رابطه شیطانی دختر نوجوان تهرانی با مرد متاهل هم سن پدرش
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت عجیب از جدال یک زوج جوان در دادگاه خانواده
کتک کاری من و خواهرم و برادرم می رفتیم تو کوچه یا تو اتاق گریه می کردیم من چیزی ندیدم جز دعوا از کی میخواستم محبت و احترام را یاد بگیرم از پدرم که مادرم را مدام کتک می زد یا از مادرم که مدام با ما بدرفتار می کرد کودکی من همش ترس تنش های روانی گذشته است". قاضی با شنیدن این حرف ها رو به محسن کرد و گفت باید رفتارت را تغییر بدهی درست است که تو کودکی سختی داشتی اما این نباید دلیلی باشد برای ...
نصب پرچم یا حسین درخیابان آخرین خاطره ام از مصطفی است
در 40 سالگی از دنیا نروم. همین را می گفت و دقیقاً در سن 40 سالگی ما او را برای همیشه از دست دادیم. یکی از بستگان در ایام محرم و قبل از شهادت برادرم، خواب پدرم را دیده بود که جلوی در خانه ناراحت ایستاده است. سه هفته قبل از شهادتش با خواهرم در مورد برنامه تلویزیونی زندگی پس از زندگی صحبت کرده بود و به خواهرم گفته بود مرگ حق است. کمبود آب خوزستان قبل از شهادتش در مأموریت بود. آن زمان ...
عشق به سیدالشهدا(ع) او را شهید محرم کرد
. معرف شان همکلاسی پدر بود. که بعد از صحبت های اولیه و آشنایی زندگی مشترک شان را آغاز کردند. آن زمان پدر در پادگان شهید درویش اهواز خدمت می کرد و همه وقت خود را برای تربیت سرباز های جوان صرف می کرد و همه تلاشش این بود که اجازه ندهد به سرباز ها در دوران آموزشی سخت بگذرد. تکیه گاهی در قامت پدر! پدرم همیشه از شهادت حرف می زد هر مرتبه که خبر شهادت دوست و همرزمانش را می شنید، به این خواسته ...
پیامک تبریک ولنتاین را که برایش فرستادم عصبانی شد و دعوایم کرد
... مادر این شهید مدافع حرم گفت: پدرش سرکار بود. من هم می رفتم سرکار، علی اصغر با اینکه چهار، پنج سال بیشتر نداشت هم پدر خانه و هم مادر خانه بود. بچه داری و خانه داری می کرد. یک روز از سرکار به خانه می آمدم. در راه با خودم گفتم: کاش رسیدم خونه یه چایی باشه بخورم. چای خیلی دوست داشتم. وقتی رسیدم، اصغر دوید و آمد، گفت: مامان برات چای دم کردم! خیلی خوشحال شدم، اما با دیدن چراغ نفتی خاموش ناراحت ...
10 قصه برای کودکان | این قصه ها را قبل از خواب کودکتان براش بخونید
شیدا خلیق ، دختر ناهید مسلمی ، بازیگر معروف متولد سال 1372 می باشد. شیدا خلیق در مافیا به واسطه بازی و هوش خوبش بسیار مورد توجه قرار گرفته. در ادامه با شیدا خلیق بیشتر آشنا شوید. خانم خلیق در پنجمین روز خرداد ماه سال 1372 در تهران به دنیا آمد. او از همان ابتدای زندگی با بازیگری آشنایی پیدا کرد زیرا مادرش خانم ناهید مسلمی بازیگر بود. پدر او عباس خلیق نیز متاسفانه در دی ماه سال 1400 فوت ...
در 13 سالگی به خانه دوست پسرم رفتم و...
دختر 18 ساله درباره سرگذشت خود گفت: 13 ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند چرا که پدرم به مواد مخدر اعتیاد داشت و زندگی را به کام مادرم تلخ کرده بود .در این شرایط من و خواهرم نزد مادرمان ماندیم و پدرم نیز به دنبال سرنوشت خودش رفت اما هر ازگاهی به دیدارمان می آمد. ♥ کلیک کنید: موضوعی مهم در مدارک خودرو که خیلی ها نمی دانند ♥ بعداز این ماجرا مادرم در یک فروشگاه مشغول ...
