صحنه تلخ قتل برادر معتاد متوهم/ نمی خواستم او را بکشم،مجبورم کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
رفت یاران اسیرش را آزاد کند و شهید شد
.... دو سال از زندگی مشترک ما می گذشت که یک شب مستندی از شبکه افق درباره جنگ در سوریه پخش و چند بار هم تکرار شد. شوق همسرم برای حضور در سوریه، هر بار با دیدن این مستند بیشتر می شد تا اینکه عزمش را جزم کرد و برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به ویژه حرم حضرت زینب (س) عازم سوریه شود. پدر و مادرم اهل مشهد بودند، اما آن موقع من تهران زندگی می کردم. وقتی تصمیم به رفتن گرفت به من گفت بهتر است من به مشهد ...
شور و اشتیاقش برای دفاع از وطن جوانان را به جبهه می کشاند
، چگونه و با چه شور و حالی به جبهه می رود، تشویق می شدند و در ادامه فعالیت های دوران پیروزی انقلاب و در حراست و حفاظت از آن و عمل به منویات امام و اطاعت از ولی فقیه عازم جبهه می شدند. پدر من همراه برادرم اکبر و پسرعمویم مجتبی و پسر عمه مان نعمت آقایی و پسر عمو های خودش در جبهه حضور داشت. می توانم بگویم آن زمان حدود 10 نفر از اعضای خانواده و فامیل نزدیکمان در جبهه بودند. انگیزه آن ها دفاع از وطن بود ...
این دختر گریان هاچ زنبور عسل واقعی است ! / نبش قبر پدر بعد از سالها جستجوی دختر جوان ! / دلتان کباب می ...
بزرگتر است.تا جایی که یاد دارم همیشه رخت و لباس او به تنم بود و هروقت نو نوار می شد، لباس کهنه هایش نصیب من می شد. پدرش مردانگی کرده بود و زیرزمین خانه شان را به ما داده بود.نه اینکه اجاره ای چیزی بگیرد.همینطوری از سر خیرخواهی! یا شاید می خواست آبروی خواهرش با آن شوهر معتاد جلوی فامیل نرود و دستمان جلوی کسی دراز نباشد. دایی فریبرز پدرم را آدم حساب نمی کرد! این را یادم نیست اما ...
سرنوشت دردناک زنی در عشق مثلثی شیطان / نامه عجیب زن یزدی از زندان به بازپرس
مقاومت من روبرو شد به من اتهام زدند که با کسی رابطه دارم اما این موضوع در خانه ما تکراری بود. خواهرم که 5/5 سال از من بزرگتر است هم به همین شیوه قربانی ازدواج اجباری شده بود. برادر دیگرم هم که 3 سال از من بزرگتر است با همین رفتارهای پدرم، بعد از ازدواج با دخترخاله ام مجبور به طلاق وی و ازدواج مجدد با دختری شد که پدرم برایش انتخاب کرد. این اتفاقات حتی مادرم را به خودکشی واداشت که ...
جنجال ظریف/ آنچه آقای دیپلمات در فضای مجازی گفت و شنفت
نظام الدین موسوی نماینده مردم شهر های تهران، ری، اسلامشهر و شمیرانات در مجلس شورای اسلامی نوشت: آقای دکتر ظریف! تا جایی که به یاد دارم حتی وابسته ترین و واداده ترین سیاسیون و مورخین عهد قجری و عصر پهلوی هم جرات نداشته اند صراحتاً از قرارداد ننگین "ترکمانچای" دفاع کنند. در روزگاری که به خود، حاج قاسم و همت و صیاد و باکری دیده، شما به ترکمنچای می آویزی؟ به کجا چنین شتابان ...
