قصه اسارت محمد جهان گیری و شهادت محمد علی! /یکی از ما دور نفر
سایر منابع:
سایر خبرها
آقای مدعی العموم! ما را به آغوش مادرمان برگردانید
برایش بگویم و آنقدر با هم صحبت کنیم تا خواب عمیق مهمان چشمانش شود و تا خواب نرفته نباید از کنارش جُم بخورم، اما این پسرهای معصوم، شب های تنهایی را در حسرت آغوش مادر به صبح می رسانند. با صدای علیرضا به خودم می آیم، خاله! می خوای بقیه اتاق ها رو نشونت بدم؟ . دستم را می اندازم دور گردن علیرضا و به سمت اتاق ها می رویم. چراغ را روشن می کند. اتاقی ست کوچک با دو تخت در دو طرف و یک کمد بچه ...
سیفی: بعد از 2 سال یک نفر به ما سر زد
داریم و این اردوها در آکادمی ملی ووشو و شهرهای مختلف برگزار می شود اما همیشه سعی می کنیم به بهترین شکل ممکن در رقابت های مختلف حضور پیدا کنند . محمد سیفی: بعد از 2 سال یک نفر از وزارت ورزش به اردوی ما آمد محسن محمدسیفی پر افتخارترین ووشوکار ایران در بازی های آسیایی (دارنده 3 طلا) گفت: فکر می کنم بعد از دو سال، این اولین بار است که کسی از وزارت ورزش به اردوی ما آمد. باید از ...
پسر دریا به خانه پدری رسید
می خورد، چند نفر در میان جمع، نیم خیز می شوند. همان هایی که 8 ماه چشم انتظاری را تاب آورده اند، حالا قافیه را به دقایق کشدار قبل از دیدار باخته اند. با شروع آخرین هماهنگی ها برای انجام تشریفات مراسم، قسمت استقرار قهرمانان نیروی دریایی، ورود ممنوع می شود. حالا باید فرمان روایت گری را به دست قهرمانان پشت جبهه بسپارم. همان طور که در جمع خانم ها چشم می گردانم، یک جفت چشم خیس قلاب می شود و نگاهم را ...
قتل وحشیانه یک پسر جوان توسط پدر 71 ساله!
درمانی برویم، اما او مخالفت کرد و سر همین مسأله با هم دعوایمان شد. یک دفعه به سمت من حمله کرد و گلویم را گرفت و مرا هل داد. من هم عصبانی شدم و با پتکی که در خانه بود به سر او ضربه ای زدم. چرا جسد را تکه تکه کردی؟ شوکه شده بودم، نمی خواستم او را بکشم. چند ساعتی بالای سر جسد او گریه کردم و در نهایت تصمیم گرفتم جسد را از خانه خارج کنم تا همسر و دخترم از ماجرا باخبر نشوند. جسد ...
ساواک جوان انقلابی را منحرف معرفی می کرد/ مسائل انقلاب جایی در کتاب های درسی ندارد!
...! آنها تصور می کردند که با این تعبیر ساواک، فرزندشان به سمت منکرات و مواد مخدر رفته است. بعد از شش ماه که خانواده اجازه ملاقات فرزندشان را پیدا می کردند در آنجا فرد جوان به والدینش می گفت که من اعلامیه امام را پخش کردم و مرا برای این موضوع گرفتند. لذا پدر و مادر بعد از یکسال می فهمید بچه اش برای چه به زندان رفته است! خفقان در این حد بود و امروز که آزادی برقرار است جواد اسلامی گفت ...
قصه مادری که پسرش را به علی اکبر امام حسین (ع) بخشید
خجالت مدام تلاش می کرد زودتر از بغلم بیرون بیاید، این بار اجازه داد طولانی بچسبانمش به سینه ام. از خودش جدایش کرد. خوب نگاهش کردم. باورم نمی شد. پرسیدم: محمد تویی مامان؟ می دونی چند وقته ندیدمت؟ چقدر بزرگ شدی و دوباره بغلش کردم. حالم را پرسید. تا بخواهم جوابش را بدهم، دیدم حسن آزادیان جلو آمد و بنا کرد به سلام و احوالپرسی. از دلم رد شد که این بچه از اولش هم خوش رو و مهربان بود و مرا هر کجا می دید ...
