روایتی از آرزوی خالصانه شهید بازیار برای دیدن خط مقدم جنگ
سایر منابع:
سایر خبرها
با تیرکمان به پاهای زنان بدحجاب می زدم!
تعریف کنید. قبل از جنگ عضو بسیج و عضو نوجوانان سپاه بودم و با شروع جنگ نیز مشارکت هایی را داشتم اوایل جنگ چون سن و سالم کم بود از ورودم به جبهه جلوگیری می کردند. کلاس چندم بودید؟ سوم راهنمایی را تمام کرده بودم. اما به عنوان نگهبان انبار، مهمات و .. می گذاشتند در جبهه حضور یابم اما در عملیات ها اجازه نمی دادند. بعد از عملیات فتح المبین رفتم منطقه و از ...
مادر شهید: قهر کردم تا پسرم به جبهه نرود!
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، شهید قربانعلی حدادی بیست و چهارم خرداد سال 1367 در شیخ محمد عراق به شهادت رسید و پیکر مطهرش مدت ها در منطقه جا ماند و سال 1371 پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش قزوین به خاک سپرده شد. پدرش قدرت الله نیز پیش از پسر در سال 65 به شهادت رسید. سیده خدیجه آصفی مادر شهید قربان علی حدادی و همسر شهید قدرت الله حدادی در بخشی از خاطراتش آخرین دیدار با ...
روایت مادرانه از شهادت شهید اغتشاشات غلامرضا بامدی
مادری اش مراسم عروسی را برپا کند به خاک سپرده شد. آنچه در ادامه این مطلب می خوانید روایت مادرانه زهرا باقری است که از تولد تا شهادت پسرش را این طور روایت می کند. حاجتی که امام رضا(ع) برآورده کرد 22 ساله بودم که در 9 آذر سال 74 ازدواج کردم و چهار ماه بعد از عروسی تصمیم گرفتیم به عنوان ماه عسل به مشهد مقدس برویم. تا آن زمان من هنوز قسمتم نشده بود که به حرم امام رضا(ع) مشرف شوم ...
همگی رزمندگان برای رضای خداوند متعال حرکت می کردند
دو) چند سال مقدمات تحصیلی در حوزه علمیه امام خمینی (ره) و مصلی بودم و چند سالی را هم در قم نزد اساتید محترم دروس رسائل و مکاسب را خواندم و به یزد بازگشتم. در زمان جنگ تحمیلی و در حال حاضر به فعالیت های تبلیغی اشتغال داشته و دارم. دفاع پرس: در زمان انقلاب هم فعالیتی داشتید؟ در آن زمان سن و سالی نداشتم و در حدود 11 ساله بودم به مدرسه تعلیمات اسلامی می رفتم همراه چند نفر از ...
خاطره مهم از آیت الله هاشمی رفسنجانی که 15 سال زودتر منتشر شد
مشکل تر می کند و بهتر است، من به عنوان جانشین فرمانده کل قوا و فرمانده جنگ قطعنامه را امضا کنم و شما برای حفظ حیثیت من را محاکمه کنید و با قربانی شدن من کشور و مردم و انقلاب نجات پیدا می کنند. امام با نظر عطوفانه ای به من، آن را نپذیرفتند و پذیرفتند خودشان بپذیرند، ولی از ما خواستند که دیگران را توجیه کنیم. در انتخابات اخیر ریاست جمهوری که کشور به بن بست رسیده بود و اصولگرایان به پیروزی ...
خاطرات بسیار مهم آیت الله هاشمی / محسن هاشمی: در این شرایط سخت جامعه، لازم دیدیم ، 15 سال زودتر از موعد ...
امکان پیروزی نظامی را ثابت کردیم. امام مشکلشان این بود که با آن همه تصریحات که تا آخرین نفر و آخرین قطره خون و تا رفع فتنه می جنگیم، چگونه ناگهان اعلان پذیرش قطعنامه نماییم؟ و اضافه کردند، خودشان از مسئولیت رهبری کنار می روند و ما اداره کنیم. من در جواب گفتم: این که کار را مشکل تر می کند و بهتر است، من به عنوان جانشین فرمانده کل قوا و فرمانده جنگ قطعنامه را امضا کنم و شما برای حفظ حیثیت من را محاکمه ...
