پدری که 22 پزشک به جامعه تحویل داد
سایر منابع:
سایر خبرها
نقشه های مرد پلید برای رابطه شیطانی با زن دوستش/ راز پیامک های عاشقانه چه بود؟
دسیسه کثیفی که با پیگیری پرونده مزاحمت تلفنی برای دختری جوان در کلانتری طبرسی شمالی مشهد فاش شد، به ماجرای انتقام هولناک یک رقیب عشقی در خواستگاری 20 سال قبل گره خورد! به گزارش عرشه آنلاین، چند روز قبل دختر 25 ساله ای وارد کلانتری طبرسی شمالی مشهد شد تا از یک مزاحم تلفنی شکایت کند. این دختر جوان ادعا کرد:مدتی است که مردی میان سال از دور مرا در کوچه و خیابان تعقیب می کند و وقتی برمی ...
مهاجرت به اسپانیا، انگیزه دخترجوان برای دستبرد مسلحانه به خانه خانم دکتر
رفته بودند، چهره یکی از آنها را شناخت. زنی به نام افسانه که بدون ماسک وارد حلیم فروشی شده و یک ظرف حلیم خریده بود. افسانه حدود یک سال قبل برای انجام کارهای نظافت به خانه شاکی مراجعه کرده بود. دختر جوان که حدس می زد او در پشت پرده سرقت از خانه آنها بوده، ماجرا را به کارآگاهان اطلاع داد و به این ترتیب افسانه به عنوان مظنون دستگیر شد. او در بازجویی ها به سرقت مسلحانه با همدستی 3 مرد نقابدار اعتراف ...
دام عاشقانه پیرمرد برای دختر جوان | می خواستم سحر را از پدرش بخرم
می خواستم سحر را از پدرش بخرم / او جوان بود و من پولدار سحر خیلی جوون بود، می ترسیدم به او حرف دلم رو بزنم، البته خجالت هم چاشنی ترس بود. موهام عین دندونام سفید شده بود، تنها چیزی که بهش می نازیدم پولی بود که هیچ وارثی نداشت. به گزارش عرشه آنلاین، وقتی یه روز صبح زود از خواب بیدار شدم و اونو با مانتوی پرستاری بالای سرم دیدم، نذاشتم حاشیه ها باعث بشن که حرفامو به اون نزنم. سحر تعجب کرده بود، من!، شما به جای بابای من هستید، امیدوارم یه شوخی باشه . اما شوخی نبود من خیلی جدی بودم، از بچگی یاد گرفته بودم با پول می شه همه چیز رو خرید. با این تصور بود که هر روز با دیدن سحر توی بیمارستان، خیالبافی می کردم که اون توی آشپزخونه داره برام غذا درست می کنه و من هم براش یه هدیه خیلی قیمتی خریدم و می خوام اونو ذوق زده کنم. وقتی برگه ترخیص از بیمارستانم از طرف دکتر امضا شد، اصلاً خوشحال نبودم. کاش بیشتر از اینا توی بیمارستان می موندم. بیرون از بیمارستان اصلاً یه لحظه هم از یاد سحر بیرون نمی اومدم. همه زندگیم شده بود فکر و خیال تا اینکه با آدرس خونه اونا، رفتم به خواستگاری . یه خونه قدیمی توی یکی از محله های فقیرنشین. وقتی جلوی این خونه ایستادم دلم قرص شد که حتماً با دست پر بر می گردم. پدر و مادر سحر با دیدن من، مرا با سلام و صلوات به خونشون دعوت کردند. دیگه مطمئن بودم که سحر زن من می شه، پدرش موافق بود و مادرش هم مخالفتی نداشت. پدر سحر می گفت که اون دختر هیچ وقت حرف باباش رو زمین نمی اندازه. ظهر بود که سحر اومد توی خونه، با دیدن من سرجاش خشکش زد، یه جورهایی خجالت توی چهره اش بود و مشخص بود که اصلاً دوست نداشت منو توی خونشون ببینه. با وجود امتناع سحر از ازدواج با من، پدرش قول و قرارهای