این شهید را با قرآن خواندن می شناسند
سایر منابع:
سایر خبرها
زن 26 ساله: شوهرم دختر همسایه را به خانه می آورد
خردسال به من التماس می کرد تا او را نیز همراه خودم بیرون ببرم و من به سختی و با وعده و وعیدهای مختلف او را راضی می کردم تا در خانه بماند. چند بار الهه را نزد روان شناس هم بردم اما نتیجه ای نگرفتم تا این که یک روز وقتی زودتر از همیشه از سرکار به منزل بازگشتم با صحنه عجیبی روبه رو شدم. همسرم و دختر همسایه در خانه تنها بودند و الهه نیز در گوشه اتاق کز کرده بود. او با دیدن من خوشحال شد و ...
سارق فراموشکار دو بار سراغ یک طعمه رفت!
زندگی نتوانستم درسم را ادامه بدهم و تا سیکل بیشتر درس نخواندم. پدرم چند سال قبل ما را ترک کرد و رفت. من باید کار می کردم تا خرج زندگی بدهم. کار من دستفروشی بود و با این کار نمی توانستم راه صد ساله را بروم. دلم می خواست پولدار بودم و زندگی لاکچری می ساختم. سوابق قبلی ات برای چه زمانی است؟ برای 10، 12سال قبل. وقتی نوجوان بودم برای اینکه کم نیاورم با بچه محل هایم رفتم سرقت. بیشتر کیف ...
پند و اندرزهای رهبری را به دقت گوش فرا دهید و عمل کنید
تواند برای نماز جماعت به مسجد برود. از قول من به برادرم خلیل بگویید در هر کاری خدا را فراموش نکند و در مقابل مشکلات همچون کوهی استوار باشد و این را فراموش نکند که خدا گفته است از من برکت و از تو حرکت. پدر عزیزم و برادرم ابوالقاسم و دیگر آشنایان و اقوام، در هر مساله ای زود قضاوت نکنید، سخنرانی های امام و پند و اندرزهای ایشان را به دقت گوش فرا دهید و عمل کنید. مادر جان وقتی خبر مرگ مرا به تو دادند خدای را شکر کن و بهترین لباست را بپوش و گریه نکن که دشمنان اسلام شاد شوند و دعا کنید که خداوند این قربانی ناقابل را بپذیرد. انتهای پیام/ ...
دو خواسته حاج قاسم از خداوند برای خدمت به انقلاب اسلامی
مهمانسرای حسینیه. حاجی آمد و به زور مرا برای شام به منزلش برد. قبل از استراحت او 2 جمله به من گفت که 24 سال امانت داری کردم و تا قبل از شهادتش به کسی نگفتم. او گفت: من از خدا دو چیز خواستم: گفتم خدایا من اگر بخواهم به انقلاب خدمت کنم، باید خودم را وقف کنم و از خودم عبور کنم و نکته دوم اینکه خدایا این قدر به من مشغله بده که حتی فکر گناه هم نکنم. خانواده سه شهید بیات سرمدی، جانباز حمید حق شناس و جانباز حسین نوری شیرازی در پایان مراسم تقدیر شدند./دفاع پرس ...
جمله تکان دهنده مادر شهید به استاد قرائتی درباره حجاب/ تبلیغ در پادگان طاغوت با کاهو و سکنجبین
بگویند نباید شراب باشد، اما مسؤولان ایرانی این کار را کردند. وقتی کبوتر خبر شهادت را برای مادر شهید آورد از یکی از محلات تهران می گذشتم که به حجله شهیدی برخوردم، به دوستان گفتم: بدون اطلاع قبلی برویم به خانه این شهید. پس از اجازه وارد شدیم، پدر شهید گفت: شما آقای قرائتی هستی؟ گفتم: بله، دوید خانمش را صدا زد و گفت: بیا قصه را برای حاج آقا تعریف کن! مادر شهید گفت: فرزندم به دلیل ...
اشک ستاره طلایی پرسپولیس و استقلال درآمد؛ 2 هفته بعد باید بروم زندان!
...، بیماری همسرش، صدور حکم جلب برای او به دلیل یک چک امانتی و بی مهری اهالی فوتبال و ورزش گفت. او در خصوص لقبش و وضعیت این روزهایش گفت یادم است به یکی از روستاها که رفتیم، آقای همایون بهزادی را دیدم و عکس یادگاری کنار دریا با هم داریم. اما پسرشان آقا شاهین آن زمان در فوتبال انگلیس بود، می گفت حق پدر مرا خوردی؟ چرا اسم پدر مرا روی تو گذاشتند؟ به بابام می گفتند سرطلایی! گفتم من که به خودم ...
