تجربیات تلخ و شیرین یک مبلغ بین الملل در آفریقا
سایر منابع:
سایر خبرها
عاشقانه ای در مقابل چشمان سُربی گلوله/ موهایم را در غسال خانه شانه بزن سکینه!
سجاده اش برمی داشتم و می کشیدم روی سرم. بعد خودم را می پیچیدم توی چادر و تا تظاهرکنندگان رد شوند از همان جلوی در به شاه بد و بیراه می گفتم. آنقدر داد می زدم که گلویم می گرفت. پسرهای همسایه هم از پشت بام ها دستشان را پشت گوششان می انداختند و با زبان های آویزان به من می خندیدند. انقلاب یک عرقچین کهنه که لبه هایش پوسیده بود را از کشوی پایین میز درآورد و بوسید و بویید و روی چشم ...
فرار از خودنمایی
باره عظمت این شهدا صحبت می کردند. بعد، اسم اولین شهید را می خواندند. فرزندان شهید را تک تک نام می بردند. می پرسند چه کار می کنید؟ درس می خوانید؟ چه می خوانید؟... گاهی بچه ها مشکلات شان را می گفتند. مادر، پدر، همسر، خواهر، برادر... اگر مادرخانم و پدرخانم شهید بودند، تک تک اسم می بردند و احوال پرسی می کردند. همین طور شهید بعدی؛ با همین جزئیات. جالب توجه اینکه آقا به زندگی شهدایی ...
واقعه فیضیه قم روحیه انقلابی ام را بیدار کرد
است شما نیز در مدرسه مرحوم عابدزاده تحصیل کرده اید؟ البته بعد تحصیل مقطع ابتدایی در مدرسه عسکریه وارد حوزه علمیه شدم و تا سطح لمعتین را در مدرسه های میرزاجعفر و ابدال خان خواندم. این طور باید بگویم که خانواده و محیط مذهبی مدرسه، اسباب آشنایی و تنفر من از رژیم پهلوی را در همان سنین کودکی فراهم آورد. نوروز سال 1342 که در سن 9 سالگی بودم یک خبر ناگوار همه ما را ناراحت کرد و آن هم واقعه دردناک ...
گرگ های دوندر؛ نمایش نامه ای از زورگویی و مهربانی
. مدت زیادی در بین کتاب هایم گذاشته بود تا سرانجام چندی پیش حمیدالله کام گار کاکایم در کمنت کتابی که در فیسبوک به معرفی گرفته بودم نامی از آقای سیامک هروی بردند. یادم افتاد که کتابی از همین نویسنده، چندی پیش از کتاب خانه گرفته بودم. رفتم سراغ کتاب هایم و گشتم تا سرانجام پیدایش کردم. (گرگ های دوندر) چه کتابی. بعد از مطالعه با خود گفتم چقدر دیر به این کتاب رجوع کردم، چه می ...
مادر شهید آذرنیا به فرزند شهیدش پیوست
کشاورزی و دامداری و بعداً کارگری در شهرهای جنوبی از جمله بوشهر و بنادر ادامه داد ، تا اینکه در سال 1364 بعنوان سرباز از طریق سپاه پاسداران به منطقه جنگی اعزام شد و مدتی در جبهه ها حضور داشت . بعد از مدتی خبر دادند که فرزند شما مصدوم شده ولی چون محل و بیمارستانی را که در آنجا بستری شده بود را کسی نمی دانست به تهران ، اهواز و شیراز رفتم و مدت 20 روز دنبال او می گشتم ، تا اینکه وی را در بیمارستان نمازی ...
خاطرات کمتر شنیده شده آیت الله جلالی خمینی از بنیانگذار انقلاب اسلامی | مامور شدم ارثیه پدری امام (ره) ...