دختری با 18 ضربه چاقو پدر خود را کشت
...> دختر مقتول در تحقیقات به بازپرس جنایی گفت: آن روز به همراه برادر معلول و پدرم در خانه تنها بودیم که ناگهان یک مرد درشت هیکل و نقاب داری از پشت بام وارد حیاط و خانه ما شد. او در لحظات اولیه با تهدید قتل برادرم مدعی شد، ساکت شویم و فریاد نزنیم. مرد نقاب دار ابتدا چاقوی خود را از جیبش بیرون آورد و سپس به سمت پدرم که جلوی تلویزیون خوابش برده بود، رفت و با خونسردی و خنده های عصبی، ضربات چاقو را بی ...
شهید دستواره: راه سعادت بخش حسین (ع) را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید+ سند
احوالات پسر کوچک خود محمد خواسته باشید، الحمدلله سلامتی برقرار است و ملالی نیست جز دوری شما که آن هم امیدوارم با پیروزی نهایی رزمندگان است. دیدارمان تازه گردد ان شاءالله. سرورانم برادرم حسین و رضا نیز به شما سلام می رسانند و همگی ما حالمان خوب است. مادر جان! اگر وقت کردی یک سری به پایگاه ابوذر بزن و حقوق مرا دریافت کن. در ضمن ساکم را به علیرضا داده ام که به شما بدهید. ساک را بگیرید و ...
در و تخته زندگی باید میزان باشد | وقتی نجار چوب کاری می شود
میز یا کمد دل یک یتیم را شاد کنم. کاسب هم محله ای از روزهای نخست کارش می گوید: دفعه اولی را که در این مغازه برای کمک به یک نیازمند میخ به تخته کوبیدم را فراموش نمی کنم. آن زمان یک جوان 23ساله بودم که بعد از کلی زحمت موفق شده بودم با 50 تومان این مغازه را بخرم. شاید باورش سخت باشد اما برای جمع کردن این پول بعضی وقت ها چند روز غذا نمی خوردم. خوب یادم است. یک روز حاج آقا مهدی، امام جماعت ...
بفرمایید! آشپزخانه خودتان است | با تدبیر مادرم، همه فن حریف شدم
.... قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید پدرم نانوایی داشت و جز این کار، در کار دیگری سررشته نداشت. به همین دلیل مادرم اصرار داشت من و برادرانم همه کارها را یاد بگیریم و در رشته های مختلف مهارت کسب کنیم. به این ترتیب، در تابستان های دوران مدرسه، شغل های مختلفی را امتحان و حتی دستفروشی را هم تجربه کردم. وقتی در رشته مکانیک فارغ التحصیل شدم، برخلاف خیلی از هم دانشگاهی ...
قتل فجیع پدر توسط دختر در تهرانپارس | دختر 22 ساله پدرش را با 18 ضربه چاقو کشت
خانه تنها می ماندند، بود. دختر مقتول در تحقیقات به بازپرس جنایی گفت: آن روز به همراه برادر معلول و پدرم در خانه تنها بودیم که ناگهان یک مرد درشت هیکل و نقاب داری از پشت بام وارد حیاط و خانه ما شد. او در لحظات اولیه با تهدید قتل برادرم مدعی شد، ساکت شویم و فریاد نزنیم. مرد نقاب دار ابتدا چاقوی خود را از جیبش بیرون آورد و سپس به سمت پدرم که جلوی تلویزیون خوابش برده بود، رفت و با خونسردی و ...