عروسی رو گذاشت. البته بگم که این مرد سعی داشت با گرفتن کلی پول منو به دخترش برسونه. اون روز وقتی از خونه گلی خارج می شدم دیدم که سحر گریه می کنه، این حالت تنها عکس العملی بود که می تونست منو منقلب کنه، یاد گریه های همسرم افتادم. اون همیشه وقتی قلب درد منو می دید آروم گریه می کرد و دعا می کرد قبل از من بمیره، انگار خدا با اون یار بود چون توی یه سانحه این زن مهربون رو از من گرفت. هنوز از کوچه سحر اینا خارج نشده بودم که فرمون رو سمت بهشت زهرا کج کردم. دو هفته ای می شد که به همسرم سر نزده بودم، وقتی سر قبر او نشستم دلم آروم گرفت. زدم زیر گریه، چه قدر تنها بودم. اون شب توی خواب همسرم رو دیدم اما این بار نمی خندید. وقتی بیدار شدم اولین کاری که کردم به خونه سحر رفتم، وقتی رسیدم دیدم سحر از ناراحتی مریض شده و افتاده کنج خونه. از خودم بدم اومد، آخه یه آدم چند بار باید اشتباه کنه تا بفهمه کارهاش درست نیست. من توی این سن و سال می خواستم با تکیه به ثروتم جوونی یک دختر رو تباه کنم، اگر این کار می شد هیچ وقت خودم را نمی بخشید؟ وقتی بالای سر سحر رفتم اونو دخترم صدا زدم و لحن حرف زدنم پدارانه شد، این دختر توی چشمانم نگاه کرد، التماس از چشمانش می بارید. خنده ای کردم و در حالی که صدام می لرزید بهش گفتم هر وقت مشکلی داشت و من می تونستم کمکش کنم فکر کنه من پدرشم و بیاد سراغم. یک سالی از این ماجرا نگذشته بود که یه روز سحر اومد توی شرکت تجاریم، بعد از او یه جوون هم وارد شرکت شد، اونا با دیدن من توی راهرو نزد من اومدند و در حالی که این دختر، منو به مرد جوون معرفی کرد یه کارت عروسی به دستم داد. برای اولین بار در زندگی ام احساس کردم همسر مهربونم از دست من راضیه، این جشن عروسی ساده به قدری لذتبخش بود که حاضر بودم همه ثروتم را در برابر هر ثانیه خوشی در این ...
زینب اشرفی دانش آموز دلیجانی که توانست حائز رتبه تک رقمی کنکور هنر شود.
عاشق آن شدم، هر شب قبل از خواب از اتفاقات روز نقاشی می کشیدم و تمام احساسات خودم را با رنگ ها روی کاغذ طراحی می کردم، الان که به این نقاشی ها نگاه می کنم تمام احساسات دوران کودکی ام برای من تداعی می شود، و باید گفت تمام لحظات کودکیم را با نقاشی ثبت کرده ام. در دوران انتخاب رشته به سمت علاقه ام رفتم و چون دلیجان رشته نقاشی نداشت رشته گرافیک را انتخاب کرده و به هنرستان رفتم. گرافیک رشته فوق العاده ...
گفتگو با پزشک هنرمندی که کار خیر جزء اصلی زندگی اش است
*ابتدا از دوران کودکی و تحصیل خود بگویید. بنده در سال 1327 در بهشهر مازندران به دنیا آمدم. پدرم کارمند سازمان ثبت اسناد بود. در آن زمان رضاشاه کل مازندران را از خودش کرده و به خالصه رضاشاه معروف بود اما پدرم که مردی بیست و چند ساله بود لایحه ای نوشته و به مجلس فرستاده بود که بعد از تبعید رضاشاه، مجلس رای به بازگشت خالصه مازندران به مردم را داد. حکومت آن زمان دنبال کسی بود که این لایحه را پیشنهاد داده بود و وقتی فهمیدند عنایت الله بهرامی، پدر بنده این کار را کرده ...