یادآوری می کنند. از حاج آقا می پرسیم چطور مسجد احمدیه هسته مرکزی انقلاب در شرق تهران شد. پاسخ می دهد: بعد از ساخت مسجد، اهالی محل از حضرت امام(ره) درخواست امام جماعت می کنند که حضرت امام(ره) هم من را معرفی می کنند. در نخستین قدم چون شرق تهران محله نوپایی بود به کمک و همت خیرین و مردم محل ساخت چند مسجد در محله های مختلف شرق تهران در دستور کار قرار گرفت. سرانجام 10 مسجد ساخته شد و همه 10 ...
گفتنی هایی از ریشه های طلاق
...، عقد کنیم. ایشان بر اصرارشان پا فشردند و ما تسلیم شدیم و در همان چهار روز، عقد کردیم و همه کارها تمام شد. گفتم: ریشه مشکل، همین است که شتاب کردید. نه! آنان شتاب کردند و شما تسلیم شدید. چه اشکالی داشت که در محرم و صفر، بررسی های ضروری برای کسب شناخت را انجام می دادید؛ تحقیق و مشاوره می کردید، تفکر و تأمل می کردید، دختر و پسر، با هم صحبت می کردند؟ انجام این کارها که در محرم و صفر ...
با پیرهن عزای برادرم، 500 متر جنگل را خاموش کردم
سیاهم را درآوردم و شروع کردم به خاموش کردن آتش. 500 متر آتش را با همان پیرهن سیاه خاموش کردم. دیگر چیزی از پیرهن نمانده بود و کاملاً سوخته بود. خیلی ناراحت بودم که با پیرهن عزای برادرم این کار را کردم. همان جا بود که از فرط خستگی برای چند ثانیه به خواب رفتم. توی همان چند لحظه برادرم عزت به خوابم آمد و دیدم با کفش های نو و پیرهن سیاه و عربی که پوشیده به من نزدیک می شود. آنجا بود که به من گفت ناراحت ...
سفر به مشهد از دیروز تا امروز
سفر زیارتی خودم و پدرخدا بیامرزت افتادم. گفتم: چه زمانی بود؟ مادر یک نگاهی به من کرد و گفت: تازه ازدواج کرده بودیم، کلاله آن وقت ها شهر کوچکی بود و فقط یک قسمت از یک خیابانش آسفالت بود و بقیه خیابان هایش همگی ماسه و خاکی بود و روستاها که اصلا برق نداشتند چه برسد به آسفالت. گفتم: خوب، بعد؟ مادر گفت: آن وقت ها چون مسافرت رفتن یک کار پرهزینه و سختی بود به ...
دوراهی حجاب و پرستاری
پرستاری شدم حجاب کامل امروز را نداشتم و با روسری وارد این حرفه شدم. در مصاحبه به من گفته شد اینجا آموزشگاه پرستاری است و پرسنل و پرستار هایی تربیت می کند که تمام دنیا آنها را قبول دارند. زبان آموزشی شما زبان انگلیسی است و فرم و لباس شما نیز این است. در آن زمان چون علاقه به پرستاری داشتم قوانین را پذیرفتم، ولی بعد نتوانستم خود را قانع کنم که حجاب را کنار بگذارم. در دوراهی سختی قرار گرفته بودم و مدام با ...
فرزند کدام شهید 12 بهمن به امام خیر مقدم گفت؟
. در حالی که خارج از آن پوسته محرومیت ها و کمبودها به خوبی نمایان است. بنده به واسطه شغلم و آشنایی به زبان به کشورهای مختلفی سفر کرده ام و این موارد را بسیار دیده ام. به طور مثال دوبار با خانواده به مدینه رفتم (به صورت شخصی). یک بار تصمیم گرفتیم بچه ها را به شهربازی این شهر ببریم، هنگام مواجهه با شهربازی مدینه مبهوت ماندیم، چون اصلاً فکر نمی کردیم که با این امکانات بازی که در حد یک روستا است ...
