سایر منابع:
سایر خبرها
الیاس مرد کامل بود + عکس
رو توی خونه جدیدمون بهمون داد. سه ماه بعد از اینکه به خونه جدیدمون که ساخته شده بود، آمدیم، به دنیا اومد. شرایطمون هم خیلی سخت بود ولی ما طوری زندگی می کردیم و به خودمون سخت نمی گرفتیم که سختی مون زیاد نشه چون آقا الیاس از زمان نامزدی شروع به ساخت خونه کرده بود و خیلی هم وام و قرض گرفته بود و سه سال طول کشید تا خونه مون رو ساختیم و ما وقتی فاطمه خانوم به دنیا اومد توی یک اتاق از این خونه داشتیم ...
خلبانی که پس از سه بار اخراج برگشت و جنگید و اسیر شد
ساختمانی که طبقه پنجمش بودیم، زمین خورد و همه مدارک و کاغذهایم در خانه از بین رفت. شب ها در همان خانه می ماندم. خیلی از بچه ها یا در پست فرماندهی بودند تا چندتا چندتا در خانه هم می ماندند و استراحت می کردند. تنها می رفتم خانه و بدون روشن کردن چراغ، تنها برای خودم آواز می خواندم یا روی این کاغذ های ده شاهی، وصیت می نوشتم. درباره بهزاد عشقی پور روایتی هست که همسرش در حالی که دست فرزندش را ...
کاش پسر منم ما ما می کرد!
فاش نیوز- سال 1362 یکی از دوستان صمیمی ام به نام احمدرضا در عملیات والفجر 4 از ناحیهٔ سینه مجروح شده بود. هرچه گشتم نتوانستم پیدایش کنم. او را به اورژانس صحرایی برده بودند. بچه ها می گفتند: احمدرضا موجی هم شده. وقتی به مرخصی آمدم، با چند نفر از رزمنده ها به منزلشان رفتیم تا از او عیادت کنیم. ظاهراً به اصرار مادرش از بیمارستان مرخص شده و برای ادامهٔ درمان به خانه آمده بود. ده ...
دسیسه دختر چاقوکش برای باجگیری از مردان پولدار
ها و پسرها با رفتارهای خشن، چاقو کشی و کتک زدن آنها ایجاد رعب و وحشت می کند. چند ماه گذشته خیلی بی حوصله بود، انرژی نداشت و در خودش فرو رفته بود، احساس بی ارزشی می کرد و خیلی می خوابید. گاهی به خودکشی فکر می کرد، اما ناگهان انگار همه چیز عوض شد. بچه جان گرفته بود،خیلی حالش خوب بود ساعت ها برایمان حرف می زد، از بس بلند می خندید و خوشحال و پر انرژی بود گاهی می ترسیدم گاهی هم خوشحال بودم که خوب شده ...
ماجرای گردانی که منحل شد / روایت یک شب نفس گیر در کوران عملیات کربلای 5
به گزارش خبرنگار ایمنا ، درد مجروحیت در شیرینی دیدار پدر غرق شد. همراه با او که جای خالی مادرش را نیز برایش پر کرده بود، راهی اصفهان شد تا در خانه دوران نقاهت را پشت سر بگذارد. چند ماهی از مجروحیتش نگذشته است که به پیشنهاد شهید عبدالعلی ولایی برای گذراندن دوره سربازی راهی کردستان می شود. در همان کردستان است که خبر شهادت او به گوشش می رسد. حاج محسن گریزی به دوران حضورش در تیپ بیت المقدس ...
با فرار از دست شوهرم به پسری مجرد پناه بردم ! / من بچه ام را داغ نگذاشته ام !
. همه اطرافیانم مرا تشویق به ادامه زندگی با عباس می کردند و معتقد بودند که این رفتارها در همه خانواده ها وجود دارد و زندگی بعد از به دنیا آمدن فرزند شیرین تر می شود. این گونه بود که من هم در برابر رفتارهای خشن او سکوت می کردم و به رویاهای آینده ام می اندیشیدم. با آن که در طول 18 سال زندگی مشترک صاحب 4 فرزند قد و نیم قدشده بودیم، نه تنها تغییری در رفتارهای همسرم ایجاد نشد بلکه روز به روز ...
