ماجرای شفا گرفتن دختر سه ساله کارگردان ایرانی + فیلم
سایر خبرها
کسانی که از ایران رفتند نتوانستند کارهای بزرگ بکنند
وقتی برگشتم تهران، شدم طراح پارچه کارخانجات مقدم که تازه باز شده بود. خاطره دلنشینی که از صادق هدایت دارید؟ پدرم هر از گاهی با چند تن از شاعران و نویسنده ها و نقاش ها در کافه فردوسی قرار داشت. گاهی اوقات هم من را همراه خودش می برد. 4، 5 ساله بودم، با دو گیس بافته بلند. پدرم دست من را می گرفت و می برد کافه. یادم هست که من را بغل می کرد و می گذاشت روی صندلی. تمام ...
پدری که 22 پزشک به جامعه تحویل داد
مراجعه می کند، آن موقع شب پزشک زمان استراحتش بود و توقع هم نباید داشت یک پزشک 24 ساعت بیدار باشد، چون درب باز نشد در آن حال پدرم از خدا تقاضا می کند که یکی از فرزندانش پزشک شود و جبران باز نکردن درب آن شب را کند و 55 سال است که این خواسته پدرم را اجرا کردم و شبانه روز در هر ساعتی که بیمار داشته باشم بدون هیچ چشم داشتی بیمار را ویزیت کرده ام، به نظرم در این کار موفق بودم. شبانه روز در هر ...
عنایت ویژه امام حسین(ع) به شیخ جعفر شوشتری در کلام حجت الاسلام انصاریان+فیلم
منبر بروم. شب اول منبرم نگرفت. شب دوم گفتم ان شاءالله بهتر می شود اما باز نشد. شب سوم هم همینطور شد. صاحب جلسه بعد از 3 شب، من را جواب کرد وی افزود: او آورده است: بعد از شب سوم، صاحب جلسه به من گفت که نذر ما همین 3 شب بود. به همان اندازه پول داد و من را بدرقه کرد. بعد از این اتفاق حالم بسیار بد بود و قلبم شکست. من بسیار درس خوانده بودم، اما نمی توانستم منبر بروم. ...
عکاس مصدوم حادثه ورزشگاه نقش جهان : از حمایت جامعه رسانه تشکر می کنم
شریفی یکی از این عکاسان که آسیب بیشتری دیده و به بیمارستان منتقل شد در گفت و گو با سرویس ورزش برنا اظهار داشت: بعد از سوت پنالتی ما منتظر زدن ضربه بودیم تا بتوانیم عکاسی آن را انجام بدهیم که صدای مهیبی شنیده و بعد دیدم روی زمین افتاده و چند نفر دیگر نیز در وضعیت مشابه من هستند، به آمبولانس منتقل شدم؛ اما چون نگران حال همکارانم بودم پیاده شدم. وی افزود : رئیس اورژانس مستقر در ورزشگاه تشخیص ...
گفت وگو با پژوهشگر کتاب سرباز روز نهم مثل برادر
مستقر شدم در کهنز. همان حسینیه ای که سیّد ابراهیم ساخته بود و در همان پارکی که شهدای گمنام هم هستند؛ آنجا تقریباً چهار روز مستقر شدم و شب ها هم آنجا می ماندم. پشت سر هم از بچه ها مصاحبه می گرفتم. دوربین خودم را می کاشتم و یک جای ثابت درست کرده بودیم و بچه ها می آمدند می نشستند با هر کدام نیم ساعت، چهل دقیقه، یک ساعت گفتگو می کردم. این طوری با اکثر بچه هایی که جزو نیروهای تربیتی مصطفی در ...
نتوانستم جای پدر را برایشان پر کنم
دکتر شده می دوزد و می گوید: محمدرضا وقتی شهید شد 21 سال و شش ماهش و مریم 2 ساله بود. دلم خوش شد به مغز بادامم. مادربزرگ صغری خانم کریمی زیر لب می گوید: ولی علیرضا، پسر کوچک ترم نیز سال بعدش رخت شهادت پوشید فقط با خودم گفتم به مریم چی بگم؟ حالا دیگر چند دقیقه ای از نشستن خانم دکتر گذشته، اسم عمو که می آید انگار یک کاسه آب می پاشند روی صورتش، اشک هایش سرازیر می شود. نه مادربزرگ و نه ...