پیکر عبدالله یک سال میهمان یال های بازی دراز بود
مادرم هفت فرزند؛ پنج دختر و دو پسر داشت. برادرم پنجمین فرزند و متولد چهارم مرداد 1340 بود. من هم متولد 1346 و شش سال از شهید کوچک تر هستم. از برادرم هیچ فیلم و ویدیویی ندارم فقط وصیت نامه و خاطراتی از او به یاد دارم. همان لحظه ای که امام خمینی تبعید شد. از ایشان پرسیدند سربازانت کجا هستند که فرمودند: سربازان من هنوز در گهواره ها هستند . شهید سرهنگی هم در آغوش ناز مادر بود و شیر می خورد. بعد از 20 ...
داستان زنی که در 14 سالگی به اسارت گرفته شد و یک دهه مورد آزار جنسی قرار گرفت
کرد به تانیا آزادی هایی داد. او که دیگر 24 ساله بود در آن زمان شغلی پاره وقت در یک فروشگاه محلی پیدا کرد و درنهایت به یکی از همکارانش اعتماد کرد که او با پلیس تماس گرفت. هوز در سال 2007 پس از اعتراف به اتهام رابطه جنسی با فرد زیر سن قانونی، مداخله در حضانت یک کودک و تهدید کودک، به 15 سال زندان محکوم شد. او از بابت آدم ربایی متهم شناخته نشد. این مرد که اکنون 65 ساله است، سال گذشته از ...
جبار سینگ بازداشت شد
وقتی علتش را سؤال کردم، می گویند معتاد به موادمخدر هستند و به خاطر خماری بدنشان از عرق خیس شده است. سردسته باند بهرام، مدعی است در توهم شیشه دست به سرقت می زدند. چطور با همدستانت آشنا شدی؟ ما هر سه معتاد به شیشه هستیم و در پاتوق موادفروشان با هم آشنا شدیم و تصمیم گرفتیم سرقت کنیم. سن زیادی نداری، چطور معتاد شدی؟ رفت و آمد با دوستان ناباب و گوش نکردن به حرف های پدر و مادر و ...
کار احمقانه دختر 15 ساله با بدن لطیف خود
تحمل مادرم به سر رسید و از پدر معتادم جدا شد و از آن روز به بعد من دیگر پدرم را ندیدم. از سوی دیگر مادرم هم مجبور بود برای تامین مخارج زندگی 4 فرزندش شبانه روز در خانه های مردم کارگری کند تا اجاره منزل و هزینه های دیگر زندگی را بپردازد. در این شرایط هر 2 برادرم که از من بزرگ تر بودند به دلیل رفاقت با برخی دوستان خلافکارشان به مصرف قرص های توهم زا روآوردند به طوری که مدام دچار توهم می شدند ...
عاقبت بوکسور خیابانی در بین الحرمین
.... رحم نمی کردیم به صغیر و کبیر. دعوای دسته جمعی هم که دیگر جزو روتین های زندگی ام شده بود. یک بار چوب به دست، یک بار چاقو یک بار قمه. هر روز شکایت و شکایت کشی. پدر و مادرم، برادر هایم عاصی شده بودند. چندبار زندان افتادم و در زندان هم دست بردار نبودم. هیچ وقت خیر ندیدم از مال حرام سال هاست این فراز زیبا از دعای کمیل ورد زبان فیروز نظامی است؛ اللّهُمَّ ...
سرگذشت تلخ دختر نوجوانی که اعضای خانواده اش را به آتش کشید
بار مادرم به من گفت زنده بودن تو چه فایده ای برای ما دارد. خیلی از این حرف او ناراحت شده بودم. در خانواده احساس بی ارزشی می کردم و به همین دلیل بود که به آن پسر پناه بردم، او دوستم داشت و هر کاری می گفتم، برایم انجام می داد. او واقعاً مرا درک می کرد. از طرفی از دست پدر و مادرم خسته شده بودم و خیلی از این وضعیت ناراحت بودم. با خودم فکر کردم، اگر خانه را آتش بزنم و آنها را بکشم ...
معلولی که برای 35 نفر اشتغالزایی کرد
نوزادی گرفتم، مادر و پدرم مرا به نزد یکی از دکترها می برند و او به والدینم توصیه می کند برای درمانم هزینه ای نکنند، مادرم در خاطراتش می گوید؛ با ناامیدی مرا به خانه می آورد، اما صبح روز بعد می بیند تبی ندارم ولی پای چپم به دلیل همین بیماری فلج می شود. او اظهار کرد: پدرم قالیباف بود، زندگی ساده و مشکلات فراوانی داشتیم و تنها منبع درآمد زندگی مان از همین محل بود. وی گفت: پدرم ...
