خیلی خوبی داشت. هر چند من آن زمان بچه بودم، ولی هرچه بزرگتر شدم و فیلم هایش را دیدم لذت ...
معجزه حاج قاسم سلیمانی تغییر دادن انسان است
99 که رفاقتمان شکل گرفت و گفت که به من خیلی ها می گویند زندگی ات را می نویسیم، اما اگر تو قبول کنی همه چیز را خواهم گفت و اینطور شد که این اثر تولید شد. آنچه که نوشتم نویسندگی نبود بلکه گزارشی از یک زندگی است در بخش دیگر برنامه عفت جوادی نویسنده کتاب زندگی پای تخته سیاه درخصوص علت نگارش این اثر بیان کرد: روز اولی که با مهدی قزلی برخورد کردم، گفتم نویسنده نیستم، اما گزارش ...
سیصد و هفتاد نفر نبودند؛ صدها هزار نفر بودند!
. به خانه که رسیدم دیدم خانه چراغانی است، در خواب خدارا شکر کردم که پسرم و شوهرم برگشتند. محرم سال 61 بود. از خواب بیدار شدم. چه شبی بود آن شب. پیش خودم گفتم حتما یکی از آن ها شهید شده است. صبح به یکی از همسایه ها گفتم می شود من را به امامزاده نرمی ببر. مدت زمان زیادی آنجا ماندم و نماز خواندم. با خودم می گفتم، نکند پسرم شهید شود. بعد می گفتم نکند شوهرم شهید شود و دوباره....! از امامزاده ...
روایت خواهر شهید کریمیان از اعلام مواضع شهید درباره اتفاقات جاری کشور
ای کوتاهی نکنید و تا می توانید دل آن ها را شاد کنید که اگر چیزی آن دنیا به کمکتان بیاید همین کار است. سخنی با برادرم؛ بعد از من قطعاً تنهایی را احساس خواهی کرد، یاد خدا را در همه احوال فراموش نکن و آرزو نکن زودتر به سالار شهیدان ملحق شوی. وصیت من به تو؛ نماز اول وقت، احترام به پدر و مادرمان و پیروی از ولایت فقیه است. بعد از من این وظیفه توست که هرسال اربعین به کربلا ...
مادر شهیدی که تیم ملی فوتبال را بدرقه کرد، داغدار کدام جوانان برومند ایران است؟
دیگری به او دلبسته بودم و همسرم که این علاقه را می دانست زمان شهادت نگران بود مبادا بی تابی من دشمن را شاد کند. * خدا امانتی را که داده بود، گرفت او خاطره شهادت داوود را اینگونه روایت می کند: زمانی که داود شهید شد، چند روز تا عید سال 63 باقی نمانده بود، قرار بود رسول برای تخلیه مجروحین به راه آهن برود، اما قبول نمی کردند. نزدیک ظهر به خانه آمد و گفت: مامان نمی روم! پرسیدم: چرا ...
زن، زاهدان، زندگی | بگذارید پشت سر مولوی نماز بخوانم!
، پرسیدم: مگر دخترت چند ساله بچه دار شد؟ گفت: نمی دانم. یادم نیست. شاید 14. دختر دیگرم الان باردار است. پرسیدم: او چند ساله است؟ باز گفت: نمی دانم فکر کنم 16؛ کار هم می کرد اما حالا دیگر نمی تواند کار کند، باید بماند خانه. رشته سوال ها را از من گرفت و گفت: تو چی خاله؟ بچه داری؟: گفتم: نه ؛ پرسید: چند ساله ای؟ چند سالی کمتر از حقیقت گفتم: 22 . گفت: زود باش خاله پس تا کی می خواهی همین طور بچرخی؟ ...
سرلشکر قنبری هستم در ورزش!
فرنگی نباخته ام. در آن سال ها رقابت در قهرمانی کشور بین اصفهان و خوزستان و چند شهر دیگر بود.یک زمانی مسابقات کشتی آزاد در همدان و فرنگی هم در ایلام برگزار می شد. آقای تبریزی به من گفت آقای قنبری، تو دنبال تیم آزاد برو. آنجا پرسیدند ورزشکار 74کیلوگرم اصفهان کیست که من گفتم خودم هستم. وزن کشی کردم و در این وزن کشتی گرفتم که سوم شدم. بعد هم به ایلام رفتم و آنجا هم برای تیم فرنگی اصفهان کشتی گرفتم و ...
