مادر شهید مدافع حرم: دوست نداشتم پسرم برود سوریه!
سایر منابع:
سایر خبرها
نوربالا| سردار سپاهی که مادرش فکر می کرد جاروکش است
آمده است: در سپاه کار می کرد. اما نمی دانستم چه کاری انجام می دهد. هر وقت از او می پرسیدم در سپاه چه کاره ای؟ جواب می داد: من در سپاه جارو می کشم. واقعاً باور کرده بودم که او در سپاه مستخدم است. قرار شد برایش برویم خواستگاری. دختر خانم از شغل ناصر پرسید. سرم را بالا گرفتم و گفتم: پسرم در سپاه مستخدم است. یک روز چادر سر کردم و به مسجد جامع محلمان رفتم. در حال و هوای ...
همه فرماندهان شهید می شوند
اذان صبح بلند شد، تکانی خورد و گفت: باید برم... فهمیدم هر شب به خوابم می آید، فقط تا اذان مهلت دارد که بماند... بعد از خواندن نماز صبح، با تسبیح ذکر گفتم و از حضورش حتی در خواب هم خدا را شکر کردم. سجاده را تازدم و به سراغ کمد وسایلش رفتم تا خاطراتش را دوباره مرور کنم. در کمد را که باز کردم، زنجیر چرخی بر زمین افتاد! خم شدم تا بردارمش که ناگهان کودکی اش مثل سکانس کوتاهی از یک ...
خاطره محمود کریمی از پیرغلامی که از آغوش امام حسین(ع) جدا نشد
: گره بر کارم افتاده، برایم روضه بخوان. پرسیدم اینجا بخوانم؟ گفت: نه هرجا که می توانی، به نیت من روضه بخوان و رفت. سوار دوچرخه شدم و به پول نگاهی انداختم و دیدم درست به مقدار نیازم هست. گفتم یا حسین(ع) با من چه کردی؟ شب در خواب امام حسین(ع) را دیدم. به من گفت اهل خانه نبودند، من که بودم. هر چه می خواهی از من بخواه و جای دیگری نرو. سیدحسین می گفت دیگر از آن به بعد تلاش کردم از بغل امام حسین(ع) دور نشوم. ...
پیرمرد 71ساله پسرش را با به طرز عجیبی کشت!
...، نامادری و خواهرش زندگی می کرد. نامادری مسعود گفت: چند روز قبل خواهرم زایمان کرد و من برای مراقبت از او به خانه اش رفته بودم، وقتی برگشتم مسعود را ندیدم. قالیچه کوچکی که در اتاق خواب داشتیم هم نبود، وقتی سراغ آن را از همسرم گرفتم مدعی شد قالیچه را مسعود به فقرا داده است. دختر خوانده ام نیز چون خارج از تهران کار می کند، آن زمان در خانه نبود.پدر 71 ساله مسعود نیز ابراز نگرانی می کرد و ...
اسیری که دوباره اسیر شد! | مادر سعید فرج الله حسینی سال هاست روزگار سختی را در دوری و بی خبری از فرزند ...
بیش از پیش جلسات قرآنی و مذهبی را دنبال می کرد. پیش دوست و آشنا ارج و قربی پیدا کرد و خودش می گوید همه را از عنایت ائمه می دانم. مادر از آن روزها اینطور می گوید: در سال های بی خبری از پسرم، پناه من دو جا بود؛ یکی مجالس قرآنی و روضه ها و دیگری مزار شهدا. سر قبر شهدای گمنام می رفتم و به نیت اینکه شاید پسر خودم زیر یکی از این خاک ها خفته باشد فاتحه می خواندم و درددل می کردم. روزها و شب ها گذشت تا اینکه ...
وداع با پیکر سیدحسین عرب پیرغلام امام حسین(ع)
.... گفتم یا حسین(ع) با من چه کردی؟ شب در خواب امام حسین(ع) را دیدم. به من گفت اهل خانه نبودند، من که بودم. هر چه می خواهی از من بخواه و جای دیگری نرو. سیدحسین می گفت دیگر از آن به بعد تلاش کردم از بغل امام حسین(ع) دور نشوم. سپس کریمی در ادامه این شعر را به عنوان زبان حال مرحوم سیدحسین عرب خواند: وقتی که نفس تو سینه، زندونه حال مردنو کسی نمی دونه غیر تو کسی برام نمی ...
زنی مطلقه در میان مردان عرق خور
کسی از دوستانش با او تماس نگیرد اما به ناچار جواب یکی از دوستانش به نام س را داده بود چون می او می دانست که م در خانه است و در خانه را باز نمی کند بالاخره من هم به خانواده ام دروغ گفتم و راهی منزل م شدم. آن شب علاوه بر س مرد میان سال دیگری هم که او را دایی صدا می زد آن جا آمدند و من برای آن که پای بساط عرق خوری نباشم به داخل اتاق رفتم اما ساعت از 2 بامداد گذشته بود که آن ها از م خواستند ...