یک شاهد شیدایی از دیار سر بداران
شد یکی از همرزمان شهید نقل می کرد که گویا برادرم قبل از عملیات به مریضی سختی مبتلا می شود و امکان شرکت در عملیات برایش وجود نداشته؛ اما با این حال و وضعیت نامطلوب جسمی در شب عملیات با آب سرد غسل شهادت می کند و به هر شکل ممکن خود را به عملیات می رساند و در همان عملیات به شهادت می رسد. می دانستیم برادرم شهید شده، ولی پیکرش هنوز برنگشته بود. پدر و مادرم بی تابی می کردند. حداقل ...
گویی از جبهه آمده بود تا جان برادرش را نجات دهد
گرفته بودند و ما باید از دین و کشورمان دفاع می کردیم را می گفت و باعث می شد که دل پدر و مادرم هم به رفتنش راضی شوند. خلاصه حسین رفت و مدتی بعد به خانه برگشت. یادم است روز بازگشت حسین، برادر کوچکم اکبر به چاهی که در حیاط خانه داشتیم سقوط کرده بود. در حیات مشغول بازی بود که هنگام بازیگوشی به چاه آب سقوط کرد و همه دستپاچه در حیاط دور چاه حلقه زده بودیم و نمی دانستیم چه کنیم که ناگهان حسین در حالی که ...
آرنولد شواتزنگر خاطرات دردناک دوران کودکی و شکنجه های پدرش را بازگو کرد
... وی خشونت های والدینشان را این گونه توصیف می کند: او (برادرم) تنش های حاکم در خانه و کتک هایی که گاهی از پدر و مادرمان می خوردیم را نمی توانست تحمل کند. او ادامه می دهد: اما نوع تربیتی که داشتیم برای فردی مثل من مفید بود، چرا که من در درون بسیار قوی و مصمم بودم اما برادرم شکننده تر بود. او به نقل قولی از نیچه اشاره می کند: چیزی که تو را نکشد قوی ترت می کند. همان چیزی که من را به آنچه امروز هستم تبدیل کرد، اما او را نابود کرد. پدر شوارتزنگر یک سال پس از مرگ برادرش ماینهارد، در سال 1972، بر اثر سکته مغزی درگذشت، در حالی که مادرش تا سال 1998 زنده بود. ...
قتل پدری که پسرش را نمی شناخت برای گرفتن انتقام مادر!
با مادرت، تماس گرفته ای؟ درسته، بعد از قتل بود و همه فامیل ها در خانه جمع شده بودند، من هم گفتم به مادرم اطلاع بدهم. تا آنجایی که یادم است مادرت به همراه تو به خانه مجید آمد پس چطوری شب به او اطلاع دادی؟ خاطرم نیست، ممکن است کار دیگری داشتم که به خانه مادرم زنگ زدم. وقتی این ابهام به وجود آمد، بازپرس با درخواست دیگری از متخصصان مخابرات خواست ساعت دقیق تماس پسرجوان ...
جوکوویچ: نادال و فدرر بیشترین نقش را در موفقیت های من داشته اند/ از دو جنگ، جان سالم به در بردم
داستان خودم را می نویسم. نواک جوکوویچ درباره مشکلاتش در دوران تنیس اظهار داشت: من نسبت به بسیاری از بازیکنان نسلم بسیار متفاوت تربیت شدم. وقتی 4،5 ساله بودم، از دو جنگ جان سالم به در بردیم. صربستان تحریم شد و نتوانستم به بسیاری از مسابقات نوجوانان بروم. در کشور من سختی ها و روزهای طاقت فرسایی برای همه وجود داشت. خانواده ما پول کمی داشت اما پدر و مادرم تصمیم گرفتند از رویای من حمایت کنند و ...
شوهر بی غیرتم مرا در شرایط بدی برابر مردان هوس باز قرارمیداد و خودش..!
20 سال زندگی مشترک، سال گذشته بود که متوجه شدم همسرم روابط غیرمتعارفی با یک زن متاهل دارد. آن روز خیلی عصبانی شدم و پس از مدتی سر و صدا و مشاجره او را از خانه بیرون انداختم چرا که بود و نبودش در منزل هیچ فرقی نداشت، اما یک ماه بعد برزو دوباره به خانه بازگشت و با همان چرب زبانی های همیشگی و خواهش و تمناهایش مرا خام کرد تا به زندگی مشترک ادامه بدهم. اگرچه می دانستم این رفتارها ...
