ماجرای شفاگرفتن دختر سه ساله کارگردان های پاور از حضرت عباس(ع)
سایر منابع:
سایر خبرها
نَه اینکه حرف تو باشد نَه اینکه حرف من است // حسین گفتن ما از عنایت حسن است
... آنقدر گفتم به جای مادرم من را بزن این تقلا کردنم بال و پرم را زخم کرد عرش هم آنروز از غصه تلاطم کرده بود مادرم درکوچه راه خانه را گم کرده بود شاعر: #محمد_حسن_بیات_لو شهادت #امام_حسن_مجتبی_علیه السلام _ از بس که زخمهای دلم بی شماره بود هفت آسمان زچشم ترم پرستاره بود بیگانه جای خود که مرا آشنا شکست آیینه ام که ...
برای این روزهای تلویزیون غمگینم/ انتخاب اولم جناب خان است
، اتفاق مثبتی است. من سال های زیادی در تلویزیون کار کرده ام و از وضعیت این روزهای تلویزیون بسیار غمگین هستم. تلویزیون را خیلی خیلی دوست دارم و هیچ وقت موضعی در مقابلش نداشته ام و دلم می خواهد به روزهای خوبش برگردد. می گویند شرف المکان بالمکین، یعنی جذابیت یک جا به آدم هایی است که آنجا هستند. به نظرم تلویزیون این روزها آدم های جذابش را از دست داده و کاش یک اتفاق بیافتد که من به عنوان یک مخاطب، بار ...
نتوانستم جای پدر را برایشان پر کنم
حتم خیلی بیشتر از پدرهای واقعی بچه های دیگر، اما من همیشه جای خالی پدرم را احساس می کنم. من و خواهرم فاطمه که چند سالی است ازدواج کرده، هیچ وقت نتوانستیم خودمان را تصلی ببخشیم مگر با یادآوری واقعه کربلا و عشق ورزیدن به رسولمان حضرت محمد(ص) که در یتیمی بزرگ شد. قصد داری امسال چه هدیه ای به پدر بدهی؟ فرزند شهید: باز هم ختم قرآن. اما فکر می کنم امسال روز تولد حضرت علی(ع) و روز پدر ...
پیاده به سمت مسجد سهله می دوید
باور بود. در خانه لباس از کرباس درجه سه بود. خانه کوچکی داشتیم. مادرم شب ها که ما می خوابیدیم، کرباس می بافت. چراغ نفتی را خاموش می کرد تا روغن مصرف نشود. بافتن برایش ملکه شده بود. مدت زیادی کار می کرد. وقتی مادرم فوت کرد، نوجوان بودم؛ مگر یک نوجوان در نجف آن زمان چقدر می تواند طاقت داشته باشد. شکسته شدم. این طور بود که پناه بردم به امیرالمؤمنین(ع). مادرم هم همین گونه بود. حرمش ترک نمی ...
ماجرای شفا گرفتن دختر 3ساله کارگردان سینما + فیلم
به گزارش گروه فرهنگی ایسکانیوز ، محمدپور کارگردان های پاور گفت: دختر کوچکم چند ماهی مریض می شد. دو بار او را بیمارستان بستری کردیم و در نهایت به ما گفتند او یک بیماری نادر خونی دارد. وی گفت: هرشب دخترم را بغل می کردم و به هیئت می رفتم و ناخودآگاه گریه ام می گرفت، دخترم هم به گریه می افتاد. شب چهارم خودم را کنترل کردم تا گریه ام نگیرد اما دیدم دخترم خودش دارد گریه می کند و می گوید یا ابوالفضل...! بعد از این آزمایش گرفتیم و متخصص سرطان کودکان که نتیجه را دید گفت بروید به زندگی تان برسید و فکر هیچ بیماری را هم نکنید. انتهای پیام/ ...
