سایر منابع:
سایر خبرها
روضه مجسمی که اشک محرم را درآورد
محرم ترک می نویسد: همسرم بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد.. دیدم گریه امانش نمی دهد، گفتم چی شده خانم طلا؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟! به گزارش راه مردم، محرم ترک جزو اولین کسانی بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد. همان وقتی که اگر شهیدی به ایران بر می گشت به خاطر دلایل امنیتی باید در مظلومیت تمام به خاک سپرده می شد. همان روزها خیلی ها که بی خبر بودند ...
قصه مادری که پسرش را به علی اکبر امام حسین (ع) بخشید
.... توی دلم گفتم چقدر محمد صدای سعید را دوست داشت. می خواستم با همان عصاها هرچقدر هم پایین رفتن از پله های مسجد سخت باشد، بروم دسته شأن را ببینم. داشتم تقلا می کردم که یکی گفت دارن میان تو مسجد. آرام گرفتم. خودم را کشاندم کنار پرده و گوشه اش را باز کردم. دو تا صف منظم وارد مسجد می شدند و می رفتند سمت محراب. سعیدهم وسط دسته دم می داد. چشم دوخته بودم به سعید و با خودم گفتم: بیخود نیست ...
روزی که عباس بابایی احساس می کرد نورانی شده است
شلیک توپ ضدهوایی شیلکا 23 میلی متری پدافند قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح و به شهادت رسید. به همین مناسبت بخشی از خاطرات مرحومه صدیقه حکمت همسر شهید عباس بابایی را در ادامه می خوانیم. وقتی که عباس از من خواستگاری کرد، 15 ساله بودم. قلبم، عباس را با عنوان پسر عمه دوست داشت، اما فکرش را نمی کردم که از من خواستگاری کند. بعد هم مادرم گفت: من نمی خواهم دخترم را به نظامی بدهم آن هم شغل ...
دژاگه: خداحافظی نکرده ام و اولویتم فولاد است
از تیم های دیگر هم پیشنهادی دارد، گفت: با وجود اینکه در پایان فصل قراردادم با تیم فولاد به پایان رسید، خیلی امیدوار بودم و هستم که با فولاد ادامه بدهم برای همین خیلی روی پیشنهادها فکر نکردم. به احترام منصوریان حتی صحبتی هم با تیم های دیگر نکردم. دژاگه در پایان تاکید کرد: در این چند وقت برخی مطالب و خبرهایی مبنی بر خداحافظی من منتشر شد. فقط خواستم از طریق این مصاحبه اعلام کنم که قصد خداحافظی از فوتبال را ندارم و خوشبختانه بدنم آماده است تا فوتبال بازی کنم و به زودی تیم آینده ام مشخص خواهد شد. ...
سیدابراهیم را نشناختم
آن سوی خط گوشی تلفن را برداشت. گفتم: آقای احمدی؟ گفت: نه. گفتم: شما مگر پدر سیدابراهیم نیستی؟ گفت: نه نمی شناسم. گفتم: صاحب این گوشی می خواد بره سوریه. شما مشکلی ندارید؟ گفت: صاحب این شماره پسرم هستن. گفتم: شما راضی هستید پسرتون بره؟ گفت: آره آقا. من خودم پاسدار بازنشسته هستم. داره برای دفاع از حرم می ره، چه اشکالی داره؟ خدا پشت و پناهش! گوشی را ...
فرمانده عملیاتی که برای مردم کارگری می کرد
عملیات نیروی هوایی است. گفتم:، ولی او برای ما کارگری می کرد، دلم از این که او ناشناس آمد و ناشناس هم رفت آتش گرفته است. زور عشق آسمانی به عشق زمینی چربید.. همه چیز برای زیارت خانه خدا مهیا بود. روز پرواز در فرودگاه حاضر شدند. پس از تحویل ساک هایشان در چهره عباس نوعی پریشانی دید. او سخت در اندیشه بود. انگار که می خواست چیزی بگوید و نمی توانست. جهت سوار شدن هواپیما از سالن انتظار ...