انتظار 9 ساله مادر برای وداع با پیکر فرزند شهیدش
. ایشان سه یادگاری به ما اهدا کردند؛ قرآن، چفیه و قاب عکس امام. در پایان این دیدار مادر شهیدان کشت کار گفت: پیکر پسر شهیدم(داوود) را پس از سه سال آوردند و فرزند دیگرم را بعد از 9 سال. قبل از اعزام به داوود گفتم نرو جبهه، گفت: وظیفه شرعی من هست و باید بروم. در پایان این دیدار لوح تقدیری با امضای استاندار تهران و فرمانده سپاه استان به مادر این شهیدان والامقام اهدا شد و عکس یادگاری پایان بخش این دیدار بود. انتهای پیام ...
صلاح مرضیه شهادت بود/ داستان زنی که زندگی اش را راهی جبهه کرد
حافظ قرآن بود مدام به جبهه ها رفت و آمد داشت، گاهی هم به دلیل تسلط شهید به زبان عربی به عنوان مترجم به ویژه در برخورد با اسرای عراقی خدمت می کرد. در قهاوند معاون پرورشی بود و به این حوزه علاقه بسیاری داشت حتی به عنوان مربی قرآن به جبهه اعزام شد اما خاکریز و سنگر پاگیرش کرد و یکی پس از دیگری در عملیات های مهم دفاع مقدس بود و رخت دفاع پوشید. شهید پورمیدانی با آنکه فرهنگی بود ...
این مرد همه سال را روزه بود! +تصاویر
. حاج حمید برعکس فکر می کرد. همیشه به او می گفتم وقتی کسی از تو کمک می خواهد چه یک ریال داشته باشی چه یک میلیون تومان، با هر چه داری به او کمک می کنی، اما نوبت به خانواده که می رسد، این قدر آسان نمی گیری. می گفت انسان هیچ کسی را بیشتر از خودش دوست ندارد. من تو و بچه ها را به اندازه خودم و حتی بیشتر از خودم دوست دارم و همان چیزی را که برای خودم می پسندم برای شما هم می پسندم. **: می خواست ...
اینجا خانه ما| من برگم و تو ریشه!
های اول نیست که مائده و مامان مائده دو نفر جداگانه باشند، دو هویت مجزا. مادری با همه ذرات وجودم آمیخته شده و من مائده ای هستم که مادر هم هست. دیگر حتی دلم برای روزهای زندگی بدون بچه تنگ نمی شود. سختی ها هستند اما دارم یاد می گیرم که در آغوش بگیرم شان. شکوه و شیرینی اش آنقدر هست که بعد از بغل کردن سختی، بتوانم زود خودم را بازسازی کنم. صدای گریه زهرا بلند می شود و فلسفه بافی هایم نیمه ...
روز باورنکردنی من مقابل ستاره های پرسپولیس
.... ما بعد از قرعه کشی جام حذفی، دو بازی در لیگ داشتیم و پس از آن کادرفنی تیم روی آنالیز پرسپولیس تمرکز کرد. نقاط قوت و ضعف پرسپولیس را آنالیز کردیم و تمام تلاش مان این بود که ترسو بازی نکنیم و فقط برای دفاع، عقب نکشیم و مثل بازی های لیگ مان، رو به جلو بازی کنیم و نترسیم که تیم روبرویمان پرسپولیس است. پرسپولیس تیم قابل احترام و بزرگی است اما ما نمی خواستیم فقط دفاع کنیم و برویم. ما می خواستیم ...
حمله بی سابقه مدیرعامل کنونی به قبلی استقلال؛ فتح الله زاده علیه آجورلو؛ من بمب ترکاندم، شما باشگاه را ...