عنایت ویژه امام حسین(ع) به شیخ جعفر شوشتری در کلام حجت الاسلام انصاریان+فیلم
منبر بروم. شب اول منبرم نگرفت. شب دوم گفتم ان شاءالله بهتر می شود اما باز نشد. شب سوم هم همینطور شد. صاحب جلسه بعد از 3 شب، من را جواب کرد وی افزود: او آورده است: بعد از شب سوم، صاحب جلسه به من گفت که نذر ما همین 3 شب بود. به همان اندازه پول داد و من را بدرقه کرد. بعد از این اتفاق حالم بسیار بد بود و قلبم شکست. من بسیار درس خوانده بودم، اما نمی توانستم منبر بروم. ...
موکب دار اربعین شهید شاهچراغ شد
عدد همه سال های خدمت حاج غلام عباس در هیأت محبان حضرت فاطمه خاطره دارد از او؛ از روز هایی که اول از همه می آمد و آخر همه از هیأت بیرون می رفت. از اینکه بزرگی را به سن و سال نمی دانست. دور از هیاهو خدمت می کرد. هیچ وقت جلوی دوربین هیچ عکاسی نیامد. بیشتر شب ها آشپزی هیأت پای حاج غلام عباس بود. پای دیگ اشک می ریخت و آشپزی می کرد. برایش آب می آوردند نمی خورد. خودش آنجا بود و روحش جای دیگر. دلش نمی آمد ...
خاطره ای در سومین نامه شهید رضا جهازی بغدادآبادی
شده روی مبارک حضرت والا مهدی (عج) را ببینم. من رفتم نزدیک تر دیدم این برادر خواب است ولی در خواب با خدای خود سخن می گوید؛ یک لحظه توجه کردم دیدم که اشک از صورت این برادر جاری است، آن قدر گریه کرده بود که اورکت زیر سرش خیس شده بود. صبح همان روز رفتم به او گفتم که چی شده بود؟ چرا دیشب آن قدر گریه می کردی؟ اول حاشا کرد، بعد از آن که با او صحبت کردم به دست و پام افتاد و مرا قسم داد که به کسی ...
این خادمان با زخم پای زائران چه می کنند؟
گروه زندگی- فاطمه زهرا نصراللهی: حاضر بودم هرکاری کنم اما فقط آنجا باشم. سال ها آرزویم دیدن ضریح شش گوش آقا امام حسین علیه السلام بود. سال ها برای آنجا بودن خون دل خوردم تا بالاخره طلبیده شدم. آن هم چه طلبیدنی! قرار بود خادمش باشم و زائرهایش را مداوا کنم و در قدم به قدمی که عشاق برمی دارند، سهیم باشم. خادمِ تاول! اطرافیانم بارها در صورتم نگاه کرده بودند و گفته بودند: آخه تو وسواس داری! راست هم می ...
جوکر های مسلح با خنده سرقت می کردند
سراسیمه به اداره پلیس رفت و از سه مرد جوان مسلح به اتهام سرقت موتورسیکلتش شکایت کرد و گفت: من عاشق موتور سنگین هستم و چند سالی است که روز های پنج شنبه برای مسابقه و انجام حرکات نمایشی به پیستی در انتهای بزرگراه همت می روم. ساعتی قبل در حال بازگشت به خانه ام بودم که یک خودروی سواری راه مرا سد کرد. سه مرد مسلح با کلت کمری و اسلحه وینچستر از خودرو پیاده شدند و موتورسیکلتم را به زور گرفتند. آن ها حتی ...
دخترکشی برای حفظ آبرو
محرم نشده، فرشته را بکشی! فردای روز حادثه این زن می گوید: چند وقت قبل از این حادثه فردی ناشناس روی ماشینم اسید ریخت و ماشینم خراب شد. در همین راستا پرونده ای هم تشکیل شد. فردای روز حادثه بازپرسی که پرونده اسیدپاشی روی ماشینم را به عهده داشت با من تماس گرفت و گفت؛ حالتان خوب است؟ مشکلی ندارید؟ اتفاقی برایتان نیفتاده؟ تعجب کرده بودم و گفتم؛ چطور؟ نه، مشکلی نیست! گفت؛ فقط می ...
