خلبانی که پس از سه بار اخراج برگشت و جنگید و اسیر شد
سایر منابع:
سایر خبرها
ثواب کردن به ما نیامده! / تایدهای غنیمتی که دردسرساز شد
واکس می زدند. یک شب تصمیم گرفتم بیدار شوم و در ثواب کار آنها شریک شوم. وقتی سراغ پوتین ها رفتم. دیدم همه واکس زده و مرتب کنار هم چیده شده اند. به این نتیجه رسیدم که عده ای زودتر از من بلند شده و ثواب ها را تقسیم کرده اند. چون به زور خودم را از خواب جا کن کرده بودم، نمی خواستم ثواب نکرده بروم بخوابم. ناگهان چند نفر از نیروها از خط مقدم برگشتند. لباس هایشان را در آوردند و رفتند خوابیدند ...
وقتی در عربی حرف زدن کم آوردم!
مان یاد گرفته بودم. هوس کردم با اسرا صحبت کنم. به آنها با لهجه عربی گفتم: سلام علیکم یا اخی . یکی از آنها که رنگی به رویش نمانده و مشخص بود بیشتر از آن دو نفر دیگر ترسیده است، به پاهای من چسبید و شروع کرد به فرستادن صلوات. پیش خودم گفتم: این سوژه خوبیه ، همین رو برای یک گفت وگوی دونفره انتخاب می کنم. به او گفتم: اشلونک ؟ - زین، زین، زین. یکی از بچه ها ...
رمز معادله فتح (1)
جا مشغول کارهایی بودم. یک نوع کار، کارهای خودِ اهواز بود... نوع دوم کار، کارهای مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرّمشهر و آبادان و بعد، عملیات شکستن حصر آبادان بود که از محمدیّه نزدیکِ دارخُوِین شروع شد. [29] کار دوم، کمک به اینها و رساندن خمپاره بود. بایستی از ارتش، به زور میگرفتیم. البته خودِ ارتشیها، هیچ حرفی نداشتند و با کمال میل میدادند. منتها آن روز بالای سر ارتش، فرماندهی وجود ...
درد دل با امام رضا؛ چگونه با این هزینه ها به مشهد برم ..
بریم ...شد حرف ! وای خدا ..دنیا داره دور سرم می چرخه ..کاش هیچ کس شرمند زن و بچه اش نشه . می خوام به همسرم بگم سال بعد می ریم ، انشالله کمی مشکلات اقتصادی حل بشه و این تحریم های لعنتی دست از سر ما برداره .. به نظر شما ارزون میشه .؟ یه 100 هزارتومان نذر کرده بودم بندازم توی ضریح امام رضا ع ...اون هم به نیت امام رضا ع می دم به یه خیریه ... انشالله سال بعد 200 هزارتومان نیت می کنم . بهروزکیا: منتقداجتماعی ...
سه روایت دفاع مقدسی از امام رضا(ع)
کردم و به طرف حرم امام رضا (ع) رفتم. شهید برونسی بعد از خواندن زیارتنامه و نماز و رفع خستگی تازه یادم آمد که دنبال قابله آمده ام. یکی دو ساعت گذشته بود. وقتی به خانه برگشتم به خاطر سر و صدای زیاد موتورسیکلت، آن را دو تا کوچه پایین تر گذاشتم و آهسته آهسته به طرف خانه رفتم. وقتی به خانه رسیدم دیدم مادر خانم جلوی در ایستاده و منتظر است. با خودم گفتم: الان حتما یک سیلی به گوشم ...
رمال های شیادی که زنان و مردان خرافه پرست را فریب دادند
: رمال هیچ دانشی ندارد جز اینکه از ساده لوحی و گرفتاری خود شما سوء استفاده می کند.