یک لات خیابانی چگونه معاون عملیات بسیج شد؟!
خواهم بسیجی شوم (با حالت تمسخر)! شهید عراقی دست مرا گرفت و به حوزه بسیج برد و گفت: تو از الان معاون من و رئیس دسته عملیاتی هستی! باورم نمی شد! گفتم این همه نیروی خوب و بسیجی هستش، چرا من را معاون خودت گذاشتی؟ شهید عراقی رو کرد به من و گفت: بهتر از تو نداریم! از فردا من شدم معاون شهید عراقی! فردا که رفتم، به او گفتم من نمی توانم چون من اصلاً نماز خواندن بلد نیستم ...
لات خیابانی که مدافع حرم، او را بسیجی کرد
... از فردا من شدم معاون شهید عراقی! فردا که رفتم، به او گفتم من نمی توانم چون من اصلاً نماز خواندن بلد نیستم! ببینید شهید جبار عراقی چگونه توانست رضایت همسرش برای اعزام به سوریه را بگیرد؟ شهید عراقی گفت: تو وقت نماز بیا اتاق من و من به بقیه می گویم تو پیش من نمازت را خواندی و این طور آرام آرام، من بسیجی شدم و نماز و همه چیز را یاد گرفتم. بعد از یکی دو سال آقای ...
حاج قاسم با انگشتر شهید مدافع حرم، چه کرد؟ + عکس
از خانم ها بالای سرم ایستاده بود و می گفت: تو را به خدا گریه کن و الا سکته می کنی! وقتی از در اتاق بیرون آمدم، جای سوزن انداختن نبود. خانه و راهرو و حیاط و کوچه پر از جمعیت بود. یکی از فرماندهان سپاه هم آمد و شروع کرد به صحبت و خبر را داد. من هم گفتم که خبر شهادت را دیشب شنیدم. خیلی با تعجب پرسید از چه کسی شنیدید؟ گفتم: نیمه شب برادر شهیدم آمد و خبرش را برای من آورد... اصلا باورشان نمی شد. ...
روح الله عجمیان پرچمدار 14 میلیون حاشیه نشین مظلوم
... اهل کمک کردن به مردم بود. شب ها برای کمک به نیازمندان همراه دوستانش فعال بودن. 4 سال تو ارتش خدمت کرد، چون می خواست بیاد تو بسیج و بره سوریه. مدام بعد از 4 ماه خدمت برمی گشت و می رفت بسیج، می گفت می خواد بره سوریه و مدافع حرم باشه. رویه اش همیشه همین طور بود. روز واقعه هم ماجراش مفصله و اون روز بعد از تماس ها هرچقدر پیگیرش می شدم خودش حرف نمی زد و دوستاش جواب می دادن. شهریار بودم. برگشتم خونه ...
همه چیز در زندگی داشت و خواهان شهادت بود
حال شنا هستند که غلامعلی هم بین آن ها بود. ناگهان آب او را با خود برد. فریاد کمک سر می دادم که دیدم مرد بلند قامتی از میان آب پسرم را بیرون آورد و با سر مقابل من به زمین کوبید که من ناراحت شدم و گفتم حالا که او را نجات دادی چرا با سر به زمین کوبیدی؟ صبح که شد خبر شهادتش را به ما دادند، ولی من بر اساس خوابی که دیده بودم می دانستم او زنده است. پس از چند روز به ما اطلاع دادند او در تهران در بیمارستان ...
بهشتی که شهید حسن طهرانی مقدم قبل از شهادتش دیده بود
عهده گرفت و تا روز شهادتش در حادثه انفجار مهمات یکی از پادگان های تحت امر در تاریخ 21 آبان ماه سال 1390، برای تولید و گسترش تسلیحات موشکی کشور فعالیت داشت. بهشتی که شهید طهرانی مقدم قبل از شهادتش دید حمیدرضا مقدم فر، همرزم شهید نقل می کند: یک هفته قبل از شهادتش گفت: خواب دیدم مردم، من را داخل قبر گذاشتند، یک دفعه نگاه کردم، تاریکی محض همه اطراف من را گرفته بود. تمام بدن من می لرزید. دیدم ...