زن و شوهری که صاحب شیک ترین طلاقِ ایرانی شدند
پس شدم!تو اهل مطالعه، ریسکی سعی کردم بشم! من هرچیزی که الان هستم و ازش راضی ام مدیون توام! خانواده ام از دست شیطنتام عاصی بودن ولی تو هیچ وقت منو محدود نکردی،تو مسیر درست بهم بال پر دادی. من همیشه ناراحت بودم که توچرا بیشتر منو دوست نداری!چرا اون عشقی که باید از طرف تو احساس نمی کنم ولی هیچوقت نفهمیدم که توام همه این سال ها یه عشق بچه گانه رو تحمل کردی، رابطه با یه فرد نابالغ که مطمئنم خیلی حوصله ...
بانویی که چریک امام شد
بوسه باران. چشم هایش را باز کرد منتظر بودم تا گریه کند و بگوید چه بر سرش آوردند اما او دست هایش را نشانم داد و گفت: مامان این چند روز بیمارستان بستری بودم و دست هایم در تمام مدت به تخت بسته بود و مجبور شدم با دست بسته نماز بخوانم، نمازم درست است؟! بغضم را فرو خوردم پتو را روی سرمان کشیدم تا صدایمان را نشنوند. گفتم: چه به روزت آوردند مادر؟ رضوانه می گفت و می گفت و اشک پهنای ...
شهاب حسینی: به آیات قرآن کریم و جهان پس از مرگ باور دارم
. *علت علاقه مندی شما به این نمایش چه بود؟ حقایق جذابی که در نمایشنامه ی اریک امانوئل اشمیت با زیبایی تمام به رشته ی تحریر درآمده بود مرا مجذوب خود کرد. بعضاً فکر می کنم که این اثر تلنگری است که می تواند در زندگی برای ما لازم باشد، چرا که همه ی ما رهسپار جای دیگری می شویم و این زندگی ناپایدار و فانی خواهد بود. در حقیقت دغدغه های امانوئل اشمیت در مهمان سرای دو دنیا دغدغه ی من هم ...
حرف های سوزناک دقیقی بعد از کسر شش امتیاز!
به گزارش "ورزش سه"، شمس آذر قزوین امروز با حکم کمیته انضباطی یک بار دیگر با کسر امتیاز مواجه شد تا با منفی پنج امتیاز در قعر جدول قرار بگیرد. سعید دقیقی ، سرمربی شمس آذر، که امروز برای تماشای بازی هوادار و مس رفسنجان در استادیوم حاضر شده بود، در حاشیه این مسابقه در خصوص تساوی روز گذشته برابر استقلال خوزستان اظهار داشت: بعد از اتفاقاتی که برای تیم ما پیش آمده بود و وارد بحران شده بودیم، سعی کردیم ...
خبر خوب| بانوان ایرانی هر روز موفق تر از دیروز
طوری که امروز برکت خدا را نه تنها به سفره خود بلکه وارد سفره دیگران هم کرده است. این بانوی هنرمند می گوید: دلم می خواست ماهیگیری را به افراد ضعیف یاد بدهم، شعار من هم این است که بعد از آموزش در کارگاه آن ها را پذیرش کنم، طرف وقتی برای کمک به من مراجعه می کند می گویم اگر قالیبافی هم نمی توانی نخ که می توانی گلوله کنی و از این طریق برای خودت درآمدی کسب کنی . جالب اینجاست که امروز 22 نفر به ...
توصیه شهید مهدی باکری به همرزمانش در آخرین روز های زندگی
...> نزدیک ظهر به نیرو ها رسیدیم که منطقه را گرفته بودند؛ ولی متأسفانه پل هنوز تصرف نشده بود. آقا مهدی با دوربین نگاه کرد. فقط دو، سه نفر محافظ داشت. همانجا با بی سیم اطلاع دادند که عراق پاتک کرده است. دیدیم چند نفربر می آیند که نفرات عراقی پشت سر آن ها بودند. آنجا یک خمپاره 60 وجود داشت. خود آقا مهدی خمپاره را سوار و خمپاره به سمت آن ها پرتاب کرد. عراقی ها فرار کردند و سه تا از نفربر ها ...