روایتی از مسیر یحیی| مامان جان غصه نخور، غصه حَرومه، کِلا رِ چرخ هادم مِ خدمت تَمومه
کردم بچمو بزرگ کردم، من و پدر خدا بیامرزش هیچکس را نداشتیم، تلاش کردیم و چند تا بچه رو بزرگ کردیم، تمام امید زندگیم اینه که یحیی رو می بینم. یحیی کنارم نباشه خوابم نمیبره شب ها تنها می خوابم و اصلا نمی ترسم چون یحیی همین جا کنارمه، الان سی سال پدر یحیی فوت شده و من خونه بچه هام نمی خوابم. به بچه هام گفتم: یحیی جانم تنهاست شاید یک شب بلند شه ازم چیزی بخواد. هیچکس از دلم خبر ...
زود زن گرفتم و 17 سالم نشده، 4 بچه داشتم...
زمانی که زنده بودند من کمک خرج آن ها بودم . سراج الدین سال هاست که خرج خود و خانواده اش را با کارگری ساختمان درمی آورد و از کارش هم راضی است؛ نهایت پولی که از کارگری درمی آورم ماهی 100هزار تومان است. حالا با وجود این 4بچه باید بیشتر کار کنم تا خرج آن ها را هم بدهم. با اینکه حقوقم کم است راضی ام به رضای خدا. روزی بچه ها جلوتر از خود آن ها می آید . حالا چند ...
مبارزی که به فرمان امام (ره) لبیک گفت/ نوید شهادت برادر در خواب خواهر
ما بگیرید، گفتم اتفاقا امروز زنگ زدن،تا اینکه از خواب پریدم. هر چند مرور خاطرات گذشته سخت است و طاقت فرسا دستی به صورت کشید و یادآور شد: صبح به خانه مادرم رفتم و به خواهرانم گفتم فکر کنم اتفاقی برای محمدرضا افتاده است؛ مادر گفت: دیروز عصر زنگ زده من خانه نبودم که گوشی را بردارم هیچ مشکلی نیست ، سپس به سپاه رفته و پرس و جو کردیم و گفتند شاید زخمی شده ولی من حدس زدم شهید شده است. ...
فریب دختران با وعده های توخالی
این پسر جلوی مرا گرفت و شماره تماس اش را به من داد از وقتی با او دوست شدم سرنوشت من سیاه شد او مرا فریب داد و با این ترفند که قصد ازدواج با من را دارد با من رابطه دوستی برقرار کرد. قاضی پرسید آیا خانواده ات از این ماجرا خبر داشتند؟! فرزانه جواب داد: نه هرگز ،چون خانواده من مخالف دوستی با جنس مخالف هستند و من همیشه می ترسیدم این ماجرا فاش شود چند وقتی گذشت و بعد ماجراهایی در خانه مان ...
شبیه علی دایی شدن هم سخت است/ بهترین نسل از بین رفت
خودنمایی بودم و بالاخره چندین بار هم توانستم با وجود حضور بازیکنان خوبی که در تیم داشتیم به ترکیب برسم. هنوز برای هت تریک خوشحالم بازیکن جوان تیم هوادار با اشاره به هت تریک مقابل ذوب آهن در هفته پایانی لیگ گفت: هنوز هم برای آن هت تریک خوشحالم. نمی توانم دروغ بگویم. همان توپ را با امضای بچه ها به خانه آورده ام. هنوز نگاهش می کنم. سه گل در یک بازی افتخاری است که من خیلی زود تجربه ...