پیاده به سمت مسجد سهله می دوید
باور بود. در خانه لباس از کرباس درجه سه بود. خانه کوچکی داشتیم. مادرم شب ها که ما می خوابیدیم، کرباس می بافت. چراغ نفتی را خاموش می کرد تا روغن مصرف نشود. بافتن برایش ملکه شده بود. مدت زیادی کار می کرد. وقتی مادرم فوت کرد، نوجوان بودم؛ مگر یک نوجوان در نجف آن زمان چقدر می تواند طاقت داشته باشد. شکسته شدم. این طور بود که پناه بردم به امیرالمؤمنین(ع). مادرم هم همین گونه بود. حرمش ترک نمی ...
مداحی حاج حنیف طاهری درباره هیئت و هیئتی ها
تو هیأت امام حسین مرده بودم، زنده شدم تو هیأت امام حسین راهی غیر از این بلد نیستم، راه بین هیأت و خونم جایی جز اینجا نمی شناسم، هیأتی هستم و می مونم اومدم از تولدم تو هیأت امام حسین مرده بودم، زنده شدم تو هیأت امام حسین اینقدر حسین، حسین گفتم آروم شه قلب آشفتم حس نماز میده بهم، یاد حرم که می افتم ته این کوچه گنبد رو می بینی ادخلوها به ...
روایت جالب ترک تحصیل مداح مشهور!
...> همین اتفاق باعث شد که پدرم مرا به کار دیگری بفرستد، سر کار سومم یک بار صاحب کار به من گفت که بروم نخود بیاورم، نمی دانم موقع آوردن نخود چه اتفاقی برایم افتاد که منقلب شدم و ناگهان گریه بر من غالب شد، در همین حین گریه کردم و گفتم یا حسین(ع) چه می شود که من برای 100 نفر نوحه خوانی کنم و نوکرت باشم! در حالت حزن و گریه بودم که صاحب کار از راه رسید و مرا در این حال دید، به پدرم خبر داد که ...
طرح تعطیلی شنبه ها بار مالی ندارد | تعطیل نبودن پنجشنبه مشکل شرعی نخواهد داشت
بیماری قلبی بوده و به همین دلیل هم جثه کوچکی داشت و در حرکت کردن توانایی خوبی نداشت. مادر هلنا می گوید دنبال کار مدارک دخترم بودم و به همین خاطر به سبزوار رفته بودم و دخترم پیش برادر و زن برادرم بود اما وقتی از سفر برگشتم متوجه شدم دخترم حالش بد شده و او را به بیمارستان منتقل کرده اند. مادربزرگ هلنا نیز به ماموران گفت: نوه ام نمی توانست زیاد روی پاهایش بایستد اما آن روز وقتی ...
موکب دار اربعین، شهید شاهچراغ شد
. از اینکه بزرگی را به سن و سال نمی دانست. دور از هیاهو خدمت می کرد. هیچ وقت جلوی دوربین هیچ عکاسی نیامد. بیشتر شب ها آشپزی هیأت پای حاج غلام عباس بود. پای دیگ اشک می ریخت و آشپزی می کرد. برایش آب می آوردند نمی خورد. خودش آنجا بود و روحش جای دیگر. دلش نمی آمد آب بخورد. محال بود تا موقعی که خیالش از اطعام آخرین عزادار هیأت راحت شود لب به غذا بزند. این روز ها صبح های جمعه، وقت دعای ندبه حاج غلام عباس ...
نقشه فریب دختر 16ساله توسط پسر 17 ساله
خرید چند میلیونی گوشی برایمان سخت بود، اما به خاطر ادامه تحصیل دخترمان، چشم روی خیلی از موارد بستیم. از سوی دیگر من همواره از این که دخترم در این سن و سال گوشی هوشمند داشته باشد، می ترسیدم؛ چراکه هنوز فرهنگ درست استفاده از این فناوری جدید را خودم نیاموخته بودم که بتوانم به دخترم یادآوری کنم. خلاصه فقط به دخترم تاکید کردم که رمزی برای گوشی اش نگذارد و مدام سرگرم آن نشود، ولی وقتی گوشی را ...
دام شوهر صیغه ای برای زن تنها | چند مرد ریختن تو خونه ام!
آگاهی از زندگی زناشویی نداشتم خیلی زود باردار شدم و روز بعد از جشن عروسی دخترم را به دنیا آوردم به طوری که همین موضوع به اختلافات شدیدی بین من و پدرم منجر شد. از سوی دیگر نیز همسرم مردی پرخاشگر بود و مدام مرا کتک می زد یا با الفاظ رکیک تحقیرم می کرد. آن زمان در منزل مادرشوهرم زندگی می کردیم که تازه فهمیدم قدرت به تریاک و مصرف قرص های مخدردار اعتیاد دارد. با آن که پسرم را باردار بودم ...