افشاگری زن جوان شوهرش را پای چوبه دار برد | سرقت، تجاوز و قتل زن جوان
همانجا افتاده است. حال عجیبی داشتم دلم برای زن جوان سوخت. بعد از اینکه محل را ترک کردیم شهرام تهدیدم کرد که اگر حرفی بزنم من را هم می کشد. بعد هم خودش از تلفن همگانی پلیس را در جریان کشف جسد معلم جوان قرار داد، اما اتفاقی نیفتاد. حالا هم من حاضرم به خاطر دو سرقتی که با شهرام انجام دادم و همینطور مخفی کردن این ماجرا مجازات شوم اما نگذارید خون آن زن جوان پایمال شود. سرگرد دستی به ته ریشش کشید ...
من بچه پروام!
همان جا اتفاق افتاده است. من نگاه پر از شیطنت را دوست دارم. این اتفاق ها که رخداد طبیعی هر برنامه ی زنده است. اما بعضی انتخاب ها ریسک است و شما پیشاپیش خودتان و برنامه را در موقعیت حساس قرار داده اید. علی خانی: من همه ی آن موارد احتمالی را به جان خریده ام. من در برنامه ی غلام کاردی خودم فهمیدم که چی کشیدم. ما از او فیلم گرفتیم و در آن فیلم هیچ تیکی از او ندیدیم. اما او در یک قاب محدود یک ...
شهیدی که شهادتش را خبر داد
تعطیل شده بود. به نگهبان آنجا گفتم با فرمانده کار دارم. گفت از اینجا برو. بر دیوار ساختمان ارتش تکیه دادم و شب را تا صبح در آنجا سپری کردم، هوا بسیار سرد بود و من گرسنه بودم، به من گفتند اگر صد متر پایین تر بروی یک مغازه ساندویچ فروشی وجود دارد. یک ساندویچ کتلت خریدم. عقربه های ساعت بر روی ساعت 4 بامداد قرار گرفت، از دور دیدم یک ماشین به سمت من می آید، انگار به من الهام شد که برو جلو ...
هر چیزی ممکن است
...> مادر تند از جا بلند می شود و به سمت تلفن می رود: الان زنگ می زنم آمبولانس بیاد، شماره اش چندهِ مادر؟ صد دفعه گفتم اینقدر نشین پای این دفتر و کتاب، آخرش دیوونه می شی، حتما استرس این کنکور وامونده رو داری. ترسیده به سمتش می روم و گوشی را از دستش می گیرم و می گویم: نمی خواد مامان، تو که الان می خوای با این آقایون بری بنگاه، پایین منتظرن. منم بهتر می شم یه کم دیگه. مادر همانطور که ...
سروش صحت سریع کات می داد و می گفت: عزیزم رشید نشو!
...: قدرت الله ایزدی یا همان آقا رشید در سریال مگه تموم عمر چند تا بهاره گفت: در این سریال نقشی را به نام عموجلال بازی می کنم. زمان تصویربرداری هر جا که از نقش عموجلال بیرون می آمدم و رشید می شدم، کارگردان سریع کات می دادند و می گفتند عزیزم رشید نشو! آن هایی که دهه 70 برنامه تئاتر در صحنه را تماشا می کردند با قدرت الله ایزدی یا همان آقا رشید خیلی خوب آشنا هستند. هنرمند طناز و بامزه ...
مخاطبان اطلاعی از فعالیت جهادی طلبه ها ندارند
شکل می گیرد و با کاری که پیاده سازی صرفاً چند مصاحبه باشد متفاوت است. در بعضی دیگر از قسمت های کتاب نیز با سه طلبه گفتگو کرده بودم که به تنهایی نمی شد شخصیت و روایتی از آن مصاحبه ها ساخت ولی در کنار هم کامل و جذاب می شدند. به طور کلی تلاش کردم در این کتاب روح تاریخ شفاهی قرار بگیرد. * همان طور که می دانید کتاب روایت زلزله است ولی اسم کتاب بیشتر به روایت سیل مرتبط است، آیا از این نامگذاری ...