سلام شاعرانه یک هموطن کلیمی به خرمشهر
. سلام بر چرخ ویلچر، سلام برعصاها، سلام به دست و پا و چشم مصنوعی، سلام به تکه استخوان و پلاکی که آن دور ها شاه نشین سماوات است. این ها را نوشتم که بگویم همه شما را دوست دارم از فرمانده تا سرباز، از رهبر تا شماها. آنروز به یاری خدا، رهبری و تلاش مردم، خرمشهر، هویزه و... آزاد شده پس امروز هم پس از چهل سال با خدایی شدن، یکتا پرستی، توحید، مهر، ادب، شکیبایی، فروتنی، انسانیت و ...
همسرم با وجود مریضی، مانع رفتن من به جبهه نشدی
شد و حجاب های بین من و تو کنار رفت آن وقت مشاهده کردم که چه ظلمی به خود نموده و چه دوستی را ترک گفته بودم و حال تو را سپاس فراوان می گویم که پیوستن به لقای خودت را در جبهه نبرد حق علیه باطل به این عبد ضعیف عطا نمودی و امیدوارم شهید واقعی راهت باشم. به تاریخ نویسان آینده اعلام می دارم که من با شناخت کامل در این جهاد فی سبیل الله قدم نهاده، لذا جنگیدن من با دشمن جهت گرفتن آب و خاک نبوده ...
عمر دوستی های جبهه کوتاه بود!
...، دیده بانی و دوربین 120*120 بودم. به شوخی بهش می گفتم: اگه منو توی دکل دیده بانی بپزن ، سیر نمی شم! بالای دکل احساس می کنی که از همه بالا و بلندتری. مخصوصاً ما بچه ها که همیشه بلندپرواز بودیم و دوست داشتیم در کارها چیزی از بزرگ ترها کم نداشته باشیم و خودمان را در جنگ ثابت کنیم. بالای دکل دیدن کسانی که تو را نمی بینند، دادن گرا به توپخانه برای هدف قرار دادن سکوهای تانک، آتشبارهای که ما را هدف قرار می دادند، سنگرها، جاده ها و ماشین های در حال تردد برایم جذبه داشت. کد خبر 663970 ...
روایت اولین عکاس فاجعه حلبچه از جنایتی بعثی - آلمانی
رساندید؟ ناطقی : با مشقت های فراوان به همراه گروهی از همکارانمان به حلبچه رسیدیم، بعد از مدتی با بمباران شهر توسط هواپیماهای دشمن مواجه شده و همان لحظه با بچه های گروه به این نتیجه رسیدیم که عکس برداری از شهر کردنشین حلبچه که تازه توسط مردم و پیشمرگان کرد مسلمان از دست نیروهای بعثی آزاد شده بود را شروع کنیم . تصویری از بمباران شیمیایی حلبچه با دختری 14 ساله مواجه شدم که ...
تولدی دوباره، هدیه ای از امام رضا(ع)
بیمارستان کرد علائمی همچون زردی چشم ها، خون ریزی لثه و بینی، سفید شدن ناخن ها، زردی پوست، خستگی و بی حالی و خونریزی از دستگاه گوارش باعث می شد چند نوبت در سال در بیمارستان شهید قاضی و امام رضا(ع) بستری شوم. از سال 1397 تا 99 درگیری بیماری بودم و اول می گفتند کبدت مشکل دارد ولی بعدها اعلام کردند دچار سیروز کبدی هستی و چون مشکل انعقادی داری باید عمل پیوند کبد صورت گیرد. برای پیوند ...
نفیسه روشن ازدواجش را علنی کرد؟ | حلقه میلیاردی نفیسه روشن همه را میخکوب کرد
، جواب میدهد خیلی سخت! خیلی وقت ها او هست و من نیستم و ماجرای یکی بود، یکی نبود داستان زندگی من و بهنام است. اما بخاطر علاقه ای که به هم داریم به شغل هم دیگر احترام میگذاریم. از سوی دیگر من می دانم که همسرم اسکادران هواپیمایی است که چند صد نفر مسافر دارد و باید محیط آرامی برای او فراهم شود و آرام باشد. نفیسه روشن می گوید: دراین مدت به بچه دار شدن فکر نکردیم. این مدت تمام کارهایی که دوست ...