2 روایت از گره هایی که سبب ایمان به عنایت امام رئوف(ع) شد| خوشا دردی که درمانش تو باشی
جا نذر کردم سه روز بروم زیارت. خسته بودم و حال و حوصله نذر های سنگین تر را نداشتم. گفتم اگر بخواهد درست بشود، به همین زیارت سه باره می شود. نور امیدی ته دلم حس می کردم، اما دلم قرص و محکم نبود. روز اول برای نماز صبح رفتم حرم. بعد از نماز در مسجد بالاسر زیارت امین ا... و دو رکعت نماز زیارت خواندم. یک دل سیر گریه کردم و هرچه را در ذهن پریشانم بود به آقا گفتم. حس سبکی عجیب پس از آن زیارت ...
الیاس مرد کامل بود + عکس
باشی مگه می شه؟ ولی برای خودش اینطوری نبود؛ لباسهایش رو اینقدر می پوشید که پاره بشه بعد می رفت یه لباس دیگه می خرید. **: خاطره ای هم از این رفتار و سیره دارید؟ همسر شهید: یه روز که رفته بودیم خونه مادرم وقت نماز که شد آقا الیاس می خواست بره مسجد و اتفاقاً هم خودم رفتم راهش انداختم و قرار بود برای شام برگردند خونه مادرم. نگو با برادرهام قرار گذاشتن که همین که اومدم ...
یوسفی از نسل سلیمانی ها
سرشان هستم.وقتی به پایگاه رسیدم،یوسف به سمتم آمد و با چهره ای درهم رفته و ناراحت گفت: ننه برای چی اومدی؟بین دوستانم خجالت زده ام کردی! نباید میومدی؟ گفت: برو دوستانم شما را نبینن.گفتم باشه.اما رفتم کناری ایستادم که کسی مرا نبیند.سوار ماشین که شد دست بلند کرد من هم برایش دست تکان دادم و خداحافظی کردم. مرخصی اجباری دو ماه بعد با یک مرخصی پنج روزه برگشت،اما فقط دو روز ...
ایست! اینجا پاتوق آدم های مَشتی و خوبای روزگاره
احوال مادر این جانباز هم می شوم. هیچ وقت یادم نمی رود، وقتی در بیمارستان تهران بودم، مادرم شب ها چادرش را روی زمین پهن می کرد و پایین تختم می خوابید. وقتی بعد از یک سال اومدم کرمان، هنوز نمی تونستم روی ویلچر بنشینم، فکر می کردم تا آخر عمرم باید روی تخت بخوابم. یه روز یکی از جانبازان ویلچری اومد عیادتم، پرسیدم چند ساله که ویلچرنشین شدی، گفت سه سال، با خودم گفتم چقدر زیاد که سه سال روی ویلچر ...
امروز از امام رضا (ع) چه بخواهیم؟
رضا (ع)، ولی خداوند است. همانگونه که لطف الهی در دنیا شامل مؤمن و کافر است، لطف، ولی او شامل مؤمن و غیر مؤمن است. نقل می کنند: عبدالله بن محمد هاشمی گفت: روزی پیش مأمون رفتم مرا نشاند هر کس آنجا بود خارج کرد.... بعد از غذا خوردن گفت: اکنون برایت جریانی نقل کنم تعجب کنی روزی خدمت ایشان رسیده گفتم فدایت شوم آباء گرامت موسی بن جعفر و حضرت صادق و حضرت باقر و علی بن الحسین اطلاع از گذشته و آینده تا روز ...
قاتل 27 ساله؛ از طناب دار می ترسم
.... اولین بار به چه دلیل چاقوکشی کردی؟ 15 سالم بود که به خاطر یک دختر با دو جوان درگیر شدم و آن ها را با چاقو زدم. آن دختر همان دختر خاله خودم بود که دیدم دو جوان موتورسوار قصد ایجاد مزاحمت برایش دارند! من هم آن ها را با چاقو زدم ولی بعد مادرم رضایت گرفت. گفتی جمجمه ات هم شکسته است! چرا؟ مدتی قبل با موتورسیکلت دوستم که امانت گرفته بودم، تصادف کردم و حدود 2ماه در کما بودم و ...