خاطره رهبر انقلاب از نخستین باری که امام جماعت مسجد شدند
...، اینجوری بود، روز و شب در آن مسجد صحبت بودم بعد مردم هم زیاد می آمدند. به هرحال ساواک تعطیل کرد و برگشتیم ما به مسجد امام حسن (ع) منتها دیگر مسجد امام حسن(ع) این دفعه گنجایش آن جماعتی که با من بودند را نداشت، لذا بود که اهل محل و همان حاجی سابق الذکر که خدا ان شاءاللَّه حفظش کند خیرش بدهد مرد خیر و خوبی بود، او همت کرد و یک مسجدی بزرگ تر از مسجد کرامت در همان محله مسجد امام حسن(ع) بوجود آورد که الان آن مسجد هست مسجد نسبتاً بزرگ خوبی است. انتهای پیام/ ...
نباید با اقدامات حساب نشده به جریان تطهیر پهلوی کمک کرد
من وقت خواستند بگوید فردا برای ملاقات تماس بگیرند و بعد بیایید. اتفاقاً امریکایی ها آمدند و درخواست ملاقات داشتند. منشی هم آنچه گفته بودم را به آن ها منتقل کرد. همان شب شاه با من تماس گرفت و گفت شما دیگر از فردا به دانشگاه آریامهر نروید!... حال اینجا شاه و تصمیم گیرنده کیست؟ سیدحسین نصر علاوه بر این، مدتی هم رئیس دفتر فرح می شود. البته ادعا می کند که عده ای از علما به او گفتند که اگر آنجا باشد ...
ادعایی عجیب درباره امام جمعه تهران
روحانیون بودند که طاقت یک شب ماندن در منطقه را نداشتند. یکبار دوسه تا از فضلای حوزه علمیه را به جبهه بردم. شب در مقرمان در اهواز مستقر بودیم. یکی از آن ها که خیلی ترسیده بود، با اصرار و التماس به من گفت: شما رو به خدا ما رو همین امشب برگردون به او گفتم: بزرگوار، این بچه هایی که شب و روز زیر آتیش گلوله و خمپاره ان، جونشون رو از سر راه نیورده ان.یک شب هم اینجا بمون تا بفهمی این بسیجیا چه ...
درخواست قصاص برای زن خیانتکار به جرم قتل مرد همسایه
خواهرزنم تماس گرفتم، اما او گفت چند روز است از الناز خبری ندارد و همسرم هیچ پیامکی به او نفرستاده است. متهم ادامه داد: از شنیدن حرف های خواهرزنم شوکه شده بودم. سراغ زنم رفتم و از او خواستم حقیقت را بگوید. او نیز گفت مدتی است با مرد همسایه در ارتباط است و در این مدت چند بار فرید او را آزار داده است. از شنیدن این حرف ها عصبانی شدم و از زنم خواستم تا بچه هایم را برای خرید از خانه بیرون ببرد ...
ادعای تعرض به زن جوان از سوی فامیل شوهر
درد دل کردم بعد یک روز با من تماس گرفت و گفت در خانه مادرش تنهاست. او مرا به آنجا دعوت کرد و خواست با هم صحبت کنیم. او می گفت قصد دارد با شوهرم صحبت کند تا رفتار بهتری با من داشته باشد. این زن ادامه داد: من به آنجا رفتم و با او صحبت کردم اما او مرا آزار داد. بعد از این ماجرا تهدیدم کرد در این باره با کسی حرفی نزنم. او چند بار دیگر هم مرا به کارگاهی در حاشیه ملارد برد و آزار داد. من از ...
مرورچند خاطره شیرین رزمندگان از دوران دفاع مقدس
ها نیز یاد گرفته بودند. من با 18 سال سنی که داشتم از لحاظ سن و هیکل از همه آن ها کوچک تر بودم. بگی نگی کمی ترس برم داشت. گفتم نکند در این نیمه شب، اسرا با هم یکی شوند و من و راننده بی سلاح را بکشند و فرار کنند. دنبال واژه ای گشتم که به زبان عربی معنای نخندید یا ساکت باشید، بدهد. کلمه ضحک به خاطرم آمد که به معنای خنده بود. با خودم گفتم: خوب اگر به عربی بگویم نخندید، آن ها می ترسند و ساکت ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-30
نگذارم که من حدود پنجاه نفر از پرسنل را که می خواستند عقب نشینی کنند مانع شدم و به آنها گفتم در سنگرهایتان بمانید تا صبح همگی اسیر رزمندگان اسلام بشویم. در میان این عده شش نفر افسر بودند که بیشتر از همه می ترسیدند و می خواستند به عقب برگردند. برایشان صحبت کردم و مانع شدم. به آنها قول دادم که سالم همه را اسیر نیروهای شما کنم. شب ساعت دو و نیم بود که از بی خوابی و خستگی بی رمق شده بودم. به ...