این زن پس از 107 بار ترک اعتیاد و حکم اعدام ستاره سینما شد!
که همه چیز همون جا تموم بشه. خبر اینکه لادن با پای خودش رفته جمعیت، مث بمب توی دروازه غار پیچید. پشت سر من هم گروه گروه از بچه های دروازه غار راهی جمعیت شدن. البته این طوری که براتون تعریف می کنم آسون نبود. فکر نکنین 50سال مصرف مواد، یه جا از تنم اومد بیرون. خیلی درد کشیدم، خیلی رنج کشیدم اما با خدا قرار گذاشته بودم که این بار آخر باشه. گفته بودم خدایا! یا من و پاک ...
مهندس جوان با ضربه پتک پدرش کشته شد
، رفتم داخل اتاق دیدم مسعود بیدار است. به او گفتم باید به مرکز درمانی برویم، اما او مخالفت کرد و سر همین مسأله با هم دعوایمان شد. یک دفعه به سمت من حمله کرد و گلویم را گرفت و مرا هل داد. من هم عصبانی شدم و با پتکی که در خانه بود به سر او ضربه ای زدم. چرا جسد را تکه تکه کردی؟ شوکه شده بودم، نمی خواستم او را بکشم. چند ساعتی بالای سر جسد او گریه کردم و در نهایت تصمیم گرفتم جسد را از خانه خارج ...
7 ورزش عالی برای آب کردن شکم
انجام دهید، چه در چند ست در طول روز و یا یک تمرین واقعی. اگر تکنیک صحیح را نمی دانید یا مربی مناسبی ندارید که شما را راهنمایی کند، باکس اسکات راهی عالی برای یادگیری فرم خوب بدن است و شما را به تناسب اندام می رساند. جلوی یک جعبه، نیمکت یا صندلی کوتاه بایستید و پاهای خود را به عرض شانه باز کنید و انگشتان پا باید کمی بیرون باشد. حرکت را با عقب نشستن و باز کردن زانوها شروع کنید ...
اشتباه خطرناک راننده بلدوز در جبهه که به خنده ختم شد
و هوای خودم بودم، گفتم: این قدر داد بزنید که جونتون بالا بیاد! وقتی از کنار سنگر فرماندهی رد می شدم، فرمانده گردان هم با دست به پشت سرم اشاره کرد و با صدای بلند یک حرف هایی زد. چون صدای بلدوزر توی گوشم بود، نفهمیدم چه می گوید. همان طور که پیش می رفتم با صدای بلند به او گفتم: شمام تشریف ببرین ته صف! وقتی به آخر خاکریز رسیدم، از بلدوزر پیاده شدم. همان طور که مشغول تکاندن لباس ...
دختری که آرزو می کرد پسر باشد!
اما غافل از اینکه دارم داخل چه مردابی فرو می روم کم کم از تریاک به شیشه رسیدم. چند ماهی بود که شیشه مصرف می کردم اوایلش خانوادم اصلا به من شک نکردند چون بچه درس خوان بودم، درسهام را می خواندم تا اینکه مواد به مرور تاثیرش را گذاشت. برای تامین موادم جیب خانواده ام خالی می کردم و همگی به من شک کردند و مرا به کلانتری آوردند می خواهند مرا کمپ بفرستند تا ترک کنم کاش زودتر از این مرا ...
متقاضیان یک زندگی معمولی
بودم که خیلی متفاوت بود و فضای ترسناکی داشت. اینجا فضا بهتر بود. خیلی عجیب نبود. آدم های تحت درمان هرکدام مشغول کاری بودند. بعد از صحبت اولیه با مسئول کمپ، قرار شد با نفر اول صحبت را شروع کنیم. تجربه صحبت با کسی که تجربه استفاده از مواد مخدر را داشته باشد، تجربه ی متفاوتی بود. نفر اول سن و سالی داشت، وقتی مصرف مواد را شروع کرده بود، من هنوز بدنیا نیامده بودم. صحبت شروع شد و از یک زندگی ...