منتهی | نیلوفر شهیدی: کربلا زندگی ام را عوض کرد/ قرار بود الناز شاکردوست همسفرمان شود + فیلم
زنگ زد این قصه را گفت یک لحظه یادِ آن خواب افتادم و گوشی را قطع کردم؛ منقلب شدم و 15 دقیقه بعد تماس گرفتم و گفتم می آیم. همان شب پاسپورتم را برای بچه ها فرستادم دو روز بعد عازم شدیم آن اکیپ چند ساعته هماهنگ شدند. به من گفتند هفت بعدازظهر شروع به تماس گرفتند و تا سه صبح زنگ می زدند؛ چون یک دفعه قرار شد ما برویم. دو روز بعد از این تماس، ساعت 11 صبح سوار هواپیما شدیم و رفتیم. ...
محمد بحرانی: برای این روزهای تلویزیون غمگینم
هر پلتفرمی که برنامه های جذاب تری داشته باشد برای خودش مخاطبان وفادارتری درست می کند. دلم می خواهد تلویزیون به روزهای خوبش برگردد بحرانی درباره شرایط فعلی تلویزیون و فعالیت در نمایش خانگی اظهار می کند: اینکه پلتفرم ها در یک رقابت مثبت با هم در تلاش برای تولید برنامه های جذاب اند، اتفاق مثبتی است. من سال های زیادی در تلویزیون کار کرده ام و از وضعیت این روزهای تلویزیون بسیار ...
سی و چند ثانیه خونین و تولد یک ناجی!
... سی و چند ثانیه دلهره آوری که برای دومین باز زمین و زمان را به هم دوخت و درس های بزرگی به ما آموخت و در پایان یک ناجی از دل آن ظهور کرد. 9 روز از دومین حمله خونین یک شبکه تروریستی به حرم مطهر حضرت شاهچراغ می گذرد، همان حمله دلخراشی که تا چند شب خوابش را می دیدم و بارها خودم را جای مادرانی گذاشتم که در لحظه حادثه چگونه پاره های تن شان را از زیر دست و پا بیرون کشیدند. هنوز ...
دام شوهر صیغه ای برای زن تنها | چند مرد ریختن تو خونه ام!
آگاهی از زندگی زناشویی نداشتم خیلی زود باردار شدم و روز بعد از جشن عروسی دخترم را به دنیا آوردم به طوری که همین موضوع به اختلافات شدیدی بین من و پدرم منجر شد. از سوی دیگر نیز همسرم مردی پرخاشگر بود و مدام مرا کتک می زد یا با الفاظ رکیک تحقیرم می کرد. آن زمان در منزل مادرشوهرم زندگی می کردیم که تازه فهمیدم قدرت به تریاک و مصرف قرص های مخدردار اعتیاد دارد. با آن که پسرم را باردار بودم ...
نجف دریابندری، دیپلم نداشت اما استادی بی نظیر شد
، و خنده های نجف معروف بود به رسایی و بلندصدایی و اتاقِ کوچک من ظرفیت آن شلیکِ خنده ها را نمی داشت. او در شب نجف دریابندری نیز گفته بود: نجف به من یاد داده است که هیچ پدیده ای مهم تر از خود آن پدیده نیست. وقتی نجف یک مبحثی را مطرح کرده بود، درباره بوف کور، برای نخستین بار متوجه شدم که یک نگاه دیگری به بوف کور باز شد و البته زود هم بسته شد. نگاهی که آدم هایی مثل من را، جوان تر را، از آن ...
اربعین جانبازان | پس از 35 سال در اربعین روی زمین خوابم برد! + فیلم
ممانعت می کردند. تا آنجا که سال گذشته آقای مسعودی مسئول باشگاه به من توصیه کرد برویم. در این سفر شاهد معجزه بودم. به خاطر مشکلاتی که دارم، حتماً باید روی تشک بخوابم و جایم نرم باشد. شب اول که رسیدیم، جا نبود. دیر رسیدیم و دوستان خوابیده بودند. نزدیک صبح هم بود. ما روی زمین و روی موکت خوابیدیم. من هم برای اولین بار پس از 35 سال روی زمین خوابم برد. صبح که بیدار شدم، برایم قابل هضم نبود. دوستانم صدا می ...