نیلوفر شهیدی: کربلا زندگی ام را عوض کرد
؛ آنقدر که وقتی از خواب بلند شدم رفتم در یخچال یک بطری بزرگ برداشتم و خوردم. برای مادرم تعریف می کردم در این خواب بیابانی را دیدم که من تشنه بودم و نمی دانستم چه کار کنم. وقتی آقای امینی زنگ زد این قصه را گفت یک لحظه یادِ آن خواب افتادم و گوشی را قطع کردم؛ منقلب شدم و 15 دقیقه بعد تماس گرفتم و گفتم می آیم. همان شب پاسپورتم را برای بچه ها فرستادم دو روز بعد عازم شدیم آن اکیپ ...
دندانپزشکی که با فرزندآوری، غول کنکور را شکست داد
...: ما بجنورد زندگی می کردیم و من رشته دندانپزشکی را در شهر گرگان قبول شدم و همسرم مجبور بود یک سال و چهار ماه این مسیر را رفت و آمد کند من طعم شیرین پزشک شدن را با دو بچه کوچک چشیدم آن زمان پسرم یک ساله و دخترم ابتدایی بود. وی از سختی های دوران تحصیل پزشکی اش ابراز کرد: تلخیِ فراغ از خانواده را به عشق خدمت به مردم تحمل کردم، همسرم فقط آخر هفته ها کنارم بود و من باید دو فرزندم را با ...
فرشته ای معمولی به نامِ خدیجه خانم
فکرها بودم که آقای مجری سخنان خود را شروع کرد و می خواست از سخنران پیش خطبه دعوت کند، در همین حین بود که صدای باند طرف بانوان قطع شد و صدای ضعیفی از سمت برادران می آمد! من مانده بودم و قطعی صدا و پاسخی که باید به مدیر مسئول میدادم! پاسخ که چه عرض کنم! دلیلی که باید برای عدم گزارش لحظه ای میدادم! نگران از زمان از دست رفته بودم، دور و بر را نگاه کردم خدایا چه کار کنم؟ الان تمام می شود من هنوز هیچ ...
مدیران محترم! شأن زنان کارمند را حفظ کنید
...> در کدام قسمت مشغول کار شدید؟ در سازمان بسیج شهرداری مشغول خدمت شدم. ابتدا کارمند، بعد کارشناس و چند سالی هم مسئول دبیرخانه بودم. سال 1400 معاونت خواهران بسیج شدم، اما یک سالی طول نکشید و مأمور مکانی غیر از شهرداری شدم. متأهل هستید؟ بله. سال 85 ازدواج کردم و به خاطر مشکلات مالی بود که تصمیم گرفتم مشغول کار شوم. فرزند هم دارید؟ سه فرزند دارم. یک پسر متولد 88 ...
سرمربی الشارجه: بازی را کنترل کردیم
باختیم همین را می گفتم. وی ادامه داد: بخاطر جو ورزشگاه صدا به صدا نمی رسید و من به سختی تیمم را هدایت میکردم. با حضور هواداران تراکتور بازی سخت بود بهترین بازیکن بازی 2 تیم تراکتور و الشارجه که در پایان بازی انتخاب شد، در نشست خبری گفت: خیلی ممنونم از شما و خیلی خوشحالم که نتیجه لازم را کسب کردیم و به مرحله بعد صعود کردیم. عثمان کامارا اظهار کرد: خدا را شکر می کنم ...
خنده های پنج نفره
.... چاره ندارم. چه کار کنم بی پول و سرمایه؟ گفتم: نمی شد بری کارگری برای این و اون توی صنف خودتون؟ باز هم بهتره از این کار. گفت: اوستاکارش بیکاره. کار کجا بود؟ گفتم: شب که برسی خونه، یه جنازه ازت می مونه. گفت: از شرمندگی جلوی زن و بچه که سخت تر نیست. و من دیگر چیزی نگفتم. حمید هر روز با موتور کار می کرد. جانش را گرفته بود کف دستش و از این ...
دخترکشی برای حفظ آبرو
محرم نشده، فرشته را بکشی! فردای روز حادثه این زن می گوید: چند وقت قبل از این حادثه فردی ناشناس روی ماشینم اسید ریخت و ماشینم خراب شد. در همین راستا پرونده ای هم تشکیل شد. فردای روز حادثه بازپرسی که پرونده اسیدپاشی روی ماشینم را به عهده داشت با من تماس گرفت و گفت؛ حالتان خوب است؟ مشکلی ندارید؟ اتفاقی برایتان نیفتاده؟ تعجب کرده بودم و گفتم؛ چطور؟ نه، مشکلی نیست! گفت؛ فقط می ...