سناریوی انقراض نسل: خدا یکی بچه یکی
، سعی در پاک کردن صورت مسأله برای افزایش جمعیت دارد و تبعات ناشی از قوانینی را که وضع می کند در نظر نگرفته است. – می گویند به زمان سالخورده شدنتان فکر کنید که چه کسانی باید از شما مراقبت کنند و انگار قرار است ما بچه دار شویم که بچه ها زمانی ما را تر و خشک کنند. پس این همه خانه سالمندانی را که فرزندانشان توانایی و شرایط نگهداری از والدین شان ندارند چیست؟ این حرف ها همان آدرس غلط است. ما ...
درسی که منصور زرگر به اهالی رسانه داد
خبرگزاری فارس- داریوش بهنیا/ خبر تلخ و غم انگیز بود؛ قاسم خشت زر معمولاً خبر بد نمی داد اما این یکی آخری خیلی دردناک بود، قاسم سالهاست با منصور دوستی و رفاقت دارد رفیق شفیق و تقریباً بیش از همه بچه های خبرنگار حال منصور را جویا می شد. با صدای بغض آلود آن سوی تلفن می گفت؛ فلانی اگه تونستی برو بیمارستان یک سری به منصور زرگر هم بزن، تصادف کرده و حالش خوب نیست. خبر تصادف منصور ...
دخترانی که در جنگ قهرمانان نامرئی بودند
محل زندگی ما برخورد کرده بود. در یکی از خانه های نزدیک این محل یک خانه بود که زیرزمین داشت و محل امنی برای پناه بردن بود. زمانی که بمباران شروع می شد، خانواده ما و اهالی محل به این زیرزمین می رفتیم. من و خواهر و برادرهایم، چهار فرزند بودیم؛ پدرم چندین سال در جبهه بود و مادرم مجبور بود در زمان بمباران ما چهار کودک را به پناهگاه ببرد. احمدی از چرخ و فلک نزدیک پناهگاه دوران جنگ گفت: نزدیک ...
زندگی سیاه زن جوان زیر سایه سوء ظن شوهر
حدود 11 سال از زندگی مشترکم می گذرد اما فقط به دلیل این که دو هفته ارتباط و دوستی قبل از ازدواج با همسرم داشتم او به من سوء ظن دارد و مدعی است همان گونه که در آن زمان با او رابطه دوستی برقرار کردم الان هم می توانم با جوان نامحرم و غریبه دیگری ارتباط داشته باشم به همین دلیل مرا به گونه ای مجازات می کند که ... آشنایی با همسر زن 30 ساله که پسر 4 ساله ای را در آغوش می فشرد با بیان ...
روایت حضور خواهر شهید در فهرست اعزام به جبهه؛ شماره یک: بتول خورشاهیان!
و خنده شیرین مرتضی در آخرین ساعات آن شب سرد و تلخ پاییز انگار می گفت خواهرم بلندشو نوبت تو رسیده همه سال هایی که با مهر و محبت مرتضی گذشت در چند ثانیه برایم مرور شد دلتنگ و غمگین چشمان باز مرتضی را بستم پیشانی اش را بوسیدم و گفتم داداش قسم می خورم سلاحت را خودم برمی دارم. کاور را بستم اشک هایم را پاک کردم و از سردخانه بیرون آمدم صبح روز بعد، شیفت را تحویل دادم و پیاده راهی خانه شدم. عمه ...
پدر بی رحم درباره قتل کودک یک ساله اش چه گفت؟
خردسالش اصابت می کند و در نهایت هم چند ساعت بعد او را به کام مرگ می کشاند. عموی دختر فوت شده به مأموران گفت: ساعتی قبل برادرم با من تماس گرفت و گفت با همسرم شب قبل دعوا کردم و بچه ام ضربه خورد و بعد فوت کرد. من بلافاصله به خانه برادرم آمدم و دیدم سودا فوت کرده و برادرم نیز از خانه بیرون رفته است. با به دست آمدن این اطلاعات، تیم جنایی به برادر قاتل آموزش دادند و برادر قاتل هم از برادرش ...