میلیون هزینه اتاق هر کدام از اینها را پرداخت کنیم. این فقط هزینه های اقامت بود. پول خشک شویی و... نیز هزینه شده است. * راننده یک فرد رده سوم باشگاه 25 میلیون حقوق می گرفت یک نفر پیش من آمد و گفت حقوقش را پرداخت کنیم. گفتم شما چه کسی هستید؟ گفت من راننده فلانی هستم. من خنده ام گرفته بود. پرسیدم مگر فلانی راننده هم دارد؟ دستمزد شما چقدر است؟ گفت من 25 میلیون حقوق می گیرم. من با بیش ...
مادرانه هایی از جنس عزت و صبوری
پیروزی انقلاب با شرکت در فعالیت های بسیج و مبارزه با منافقین و انهدام خانه های تیمی آنان مشارکت داشت، در دوران جنگ نیز با کمک در برگزاری مراسم تشییع و بزرگداشت شهدای دفاع مقدس محله حسین آباد نقش زیادی ایفا می کرد. یک روز با موتور، پدرش را به فرودگاه رساند، اما موقع برگشت در یک تصادف مشکوک در هشتم بهمن ماه سال 1362 به ملکوت اعلی پیوست. پیکر پاک عباسعلی در تخت فولاد اصفهان و در کنار براد ...
آذری حرف زدن فرمانده عراقی برای اسرا
.... بعد از سه روز آن فرمانده وقتی دید ایران در کربلای4 شکست خورده است، ما را به عقبه جبهه عراق فرستاد. در این عملیات شما 175 شهید غواص را هم دیدید؟ خیر، عملیات کربلای 4 در منطقه بسیار گسترده انجام گرفت. لشکر هایی از مازندران، کرمان، شیراز، اصفهان، یزد در این عملیات شرکت کرده بودند و ما همه رزمنده ها را نمی شناختیم. در بین عکس های ماندگار دفاع مقدس عکسی از شما و ...
گفتگوی حیات با مادر شهید مجید قربانخانی به مناسبت روز مادر؛ از سفره خانه تا خان طومان/ دردانه ای که نحوه ...
صاحب برادر شده است؛ ولی مدتی بعد که به مجید گفتیم عطیه خواهرت است، خیلی ناراحت شد و بعد هیچ وقت اسم عطیه را صدا نکرد و به او داداش می گفت. حیات: ارتباطش با درس و مشق چطور بود؟ من همیشه باید وقتی مدرسه می رفت با او می رفتم. یک روز که به او گفتم نمی توانم با شما به مدرسه بیایم خیلی ناراحت شد، قهر کرد و از خانه رفت. تا نیمه های شب که زنگ زد متوجه شدیم با دوستش به مشهد رفته ...
ماجرای سربازی رفتن آیت الله هاشمی /بعضی ها می خواهند حکومت اسلامی را منهای جمهوریت قبول کنند
مطلع شده بودند. صبح فردا سرهنگ دولوقاجار که رئیس منطقه بود، مرا احضار کرد. وقتی رفتم، شروع به اعتراض کردم. با ادله ای که داشتم، گفتم: من معاف هستم. گفت: این دستور شاه است. گفتم مگر شاه می تواند چنین دستوری بدهد؟ مبارزه ما برای همین است. آن موقع بچه سوم شما هم به دنیا آمده بود؟ بله، فکر می کنم. اولین دختر شما فاطمه، متولد 1339 ، فائزه متولد 1340 و محسن متولد 1341 ...
ساعی: پولادگر را به مناظره تلویزیونی دعوت می کنم
داشتند اگر پیگیری نکنید، پول را نمی دهند و از دست می رود. من هم در جواب گفتم قطعا پیگیری می کنم ولی شما چقدر می خواهید به تکواندو بودجه بدهید. وقتی تفاهم را مقابلم قراردادند دیدم نوشته 22 میلیارد تومان. گفتم 22 میلیارد تومان شما(وزارت ورزش) می دهید، 20 میلیارد هم مجلس که می شود 42 میلیارد تومان. من تاکنون به جز هزینه های دلاری فدراسیون(300 و اندی هزار دلار)، 45 میلیارد تومان خرج کرده ام ولی باز هم تا ...