قبل از هر چیز باید عاشق باشی/ یادی از چند خبرنگار شهید
زدن برای ماشین شمس الله کار آسانی نبود و ناگزیر شد چندین مرتبه چراغ های ماشین را خاموش و روشن کند. مجید جهان بین به او فرمان می داد. بقیه بچه ها پشت تخته سنگ های حاشیه جاده سنگر گرفتند و منتظر دستور شدند. ماشین دور زد. اصغر دستور سوار شدن داد. سوار شدیم و به عقب برگشتیم. در این فاصله از اصغر پرسیدم: من چیکار کنم؟ اصغر یک نارنجک به دست من داد و گفت: تو هم پیاده می شی میایی تو دره. اگه مواظب باشی ...
سرنوشت سیاه دختر جوانی که با یک پک سیگار زندگی اش ویران شد + جزییات
... سال ها به سرعت سپری شدند، آرزوهای زیادی داشتم و تازه به دبیرستان رفته بودم که به اصرار پدرم با پسر یکی از دوستانش ازدواج کردم. پدر شوهرم معتاد بود و شوهرم هم بعد از چند سال به مواد مخدر آلوده شد. اعتیاد او را خیلی زود به فنا داد و کار به جایی رسید که هیچ توجهی به من نمی کرد. در این اوضاع و احوال نابسامان، از نظر عاطفی تنها شدم و و هرموقع دلم خیلی می گرفت به پارک نزدیک خانه می ...
قتل پدرزن سابق برای زهر چشم گرفتن
نروم و در مهمانی ها از او فاصله می گرفتم. یک بار دخترانم را زد که به او گفتم این کار را تکرار نکند. چند روز بعد دوباره دختران را تنبیه کرد. من هم او را زدم که همان جا زندگی پایان یافت. تلاشی برای آشتی نکردی؟ چرا. حتی بزرگان فامیل رفتند تا پا درمیانی کنند اما او طلاق گرفت و یک سال نگذاشت دخترانم را ببینم. بعد مهریه خواست و تو زندان رفتی؟ به خاطر مهریه. دو ...
افسر ایتالیایی با دیدن نوجوان بسیجی به یاد فرزندش اشک می ریخت
بود در هر منطقه ای یک نفر با نیرو های یونیفل ارتباط داشته باشد. البته یکی از بچه های حفاظت اطلاعات هم مرا همراهی می کرد که ایشان صرفاً حضور داشت تا مبادا بچه های بسیجی که غالباً سن کمی داشتند، بی تجربگی کنند و اطلاعاتی بروز دهند. وگرنه صرفاً بنده با نیرو های سازمان ملل در منطقه سرپل ذهاب مرتبط بودم و برادر اطلاعاتی با آن ها مستقیماً در ارتباط نبود. این را هم عرض کنم که یک مترجم، نیرو های سازمان ملل ...
مهرِ بانوی بختیاری پناه کودکان زاگرس شد
پهنه کوه های زاگراس گسترانیده است صدای گنجشک ها نشان می داد روزی نو آغاز شده است مستخدم یتیم خانه به خیال اینکه بی بی خواب مانده است خودش را به اتاق او رساند چند باری صدایش زد با لمس دستان سردش متوجه رفتن بی بی شد، بی بی همان نیمه شب در میان هیاهوی جیرجیرک ها برای همیشه چشمان خود را بسته بود. بی بی ماه بیگم صمصام بختیاری بعد از وفاتش در تخت فولاد استان اصفهان تکیه میرفندرسکی در آیینه خانه ...
بابک حمیدیان چگونه بازیگر شد؟ | به خاطر رنگ چشم هایم وارد سینما نشدم
.... بعد، از طرف آقای پسیانی به دفتر آقای تخت کشیان معرفی شدم و آنجا گفت وگوی حرفه ای درباره ی فیلم قدمگاه شکل گرفت. قدمگاه برای من نقطه ی ورود به سینما بود و یک جور تقدس هم برایم دارد. چرا؟ حمیدیان: چون آن زمان که چشم رنگی ها و موبورها به واسطه ی این خصایص وارد سینما می شدند من که هم چشم رنگی بودم و هم موبور، در یک فیلم غیرشهری و تجربه گرا با درون مایه ای انسانی به سینما وارد شدم ...