پشت پرده شوم پیامک های عاشقانه
دلباخته او شدم. آن روز گذشت، چند روز بعد که برای گرفتن جزوه سراغ ساناز رفته بودم موقع برگشت به خانه سر کوچه مان با همان پسر موتورسوار که جوان قد بلند چشم آبی بود، چشم تو چشم شدم؛ شماره اش را داد و من بدون اینکه فکری کنم شماره را گرفتم و خیلی زود به خانه مان که انتهای کوچه بود رفتم. در را باز کردم و وارد حیاط شدم و خیلی سریع در را بستم و روی پله نشستم، صدای ضربان قلبم را می ...
آقای مهندسِ کفش دارِ حرم
را پایین انداخت: بالاخره کارِ بدون سختی که در دنیا وجود ندارد. اصلا کار اگر کار باشد و مفت خوری نباشد، سخت است. گفتم: صد البته. راستی، پیش آمده زائری، چیزی را تبرکی از شما بخواهد؟ بی آنکه حرفی بزند به یک نقطه ی دور خیره شد و چشم هایش ناخودآگاه از اشک، نم دار شد: بعضی وقت ها یک اتفاق هایی می افتد که آدم متحیر می ماند. من یک روز که داشتم بعد از کشیک برمی گشتم خانه، ساعت تقریبا هشت نُه شب ...
جلد دومِ جلد دوم
ساز خودش بود البته تأکید کرد برای خانم های شان است. در آن خانه خیلی به همه ما خوش گذشت. اگر از خوراکی ها بگویم تصور شکمو بودن پدید می آید که حاشا و کلا و از سایر هدایا هم نمی شود گفت؛ شاید دل تان بخواهد. در این بخش سهمیه آقای رشیدی هم محفوظ بود. روز بعد تیم تصویر عوض شد و اما من ثابت بودم. بگذارید خیال کنم آقایان بیات روزنامه را نمی خوانند و خودم را سنگ ته رود توصیف کنم وگرنه موجودات دیگری ...
فروش به چه قیمتی؟
مرا مجبور به جلو تر رفتن کرد. کنجکاو شدم رفتم تا نگاهی بیندازم. جدول اکران را دیدم تازه دو هزاری ام افتاد که چرا این جدول توجه مرا به خود جلب کرده، کلا شش سانس به اکران دو فیلم اختصاص داده شده بود که از این شش سانس، پنج سانس متعلق به فسیل بود. زیر لب گفتم خوب چه کاری بود همان یک سانس را هم که به دسته دختران دادید را لغو و فسیل را جایگزین می کردید. به این ترتیب حتی جدول اکران هم شکیل تر می شد. در ...
کدام محله تهران بیشترین باغ را داشت؟/ از لویزان تا مبارک آباد
آقا طباطبایی گفت: اشتباه کردم بیا درخت های کاج را بکن و میوه بکار، گفتم: آقا فایده ندارد نه به شما وصال می دهد نه به من. آقا طباطبایی که فوت کرد وراث باغ را فروختند. باغ خودم را، همزمان با باغ آقا طباطبایی نگهداری می کردم 50 سال است در این باغ هستم و تک تک درخت ها را خودم با دست های خودم کاشتم و شاهد بزرگ شدنشان بودم و این ها حکم بچه هایم را دارند. گردو ها و سنجاب ها حالا در ...
دکتر زهرا عالی نژاد: در کره زمین چیزی ارزشمندتر از اندیشه انسان نیست
خوب شده بود. آبان ماه 1341 دکتر نظام که رئیس امین آباد بود خواهش کرد روزی 2 ساعت کادر آن مرکز را آموزش دهم. گفتم خیلی گرفتارم ولی ایشان اصرار کردند. بعد از برنامه بیمارستان روزبه، روزی 2 ساعت بیمارستان امین آباد می رفتم و به کادر آنجا که کارگر و بیسواد بودند، چگونگی ارتباط با بیمار را آموزش می دادم. یک روز در آن بیمارستان بودم که یک بیمار خیلی قدبلند از پشت سر، گوش های من را گرفت و مرا بلند کرد بعد ...