شش روایت متفاوت از شهید هسته ای مصطفی احمدی روشن
شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن. از این تذکرها که می داد، به شوخی بهش می گفتم: مصطفی با این کارها شهید نمی شوی. می گفت: اتفاقا اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی می شوی . چرا از من تعریف کردی؟ مصطفی نبود کلی از او پیش بچه ها تعریف کردم. آن ها می خندیدند و می گفتند: ببین چطوری مخ تو را زده که اینطوری از او دفاع می کنی ...
جهاد تبیین ، تعلل توابین و رسالت امروز ما/ شهدایی که زنده اند و هوای انقلاب را دارند
شُکر که رسیدم. با خودم گفتم با این وضعیت پادردی که دارد، با سن بالا و مسیر دوری که دارد، چرا خودش را این طور به زحمت انداخته؟! خدمت به شوهرم برکت زندگی ام بود خانه ای صد متری داشت، در اوایل زندگی شان بعد از هفت سال قالی بافی، زمینی خریده و کم کم آن را ساخته بودند. 56 سال داشت و با سختی و زحمت، آرام راه می رفت. همسرش را چهار سال و نیم پرستاری کرده بود ولی متاسفانه ...
عجب عیاری دارند!
با بغض گفت: هر بار محمد از جبهه بر می گشت، می گفتم محمد عکس نگرفتی اونجا ؟ یه عکس بگیر من ببرم به هم کلاسی هام نشون بدم بگم داداشم میره جبهه. محمد می گفت: نه داداشی اونی که باید از من عکس بگیره خودش حواسش هست! برادر محمد از حواس جمع عکاس می گفت و من احساس می کردم محمد از گوشه جمع دارد با ما حرف می زند. کد خبر 632890 ...
رفتار درس آموز شهید خضرایی با خطای یک رزمنده
.... من بمب را باز کردم و کارم تمام شد. من را آوردند بالا. دو نفر بیرون چاله ایستاده بودند. گفتم: مرتیکه، مگه نگفتم نیا طرف من؟ بچه ها گفتند: جناب سروان خضرایی بود! همین طور که داشتم می رفتم طرفش، توی ذهن خودم داشتم دنبال جمله ای می گشتم که این قضیه را ماستمالی کنم. رسیدیم به هم. گفتم سلام. دستم را بردم طرفش، بعد گفتم ببخشید، من پر از گل هستم. دست داد، من را بوسید. چون چیزی نگفت، گفتم ...
برای همه بچه های ایران بازی می سازیم
بازی درمانی تلاش می کردیم با دوستانی در دانشگاه توانبخشی ارتباط گرفته بودم و ایده را معرفی کردم و آنها هم خیلی خوششان آمد و به من گفتند ادامه بده. روز سومی که دخترم در ان آی سی یو (NICU) بستری بود با من تماس گرفتند و گفتند یک جلسه با حضور من و کسانی که قرار بود از طرح حمایت کنند، بگذاریم. گفتم که نمی توانم بیایم. بعد دوباره تماس گرفتم و گفتم که می آیم. چون دوست نداشتم کار عقب بیفتد. دختر 3 روزه ام ...
تاوان ارتباط شیطانی در امتداد تاریکی!
چهره ام انداخت و گفت: بعدا می بینی! و سپس ادامه داد، 2 راه بیشتر نداری یا باید به خواستگاری ام بیایی یا منزل ویلایی ات را به نام من سند بزنی! آن وقت من از زندگی تو می روم! و ... به او گفتم پس تکلیف این بچه که می گویی چه می شود؟ زیر چشمی نگاهم کرد و گفت شناسنامه اش را به نام خودت بگیر تا او هم از تو ارث ببرد. ماندانا در حالی این سخنان را بر زبان می راند که چهره ای شیطانی داشت. در همین حال ...