شهیدی که با همان حال سجده به دیدار معبودش شتافت
...، بخوابم. او در حال سجده بود. صدایش کردم و گفتم: نوبت توست تا پست بدهی. نیم ساعت گذشت و او، هنوز در حال سجده بود. دوباره صدایش کردم. بازهم سجده و سجده. رفتم کنارش. همزمان با صدا کردنش، تکانی هم به بدن او دادم. یکباره از پهلو به زمین افتاد. نفس نمی کشید. دقت کردم و دیدم، یک ترکش ریز به قلب او اصابت کرده و در همان حال سجده، به دیدار معبودش شتافته است. چه عاقبت ...
یاد ها و یادمان های عیسای روح الله
گرفتند که چرا روزنامه ها را دیر می آورید؟ گفتم: آقا دیر می آورند که من هم دیر می آورم، مشکل کار از دیگران است، تا روزنامه ها به دستم برسد من می آورم. فرمودند: به هر حال من روزنامه می خواهم نه شب نامه، که این قدر دیر می آورید! گفتم: چشم و بعد از آن خودم مستقیم می رفتم و از منبعش می گرفتم که دیر نشود. مثلاً به میدان جماران می رفتم و می خریدم و فوری به دست شان می دادم. حضرت امام عصرها، در همان اتاق مخصوص ...
ماجرای دیدار عامل ترور خاتمی با حسین شریعتمداری
خونسرد نشسته بود. از او پرسیدم آیا موضوع را با کسی درمیان گذاشته ای؟ گفت: در قم نزد یکی از آقایان رفتم ولی با نظرم موافق نبودند. پرسیدم تصمیم خودت است و یا کسان دیگری به شما پیشنهاد کرده اند؟ جواب داد: خودم این تصمیم را گرفته ام ولی منظور شما از دیگران چه کسانی است ؟! گفتم مثلاً افرادی که دقیقاً آنها را نمی شناسی و با آنها تماس یکطرفه داری یعنی آنها با تو تماس می گیرند ولی تو نمی توانی هر وقت خواستی ...
وقتی شریعتمداری نقشه ترور خاتمی را خنثی کرد | موضوع را با مسئولان سپاه انصار در میان گذاشتیم
دارد و .... ! به بهانه ای برای چند لحظه از اتاق خارج شدم تا از آمادگی برادرانم، طالقانی و میرزاباقی مطمئن شوم. دیدم که هردو برادر کاملاً آماده و گوش به زنگ هستند. بعد از چند لحظه به دفترم بازگشتم. آرام و خونسرد نشسته بود. از او پرسیدم آیا موضوع را با کسی درمیان گذاشته ای؟ گفت: در قم نزد یکی از آقایان رفتم ولی با نظرم موافق نبودند. پرسیدم تصمیم خودت است و یا کسان دیگری به شما پیشنهاد کرده اند ...
امروز با سعدی : بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست روا بود که چنین بی حساب دل ببری مکن که مظلمه خلق را جزایی هست توانگران را عیبی نباشد ار وقتی نظر کنند که در کوی ما گدایی هست به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست کسی نماند که بر درد من نبخشاید کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست ...
وقتی شریعتمداری نقشه ترور خاتمی را خنثی کرد
نشسته بود. از او پرسیدم آیا موضوع را با کسی درمیان گذاشته ای؟ گفت: در قم نزد یکی از آقایان رفتم ولی با نظرم موافق نبودند. پرسیدم تصمیم خودت است و یا کسان دیگری به شما پیشنهاد کرده اند؟ جواب داد: خودم این تصمیم را گرفته ام ولی منظور شما از دیگران چه کسانی است ؟! گفتم مثلاً افرادی که دقیقاً آنها را نمی شناسی و با آنها تماس یکطرفه داری یعنی آنها با تو تماس می گیرند ولی تو نمی توانی هر وقت خواستی با ...
ناصر حریری؛ ناشرِ نابینایی که دوچرخه سواری هم می کند
سبب شیفتگی فوق العاده به دانستن درس ها را گاه بهتر و دقیق تر از هم کلاسی ها به خاطر می سپرد و در کلاس ها پاسخ گوی معلم ها بود و الگویی که به دیگران معرفی می شد. در همین زمان بود که با سرگذشت دکتر محمد خزائلی در سال نامه دنیا آشنا شد و از آموزش و پرورش خواست به او هم فرصت و امکان شرکت در امتحانات را بدهند. موافقت شد و درسال 1335 ششم ابتدایی را داوطلبانه امتحان داد و به نیکویی از عهده ...