حاج قاسم چگونه با لشکر ثارالله خداحافظی کرد؟
دیدم دو محافظ قدبلند و قوی هیکل کنارم هستند! بعداً دانستم از طرف آقای معروفی آمده اند. سه، چهار نفر از مردم هم که مرا نمی شناختند، چون روحانی بودم، دورم را گرفتند. گاهی با فشار همان ها نزدیک بود له شوم. چند نفر از بچه هایی که توی کامیون بودند، مرا شناختند. خواستند دستم را بگیرند و سوار کامیون کنند؛ قبول نکردم. گفتم می خواهم تا گلزار شهدا پیاده بیایم. هر چه گفتند، گوش نکردم ...
عشق متقابل امام و مردم
، خودشان را به منزل امام می رساندند. آقای صانعی به من گفتند: آقا رضا وقتی هیات دولت به دیدار امام آمدند، دیگر کسی را به منزل راه نده. گفتم: اگر فردی با شما کار داشت و می خواست شما را ببیند، چه کنم؟ آقای صانعی گفت: بگو صانعی مرده است! اگر هم از کسی رودربایستی داری، به من بگو تا خودم جلوی در بایستم. گفتم: چشم. وقتی هیات دولت آمدند و در اتاق منتظر ورود امام شدند، چند دقیقه بعد یک روحانی جلوی در خانه آمد ...
خاطره ای از رکورد پروازی خلبانان هوانیروز ارتش
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، سرهنگ خلبان رضا بیژن نژاد از خلبانان هوانیروز ارتش در خاطره ای روایت می کند: در حین عملیات فتح المبین به ما مأموریت دادند که تعدادی مجروح را در بیمارستان صحرایی بیت شعیب - که بر منطقه رقابیه انتقال پیدا کرده بود - تخلیه کنیم. کمک من در این پرواز سروان محمدباقر پاکیار بود. بلافاصله بالگرد شنوک شماره 4068 به پرواز درآمد و در من ...
چرا نوای "ممد نبودی" ماندگار شد؟/ شعر بی قافیه ای که در ذهن یک ملت ماند
...، گفتم نخوان چون این نوحه در رثای شهید جهان آرا است و الان ایام محرم است، تاسوعا و عاشورا مختص امام حسین(ع) و 72 یار ایشان است. غلام کویتی پور گفت الان مهرماه(زمان شهادت جهان آرا) مصادف شده با ماه محرم و تناسب دارد که این را بخوانم، آن سال هم که من رفته بودم مهران برای عملیات شناسایی، نرسیدم بیایم خرمشهر، رفتم و آمدم و کویتی پور آن را خوانده بود. نظر شما درباره اجرای این ...
بازیکنان استقلال را از میان معتادها رد می کردم/ چرا وقتی حواله ماشین می دادند به فکر پیشکسوتان نبودید؟/ ...
اسغر حاجیلو بازیکن، مربی و سرپرست اسبق استقلال که حالا مدیریت آکادمی این باشگاه را برعهده گرفته است. در گفت وگو با خبر ورزشی به شدت علیه یکی از اعضای هیئت مدیره باشگاه استقلال موضع گرفت. حرف های بی پرده اصغر حاجیلو در گفتگوی اختصاصی با خبر ورزشی را میخوانیم: ابتدا از دربی روز چهارشنبه شروع کنیم. استقلال لیگ برتر را به پرسپولیس واگذار کرد و حالا برای انتقام می آید این بازی را ...