سرقت 2 میلیاردی به بهانه آموزش ارز دیجیتال
با مرد جوان تماس گرفتم و گفتم اعضای خانواده ام به مسافرت رفته اند و من تنها هستم و از او خواستم برای آموزش به خانه ما بیاید. مرد جوان با کمال رغبت قبول کرد و ساعتی بعد با لپ تاپش به خانه من آمد. خیلی خوشحال بودم از اینکه به زودی وارد این بازار پرسود می شوم و در خیالات خودم سرمایه ام را چند برابر می دیدم، اما فکر نمی کردم او برای سرقت سرمایه ام به خانه ام آمده است. همان ابتدای ورودش دو لیوان چای ...
موسیقی و فیلم های مورد علاقه حاج قاسم سلیمانی از زبان دخترش
پورجعفری درباره پدر به ما گفته بود، حاجی یک شب که بعد از جلسه به خانه آمد و خیلی خسته بود با خودم گفتم حتما از خستگی بیهوش شده است ولی وقتی به اتاق او رفتم دیدم بر روی تخت دراز کشیده و در حال خواندن کتاب است. واقعا از لحظه لحظه زمان و زندگی استفاده می کرد و مطالعه در بالا بردن سطح اطلاعات، دانش و آگاهی وی نسبت به کارهایی که انجام می داد و جهان بینی وی موثر بود. به ما بسیار توصیه می کرد مطالعه کنیم و ...
بخشش؛ وصیتی برای نجات جان بیماران
، همه چیز با خداست. برادرم عمل شد و درحالی که امیدوار بودیم او بهبود پیدا کند، اما وضعیت محسن رو به وخامت گذاشت و دچار مرگ مغزی شد. بعد از چند روز، پزشکان بحث اهدای عضو را مطرح کردند که پذیرفتیم. البته مادرم در ابتدا مخالف بود و می گفت نمی خواهم بدن پسرم تکه تکه شود. به او گفتم مادر، فکر کن من الان به یک قلب پیوندی نیاز دارم و یک نفر هم مرگ مغزی شده است. اگر قلب او به من نرسد، جانم را از دست می دهم ...
سناریوی هولناک 2 همکلاسی برای قتل دایی
بانکی پدربزرگش 700 میلیون تومان پول بوده است. امیر کار و کاسبی درست و حسابی نداشت، اما بعد از مرگ پدرش در یکی از محله های خوب تهران خانه اجاره کرده بود و اوضاع مالی اش خوب شده بود. از کی تصمیم به جنایت گرفتید؟ 6 ماهی می شد، اما یک ماه آخر تصمیم نهایی شده بود و نقشه قتلی را که در سر داشتیم مدام مرور می کردیم. سرانجام اوایل مرداد شایان باغ ویلایی را در اطراف تهران به مدت دو ...
روایت یک قاب
نوبت دیدار بعد! کلیپ کوتاهی از برج میلاد گرفتم ولی با کلنجاری که با خودم رفتم استوری نشد! رسیدم سرکوچه کشوردوست. خانم دهقان پور پیام داده بود آدرس، کوچه ی اشک بوس است! ولی من اسنپ را گرفته بودم. یک درب در انتهای کوچه ی کشوردوست بود. نگهبان اشاره کرد که باید به اشک بوس بروم. نشان را زدم ولی موقعیت یاب از کار افتاده بود! به گمانم آمد عمدی است که مکان نما کار نمی کند! همان آدرسی که نگهبان ...
مدیریت و تدبیر شاخصه اصلی شهید مهتدی بود
به مدت دو سال برعهده داشت. پس از تشکیل تیپ 27 هم در کنار محمدابراهیم همت و عباس کریمی و سایر همرزمانش قرار گرفت و فرماندهی گردان کمیل، فرماندهی محور و مسئولیت واحد های طرح و عملیات و اطلاعات- عملیات لشکر را عهده دار شد. سعید مهتدی پس از پایان جنگ، از سال 1367 تا 1383 با تجاربی که از 8 سال دفاع مقدس کسب کرده بود، به عنوان یکی از نیرو های صاحب نظر لشکر 27 شناخته می شد. به همین ...