دعای روز 27 ماه مبارک رمضان
دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان به شرح ذیل است: اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ فَضْلَ لَیلَةِ القَدْرِ وصَیرْ أموری فیهِ من العُسْرِ الی الیسْرِ واقْبَلْ مَعاذیری وحُطّ عنّی الذّنب والوِزْرِ یا رؤوفاً بِعبادِهِ الصّالِحین. خدایا روزی کن مرا در آن فضیلت شب قدر را و بگردان در آن کار های مرا از سختی به آسانی و بپذیر عذرهایم و بریز از من گناه و بارگران را، ای مهربان به بندگان شایسته ...
بی قراری هایم با خبر شهادتش آرام شد
خودم آمدم فهمیدم خواب دیدم. مجدد شب جمعه بود سعید دوباره آمد برای رفتن از من اجازه بگیرد با خودم گفتم حتما سعید خبر شهادتش را به من می دهد. بلند شدم و نماز خواندم. مادر شهید پایروند می گوید: صبح همان روز دخترم هم خواب سعید را دیده بود، گفتم خیر باشد انشاالله. نزدیک ساعت 9 صبح بود که زنگ در به صدا درآمد سراسیمه رفتم در را باز کردم، پست چی بود نامه سعید را به من داد. روی نامه نوشته بود ...
قهرمان قصه های کودکی ام در سوریه آسمانی شد
ادامه می گوید، مخالفت های مادر و پدر ادامه داشت. سیدمحمد با من مشورت کرد و از من پرسید حالا باید چه کنم؟ گفتم برادرجان شما آرزویی داری که می خواهی به آن دست پیدا کنی و من مانع آن نمی شوم. ابتدا باید رضایت مادر و پدر را بگیری، اگر نمی توانی رضایت بگیری باید همینطور بروی. راه های زیادی هم است. مدتی گذشت. یک روز سیدمحمد با من تماس گرفت و گفت آبجی می خواهم حرفی بزنم فقط اجازه بده صحبت های من ...
کاپیتان و قهرمان ملی پوش تکواندو ناشنوایان جهان شغل ندارد
شکر می کنم. در مدرسه شنواها درس می خواندم از همان دوران ابتدایی در مدارس افراد شنوا شرکت می کردم و واقعا برای من خیلی سخت بود. خیلی از چیزها را به راحتی متوجه نمی شدم. به جز املا در سایر درس ها مشکل خاصی نداشتم. معلم وقتی دیکته می گفت خیلی وقت ها متوجه نمی شدم و به معلمم می گفتم برای من لب خوانی کن اما همکاری نمی کرد و اذیت می شدم. کلاس اول ابتدایی چون شرایط سختی داشتم یک ...
ماجرای ازدواج مرد لرستانی با زنی که یک متر از خودش بلندتر است
از عروسی با همسرش حرف زده تا واقعیت ها را برایش بگوید؛ چند روز قبل از عروسی با هم حرف زدیم. گفتم من این هستم؛ با همین قد و هیکل. گفتم بعدا زمان پشیمانی نیست؛ من الان شغل ثابتی ندارم، توی شهر هم زندگی می کنم؛ اگر می خواهی پشیمان بشوی همین الان خوب است چون بعد سخت می شود که از هم جدا شویم . چهره مهران بعد از این حرف ها و وقتی می خواهد جواب همسرش را بگوید دیدنی است. حس مردانه ای گرفته و از حرف های ...
روزی می آیم پیشت
، چطوری مدافع حرم شد و خواهر من رو به این حال و روز انداخت؟ لبخند زدم و در جوابش گفتم: حالم خوبه، چون می دونم جاش خوبه... فقط گاهی دلتنگش میشم همین... اوایل علی اکبر اصلاً اجازه نداشت بره سوریه؛ به خاطر ایرانی بودنش. سال 1394 بود که یه روز دیدم در حال پرس وجویِ تا با یه نام دیگه کارت مهاجر افغانی برا خودش درست کنه. دو تا چله هم گرفته بود؛ نمی دونم چه چله ای نذر کرده بود که این قدر زود جواب ...
از راه اندازی کارخانه های تولیدی تا ساخت خوابگاه های دانشجویی/ عمر دوباره ای که اشک های دخترانه به پدر ...