فرمانده ای که عاشق مردم و فدایی امنیت کشورش بود
اعتقادات خودش را داشت و با انواع آد مها نشست و برخاست داشت و به زور و اجبار کسی را در مسیری که خودش می خواست برود قرار نمی داد و نسبت به فرزندان خودش هم همین دیدگاه را داشت. یادم می آید زمانی که در سال 66 حادثه جمعه خونین در مکه اتفاق افتاد مادرم در مکه بود و خیلی بی تابی کرده بودم که به پدرم گفتم برویم روزنامه بخریم که در آن اسامی شهدای مکه اعلام شده بود و ایشان قبول کرد. به ...
گفت وگویی مفصل با داود میرباقری درباره ی مختارنامه | مختارنامه خودم را ساختم
.... من گفتم که اگر سیف الله داد قبول کند خیلی خوب است و از عهده ی کار برمی آید. دو - سه روز بعد تماس گرفتند و پرسیدند که چرا خودت قبول نمی کنی. گفتم می دانید که من درگیر سلمان هستم و منتظرم شروع شود. داستان سلمان خیلی برایم مهم بود، چون فکر می کردم حرف سلمان دغدغه ی نسل امروز است. هنوز هم فکر می کنم این دغدغه می تواند همچنان پابرجا باشد؛ جست وجوی حقیقت، یافتن خدا، رسیدن به یک ایمان خالص و ناب ...
کارآفرینی بانوی دورودی به واسطه یک مهمانی خانوادگی!
، هیچ جایی هم لنگ نمانده هر جا کم آورده خدا کمک کرده است. مهمانی که سبب خیر شد قالیبافی من از یک مهمانی ساده شروع شد، یک شب مهمان یکی از اقوام همسرم بودیم که اتفاقی چشمم به دار قالی داخل اتاق افتاد، همان شب آموزش کوتاهی در حد گره، نقشه زنی و پودکشی دیدم، و همین شروع و جرقه ای شد تا من سراغ قالیبافی بروم، مادر خانواده ای که مهمان او بودیم از زنان با تجربه و افرادی بود که فرش بافی ...
آشنایی با مهمترین سامانه های موشکی و پدافند هوایی ایران
.... موشک های این سامانه بین 10.6 تا 10.8 متر طول، 0.86 متر قطر و 7100 تا 8000 کیلوگرم جرم دارند. برای کمینه برد قابل درگیری با هدف در منابع اعداد مختلفی شامل 7، 17 و 60 کیلومتر و برای کمینه ارتفاع هدف قابل درگیری نیز ارتفاع 300 متر ذکر شده است. جالب است بدانیم که این سیستم حتی می تواند هواپیماهای مسلح به جمر را هم مورد هدف قرار دهد و در همان حالتی که اخلالگر هواپیمای دشمن فعال است و ...
اسیر که شدیم اکبر صیادبورانی گفت لعنت بر آن سق سیاهت!
بالا دادم. دیدم اکبر کناردستم است و دارد آش می خورد. نمی دانم حواسش بود یا نه که مقدار زیادی از آش را نخورد. چون کمی می خورد و مقداری هم روی لباس پروازش می ریخت و چیزی از آن جیره نصیبش نشد بنده ی خدا! تا دیدم سر زندان بان گرم است، کلید خانه اش را از جیب لباس پروازم درآوردم و گفتم اکبرجان این هم کلید خانه! که نمی گویم به من چه گفت! * فحش داد دیگر؟ محترمانه فحش داد. گفت این ...
دل به دریا زدم
خداوند بوده که در این مسیر قرار گرفتم و باز هم لطف خدا بوده که به من جهت داد تا به سمت مذهب بروم و مطالعات تخصصی تری داشته باشم. در این مسیر با موسسه بزرگ مهدوی آشنا شدم و به عنوان عضو افتخاری، مطالعه داشتم، از مباحث شان استفاده می کردم و در کل همکاری داشتم. اما درباره سوال بعدی تان باید بگویم که خدا را شکر، از دهه 90 به بعد، منابع در این زمینه بسیار غنی تر شد و بیشتر به این مباحث پرداخته شد. ضمن ...