علوی: بله می خواستم با یحیی گلاویز شوم!
حرف رکیک زد و هیچ جای دنیا برای یک فوتبال چنین حرف هایی نمی زنند. * اما حرف های یحیی آنقدر هم بد نبود. شما مگر حرف هایش را شنیدید؟ * منظورم صحبت هایش در نشست خبری است. او همیشه جلوی مردم خوب صحبت می کند. من اصلا منظورم حرف های او در مقابل خبرنگاران نبود. یحیی بعد از بازی حرف زشتی زد... اصلا ما خوب بازی نکردیم و بد بازی کردیم، اما قرار نیست که شما بیایی ب ...
شکایت باشگاه پرسپولیس علیه یک پرسپولیسی
سوت موعود بنیادی فر پایان دیدار دو تیم فولاد خوزستان و پرسپولیس نبود و حواشی بازی ادامه داشت.
ناظر پخش
تلویزیون یک مملکتی ( الان یادم نیست کجا، دویست و خرده ای مملکت است ) داشت یک مسابقه ی والیبال بین تیم کشورشان و یک جای دیگری را نشان می داد. رفتم نشستم کنار دستِ ناظر پخش تلویزیون در دل گفتم کاری می کنم برود روی اعصاب همه و روان همه را خط خطی کند و فاتحه ی والیبال دیدن مردم را بخواند و در نهایت همه به همه چیز فحش بدهند و از همه کس گلایه کنند و به همه جا بد و بیراه بگویند. قصدم همین بود و با همین ...
روایت سه زن افغانستانی مقیم ایران؛ طالبان علیه زنان و زبان فارسی/ خانه و آشپزخانه سهم زنان شده است
...> پس چرا به مسعود کمک نکردند که مقابل طالبان مقاومت کنند؟ قبل از سقوط افغانستان خیزش های مردمی شکل گرفت، در نواحی شمالی افغانستان مردم 40 شبانه روز مقابل طالبان جنگیدند، اما آن موقع از وزارت دفاع امر آمد که شما مقاومت نکنید. کار دیگری که انجام دادند این بود که در جبهه های مردمی با پرداخت پول تفرقه ایجاد کردند، بنابراین در بخش هایی با پول مردم را متفرق کردند، همان طورکه گفتم از طرفی با ...
فهمیدیم چرا مشکلات زنان حل نمی شود!
سیده زهرا عبداللهی: معصومه ابتکار گفته من تریبون نداشتم که بتونم حرفامو بزنم، بله! من بودم معاون زنان ریاست جمهوری بودم و هر چهارشنبه بعد از جلسه هیئت دولت میومدم در جمع خبرنگاران. عبدالمجید خرقانی: معصومه ابتکار میگه رئیس جمهور بی خرد امریکا برجام رو به هم زد! عجب! مگه رسانه های شما صبح و شب نمی گفتن ترامپ نمی تونه برجام رو کنار بزنه و امضای کری تضمین هست؟ محمد نصوحی: ابتکار داره درباره جایگاه زنان صحبت میکنه، ولی انگار حواسش نیست که دولت اصولگرا تنها دولتی بوده که وزیر زن داشته و اصلاحات 16سال فقط به جایگاه معاون رئیس جمهور رضایت داده! ...