از زمین کشاورزی تا سرزمین نور
عجیبی داشتیم. پدرم با صدای بلند صلوات می فرستاد و مادر با خوشحالی اسپند دود می کرد. اهل محل، همسایه ها همه برای دیدن محمد آمده بودند. آن روز شادی عجیبی در چشم های پدر و مادرم بود. یک شادی وصف نشدنی. بار دوم که برادرم به جبهه برمی گشت، دوباره التماس ها و خواهش های پدرم شروع شد. پدر عاجزانه التماسش می کرد که از شرایط معافیت استفاده کند و نرود. محمد با مهربانی دست های پینه بسته پدر را می بوسید ...
ماجرای تکان دهنده دختری که تمام خانواده اش معتاد بودند / بدنم داشت می گندید و کرم زده بود
آغوش باز ما را بغل کردند آن روز وقتی به ما عشق دادند زندگی مان تغییر کرد. وی افزود: اولین نفر پدرم تصمیم به ترک گرفت بعد از گذشت زمانی برادرم و بعد من و خواهر و مادرم تصمیم گرفتیم ترک کنیم. وقتی برگشتیم زندگی مان نمی گویم خیلی خوب بود اما از وضع سابق مان خیلی بهتر بود. همه دست به دست هم داده بودند و یک خانه کوچک برایمان خریده بودند. من و برادرهایم هم کار کردیم و به مرور وسایل خانه خریدیم ...
می گفت تحمل جسارت به حرم بی بی را ندارم
، در انجام تکالیف دینی کوشا بود و ذره ای کوتاهی نکرد. همیشه ذکر خدا و اهل بیت(ع) بر زبانش جاری بود، مقید به اقامه نماز اول وقت بود، همیشه ما را نصیحت می کرد که مراقب حق الناس باشیم تا هیچ وقت حق کسی بر گردن ما نماند. مادرم هم زنی مؤمن و در خانه داری موفق بود. الان هم دستبوسش هستیم، پدرم همیشه از ایشان قدردانی می کرد، او همیشه ما را تشویق به حضور و فعالیت در کارهای هیئتی و مذهبی می کرد. چه سالی ...
حواشی گفتگو با یک دختربچه روی آنتن زنده سیما
پدرم شهید بشه. آرزو دارم برادرم که تو شکم مامانم هستش هم شهید بشه. چرا؟ آیا بیان این جمله از سوی یک کودک روی آنتن صداوسیما در تعارض با ارزش های معنوی نیست؟ خانم سعیدی گلایه داشت: هیچ وقت در صداوسیما یک برنامه ی درست و حسابی وجود نداشته. مانا اما توئیت متفاوتی داشته: من بچه بودم بابام جبهه بود.با خواهرم همش دعا میکردیم بابام شهید شه، اسم کوچمون به اسم خودمون باشه. بچه ها مفهوم مرگ رو درست نمیفهمن پ ...
این عمارت میلیاردی خانه جذاب ترین خانم بازیگر ایرانی است + عکس افسونگری فریبا نادری!
سینما روی بازی او حساب ویژه ای باز کنند. او به جز بازیگری به خانه داری به ویژه آشپزی علاقه ویژه ای دارد و هرگاه که در منزل است، وقت خود را صرف آشپزی می کند.فریبا نادری می گوید: در سال 1363 به دنیا آمدم، از بچگی عاشق بازیگری بودم و بزرگ ترین آرزویم این بود که جای قهرمان فیلم هایی که دوستشان دارم، قرار بگیرم، اما پدر و مادرم مخالف بودند و سختگیری می کردند تا من به درس و مشقم بیشتر توجه داشته باشم. ...