محافظ سابق حضرت آقا به 2 برادر شهیدش پیوست
.... من دم در بودم که صدای انفجار را شنیدم. سریع در را بستم و به بسیجی ها گفتم نگذارید کسی خارج شود. بمبی که در ضبط صوت کار گذاشته شده بود، یک حالت پرتابی داشت. مثل شلیک یک گلوله که آقا وقتی حین سخنرانی اش برگشته بود، به زیر بغل ایشان اصابت می کند. ما ایشان را به درمانگاهی در دوراهی قاپان رساندیم. گفتند کاری از دست ما برنمی آید. فقط یک کپسول بزرگ اکسیژن دادند که داخل ماشین جا نمی شد. مجبور شدیم ...
خاطره بازی اردشیر لارودی و جهانگیر کوثری؛ از زمین های خاکی سلسبیل تا روزنامه های رنگی
. بعد از انقلاب در راه آهن هم بودیم چون کارمان دستوری نبود، علاقه خاصی به کار داشتیم. یک بار در زمین راه آهن می خواستیم تمرین کنیم، شب خوابیدیم، صبح 10 سانتی متر برف نشسته بود. پیش خودم گفتم حالا چطوری تمرین کنیم و جواب بچه ها را چه بدهم؟ خودم را به زمین راه آهن رساندم. امیر ابوطالب بدتر از ما بود. گفت پارو بیار ببینیم می شود پارو کرد یا نه. پارو و 10 تا پتو آورد. برف را روی پتو می ریختیم و زمین را ...
خاطره بازی اردشیر لارودی و جهانگیر کوثری؛ از زمین های خاکی سلسبیل تا روزنامه های رنگی
وقتی به کار روزنامه رفتیم، فاصله مان با مربی گری زیاد شد. بعد از انقلاب در راه آهن هم بودیم چون کارمان دستوری نبود، علاقه خاصی به کار داشتیم. یک بار در زمین راه آهن می خواستیم تمرین کنیم، شب خوابیدیم، صبح 10 سانتی متر برف نشسته بود. پیش خودم گفتم حالا چطوری تمرین کنیم و جواب بچه ها را چه بدهم؟ خودم را به زمین راه آهن رساندم. امیر ابوطالب بدتر از ما بود. گفت پارو بیار ببینیم می شود پارو کرد یا نه ...
قله آهنین دنا بر دامن خلیج فارس/ وقتی ماموریت بودم، یتیم شدم!
توانستم آنها را به لرستان ببرم، از برادرم خواستم آنها را همراهی کند. برای همین یک ماه قبل از شروع مأموریت، از خانواده خداحافظی کردم. لحظه خداحافظی را اصلاً فراموش نمی کنم. دلتنگی ها از همان موقع شروع شد. با خودم می گفتم من که هنوز مأموریت را شروع نکرده ام اینقدر دلم تنگ شده، وقتی مأموریت شروع شود چه کار کنم؟ ولی همسرم همیشه دلداری می داد و آرامم می کرد. می گفت شما باید تا انتها بروید و نتیجه اش را ...
پوتینی با عطر شب های بیروت
گلر حریف تک به تک می شد، اما توپ را نگه می داشت. می رفت سراغ مدافع حریف. لای موهای فرق سرش را نگاه می کرد ببیند خون می آید یا نه. به گمانم آن جا همه چیز مه آلود بود. انگاری 11 تا اللهیارخان در روح شان حلول کرده بود. آقا مهدی که رفت جبهه، این ها هم 11 تایی پیچیدند. اسفندیار هر چه قسم خورد به کله مبارکش که نصف شما، به خدا می روید تیم ملی، این ها خندیدند. لعبتی بودند. توپ هم نمی توانست جدا سری ...
من یک نیروی معمولی هستم
که به مناسبت سالروز شهادت ایشان منتشر می شود: عملیات والفجر مقدماتی در فکه موفقیتی نداشت. تعدادی از بچه ها شهید شدند و پیکرشان هم در همان جا ماند. لشکر (14 امام حسین) در این عملیات یگان پشتیبان بود و وارد عمل نشد. فروردین 1362 بود که گفتند قرار است عملیات والفجر 1 در منطقه شمال غرب فکه شروع شود. لشکر به طرف منطقه عین خوش اردوکشی کرد. فرماندهی و کادر گردان را برای ...