کسانی که از ایران رفتند نتوانستند کارهای بزرگ بکنند
، ساکت، آرام. همیشه سرش پایین بود در مهمانی ها، اما وقتی بحثی در می گرفت، وقتی شروع می کرد به حرف زدن، دیگر همه ساکت می شدند. خیلی روشنفکر بود. دنیا را دیده بود. هند رفته بود، ژاپن رفته بود. خیلی هم قشنگ حرف می زد، با استدلال و منطق. وقتی حرفش تمام می شد باز سرش را می انداخت پایین و گوش می کرد. خیلی شخصیت دوست داشتنی ای داشت. مثلا محصص خیلی مودب نبود، اما سهراب مودب بود. پدر شما چی؟ ...
متخصص قلب شد تا به خدا نزدیکتر شود + فیلم
انتخاب می کنند. وقتی در سال 74 دیپلم گرفتم، بسیار درس می خواندم و رتبه خیلی خوبی در کنکور کسب کردم و با انتخاب رشته پزشکی، وارد دانشگاه شدم. درسم که تمام شد جشن فارغ التحصیلی روز بزرگی برایم بود؛ چرا که 6 - 7 سال بعد از دیپلم درس خواندم، شب زنده داری کردم، جزوه نوشتم، از پله های دانشگاه 6 - 7 سال بالا و پایین کردم، با استادان خود که الان از دوستان من هستند، چه در نمره گرفتن و جزوه های ...
نتوانستم جای پدر را برایشان پر کنم
بابایی تر می شوم. تا به حال به این فکر کرده اید، برای روز پدر هدیه ای آماده کنید؟ فرزند شهید: برای پدربزرگم همیشه هدیه می خرم اما از وقتی بزرگ شدم برای پدرم نیز یک ختم قرآن به روحشان تقدیم می کنم البته به کمک دوستان. ختم کل قرآن در روز پدر. هر سال به بهشت زهرا(س) هم می روم، شیرینی پخش می کنم و ساعت ها کنار سنگ مزارشان می نشینم. پدر جان شما چطور؟ از پسرهایتان چه ...
حمله بی سابقه 3 لژیونر شاخص به فدراسیون/ تامین غذای تیم ملی توسط دوست پدر ورزشکار!
ایران با اشاره به بی انگیزگی بازیکنان این رشته تاکید کرد: ما بازیکنان مستعدی مثل امین احمدیان را داشتیم که چون حمایت نشد الان معلوم نیست کجا است. ما هم اگر فرانسه نبودیم و در ایران می ماندیم تا الان پینگ پنگ مان تمام شده بود. زمان آقای زارع پور در مسابقات شرکت می کردیم، در چین کمپ داشتیم. چرا الان باید رنکینگ 200 جهان باشم؟ البته همه چیز رو گردن خودم می اندازند و می گویند خودت کم کاری کرده ای! این ...
شهیدی که با چهره های مختلف ساواک را درمانده کرد
هر نام، به چهره ای ظاهر می گردید. وی از 24 شناسنامه و تعدادی گذرنامه استفاده می کرد. همزمان با سالروز شهادت سید علی اندرزگو فرصتی دست داد تا زندگینامه و فعالیت های سیاسی اجتماعی این شهید را مرور و بررسی کنیم که مشروح آن در ادامه این گزارش می آید. شهید سید علی اندرزگو در رمضان سال 1318 شمسی، در خیابان شوش تهران در یک خانواده متوسط متولد شد. پدر شهید اندرزگو بنّا بود و در ...
اینجا حلوا خیر نمی کنند!
کسی تمام تلاشش را با تمام وجود در رشته ای که علاقه دارد، بکند، قطعا موفق خواهد شد و پیشرفت می کند. ولی بعید نبود اگر در رشته دیگری هم قبول می شدم، لااقل برای نرفتن به سربازی آن را انتخاب کنم. ابوالفضل هم خودش را عاشق درس معرفی می کند با این تفاوت که الان مشغول کار شده و البته از شغلش چندان راضی نیست. ولی این را در ارتباط با مسأله سربازی نمی داند: واقعیت این است که همه ما باید بدانیم این طور ...
این خادمان با زخم پای زائران چه می کنند؟
آسیب دیدگی مانع خدمت شود. اما با این حال آموزش دیدم و به عنوان نیروی ماساژ اعزام شدم. از شانسم اولین روز خدمت در موکب یک دختر بچه نوجوان عراقی، اولین شخص برای ماساژ گرفتن بود که بدن بسیار قوی، عضلات فوق العاده سفت و گرفتگی بسیار سنگینی داشت. من با همه توانم او را ماساژ می دادم اما هر چقدر تلاش می کردم، از بدن او عکس العملی دریافت نمی کردم. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. خیلی تلاش کردم و زمان زیادی ...