یادگاری های یک رزمنده از جنگ تحمیلی
سال است که در انتظار پیکرش هستیم، از سرنوشت برادر دیگرم، آقا مهدی نیز یک سال ونیم خبری نداشتیم تا اینکه به ما خبر رسید که در کردستان اسیر دموکرات ها شده است، پدرم برای آزادی او به کردستان سفر کرد، بعد از بازگشت از این سفر برای ما تعریف می کرد که سرمای آنجا به اندازه ای بود که شیری که مادرم به من داده بود، از انگشتانم بیرون می آمد، زمانی که به آنجا می رسد، متوجه می شود که می خواهند برادرم را اعدام ...
احیای فرهنگ عاشورا زیر سقف خانه های بندگی
و ادامه می دهد: دلم برای مادرم تنگ شده، مادرم از سوز دل برای امام حسین( ع) گریه می کرد و در ایام عزاداری خیلی متاثر بود. از همان جوانی برای ماه محرم و صفر که ماه عزای اهل بیت(ع) است خیلی احترام قائل بود، در این دو ماه اصلا طلا و جواهر و زیورآلات استفاده نمی کرد و می گفت وقتی عزاداریم در ایام عزاداری سیدالشهداء استفاده از زیورآلات خوب نیست. صبح سیره سی پدرم هم عاشق ...
این دختر می گوید دختر گوگوش و شاه است / رسوایی شاه و خواننده + عکس
در ایران به دلیل سانسور ساواک جز اعضای محرم و داخلی دربار و ساواک و اعضای خانواده حقیقی فرح دیبا که من به دست آنها سپرده می شوم کسی از مردم عادی ایران از تولد دختری بین فائقه آتشین و محمد رضا پهلوی خبر دار نشده و من نیز به بقیه کوه اسرار پدرم و خانواده او ملحق میشوم ..... ازدواج گوگوش با محمود قربانی مادرم کمی پس از تولد من به دستور ساواک و برای جلوگیری از پخش هر نوع .شایعه ...
پسر حمید نوری مدعی شد: او وعده پناهندگی را رد کرد؛ او عقایدی اصلاح طلبانه شبیه تاجزاده داشت!
این بود در روند دادگاه و محکومیت و زندان پدرم علیه حکومت مطالبی را بیان کند، اما پدر امیدشان را ناامید کرد افزود: برخلاف آنچه در اذهان و افکار عمومی مطرح است، پدرم یک فرد اصلاح طلب بوده است. از سال 64 که بحث هایی سیاسی داغ می شود تا زمان دستگیری در سوئد. البته از سال 98 بعد از دستگیری تغییر تفکر دادند. من از پدرم اجازه گرفتم که این مطالب را بگویم. همه دوستان ما در این طرف می گویند این حرف ها را ...
جان دادن به دورریختنی ها | یک عالمه احساس در آنچه ضایعات می نامیمش
آموزشی برای بچه ها تقدیرنامه می گرفت. به این ترتیب، من عشق به طبیعت و هنر را از کودکی از پدر و مادرم یاد گرفتم. سعید شیرخدایی در ادامه می گوید: احیای دسته گل هایی که به عنوان هدیه برایمان می آوردند، شاید نخستین تجربه من در بازآفرینی ضایعات بود. همیشه بعد از چند روز، جای این دسته گل ها در سطل زباله است اما پشت خیلی از این دسته گل ها، خاطراتی است که دلمان می خواهد برایمان جاودانه شود. من ...
همسایه خورشید
تحسین را در پیشرفت و ارتقای منبرشان مؤثر دانستند و گفتند آن تشویق چنان بر دلم نشست که هر وقت جایی بشنوم و بخوانم که تشویق چقدر مؤثر است آن آفرین مثل آفتابی در ضمیر من می درخشد. من هم آن روز همین تشویق و آفرین مرحوم فلسفی را درک کردم، تأثیری بسیار قوی بر من گذاشت. امروزه اگر به کلینیک های روان شناسی مراجعه کنیم می بینیم که پدر و مادرهای بسیاری آمده اند و برای دروغگویی فرزندانشان استمداد ...