جوکوویچ: نادال و فدرر بیشترین نقش را در موفقیت های من داشته اند
بهترین تنیسور تاریخ پس از ثبت رکورد 23 قهرمانی در گرنداسلم ها مطالب جالبی را با خبرنگاران در میان گذاشت.
کارتن خواب نمی دانست بدون ازدواج زن و بچه دارد ! / شناسنامه ام عقل از سرم پراند !
سفال ها است و زود ترک می خورد. مثل بخت من که تنها دو سال بیشتر نداشتم که مادرم به دلیل بیماری فوت کرد و من یتیم شدم. اصلا هرکسی که گفته آدم از پدر یتیم می شود، اشتباه کرده است. او ادامه می دهد: پدرم مرا برای زندگی به ملایر فرستاد تا با پدربزرگ و مادر بزرگم زندگی کنم. اما خودش بعد از فوت مادرم ازدواج کرد و به تهران رفت. 4 ساله بودم که عملا نه پدر داشتم و نه مادر پس جای این دو را پدربزرگ ...
جنگ در رأس همه امور است
آتشین دشمنانت سوراخ سوراخ شوم تا در آن دنیا با نیزه های سرخ و مشتعل سوراخ نشوم. پدرو مادرم نمی گویم که در مرگ من گریه نکنید اگر گریه می کنید بیاد علی اکبر حسین گریه کنید زیرا که گریه زبان دل است و اشک فریاد عصر مظلومیت؛ در آخر از پدر و مادرم می خواهم که مرا حلال کنند؛ از پدر عزیزم تشکر می کنم که لقمه نانی به من داد تا بتوانم علی اکبر وار در راه اسلام بجنگم و از مادر مهربانم تشکر می کنم که مرا ...
افزایش خشونت علیه زنان در بحرین
می کردم و در نتیجه پدر و مادرم در جوانی به دلیل خشونت مداوم پدرم از هم جدا شدند . جمیل تاکید کرد: پدرم از سر کار به خانه می آمد و عصبانیتش را حتی به دلایل پیش پا افتاده بر سر مادرم خالی می کرد. من و سه برادرم شرایط سخت و کودکی بدی را سپری کردیم. همیشه می شنیدیم که مادربزرگم از مادرم می خواست تا صبور باشد، اما خشونتی که علیه وی اعمال می شد بیش از حد تحملش بود، بنابراین طلاق انتخاب عالی ...
بریتنی اسپیرز در آستانه طلاق از سام معتاد شد!/ نگرانی خانواده از اعتیاد بریتنی به مواد
مادر خود امتناع می کنند و ادعا می کنند که او در خانه مواد مخدر مصرف می کند. پدر بریتنی، جیمی، گفته است که او نگران است که دخترش سرنوشتی مشابه خواننده انگلیسی امی واینهاوس داشته باشد، که در 27 سالگی به خاطر سو مصرف مواد و الکل درگذشت. این خبرنگار با گذراندن وقت با هر دو خانواده یعنی خانواده امی در سه سال قبل از مرگش و بریتنی در یک سال گذشته، مشابهت های نگران کننده ای را مشاهده ...
ماجرای رزمنده ای که در جبهه مرد شد
جبهه اش را این طور بازگو می کند: دوباره تصمیم گرفتم به جبهه بروم. پدرم راضی نبود اما مادرم گفت که اشکالی ندارد. یک روز صبح به دور از چشم پدر ساکم را زیر چادرش گذاشت و به بهانه مدرسه من را تا پشت کوچه مهدیه برد و ساک را دستم داد و گفت برو خدا پشت و پناهت. من بدون آموزش راهی جبهه شده بودم و بنابراین به لشکر 27 محمد رسول الله، گردان عمار رفتم. شهید حسن رحیمی از بچه محل های ما بود. او من را تحویل علی ...