درخواست نخ کردیم. باورتان نمی شود آنقدر برای ما نخ فرستادند که یک سر کامیون ها در انبارها بود و تخلیه می شد یک سر صف کامیون ها در جاده پیچیده بود. آن زمان من تهران بودم و صبح زود بلیت گرفتم و برگشتم مشهد. در همان حین شنیدم کارگرها در حال امضا کردن طومار هستند، کمی متعجب شدم، گفتم نمی خواهم کسی را اخراج کنم اما آنها نوشته بودند تا وقتی اوضاع کارخانه سر و سامان نگیرد حقوق نمی گیریم. آخه مگر ...
جنگیدم تا ورزشکار شوم
از قهرمانی هایش برای مان می گوید نامش سوسن رشیدی است : همه سحر صدایم می زنند، سوسن اسم خواهر بزرگ ترم است که دو سال قبل از به دنیا آمدن من فوت کرد و شناسنامه اش را به من دادند. قصه ی زندگی سحر پر فراز و نشیب است. او این روایت را از خانه ی خاله اش شروع می کند، جایی که سرنخ آرزوهایش را در آن جا پیدا کرد: همه چیز برایم از خانه ی خاله ام شروع شد. همان زمان که دختربچه ی مدرسه ای بودم ...
از سرقت موتور تا گوشی قاپی/ متهمی که مدام دلهره دستگیر شدن داشت
...> به همین خاطر هم درس و مدرسه را درمقطع راهنمایی رها کردم تا از غرولند های پدرم رهایی یابم که همواره در برابر تقاضای من برای پول تو جیبی، فریاد می زد: از کجا بیاورم؟! ندارم! خلاصه برای آن که روی پا های خودم بایستم و مستقل باشم به دنبال حرفه جوشکاری رفتم، اما هیچ وقت نتوانستم به آرزوهایم دست یابم و حسرت چیز هایی را که از دوران کودکی نداشتم، از یاد ببرم به گونه ای که خرید یک دستگاه ...
معتبر ترین دعاها برای شفای بیماران صرعی
بیست سالگی یا بیست و پنج سالگی خود به خود برطرف شود و ممکن است که این حالت تا آخر عمر باقی بماند. به هر حال بچه به سن دبستان رسیده بود و ایشان را در دبستان گذاشته بودند. جناب آقای مصباح می فرمودند:"یک روز وقتی که از درس به منزل آمدم دیدم که علی آقای ما به منزل آمده است، در حالی که تمام لباس ها و کتاب ها و حتی سر و صورتش پر از لجن است! گفتم چه شده است؟ توضیح دادند که در مسیر بازگشت از ...
ننه علی بدون قضاوت پیشینی نوشته شد
به همت انتشارات حماسه یاران منتشر شده است. وی درباره نقطه آغاز روایت نویسنده شدن خود گفت: بنده در دوران تحصیلم شاگرد تنبلی بودم و در مواقع بسیاری، معلم ها از کلاس اخراجم می کردند. یک بار یکی از معلم هایم خیلی از دستم عصبانی بود و من را تحویل ناظم داد. ناظم هم در آخر نوبت صبح آن روز به من گفت که نمی گویم که درست را بخوان، می گویم که برو دنبال علاقه ات. و بعد از این اتفاق من که فردای آن ...
گزارشی از معلم فداکار آذربایجان شرقی در جاده برفی
من هر چند روز یک بار از بالای تپه پایین می آیم تا به مادرم کمک کنم. اینها را که می گوید مکثی می کند و ادامه می دهد: با همه اینها، نمی گذارم دانش آموزانم احساس کمبود کنند و هرکاری که بتوانم برای خوشحال کردنشان می کنم. من از خودم برای آنها می گذرم . آقا معلم روستای علیجان، برای اینکه دانش آموزانش نترسند، صبح هایی که هوا گرگ و میش است، منتظر آنها می ماند و از روستا تا مدرسه همراهیشان می کند ...
سرنوشت سیاه یک زن مطلقه / بخاطر پول چه بلاهایی سرم آمد !
ابتلا به سرطان ریه جان سپرد؛ چرا که از همان روزهایی که من به یاد دارم او هر سیگارش را با سیگار قبلی روشن می کرد و بالاخره همین زیاده روی ها در مصرف سیگار و مواد مخدر او را به سرطان مبتلا کرد. در این شرایط من نزد مادرم بودم، ولی او هم سه سال بعد از مرگ پدرم با جوانی ازدواج کرد که چند سال از خودش کوچک تر بود. پدر خوانده ام تعمیرگاه موتورسیکلت داشت و اجازه نمی داد من به مدرسه بروم؛ چرا که ...