اشک تمساح آقای پزشک که زن فریب بود + فیلم گفتگوی افشاگرانه با مرد خبیث و زن گول خورده
رکنا گفت: مدتی قبل با این آقا که خودش را پزشک معرفی کرد در اینستاگرام آشنا شدم.گمان می کردم دندانپزشک است و در مورد ترمیم دندان هایم با او مشاوره گرفتم. چند بار از او خواستم به من وقت ویزیت دهد اما بهانه می آورد و می گفت آنکارا هستم. بعد از مدتی که با او در اینستاگرام در ارتباط بودم یک شب برای شام من را به رستوران دعوت کردم.او اعتماد من را جلب کرد و بحث سرمایه گذاری را پیش کشید.ابتدا مبلغ 40 ...
کار 9 ساله آمریکا را در دو ماه انجام داد/ صحبت خصوصی رهبرانقلاب درباره موشکی
خصوص نحوه آشنایی خودتان با شهید تهرانی مقدم بفرمایید. من با حاج حسن در یک منطقه زندگی می کردیم و به دلیل حضور و فعالیت در مسجد همدیگر را می شناختیم. در سال های دفاع مقدس مسجد ما اقلام مورد نیاز جبهه را جمع آوری می کرد و من هم با وجود آنکه کودک بودم در فعالیت ها سهیم می شدم و از همان زمان با مادر حاج حسن که در این زمینه فعال بود، آشنا شدم. من در آن زمان از سمت و موقعیت شغلی ایشان در ...
ما سینه زدیم بی صدا باریدند
؟ با چشمانی که شبیه آسمان روزهای پاییز بغض داشت، نگاهم کرد و گفت: سخت گذشت البته وقتی به راهی که رفته اند فکر می کنم، آرام می شوم ولی با دلتنگی چه کنم؟ دلم خیلی تنگ می شود. از او پرسیدم چه ویژگی از شهید هریری به یاد دارید که به نظرتان سبب شهادتش باشد؟ در جواب گفت: احترام به پدر و مادر را همیشه حفظ می کرد و نمازش را اول وقت می خواند. در نهایت سوالم را تکرار کردم و پرسیدم اگر بخواهید جمله ای به فرزند ...
حسرت به دل ماندیم یک بار او را برای نماز صبح بیدار کنیم!
معروف شد، جزو نیرو های مدافع بود که در منطقه کارخانه نمک به شهادت رسید. نماز صبح قدرت الله بچه مذهبی و بسیار معتقدی بود. مرحوم پدرمان می گفت حسرت به دل ماندم که یک بار قدرت الله را برای نماز صبح بیدار کنم. چون هر وقت از خواب بیدار می شدم، می دیدم زودتر از من بیدار شده و خودش را برای نماز آماده می کند. قدرت الله متولد سال 1349 بود. از نوجوانی تلاش کرد به جبهه برود، اما چون اجازه ندادند ...
نگاهی به سبک زندگی مدیرعاملی که شهید شد/ واکنش شهید معصومی به اغتشاشات اخیر
: عبدالله من حدوداً 40 سالم شده، اما هیچ کاری برای خدا نکردم. گفتم: دکتر اگر شما این حرف را بزنید ما چه بگوییم؟ اویی که هر لحظه نفسش را به چالش می کشید در مقابل خدا چنین تواضع می کرد. خیلی از ما در این سن و جایگاه حتی به انجام چنین کاری، فکر هم نمی کنیم کارمندان اداره سالن فوتسالی هماهنگ کرده بودند و چند وقت یکبار برای ورزش و تفریح می رفتیم آنجا. هفته قبل از شهادت سید ...
شهادت علیه متهم در دادگاه با قتل پایان یافت
...> متهم ادامه داد: وقتی این خانم علیه فروشنده خودرو شکایت کرد، آن مرد مدعی شد این خانم همسر صیغه ای او بوده است اما وقتی ما در دادگاه شاهد این پرونده شدیم و علیه آن مرد شهادت دادیم مشکلات مان شروع شد. متهم درباره ماجرای بعد از شهادتش توضیح داد: مقتول یک بار به تنهایی مرا تهدید کرد که شهادتم را پس بگیرم که من این کار را انجام ندادم. بار دیگر وقتی رأی دادگاه صادر شد، او و چند نفر دیگر جلوی مرا ...