رستوران گردی نیوشا ضیغمی با ظاهر جدیدش | عمرا اگر تو این عکس نیوشا ضیغمی رو بشناسی
این آمادگی را در خودم حس نکردم به همین جهت این موضوع را به زمان دیگری موکول کردیم هرچند که مدتی قبل شایعه شده بود که من در انتظار بچه دار شدن هستم و به زودی صاحب فرزند دختری می شوم. شنیدن این شایعات بی اساس در نوع خودش واقعاً ناراحت کننده است. شروع کارهای تجاری نیوشا ضیغمی وقتی 17 ساله بود با فروش پرایدی که پدر برایش خریده بود و گرفتن وام برای خود خانه خرید و در دوران ...
این پسر ایرانی چرا دختر شد؟! / از ترنس بودنم وحشت کردم ! + جزییات سرنوشت سخت یک دانشجو
خودمان را نشان بدهیم تا ذهن ها درباره ی ما روشن شود. مادرم شوکه شد ر سال ها این بار را به دوش کشید. تحمل تفاوتی که با دیگر هم جنس های خودش داشت و باید آن را پنهان می کرد یک طرف ماجرا بود و این که اعضای خانواده اش درباره ی او چیزی نمی دانستند طرف دیگر ماجرا. نزدیک به هشت سال طول کشید تا این که دل را به دریا زد و یک روز که با مادرش در خانه نشسته بود، همه چیز را تعریف کرد ...
کادوی سرقتی، دست آدم ربا را رو کرد
تحقیقات درباره این حادثه ادامه داشت تا اینکه یک روز بعد زن جوان پس از بهبودی نسبی درباره حادثه به مأموران پلیس گفت: من کارمند اداری شرکتی در یکی از خیابان های غربی تهران هستم. روز حادثه از محل کارم بیرون آمدم و داخل خیابان منتظر تاکسی بودم تا به خانه بروم. خودروی پرایدی کنارم توقف کرد و راننده آن مدعی شد مسافرکش است و من هم پس از گفتن مسیر در صندلی جلوی خودرو نشستم. راننده که مرد جوانی بود به ...
برادرکشی به دلیل توهم مواد مخدر
پسر جوان در درگیری با برادر معتادش او را کشت و اولیای دم از شکایت صرف نظر کردند.
یکی از مهمترین جنگ ها، جنگ تبلیغاتی است
و مدرکش شهادت است پدر و مادرم، از مرگ من ناراحت نباشید و افتخار کنید که چنین فرزندی را پرورش دادید و افتخار کنید که امانتی را که خدا به شما داده بود، همان گونه به او تحویل دادید. پدر و مادرم، بدانید که فرزند خودتان را به راهی فرستادید که راه انبیاء و جهاد فی سبیل الله است. بدانید که فرزند خود را به دانشگاهی فرستادید که دانشگاه انسان سازی است که مرا انسانی، انسان تر می سازد. دانشگاه ...
سرنوشت تلخ پسری که عاشق دختر مسافر شد
فهمیده بود به بهانه بردن غذا و مایحتاج دیگر مرا به طبقه پایین می فرستاد تا این که بالاخره در پنجمین روز اقامت آن ها مادرم، ندا را در حالی برای من خواستگاری کرد که هیچ شناختی از آن ها نداشتم. ندا در یکی از مدارس غیرانتفاعی تدریس می کرد و تا مقطع کارشناسی ادبیات فارسی تحصیل کرده بود، ولی طوری وانمود می کرد که خانواده ای متمول و فرهنگی دارد، من هم که تحصیلات پایینی داشتم خیلی به این موضوع افتخار می کردم ...