سرنوشت سیاه زن نازا در دستان رمال شیاد + عکس جزئیات داستان 2 زن تهرانی
کنار دیوار نانوایی ایستاده بودم بازیگوشی دختربچه ای مرا به خودش جلب کرد و به او لبخندی زدم و مادر دخترک هم کنارم ایستاد و از شیطنت های دخترش گفت وقتی از من پرسید شما بچه دارید گفتم نه ! هر وقت هر کسی این سوال را ازمن می پرسید انگار دست خودم نبود دنیا روی سرم خراب می شد سر صحبت باز شد او که نوبت نان گرفتنش شد خداحافظی کرد و رفت درحالیکه من در فکر بودم . زنی که در کنارم بود در ...
کاش پسر منم ما ما می کرد!
یکی یکی او را می بوسیدند و می رفتند کنار دیوار می نشستند. نوبت به من که رسید، خم شدم و صورتش را بوسیدم. همان طور که احساساتی شده بودم و اشک می ریختم به او گفتم: سلام دادا احمد. الهی قربونت برم، اکبر فدات بشه. سرم را بالا آوردم و منتظر عکس العمل او شدم؛ اما انگار نه انگار که من این همه قربان صدق اش رفته ام! فقط به سقف اتاق خیره شده بود و پلک نمی زد. دوباره صدایش زدم و گفتم: دادا ...
یادی از مداح و پاسدار و جانبازِ سرفراز، شهید حاج یونس حبیبی
.... آموزش نظامی لشکر را به بنده واگذار کردند. یادم می آید در گردان میثم لشکر، محمدرضا طاهری هم جزئی از رزمندگان بود و من با او مراوده هیئتی داشتم. آن سال ها محمدرضا مرثیه ها و نوحه های زیبایی را ارائه می داد.... بعد رفتیم عملیات؛ در عین حال آموزش نظامی می دادم. مربی تاکتیک بودم و این افتخار را داشتم با لباس سبز پاسداری در جنگ حضور داشتم و برای بنده این دوران یک حال و هوای دیگری داشت ...
ماجرای حمله با چاقو به متخصص بیهوشی
بودم و بعد مرخص شدم. این متخصص بیهوشی، در توضیح علت چنین حادثه ای برای او، گفت: اردیبهشت 1401، شیفت ICU بیمارستان بودم که پرستار از من خواست یک بیمار کرونایی را معاینه کنم که گفتم من پزشک معالج نیستم و پزشک داخلی باید او را ببیند و دستورات لازم را بدهد. اما، با اصرار پرستار بخش، او را دیدم اما برگه مشاوره را پُر نکردم. یوسف زاده با اشاره به فوت بیمار، افزود: به نظر می رسد که ...
تن هاخ : از سر الکس، چیزهای زیادی یاد می گیرم
چیزی احساس کنید. شما نمی توانید ببازید. اگر شکست بخوری، همه چیز را زیر سوال می بری و من از خودم شروع می کنم و در آینه به خودم نگاه می کنم. به طور کلی، به خصوص بعد از بازی هایی که شب ها به پایان می رسد، من بد می خوابم. ماجرای یک بازی باید برای من حل شود. و من از قبل بازی به روز بعد و بازی بعدی فکر می کنم، چگونه آماده شویم؟ و چه چیزی را برای گروه انتخاب کنیم یا نکنیم. من باید برنامه درست را تنظیم کنم ...
فایت دختر ایرانی با رژیم صهیونیستی/ بخاطر انسان هایی که کشته شدند
ظلم ظالم بود؛ حرف مردم مظلوم فلسطین و تصاحب و اشغال کشورشان! حرف ظلم و ستم به آنها بود. نمی توانستم اینها را بپذیرم! من آدمی هستم که مهم است در حق کسی ظلم نشود... این شد که از ته دل انصراف دادم! به خودم می گفتم: عیبی ندارد خدیجه! درست است که سختی کشیدی، حالت بد است ولی... حالا هم که اینها را می گویم از یک جهت هایی احساس خشم می کنم! به هرحال این فرصتی است که هر سال یک بار تکرار می شود و ...