زینب علیهاالسلام، عالمه غیر معلَّمه
الرَّسُولِ سَبِیلًا (فرقان:27) روزی که انسان ستمکار از فرط حسرت و ندامت، دست خود را به دندان می گزد و از روی تحسّر می گوید: ای کاش که با پیغمبر خدا راهی را گرفته بودم! آری! زینب، دختر کبرای امیرالمؤمنین بزرگ مردی است که سخنانش آنگونه تکان دهنده بود و افراد را تحت تأثیر عمیق خود قرار می داد. راوی خبر می گوید: متوجه پیرمردی شدم که در کنار من ایستاده، آن قدر گریسته بود ...
نیلوفر شهیدی: کربلا زندگی ام را عوض کرد
/ خوابی که خیلی عجیب بود * اکیپ جالبی بود و در موردش برای مان بگویید. چطور شد نام شما را هم در زمره زائران اربعینی نوشتند و نیلوفر شهیدی در این مسیر قرار گرفت؟ دقیقاً اول ربیع الاول تاریخ ازدواجم هست که آن سال 1398/8/8 (هشتم آبان ماه سال یک هزار و سیصد و نود و هشت) می شد. 10 روز قبل به کربلا دعوت شدم و خیلی جالب است همه به من می گفتند می روی مریض می شوی و به هر حال مراسم ...
مدیران محترم! شأن زنان کارمند را حفظ کنید
...> در کدام قسمت مشغول کار شدید؟ در سازمان بسیج شهرداری مشغول خدمت شدم. ابتدا کارمند، بعد کارشناس و چند سالی هم مسئول دبیرخانه بودم. سال 1400 معاونت خواهران بسیج شدم، اما یک سالی طول نکشید و مأمور مکانی غیر از شهرداری شدم. متأهل هستید؟ بله. سال 85 ازدواج کردم و به خاطر مشکلات مالی بود که تصمیم گرفتم مشغول کار شوم. فرزند هم دارید؟ سه فرزند دارم. یک پسر متولد 88 ...
صیغه موقت مهرشاد شدم | اما مهرشاد و چند مرد غریبه ریختن تو خونه ام و من را ...
خواستگاری ام آمد. او 9 سال از من بزرگ تر بود اما من به خواست پدرم و در حالی که 15 سال بیشتر نداشتم پای سفره عقد نشستم. به خاطر آن که هیچ گونه آگاهی از زندگی زناشویی نداشتم خیلی زود باردار شدم و روز بعد از جشن عروسی دخترم را به دنیا آوردم به طوری که همین موضوع به اختلافات شدیدی بین من و پدرم منجر شد. از سوی دیگر نیز همسرم مردی پرخاشگر بود و مدام مرا کتک می زد یا با الفاظ رکیک تحقیرم می کرد. ...
ویدیوی این پدر و دختر از دیروز، خیلی ها را به جان هم انداخت
برترین ها: این ویدئو از روز گذشته حسابی وایرال شده و کاربری این ویدئو را به اشتراک گذاشت و در کپشن آن نوشت: از این باباها بشید دوستان یا دیگری نوشته با داشتن چنین پدری یه دختر خوشبخت ترینه و.... البته که این ویدئو کاربران زیادی را احساساتی کرده و واکنش های مثبت زیادی هم داشته اما عده ای درباره حق انتخاب خانم ها و لحن پدر مشکل داشتند و ری اکشن متفاوتی نشان دادند. در ادامه با برخی از این نظرات ...
روایت پزشک مخصوص امام(ره) از نیم قرن طبابت در ایران + فیلم
می کند: من سید حسن عارفی، استاد قلب و عروق دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم که در سال 1315 در محله ی بازار آهنگران تهران متولد شدم. دوره دبستان تا دانشگاه را در تهران گذرانده ام و در سال 1345 از رشته پزشکی فارغ التحصیل شدم و پس از فارغ التحصیلی از رشته پزشکی در دانشگاه تهران، به عنوان سپاه بهداشت، دوران سربازی خود را در محمدآباد زابل سپری کردم. پس از آن، عازم آمریکا شدم تا در ...