گلوله 155 میلیمیتری لیزری بصیر: تحولی مهم در زمینه دقت اصابت
...> امیر سرتیپ نوذر نعمتی جانشین فرمانده نیروی زمینی ارتش درخصوص این رزمایش و عملیاتی کردن سلاح های جدید گفت: "ما امروز گلوله توپ 155 میلیمتری لیزری هوشمند آزمایش کردیم که این گلوله توپ به صورت نقطه زن درآمده است." با توجه به اشاره جانشین فرمانده نیروی زمینی ارتش به گلوله جدیدی که در رزمایش اخیر عملیاتی شده است، به نظر می آید منظور گلوله هوشمند بصیر محصول سازمان صنایع دفاع ایران است که ...
فوری؛ پیشکسوت استقلال بمب جدید نقل و انتقالات استقلال لو داد | کیف می کردم از شوت هایی که می زدند | شوت ...
شاید بخشی از آن به ترزیق مالی باشگاه برمی گشت. کارهای تاکتیکی هم در تمرین دیدم که خوشم آمد. بازیکنانی مثل ارسلان مطهری، روزبه چشمی، سبحان خاقانی و آرش رضاوند سرحال نشان دادند. خاقانی با اینکه یک فصل به دلیل رباط صلیبی دور بود، ولی شوت هایی می زد که کیف می کردم. هیچ کدام از بازیکنان مثل خاقانی ضربه به توپ نداشتند. نوع بازی او من را سورپرایز کرد. شوت ها و ضربه به توپ های خاقانی وحشتناک بود و همان جا ...
خاطرات بازیکنی که درگذشت؛ همه پرسپولیسی ها از بازی اش تعجب کرده بودند
، گفت از بس پا برهنه بودم سایز پایم بالا رفت. واقعاً مثل بچه خودم بود. آینده فوتبال آبادان بود. سرمربی صنعت نفت افزود: یک روز به او گفتم 2 سال بعد می آیی آبادان زندگی می کنی و دیگر روستا نمی روی. نمی دانستم این اتفاق می افتد. واقعاً تنها بازیکنی بود که همه دوستش داشتند. معمولاً بازیکن جدید که می آید یکسری تا بیایند دوستش داشته باشند زمان می برد اما این بازیکن از اول در دل همه جا باز کرده ...
تئاتر در کمال سادگی
.... قرار شد متن هایی را که از او نخوانده بودم بخوانم و از همان ها متنی را برای کار انتخاب کنم اما همین که جلوتر رفتیم به طرح و ایده جدیدتری رسیدیم. او قبلا هم نمایشنامه ای به نام قتل در موقعیت 33 درجه نوشته بود که فکر کنم آقای امین میری کار کردند. فضای جنایی و درام معمایی جذابی داشت. وقتی با او وارد گفت وگو شدم به همین نمایشنامه رسیدم. این متن خیلی بازنویسی شد و بالغ بر چهار،پنج بار این ...
ما که ماندیم و آنان که رفتند
می کند حتما پشت صحنه هم پیشخدمتی می کند، سمندریان می آید به جمیله می گوید چه شده؟ جمیله می گوید من بهش گفتم کیف من را بیاور و ایشان نمی آورد، می گوید، باشه نیاورد. قرار نیست پشت صحنه همان وظیفه را از ایشان توقع داشته باشید که روی صحنه، اما خانم شیخی نمی دانم به چه علتی اصرار می کند که حق با من است. آقای سمندریان بلافاصله در گروه می گوید: چه کسی نقش بانوی سالخورده را حفظ کرده است؟ خانم فخر می گوید ...
پاشنه آشیل تیم نکونام در آستانه شروع لیگ
توانند اما همان طور که گفتم با یک درصدی کمتر و پایین تر. خلاقیت و نبوغی که قایدی داشت یا قدرت پابه توپ و تکنیکی که محبی داشت، قطعا این دسته از بازیکنانی که از آنها نام بردید به آن شکل و به آن کیفیت نمی توانند کار را برای استقلال دربیاورند. البته بعضا شنیده می شود مثلا محبی و قایدی بازیکن بازی های بزرگ نبودند اما این را در نظر بگیرید که شاید در تک بازی یکی دو بار این اتفاق بیفتد اما فراموش نکنید ...