سقوط مرگبار مرد بی آبرو از بالکن خانه زن خیانتکار / شوهر زن سرزده بازگشت + جزییات
از تو خوشش اومد گفتم وا!!! یعنی چی از من خوشش اومد چقدر کارش زشت بوده بهش گفتی من شوهر دارم؟ گفت کاری به شوهرت نداره همینجوری از تو خوشش اومده! بحثمون تموم شد و رفتم خانه. یکی دو روز بعد مرجان دوستم بهم زنگ گفت: از اون روز آقا سینا چند بار زنگ زده شماره تو رو خواسته منم گفتم نمی تونم بدم اما دست بردار نیست چه کار کنم فریبا؟ شمارتو بدم ؟گفتم دیوونه شدی چرا باید شماره منو به یک غریبه بدی ...
رنج باورنکردنی دختران و زنان افغان در حاکمیت طالبان
باشگاه های زنانه را هم دادند. من در رقابت های داخلی بردهای زیادی را تجربه کردم. خواب های زیادی هم برای خودم و شاگردانم دیده بودم حتی به رقابت در میدان های جهانی و المپیک فکر می کردم اما حالا خانه نشین شدم و تنها مادر دختر دو ساله ام هستم و بس. استقلال مالی که داشتم را هم از دست دادم. برای رشته ای که درس خواندم هیچ کاری حالا پیدا نمی شود. ورزش زنان ممنوع است. تنها ورزش نه، حالا خیلی چیزها برای زنان ...
از جنگ برای صدام تا سربازی برای ابومهدی المهندس/ صدام مادر و بچه شیرخوار را با هم اعدام کرد
که او زنده است. رفیقم گزارش این کار من را به استخبارات داد. بعد از گزارشی که بر علیه من توسط دوستم داده شد، به استخبارات پادگان رفتم و تقریبا 7 روز مورد تادیب و تحقیق قرار گرفتم. بعد از آن به مدت 3 ماه من را از کوت به بغداد فرستادند. در این سه ماه، دست و چشممانم بسته بود و حتی نمیدانستم الان شب است یا روز. حیات: در مدتی که در عراق بودید گوشه ای از جنایات صدام را برایمان بگویید ...
حمله در وقت نماز؛ چه کربلا چه شاهچراغ
نکرده بودم. در دادگاه، محمدرامز در چندین جلسه، هماهنگی عملیات تروریستی را توضیح داد. از اجاره کردن خانه و برداشتن چمدان مهمات نظامی از زیر پل ولیعصر گفت تا کمک هایش به حامد ضارب حرم و تحویل دادن جلیقه انتحاری، خشاب، فشنگ و اسلحه به او و بردنش به شاهچراغ در روز حادثه. در یکی از جلسات دادگاه، محمدرامز از شب بیعت و روز حادثه می گفت که مادر شهید ندیمی چادرش را روی صورتش کشید و... نوبت به دادگاه نعیم ...
اگه شهید شدی ما چیکار کنیم؟
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، قرار بود با بچه ها برویم موکب سر کوچه. کالسکه را باز کردم و دخترم را نشاندم. گوشی ام شارژ نداشت اما نمی دانم چی شد بله را باز کردم. وارد گروه همکاران شدم. اولین پیام نوشته بود دوباره به شاهچراغ حمله شده“ ناخواسته کالسکه را ول کردم و سمت همسرم رفتم تا خبر را نشانش دهم. هنوز همه پیام ها را نخوانده بودم که گوشی ام خاموش شد. گفتم: خدا کنه راست نباشه. مگه ...
شناسایی خانه امن تروریست های حادثه شاهچراغ | دستگیری 8 مظنون +جزئیات
.... نیازی نیست یک ساعت پیاده روی کنید، می توانید در اطراف خانه یک ربع تا بیست دقیقه راه بروید. پیاده روی یک تمرین خوب برای تمام بدن است که کمک می کند غذایی که خورده اید بهتر هضم شده و دچار نفخ و سنگینی نشوید. بعد از شام ورزش سنگین نکنید پیاده روی یک ورزش مناسب برای بعد از شام است، اما ورزش های سنگین در پایان روز و بعد از خوردن شام ایده آل نیستند. ورزش در شب، خصوصاً از نوع ...