روایت لحظه مصدومیت هولناک مدافع تراکتور از زبان بازیکن ذوب آهن
.... صدقی برخلاف حسینی لحظات بعد از این اتفاق را به خوبی به یاد می آورد. وی در همین رابطه عنوان داشت: وقتی که به زمین افتادیم، اولین کسی که حسینی را دید خودم بودم. سیدمحمد در نیم متری من بود و باوجود اینکه سر من شکسته بود، حسینی را که دیدم ترسیدم. فک سید شکسته بود و صداهای بدی می آمد و دیگر اصلا به خودم فکر نمی کردم. مدام جویای احوالش بودم که در آمبولانس گفتند بهتر شده که کمی خیالم راحت ...
ستوده نژاد: اختیار تعیین سرپرست برای هیات فوتبال را نداشتم/ به خاطر تراکتور 45 روز در یادگار خوابیدم!
به دست گرفته است که از حضورتان استقبال زیادی شد، فکر نمی کنید این موارد بار مسئولیت شما را سنگین می کند و اینکه چه انتظاری از رسانه ها دارید؟ من از رسانه ها اصلا گله مند نیستم و انتظارات مرا برآورده کرده اند. رسانه زبان مردم است و باید حق را بگوید نه اینکه تعریف کند. موضوعی که وجود دارد اینکه ما کاری در استان انجام می دهیم ولی نمی توانیم نشان دهیم. مثلا اگر این مسابقات المپیاد دانشگاهی ...
دستگیری “خواننده ایرانی” به جرم آزار و اذیت زنان جوان
. حتی قدرت صحبت کردن هم نداشتم. آنها حدود 10 شب مرا مقابل خانه مان رها کردند و من درحالیکه گیج بودم زنگ خانه مان را زدم و وقتی وارد شدم از هوش رفتم که خانواده ام با دیدن وضعیتم مرا به بیمارستان رساندند. پزشکان می گفتند که در خون ما ماده بیهوشی و مقداری هروئین بوده است که اگر کمی دوز آن بیشتر بود قطعا جانم را از دست می دادم. دختر جوان در ادامه گفت: تا 3 روز اصلا در حال خودم ...
فارس من| مادران دانشجو در دوراهی تحصیل و مادرانگی؛ راهکار از خودمان اجرا با مسوولان
به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه خبرگزاری فارس، ترم دوم کارشناسی ارشد به دکتر زنان رفته بودم تا گواهی بارداری بگیرم برای مرخصی دانشگاه. دکتر که گواهی می نوشت همزمان سرزنشم میکرد که شما که دانشجوی شریفی دیگه چرا آخه! ترم سوم و چهارم کارشناسی ارشد را مرخصی گرفتم هر چند 6 واحد بیشتر نداشتم اما معتقد بودم هیچ چیز برای نوزادی که به این دنیای بزرگ دعوتش کرده بودم جای آغوش مرا نمی گیرد، هر چند ...
یک روحانی خوب می تواند مشکلات یک منطقه را حل کند
حاشیه مشهد مقدس، روستای ساغروان، هستم. با خانواده به اینجا آمده ام و همیشه همراه با خانواده به محل تبلیغ رفته ام. جالب است بدانید که الآن یکی از بچه های من متولد خاف است، یکی متولد بیرجند، یکی متولد مشهد و دیگری متولد سرخس است! مدیریت فرهنگی 23 روستا با ماست مناطقی که من برای تبلیغ رفتم، در تمام سال در همان منطقه مستقر بودم. یعنی اینجور نبوده که دو هفته بروم و برگردم. حوزه ...
رضا کیانیان: جشنواره را تحریم نمی کنم
، در صورتی که من مهم تر ازعقایدم هستم. چون عقایدم ممکن است زمانی تغییر بکند. من که عوض نمی شوم. من یک دوره ای درس طلبگی خواندم. یا در دوره ای چپ مارکسیست بودم. یا در دوره ای دیگر، مارکسیست را کنار گذاشتم و به اشکال دیگری از تفکر رو آوردم . حرف آدم تغییر می کند چون آدم تغییر می کند. در جامعه ما همان هایی که پرچم شان جلوتر از خودشان حرکت می کند. آنها دوست دارند بقیه را مثل خودشان بسته بندی کنند. چون ...