شکنجه های هولناک پدر برای قتل سودا کوچولو
جنوب شهر رفته بود، بازداشت شد. مجید دیروز به شعبه سوم بازپرسی دادسرای جنایی تهران منتقل شد و گفت : من و همسرم هفت سال قبل ازدواج کردیم و پسری سه ساله و دختر یک سال ونیمه حاصل این ازدواج بود. راننده تاکسی اینترنتی هستم. به همسرم شک داشتم و فکر می کردم رفتارش مشکوک است و به من دروغ می گوید. چند بار کتکش زدم اما رفتارش را تغییر نداد. شب حادثه بدون اجازه من با بچه ها بیرون رفته بود که وقتی ...
موسیقی شیطان روی نیمکت سیاه
بحرانی برایم خیلی سخت بود و وقتی نمره های میان ترم را دریافت کردم بیشتر آنها تک بود... چند روز بعد پدرم از وضعیت درس هایم مطلع شد، وقتی فهمید من پنهان کاری کردم، همه تنم را با کمربند کبود کرد صورتم از بس سیلی خورده بود قرمز و زیر چشمانم کبود شده بود روی رفتن به مدرسه را نداشتم کوله پشتی ام را برداشتم و بی هدف از خانه خارج شدم من نه گوشی داشتم تا کسی فرار از خانه را به من بیاموزد و نه ...
من: پسر بیکار آسمان جُل / او: دختر پولدار
از همان اول از او خوشم آمد. خوش قیافه، خوش پوش و از آن بچه پولدار های شیراز بود و برخلاف دختران آفتاب مهتاب ندیده ی اقوام مان به خودش می رسید. نمی دانم چقدر طول کشید، اما یک زمانی به خودم آمدم که همه ی فکر و ذکرم شده بود سپیده. در تصور خودم را با او می دیدم و سعی می کردم هر طور شده خودم را به او نزدیک کنم. از حق نگذریم خودم هم آنقدر ها بد نبودم. بچه درسخوان کلاس بودم و ظاهر موجهم باعث می شد دختر ...
در حال طلاق از مهران مخم سوت کشید که فهمیدم از محمود باردارم!
مائده 22ساله در حالی که در مقابل بازپرس پرونده قرار گرفت بیان کرد: آن روز به دلیل یک موضوع جزئی با مهران، همسرم مشاجره کردم و با ناراحتی از منزل بیرون آمدم. در همین حال یک پژو مقابلم متوقف شد و من هم با دادن آدرس خانه مادرم به عنوان مسافر سوار خودرو شدم. راننده که از جلو هرازگاهی نگاهی به من می انداخت علت ناراحتی ام را پرسید. وی ادامه داد: از نامهربانی همسرم برایش گفتم ...
بهترین فاصله سنی بین بچه ها چقدر است؟
.... فاصله سنی خیلی کم بین بچه ها مزایا و معایب خودش را دارد و البته فاصله سنی زیاد بین بچه ها نیز نقاط ضعف و قوت خودش را دارد. همه چیز بستگی به شرایط خاص خانواده شما و هدفتان دارد. به طورکلی خواهر و برادرهایی که فاصله سنی کمی با هم دارند برتری جویی کمتری بینشان وجود دارد و هم بازی های خوبی برای هم هستند و این چیزی است که خیلی از پدر و مادرها دوست دارند. دلیلش هم این است که فرزند اول ...
یکی بود، هنوز هم هست/ زندگی پس از زندگی
...> اما دخترم دیالیز را قبول نکرد به خانه برگشتیم. دو سه روزی در خانه بودیم که دوباره حالش خیلی بدتر شد. یادم می آید اوائل دی ماه سال 1398 برای نوبت سوم بستری شد و 25 روز در بیمارستان بود این دفعه پزشکان گفتند باید دیالیز صفاقی باشد و هر سه روز یک بار دیالیز انجام شود. من فدای دخترم بشوم فکر می کنم از دیالیز می ترسید. شاید من هم جای او بودم می ترسیدم. با همه این حرف ها دیگر دخترم نیست. ...