پسر 15 ساله در باتلاق دسیسه اکبرسیاه
ساختمان می شود و بعد از قطع برق، اکبر در خانه طلافروش را باز می کند و سیاوش با آن دو نفر وارد خانه می شوند تا قبل از اینکه صاحب خانه برای چک کردن کنتور وارد حیاط شود اکبر و سیاوش از تاریکی محیط استفاده کرده و به طبقه فوقانی ساختمان که کارتن های طلا نگهداری می شد، بروند. آن دونفر گنده لات با چاقو صاحبخانه را داخل حیاط نگه می دارند تا اکبر و سیاوش کار را تمام کنند. اکبر همان روز اسباب کشی ...
خاستگاری که به دلیل نه شنیدن دختر22 ساله را ربود و شکنجه کرد
او خواست برای آزادی من مبلغ 2 میلیارد تومان بپردازد وگرنه مرا می کشد! در این میان، شارژ گوشی من تمام شد و او دوباره مرا سوار پژو 206 کرد و کتک زنان به مشهد بازگرداند به طوری که داخل خودرو هم پر از خون شد. او سپس مرا به خانه اش برد و در حالی که لوازم شیشه ای را کف آشپزخانه و اتاق ها می شکست مرا وادار می کرد تا روی خرده شیشه ها راه بروم، اگر از خواسته هایش سر باز می زدم با شیلنگ و دسته چوبی جارو به ...
این روح زندانی زمین است! / داستان جنایی
...، اینکه شوخی نیست. بعد چه شد؟ - این جلسه خیلی طول کشید چند باری روز و شب شد بعد خواستند به بیمارستان بروم و با جسمم آشتی کنم. خیلی خوشحال شدم با سرعت خودم را به بیمارستان رساندم و براحتی داخل جسمم شدم و... وقتی بیل از حالت هیپنوتیزم خارج شد، پلیس با راهنمایی او به سمت کلبه چوبی رفت و کانی را دست و پا بسته در اتاق دید و هر چهار آدم ربا را دستگیر کرد. بیل و کانی در کلیسا روبه روی پدر روحانی ایستاده بودند و همه به خاطر عروسی این دو مرغ عشق کف می زدند. کدخبر: 899659 1402/03/21 00:41:32 لینک کپی شد ...
یک خاطره خاص از نابغه اطلاعاتی جنگ
. از آن جا که بیرون آمدیم به حسن گفتم: هشت ماه است به خانواده ام سر نزده ام. پرسید: چرا؟ گفتم: چون تصمیم گرفته ام تا خرمشهر آزاد نشود به خانه سر نزنم. گفت: این دیگر چه عهدی است! آمدیم حالا حالا ها خرمشهر آزاد نشد. برو به خانه سر بزن. همان جا سویچ ماشین خودش را داد. ابوالقاسم عسگری هم گفت: من هم تا خمینی شهر با شما می آیم. آخر شب به اصفهان و پیش پدر و مادرم رسیدم. خواب بودند ...
راه حجاب اسلامی را در پیش گیرید
می زدم. وی ادامه داد: زمانی که می خواست به جبهه برود، به ما می گفت: شما نیایید؛ من خودم می روم. بعد، من و خواهرانم را صدا زد و گفت: اگر می خواهید مرا ببوسید، ببوسید. در حالی که هیچ وقت نمی گذاشت ما او را ببوسیم. بعد به مادرم گفت که شاید شهید شوم. مادرم گفت: این حرف را نزن. من بدون تو می میرم. گفت: مادر! دعا کن به شهادت برسم. مادرم گفت: کدام مادر دعا می کند که پسرش شهید شود؟ ایمان، اما با ...
وسوسه های شیطانی سراغم آمد و احساس کردم به فردین وابسته شدم
وجودم را فرا گرفت و به دختری تبدیل شدم که شیطنت زیادی داشتم و هر کاری را که دلم می خواست انجام می دادم. به نقل از خراسان، پدر و مادرم که اوضاع را این گونه دیدند به شدت ترسیدند که من با این شیطنت ها شاید به دنبال یافتن دوست پسر باشم و با آبروی خانوادگی ام بازی کنم این بود که مرا در همان 15 سالگی پای سفره عقد نشاندند و با یکی از بستگان دور مادرم ازدواج کردم. باقر 13 سال از من ...