کبوتری سفید
قطع میشه. جواب من هم هرروز این بود: الهی درد و غمت رو نبینم... اما او با مهربانی هایش دلم را آرام می کرد. اشک از چشم هایم سرید و روی قاب عکس افتاد. این عکس چند روز قبل از شهادتش بود. داشتم آش نذری هم می زدم و زیر لب می گفتم: خدایا حمیدرضام حاجت روا بشه. هنوز نمی دانم اگر می دانستم حاجتش چیست بازهم از خدا می خواستم یا نه؟ دوری اش برایم سخت است؛ اما جایش ...
جزئیاتی از پرونده اتهام سرقت هنری فرهادی/ پرونده فرهادی باز است
با دونفر از بچه های ورک شاپ آمدند. آقای شاهسواری (مدیر عامل وقت خانه سینما) هم که بود. این جا قسمتی است که هنوز صحبت درباره آن برایم راحت نیست. او در روایتی دیگر بعد از این مصاحبه این را اضافه کرد که در آن جلسه همه گوشی های موبایل را در حالت ضبط صوت به سمت من گذاشته بودند؛ وقتی این صحنه را دیدم من هم موبایلم را در حالت ضبط صدا جلوی آنها گذاشتم. این فیلمساز در ادامه ی گفتگوی ...
ایران کوچک در اردوگاه موصل
خودشان به رحم آمدند و جلوی آنها را گرفتند. در خرمشهر هم رقص و پایکوبی کردند و بعد به شهر تنومه عراق رفتیم. عراقی ها دنبال پاسدارها بودند. یک افسر ایرانی بود که برای عراقی ها کار می کرد. می گفتند او از پاسدار سیلی خورده. یکی از بچه های ما 14 سال داشت. به او گفت: تو پارتیزان هستی؟ گفت: من دانش آموزم، پارتیزان بودن دل می خواهد. گفتم: با او بحث نکن. آنجا هر که محاسن داشت، برای این که به پاسدار بودنشان شک ...
شکارچی زنان پولدار به دام پلیس افتاد
و به من کمک کرد؛ و دیگر... روزی با هم به یکی از رستوران های معروف در خیابان گاندی رفتیم. همه کارکنان رستوران به پای او بلند شدند و گفتند دکتر خوش آمدید! چقدر از تو کلاهبرداری کرده است؟ روزی با من تماس گرفت و گفت، 70 میلیون تومان چک برگشتی دارم. او قرض خواست و گفت تا ماه آینده آن را برمی گردانم. من هم این مبلغ را واریز کردم. بعد پیشنهاد داد این مبلغ را به عنوان خرید و فروش تجهیزات ...
گفت وگو با جوان ایتالیایی که مسلمان شد
لحظه در آن مجلس حضور داشت. به یاد دارم که از آن شب تا دو یا سه روز بعد در محلی ساکن شدم که چند مسلمان با من هم خانه بودند. تمام آن شب و تا چند روز بعد مدام به آن مجلس فکر می کردم و از آن مسلمان ها درباره دین آنها می پرسیدم. همه آن دو روز کنار آنها بودم و در مراسم عزاداری شان شرکت می کردم، فقط مثل آنها مسلمان نبودم، اما شاهد معنویت حاکم در جلسه بودم و حق را با همه وجودم احساس می کردم. وقتی ...
روایتی از ترور احمد کسروی در کتابی درباره امام موسی صدر
من می گفت: تو چرا نمی بری؟ من هم می گفتم: برو دنبال کارت. تو سیاسی هستی. من رفاقتی ام، من غیرممکنه رهاش کنم. من با نواب رفیقم نون و نمک خوردم، چند ساله ایشون را می شناسم، نجف با هم بودیم. من نمی تونم رهاش کنم. حالات من و او همین بود و با آقایان هنوز هم رفیقیم و به لطف خدا آبرو پیدا کردیم. او درباره آخرین دیدارش با شمس قنات آبادی بعد از انقلاب نیز به یاد می آورد: این آخری ها، یعنی بعد از ...