قصه رضا و مزار شهید گمنام و قسم های مادر
نیست بچه های چه کسی هستند؟ خدا مرا حاجت روا کرد و پسرهایم همه عاقبت بخیر شدند و رضا یک سر و گردن از بقیه بالاتر شد. از همان روز فرو ریختن ساختمان پلاسکو و شهادت رضا، قفل خانه رضا کلیدی به خود ندیده است. هیچ کس دلش نمی آید در خانه رضا را که خودش نقاشی اش کرده بود و جهیزیه همسرش را با وسواس و دقت در خانه چیده بود باز کند و جای خالی اش را ببیند. قرار بود جمعه ای که دیگر نمی آید مادر را به ...
آزار شیطانی دو دختر بعد از خوردن معجون مرد رمال
پیش آن فالگیر می رفتم. در نهایت چند روز قبل نزد یک رمال رفتم و او یک دستورالعمل به من داد و بعد هم یک معجون داد که آن را بخورم تا عروسی به هم بخورد. وقتی آن را خوردم دچار توهم شدم، البته قبلش گل هم صرف کرده بودم و به همین خاطر حالت عادی نداشتم و دو دختر را در یک شب مورد آزار و اذیت و تهدید قرار دادم و اموالشان را سرقت کردم. وقتی آن معجون را خوردم همه دختر ها را به شکل دختر مورد علاقه ام می دیدم و یک صدایی در سرم می گفت که باید انتقام بگیرم برای همین این کار ها را کردم و الان پشیمان هستم. ...
نگهبان شرکت آبفا قربانی شلیک بی رحمانه دزدان شد!
.... قاضی پرسید: تو هم در بازجویی ها اعتراف کرده بودی که چند روز پیش از جنایت در اطراف شرکت باغی اجاره کرده بودید تا شرکت را زیر نظر بگیرید. شاهین گفت: بله. اما اصلاً متوجه حضور نگهبان نشده بودیم و نمی دانستیم که شب ها هم نگهبان دارد. سپس شاهرخ به جایگاه رفت و گفت: من حمید را با تیر زدم، اما قصد نداشتم او را بکشم. فقط یک تیر شلیک کردم و در آن چند دقیقه ای که سرقت می کردیم او ...
اینجا خانه ما| خواب بعدازظهر یک مامان!
هم بلند می شود. تسلیم می شوم، عطای خواب را به لقایش می بخشم و از جا بلند می شوم. زهرا را بغل می گیرم و برای دلجویی از سجاد، روانه آشپزخانه می شوم. بچه ها زود آرام می گیرند و آرامش نسبی دوباره به کانون خانواده برمی گردد. من دیگر قید خواب را زده ام و البته او هم قید من را زده است و از بام چشم هایم پرکشیده است. مشغول کارهای خانه می شوم. تا شب، دیگر کسی بستنی نمی خواهد. برادرها دعوا نمی ...
ما را به آغوش مادرمان برگردانید!
و ریاضی مون همین جا برگزار میشه . چند روز قبل با بچه های اینجا رفتیم روضه، دلم برای مامانم تنگ شده بود، خیلی گریه کردم. می خوام به آقای دادستان بگم اجازه بدن بیشتر برم پیش مامانم . ابولفضل هم مثل خیلی از پسرهای مراکز بهزیستی هنوز آنقدر کوچک است که نمی تواند درک کند، هیچ کس مانع دیدار او با مادرش نیست بلکه این مادر اوست که توانایی نگهداری اش را ندارد حالا از سر بی پولی باشد و ...
روایت جدید از مرگ فوتبالیست ایرانی/ هر دکتری با یک نگاه می گوید کارش تمام است!
اعضای خانواده در پاسخ گفت بهتر است چند روز دیگر که حال وی کمی بهتر شد تماس بگیرید. پس از آن با مربی فرزند فوت شده آنها تماس گرفته شد تا شاید حرفی یا گلایه و شکایتی داشته باشد. عبادی که در زمان بستری شدن شاگردش خانواده او را تنها نگذاشت درباره لحظه فوت حسام گفت: حدود ساعت یک و 30 دقیقه بامداد جمعه این اتفاق رخ داد. ضریب هوشیاری او روی 2 تا 3 بود و بالا نرفت. من یک روز در میان می رفتم ...
شهید حججی چگونه برات شهادتش را گرفت؟
حرم امام رضا (ع) نشسته بودیم که بعد از مدتی از آقا محسن جدا شدم و به صحنی دیگر رفتم تا بتوانم در جایی تکیه دهم. قبل از اینکه مراسم قرآن به سر در حرم امام رضا (ع) آغاز شود، همانطور که در صحن حرم امام رضا (ع) نشسته بودم، آقا محسن به من پیام داد. در این پیام نوشته بود: مامان تو را به خدا برایم دعا کن قسمتم شود تا به سوریه بروم و نزد حضرت زینب (س) روسفید شوم . در آن لحظه حس غیرقابل وصفی وجودم را ...