روزگار پزشکی که تاریخ را روایت می کند/ همزیستی طبابت و نویسندگی
مثنوی و کتب کلاسیک ادبیات را مسلط بود و قران را ترجمه و تفسیر می کرد. در سال 1331 پرفسور حسابی به یاسوج آمد و 6 معلم را برای تدریس در یاسوج انتخاب کرد. پدرم یکی از آن 6 نفر بود. به گفته حسینی زندگی در چنین خانواده ای باعث شد که درس خواندن حرف اول را برای بچه ها بزند. مثلا خود حسینی وقتی کلاس ششم را تمام کرد می توانست مثل همه همکلاسی هایش برای تدریس در مدارس عشایری به دانشسرا برود اما او ...
خنده های پنج نفره
من 25 سال دارم و حمید 28 سال. وقتی ازدواج کردیم من 20 ساله بودم و حمید 23 ساله. و وقتی باردار شدم 24 سال سن داشتم و حمید 27 سال از خدا عمر گرفته بود. هر دو می گفتیم پسر و دختر برای مان فرقی ندارد، مهم این است که بچه سالم باشد اما ته دل مان، من پسر دوست داشتم و حمید عاشق دختر بود. نمی دانم مردها چرا این قدر دخترهای شان را دوست دارند، تا جایی که حتی باعث حسادت ما خانم ها می شوند؟! حمید ...
دلاوری شیرزنان از دفاع مقدس تا ناوگروه 86
این خصلت را هم به بچه ها یاد می دهند. این جا بود که پرسیدیم اگر همسرتان این قدر دور هم بودن را دوست دارند، چگونه سختی مأموریت را تحمل می کنند و در جواب گفت: همسرم بارها و بارها گفته که خدمت به وطن و دفاع از آن، جزء بزرگ ترین لذت های زندگی ام است؛ از سوی دیگر هم می گوید با وجود شما، خیالم از بابت خانه راحت است و به این دلیل، سختی های مأموریت را تحمل می کند . شغل نیروی دریایی افتخارآفرین ...
لبخند خونبار زن صیغه ای/عاقبت هوس رانی پسر 23 ساله!
دستورات ویژه ای از سوی قاضی علی اکبر احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) دستگیر شده بود. وی پس از پاسخ به سوالات تخصصی مقام قضایی درباره چگونگی وقوع جنایت درباره سرگذشت خود نیز گفت:همه چیز از متلک گویی خیابانی شروع شد. یک روز وقتی از سرکار به منزل بازمی گشتم در نزدیکی محل زندگی مان با زن جوانی که در حال عبور بود روبه رو شدم و به اومتلک گفتم. آن زن در پاسخ این متلک به طرف من برگشت و لبخند زد ...
موکب دار اربعین، شهید شاهچراغ شد
روز داغ دلش با دیدن محل شهادت او تازه شود؛ بابا پاسدار بود و در شهرستان خرامه شیراز مشغول خدمت. بازنشسته که شد آمدیم شیراز. من خادم شاهچراغ شدم و بابا هم دل توی دلش نبود که لباس خادمی را بپوشد. گفت باباجان دعا کن منم لیاقتش را داشته باشم. فرم درخواست پر کرد. انقدر رفت و آمد که بالاخره به آرزویش رسید. روزی که لباس خادمی صحن و سرای برادر امام رضا(ع) قواره تنش شد، انگار همه دلخوشی های دنیا ...
حق بزرگ بوعلی سینا بر اهل زمین
...، حکیم و پزشک سرآمد روزگاران، روز پزشک نامگذاری شده است؛ که به اعتراف همه عالمان شرقی و غربی، در ردیف بزرگ ترین دانشمندان تمام دوره های تاریخی این کره خاکی قرار دارد. درباره اش گفته اند که: هیچ یک از علوم زمان برای وی بیگانه نبود و خود می گوید که در هیجده سالگی، تمام دانش های زمانه را فرا گرفته و بر آن ها چیره شده بود؛ به طوری که سال ها بعد گفت: آن چه در آن زمان می دانستم، به همان گونه است که ...