هیچ آفتی مثل بی تفاوتی نیست
سوت کشید، اما لبخند زدم، اشک هایش را پاک کردم و گفتم: ناراحت نباش. خیلی زود، خودشون متوجه میشن اشتباه کردن. فردا به مدرسه رفتم و اعتراضم را به مدیر مدرسه اعلام کردم. مدیر محترم و محجبه مدرسه، سری به تاسف تکان داد و گفت: برای ثبت نام سال جدید، عذر چند نفر از بچه ها که با رفتارهاشون، نظم مدرسه رو توی این ایام به هم ریختن، خواهیم خواست، اما درباره موارد اینچنینی نمی تونیم ورود ...
شهید شعبان نصیری به عنوان الگو به جهانیان معرفی شود
شعبان از همین جا با آنها شروع شد. رابطه حاج شعبان با مجاهدان عراقی بسیار خوب بود، به آنها اعتماد داشت و به آنها عشق می ورزید. ارتباط قلبی عجیبی میانشان پدید آمده بود طوری که بعدها وقتی داعش به عراق حمله کرد، حتی فرماندهان آنها بدون اجازه حاج شعبان هیچ کاری نمی کردند! پس از گذشت چند سال از شهادتش، هنوز عکس پروفایل بعضی از دوستان عراقی اش عکس حاج شعبان است. وی افزود: عملیات کربلا 5 هم ...
آقامصطفی بهشتی جبهه ها بود
جنازه او به همراه 110 نفر از بچه ها آن طرف مانده بود. سر همین موضوع تا سیزده روز بعد از شهادتش آنجا ماندیم. شب ها منطقه را می گرفتیم؛ ولی روز آنقدر عراقی ها بمباران می کردند که دومرتبه عقب نشینی می کردیم. چند شب حمله کردیم؛ اما بی فایده بود. هیچ اثری از جنازه آقامصطفی نبود؛ حتی انگشتر و ساعتش را که داده بود به یکی از بچه ها تا برساند دست من و از اتفاق آن وسایل هم توی عملیات از دست طرف ...
شهید حججی چگونه برات شهادتش را گرفت؟+فیلم
خوشحال شد و برقی در چشمانش زد که تا ان لحظه اصلا چنین حالی را از او ندیده بودم. همان شب به چند نفر از دوستانش تماس گرفت و گفت که من رضایتم را از امام رضا (ع) و مادرم گرفتم و برای اعزام آماده ام . محسن دیگر برای سفر به سوریه آمده شده بود. با دوستانش دیدار و از آنها طلب حلالیت کرده بود. وقتی قرعه به نام محسن افتاد تا به سوریه رود، دیگر سر از پا نمی شناخت. مدت ها خود را برای این سفر آماده ...
بیضایی برود و سنگر را خالی بکند، چه کسی جایش را می گیرد؟
نمایشنامه را برای چند شب در دانشگاه استنفورد روی صحنه ببرد بیضایی ما نیست؛ بیضایی ما را برای کارش صف می بستند و مردم ماه ها تشنه این بودند که روی صحنه بیاید ما از نظر مذهبی، فرهنگی، زبان و پیشینه ای که داریم مثل یک اروپایی در آمریکا و اروپا پذیرفته نمی شویم بیضایی برود و سنگر را خالی بکند، چه کسی جایش را می گیرد؟ در همان دوره طلایی کانون هم آدم های متحجر و متعصب داشتیم ...
قهرمانی به عشق یک عروسک/گفتم: خدایا من می دانم کجم؛ خودت صافم کن!
. معصومه هم از این قائده مستثنا نبود؛ به همین دلایل فکرش را هم نمی کردم طلا بگیرد. نصیری با امیدواری و برق روشن در چشمانش گفت: حالا با نتیجه به دست آمده امیدوارم فضای بهتری برای بچه های معلول به وجود بیایید و آنها هم با انگیزه بیشتری شروع به تمرین کنند. امیدوارم در سال های آینده با نمایندگان بیشتری از بانوان در مسابقات جهانی و آسیایی شرکت کنیم. قهرمانی به عشق عروسک! ...