راه رفتن بر لبه شمشیر شعر آیینی
های بالاگرفتن این رقابت ها این است که سال های قبل، زمانی که مرحوم آقاسی زنده بودند، در سال یکی دو کنگره شعر برگزار می شد. مثلا یک کنگره تهران یا مشهد برگزار می شد، در کنارش شب های شعر عاشورای شیراز بود اما الان می بینیم هر شهری در سال بالای 50 کنگره شعر برگزار می کند. این کنگره های کیلویی باعث می شود شاعری که به دنبال تولید محتواست، مجبور شود دائم مشغول شعر گفتن برای رساندن به این کنگره های بی ...
روایت جالب ترک تحصیل مداح مشهور!
...... شاید باورتان نشود اما من تنها مداحی بودم که در روضه سازمان وقف قبل از انقلاب در دهه دوم ماه محرم و دهه اول ماه صفر شرکت نمی کردم، یعنی تلاش می کردم هر طور شده در آن ایام زنجان نباشم که مجبور نشوم در مراسم شرکت کنم. واکنش به حادثه سینما رکس یک بار هم وقتی سینما رکس آبادان سوخته بود، من در عزاداری گفتم که قصور برخی و دولت باعث سوختن این سینما و مرگ کودکان و ...
فرشته ای معمولی به نامِ خدیجه خانم
! نگران از زمان از دست رفته بودم، دور و بر را نگاه کردم خدایا چه کار کنم؟ الان تمام می شود من هنوز هیچ چیزی ننوشتم! از دور چهره آشنایِ خانه خدا را دیدم، بارقه امید در دلم جان گرفت، با چه سرعتی خود را به مادرِ مصلی رساندم، گفتم خانم رمضانی جان، بدادم برسید! صدا اینقدر نامفهوم است هیچی نمی فهمم الان صحبت را تمام می کند، پیش خطبه سخنران کشوری است، جا بمانم، خیلی بد می شود، کمکم می کنی مادر ...
دندانپزشکی که با فرزندآوری، غول کنکور را شکست داد/ تلخیِ فراغ از خانواده را به عشق خدمت به مردم تحمل کردم
رویای دندانپزشکی در سر می پروراندم وقتی فرزند دومم به دنیا آمد جرقه پزشک شدن دوباره در ذهنم خطور کرد به همسرم گفتم دوست دارم ادامه تحصیل بدهم. وی افزود: همسرم دکترای گیاهپزشکی است و او بهترین مشوق من در تحصیل بود زمانی که پشت کنکور پزشکی بودم فرزندم شیرخواره بود او را روی پایم می گذاشتم و شروع به درس خواندن می کردم درکنار این سختی ها، لذت مادر بودن را به خوبی احساس می کردم تقریبا حدود 6 الی ...
خنده های پنج نفره
.... چاره ندارم. چه کار کنم بی پول و سرمایه؟ گفتم: نمی شد بری کارگری برای این و اون توی صنف خودتون؟ باز هم بهتره از این کار. گفت: اوستاکارش بیکاره. کار کجا بود؟ گفتم: شب که برسی خونه، یه جنازه ازت می مونه. گفت: از شرمندگی جلوی زن و بچه که سخت تر نیست. و من دیگر چیزی نگفتم. حمید هر روز با موتور کار می کرد. جانش را گرفته بود کف دستش و از این ...
انقلابی گری شهید امید خوب به روایت مادر و همسر شهید حادثه تروریستی حرم شاهچراغ ع
به پدر گفت راستی بابا فردا چهارشنبه چهارم آبان ماه یادتان باشد وقت دکتر دارید باید صبح زود به سمت شیراز حرکت کنیم که ان شاالله وقت کنیم به زیارت حضرت شاهچراغ هم برویم. وی ادامه داد: حاج هوشنگ خوب گفت راستش خودم هم خیلی دلم هوای شاهچراغ کرده صبح که شد به سمت شیراز راه افتادیم، چون از شهر لیکک استان کهگیلویه تا شیراز چند ساعتی راه بودم دمادم غروب بود که به شیراز رسیدیم، هنوز تا رسیدن وقت ...