سایه چپ بود، چپ ماند؟
.... او در یکی از مصاحبه های خود در مورد خواب شهریار گفته است: شهریار شدیدا مذهبی بود. یک شب رفتم و دیدم بغ کرده. گفتم سلام شهریار جان، جواب نداد. من هم گفتم به درک. رفتم یک گوشه و ساکت نشستم. بالاخره سرش را بلند کرد و گفت: آخه تو چرا دلتو با خدا صاف نمی کنی؟ گفتم باز شروع کردی. گفت: تو با این صفا و محبتی که داری، چرا دوری؟ گفتم به شما چه مربوطه؟ اصلا چی شده؟ گفت: دیشب خواب دیدم که تو را می ...
فرزند شهرری؛ محبوب گیلانغرب | کردها می گفتند برادرقلی پسر ماست!
: برادرقلی برای ما خانه ساخت. ما کمترین امکانات زندگی را هم نداشتیم. وقتی از آنجا آمدیم پدرش بی قرارتر شده بود. 14 سال پیش روز وفات حضرت فاطمه(س) حاج مهدی هم مرا تنها گذاشت. مادر می افزاید: همیشه در دهه دوم محرم مراسم عزاداری داشتیم. بعد از شهادت محمد این مراسم شور بیشتری گرفت. یک سال حال خوبی نداشتم. مردد بودم که مراسم را برگزار کنم یا نه که به خوابم آمد و سفارش کرد: مادر! پرچمم را برپا کن ...
توصیه شهید مهدی باکری به همرزمانش در آخرین روز های زندگی
.... دو روز که از عملیات گذشت، من طاقت نیاوردم و به خط رفتم. در آنجا رستم خانی را دیدم و همانجا ماندم. نزدیک شب بود که آقا مهدی آمد و گفت: چرا آمدی؟ من سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. وی ادامه داد: برای خودتان سنگر بکَنید. تا صبح کنار او بودیم. آن شب، چند بار برای آقا مهدی چای آوردم، نخورد. ساعت سه نیمه شب مرا صدا کرد و گفت: برایم چای بیاور من به ...
پدر سنگدل پسرش را با اره برقی تکه تکه کرد؛ راز جسد غرب تهران فاش شد!
بود او مهندس بود که دچار نوعی بیماری روانی شده بود به خاطر آن مدام با اعضای خانواده درگیر می شد و از دست او امنیت وآرامش در خانه نداشتیم تا این که تصمیم گرفتم او را صبح چهارشنبه درحالیکه خواب است به قتل برسانم. ساعت 6صبح به اتاقش رفتم و با پتک ضربه ای به سرش زدم او از خواب بلند شد و بعد از سرگیجه اش که داشت دوباره ضربه ای برسرش زدم تا اینکه متوجه شدم او مرده است. خانه ما ویلایی ...
خاطره هولناک 10 ایرانی از آخرین لحظات عزیزانشان
برنگشت حمید نوشت: خواهرزاده من متولد 74 بود چند ماه قبل تو خواب فوت شد و شب ساعت 12 باهاش حرف میزدم و 4 صبح تمومکرده بود زری افسوس خورد و نوشت: باردار بودم و خیلی می خوابیدم پدرم زنگ زد خوابم می اومد گفتم قطع کن فردا خودم بهت زنگ می زنم صبح فردا تصادف کرد و آسمانی شد و من تا مدت ها به موبایلش زنگ می زدم که شاید معجزه ای بشه و صداشو بشنوم خدا رحمتش کنه خیلی مهربون بود ...
دخترانی که کوکتِل مولوتُف درست می کردند
ها به پشت بام خانه خودمان رفتم و متوجه شدم تمام در ها قفل است همه فکر می کردند، جنگ چند روز بیشتر طول نمی کشد و می توانند به خانه های خود باز گردند، آشپزخانه در حیاط قرار داشت از نرده ها بر روی آشپزخانه و از آنجا در حیاط پریدم. یک اتاق هم در گوشه حیاط قرار داشت دیدم در ورودی هم مانند دیگر در ها قفل ها است، ناگزیر شدم از همان مسیر که آمدم از روی دیوار خانه همسایه بیرون بروم. ...
بانویی که چریک امام شد
برداشتند و انداختند در سلول، چون چیزی برای حجاب نداشتیم، پتوهای کثیف سربازی را روی سرمان می انداختیم، با تمسخر به ما می گفتند مادر و دختر پتویی! برای دخترم بسیار سخت بود، کسی که با چادر و پوشیه به مدرسه می رفت حالا باید با پتو حجاب می کرد؛ بعد از چند روز آمدند و او را با ضرب و شتم بردند صدای ضجه و جیغ رضوانه و این که چه بلایی سر دختر معصومم می آورند، دیوانه ام می کرد. نمی ...