رازی که برای مصطفی صدرزاده برملا شده بود
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، شهید مصطفی صدرزاده از جمله مدافعان حرم است که نامش را زیاد شنیده اید. جوانی از اهالی شهریار که با هزار ترفند خود را به سوریه رسانده بود و آنقدر از خودش رشادت نشان داد که سردار قاسم سلیمانی عاشقانه دوستش می داشت. مصطفی از فرماندهان لشکر فاطمیون بود و سرانجام شب تاسوعای سال 94 در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید. آنچه می خوانید خاطره ایست از شهید صدرزاده به ...
انقلابی گری شهید امید خوب به روایت مادر و همسر شهید حادثه تروریستی حرم شاهچراغ ع
بودیم که پسرم امید به پدر گفت راستی بابا فردا چهارشنبه چهارم آبان ماه یادتان باشد وقت دکتر دارید باید صبح زود به سمت شیراز حرکت کنیم که ان شاالله وقت کنیم به زیارت حضرت شاهچراغ هم برویم. وی ادامه داد: حاج هوشنگ خوب گفت راستش خودم هم خیلی دلم هوای شاهچراغ کرده صبح که شد به سمت شیراز راه افتادیم، چون از شهر لیکک استان کهگیلویه تا شیراز چند ساعتی راه بودم دمادم غروب بود که به شیراز رسیدیم ...
روایتی تکان دهنده از قبولی در دانشگاه علم و صنعت تا 40 سال اعتیاد و کارتن خوابی
رضا درویش مددکاری که 40 سال اعتیاد داشت در گفت وگو با خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز از روزهای بی خانمانی و اعتیاد خود گفت: من در دوران قبل از دانشجویی گرفتار اعتیاد شدم البته بیماری اعتیاد از کودکی در من وجود داشت زمانی که بچه ای پنج ساله بودم، با وجود اینکه پدر و مادرم به من پول می دادند و هر چیزی که می خواستم برایم تهیه می کردند؛ ولی باز هم در کیف مادرم را باز می کردم و بدون اجازه پول برمی داشتم و ...
راز جسد زیر تخت چیست؟ | قاتل فراری که بود؟
تماس بودم. حدود ساعت10 وقتی مدت زیادی از رفتنم نگذشته بود که پیامی از ماریا گرفتم که گفته بود یک نفر در می زند. به او گفتم چون من خانه نیستم در را به روی کسی باز نکند. او نیز جواب داد که در رختخوابش است. کارملو ادامه داد که سپس سعی کردم با دخترم تماس بگیرم، اما او به تماس های بعدی من پاسخی نداد. بنابراین از برادر و خواهر همسرم که در همان مجتمع زندگی می کردند، خواستم تا به دخترم سر بزنند ...
چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟/ یقین پیرغلام اهل بیت از روضه صحیح برای دردانه سه ساله
زایمان شروع شد. صاحب خانه می گوید: همسرم رابه بیمارستان بردم و خودم برگشتم، آمدم نزد حرم حضرت رقیه (س) و به ایشان متوسل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم رانجات دادی و شفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانه ام را به تو تقدیم می کنم. مدتی مشغول توسل بودم، بعد به بیمارستان رفتم و دیدم همسرم روی تخت نشسته و بچه دربغلش سالم است. همسرم گفت: کجا رفتی؟ گفتم رفتم جایی ...
دلیل سارق حرفه ای برای ندزدیدن موبایل خانم ها
به قمارخانه باز شد و زمانی که جدا شدیم، تصمیم گرفتم خودم یک قمارخانه کوچک راه بیندازم. البته قمارخانه که نه، وقتی چند تا معتاد و دزد کنار هم می نشینند و تاس می اندازند و شرط بندی می کنند، می شود قمار. چه شد پایت به سرقت باز شد؟ این اواخر با پدرام آشنا شدم و متوجه شدم یکدفعه وضع مالی اش خوب شده است. از طرفی هر روز هم یک گوشی مدل جدید دستش می دیدم. یک شب وقتی خواب بود به سراغ جیب هایش ...
تمام زندگی ام مصطفی بود
شما توانستید در یک نصف روز، شهید شدن هجده نفر از محارم تان را ببینید. خیلی از اوقات که آقا مصطفی می خواستند بروند، با اینکه بیدار بودم، خودم را به خواب می زدم که فقط صحنه ی از در بیرون رفتن آقا مصطفی را نبینم. یک بار این طوری شد که بعد از اینکه ایشان از در بیرون رفتند، با اینکه خودم را به خواب زده بودم، چند دقیقه بعدش گفتم نه، هر جوری است می روم جلویش را می گیرم. بلند شدم که بروم جلویش را بگیرم ...