به خاطر دعاهای مادرم نامش را فریاد زدم
...، دل مردم را شاد کنم. در همه کشتی هایی که گرفتم، فقط 2امتیاز از دست دادم که این 2امتیاز هم 2امتیاز اخطار بود. *حریفان قدری داشتی؟ در گروهی که من کشتی گرفتم، هم قهرمان آسیا بود و هم قهرمان اروپا که همه را بردم. *از خانواده ای کشتی گیر به اینجا رسیده ای؟ بله، درست است. ما خانواده ای ورزشی هستیم. پدر من به کشتی علاقه داشت و در دوران جوانی اش با رفیق هایش ...
انتخاب شریف؛ آرزوی چند ساله ای که با تلاش محقق شد
تلاش بیشتر درس بخوانم. * رسیدن به آرزوی 3ساله دختر دیگری که سمت چپ داوطلب ایستاده بود شروع کرد به بلند بلند صحبت کردن که در سال کنکور او نیز این کار را کرده و آرزوی 3ساله او بوده که یک روز در دانشگاه صنعتی شریف درس بخواند و اعتراف کرد که الان خیلی خوشحال است، که در این رویداد شرکت کرده است. وقتی به در اصلی رسیدم، صف طولانی از دختران و پسران توجه ام را جلب کرد که به ...
آنقدر برای حاج قاسم دلتنگی کرد تا جان فدا شد
. پدرم سال 90 فوت شد. ایشان هم به خاطر علاقه شدیدی که به پدر داشت، مدتی حالت افسردگی پیدا کرد. کمی بعد برای استخدام در نیروی انتظامی اقدام کرد و پذیرفته هم شد. برادرم دوره آموزشی اش را در اصفهان سپری کرد و بعد مدتی به اهواز منتقل شد و دو سالی هم به تهران آمد. سرپرستی از ایتام! روایت از یاسر برای خواهرش تمامی ندارد. هر چه است خاطراتی است که یکی پس از دیگری مرور می شود و سر باز می ...
ترور آقای دادستان، به دست منافقین
اشتغال داشت. اسدالله در دومین سال تحصیلی در دبیرستان، ترک تحصیل کرد و در کنار پدر به کار مشغول شد. با این همه، درس را در منزل ادامه داد. علاوه بر این ادبیات عرب و علوم حوزوی را فراگرفت و جلسات تفسیر قرآن در منزلش تشکیل داد. اسدالله لاجوردی از شاگردان شهید بهشتی و مطهری بود و در شکل گیری جمعیت مؤتلفه اسلامی نقش اساسی داشت. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت، در بهمن 1343 بسیاری از اعضای این جمعیت ...
فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (2 شهریور)
گوش می خورد و بوی بهار نارنج شما را مدهوش می سازد. حافظیه، مکانی پر از حال خوب در شهر عاشقانه شیراز است. زندگی نامه حافظ حافظ، شاعر فارسی زبان قرن هشتم هجری بوده که در سال 727 هجری قمری در شهر شیراز متولد شد. پدر او بهاءالدین محمد نام داشت که در دوران کودکی حافظ، از دنیا رفت. حافظ در دوران نوجوانی شاگرد نانوا بود و به همراه مادرش زندگی سختی را سپری می کرد. گفته می شود او در ...
قصه خواندنی تنها پزشک اطفال دارای معلولیت در مشهد | از افسردگی حاد تا کشیک های منظم بیمارستان
فنی و مهندسی علاقه داشتم. دیپلم ریاضی بودم و ریاضی ام همیشه خوب بود ولی وقتی دچار معلولیت شدم، به اجبار این رشته را انتخاب کردم. فکر کردم این طوری بهتر است. هم خودم بهتر می توانم این رشته را ادامه دهم و هم می توانم به مردم خدمت کنم. بعد از اینکه درس را شروع کردم، دیگر معلولیت را فراموش کردم. تنها راهی که می توانستم از آن وضعیت بیرون بیایم، همین بود. حتی موقع انتخاب رشته فقط یک رشته را زدم و آن هم ...