روایتی تکان دهنده از قبولی در دانشگاه علم و صنعت تا 40 سال اعتیاد و کارتن خوابی
. درویش در خصوص اینکه بعد از ترک چه کار کرد، توضیح داد: یک ماه در کمپ ماندم و نگران بودم که بعد از آن باید دوباره در خیابان بخوابم. دوست دیگرم که 2 سال از ترک کردنش می گذشت، شیشه بری داشت و من مدتی در زیر زمین آن شیشه بری می ماندم و به آن ها کمک می کردم. دلم نمی خواست دیگر مصرف کنم و حتی در پاکی هم سختی کشیدم. 9 ماه اول هرروز 2 بار جلسه می رفتم تا اینکه تولد یکسال پاکی ام رسید. ...
سرقت 4کیلو طلا از فامیل دور
بود تا راهی ترکیه شود کشف شد. شهروز در جریان تحقیقات گفت: از اقوام دور شاکی هستم. می دانستم او وضع مالی خوبی دارد و گاهی طلاها را با کیف به خانه می برد. چند ماه بود وسوسه سرقت به جانم افتاده بود. خواستم تنهایی از او سرقت کنم که ترسیدم لو بروم و منصرف شدم. تصمیم گرفتم دو نفر را برای این کار اجیر کنم. سرانجام پیش دو بچه محل قدیمی ام رفتم که خلافکار بودند. ماجرا را گفتم که قبول کردند. عکس های کیف و ...
روایت تازه از حادثه شاهچراغ/ نیم ساعت قبل از شهادت گفت: شاید امشب شهید شوم!
...، به خودم می گفتم کاش آنجا بودم و با داعشی درگیر می شدم و اسلحه اش را می گرفتم. با خودم عهد کردم که اگر دوباره چنین حادثه ای در حرم رقم خورد، باید بپرم و اسلحه تروریست را بگیرم. این اتفاق که افتاد اولش با همین قصد حرکت کردم، همین دو سه روز هم مدام به خودم می گویم کاش می رفتم؛ یا من می زدم یا او من را می زد. ولی شرایطی پیش آمد که جلو رفتن من فایده ای نداشت. یعنی اگر جلو می رفتم حتماً خودم را می ...
گفتگوی متفاوت با قهرمان شاهچراغ / خیلی دوست داشتم کتکش بزنم
: زندگی سخت بود، مجبور به ترک تحصیل شدم و رفتم سربازی و بعد ازدواج کردم، پولی برای جشن نداشتیم، رفتیم مشهد و رفتیم سر زندگی و بعد از آن، شغل پدری یعنی نانوایی را ادامه دادم. مدتی بعد بادپا در حرم مشغول می شود: خواست خود شاه چراغ بود که خادمش شوم؛ وظیفه ام خدمات حرم یعنی جارو کردن، فرش ها را پهن و جمع کردن و نظافت است. خادم حرم شاه چراغ می گوید: روز حادثه شیفت بودم و محوطه صحن را جارو می ...
چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟/ یقین پیرغلام اهل بیت از روضه صحیح برای دردانه سه ساله
زایمان شروع شد. صاحب خانه می گوید: همسرم رابه بیمارستان بردم و خودم برگشتم، آمدم نزد حرم حضرت رقیه (س) و به ایشان متوسل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم رانجات دادی و شفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانه ام را به تو تقدیم می کنم. مدتی مشغول توسل بودم، بعد به بیمارستان رفتم و دیدم همسرم روی تخت نشسته و بچه دربغلش سالم است. همسرم گفت: کجا رفتی؟ گفتم رفتم جایی ...
تمام زندگی ام مصطفی بود
شما توانستید در یک نصف روز، شهید شدن هجده نفر از محارم تان را ببینید. خیلی از اوقات که آقا مصطفی می خواستند بروند، با اینکه بیدار بودم، خودم را به خواب می زدم که فقط صحنه ی از در بیرون رفتن آقا مصطفی را نبینم. یک بار این طوری شد که بعد از اینکه ایشان از در بیرون رفتند، با اینکه خودم را به خواب زده بودم، چند دقیقه بعدش گفتم نه، هر جوری است می روم جلویش را می گیرم. بلند شدم که بروم جلویش را بگیرم ...