سایر منابع:
سایر خبرها
در 13 سالگی به خانه دوست پسرم رفتم و...
دختر 18 ساله درباره سرگذشت خود گفت: 13 ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند چرا که پدرم به مواد مخدر اعتیاد داشت و زندگی را به کام مادرم تلخ کرده بود .در این شرایط من و خواهرم نزد مادرمان ماندیم و پدرم نیز به دنبال سرنوشت خودش رفت اما هر ازگاهی به دیدارمان می آمد. ♥ کلیک کنید: موضوعی مهم در مدارک خودرو که خیلی ها نمی دانند ♥ بعداز این ماجرا مادرم در یک فروشگاه مشغول ...
دختری با 18 ضربه چاقو پدرش را در تهرانپارس به قتل رساند
خانواده مقتول را به اداره آگاهی بردند. در این میان موضوعی که برای ماموران و بازپرس جنایی عجیب به نظر می رسید، این بود که دختر مقتول حین رفتن به اداره آگاهی هیچ ناراحتی نسبت به مرگ پدرش از خود نشان نمی داد و فقط نگران گربه هایش که در خانه تنها می ماندند، بود. دختر مقتول در تحقیقات به بازپرس جنایی گفت: آن روز به همراه برادر معلول و پدرم در خانه تنها بودیم که ناگهان یک مرد درشت هیکل و نقاب ...
بفرمایید! آشپزخانه خودتان است | با تدبیر مادرم، همه فن حریف شدم
.... قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید پدرم نانوایی داشت و جز این کار، در کار دیگری سررشته نداشت. به همین دلیل مادرم اصرار داشت من و برادرانم همه کارها را یاد بگیریم و در رشته های مختلف مهارت کسب کنیم. به این ترتیب، در تابستان های دوران مدرسه، شغل های مختلفی را امتحان و حتی دستفروشی را هم تجربه کردم. وقتی در رشته مکانیک فارغ التحصیل شدم، برخلاف خیلی از هم دانشگاهی ...
کار احمقانه دختر 15 ساله با بدن لطیف خود
تحمل مادرم به سر رسید و از پدر معتادم جدا شد و از آن روز به بعد من دیگر پدرم را ندیدم. از سوی دیگر مادرم هم مجبور بود برای تامین مخارج زندگی 4 فرزندش شبانه روز در خانه های مردم کارگری کند تا اجاره منزل و هزینه های دیگر زندگی را بپردازد. در این شرایط هر 2 برادرم که از من بزرگ تر بودند به دلیل رفاقت با برخی دوستان خلافکارشان به مصرف قرص های توهم زا روآوردند به طوری که مدام دچار توهم می شدند ...
دختری جوان به طرز عجیبی پدر خود را کشت!
، این بود که دختر مقتول حین رفتن به اداره آگاهی هیچ ناراحتی نسبت به مرگ پدرش از خود نشان نمی داد و فقط نگران گربه هایش که در خانه تنها می ماندند، بود. دختر مقتول در تحقیقات به بازپرس جنایی گفت: آن روز به همراه برادر معلول و پدرم در خانه تنها بودیم که ناگهان یک مرد درشت هیکل و نقاب داری از پشت بام وارد حیاط و خانه ما شد. او در لحظات اولیه با تهدید قتل برادرم مدعی شد، ساکت شویم ...
عاقبت بوکسور خیابانی در بین الحرمین
جمعیت به دنیا آمدم در یکی از مناطق محروم اسلامشهر با پدری کارگر و 6 سرعائله. 5برادر بودیم و یک خواهر و همه مان عشق ورزش و عشق کشتی اما من بیشتر. از بچگی از بقیه برادر هایم پرانرژی تر بودم. یک جا روی پایم بند نبودم. به قول امروزی ها بیش فعال بودم. اما پدرم کارگر بود و دخل و خرجش جور در نمی آمد که بتواند همه بچه ها را حمایت کند. پدرم علی و حمید؛ دو برادر اول را باشگاه کشتی ثبت نام کرد و ...
لعنت به آن شب سیاه که زندگم را تباه کرد/ فامیل دور نصف شب سراغم آمد و...
خود برداشت. شراره گفت: پدر و مادرم وقتی من 10ساله بودم طلاق گرفتند آن ها بعد از یکی دوسال ازدواج کردند و من نزد مادربزرگم رفتم و در خانه او ماندم. وی افزود: 15ساله بودم که یکی از میهمانان خانه مادربزرگم با وجود 40ساله بودن وقتی از شهرستانشان نزد ما آمد به من تجاوز کرد. و بدترین تاثیر را در روحیه و زندگی ام گذاشت. دختر صیغه ای گفت: در 17 سالگی برای رهایی از کابوس و ...
انکار زن جوان در مسموم کردن نامزدش
مشروب خورده و توان نشستن ندارد چیزی نگفتم. اما معلوم بود که قبل از اینکه به خانه ما بیاید به جای دیگری رفته و مواد مخدر و مشروب مصرف کرده بود. اگر من می خواستم بلایی سرش بیاورم چرا باید به دوستش زنگ می زدم. قاضی از سعید پرسید: آیا شما پیش از اینکه به خانه شهلا بروی به جای دیگری رفته بودی؟ سعید جواب داد: من فقط به تعمیرگاه رفته بودم و در آنجا هم که مواد یا مشروب نمی دهند. شهلا به خاطر ...
انکار دسیسه برای قتل نامزد
به خانه ستاره بروم در تعمیرگاه یکی از دوستانم بودم و مواد یا مشروب هم مصرف نکرده بودم، بلکه ستاره در خانه اش من را مسموم کرده است. ستاره اما وقتی در جایگاه حاضر شد اتهامش را قبول نکرد و گفت: مدتی بود که می خواستم رابطه ام را با نریمان قطع کنم، اما او حاضر به ترک رابطه نمی شد. آن روز وقتی با وضع نامرتبی مقابل خانه ام آمد حال طبیعی نداشت برای همین او را به خانه راه دادم. احتمال دادم در مصرف ...
نقشه قاضی قلابی برای سرقت از زنان | دست قاضی قلابی که زنان را فریب می داد رو شد
بودم تا اینکه مادرم به دادم رسیده و مرا به بیمارستان انتقال و از مرگ حتمی نجات داده بود. وقتی به خانه برگشتم متوجه شدم احمدرضا همه طلا و جواهراتم، اسناد و مدارک زمین و ملک هایی که داشتم، سکه ، دلار و خودروی پژویم را به سرقت برده است. مجرم خوش خیال با ثبت این شکایت، گروهی از کارآگاهان پایگاه چهارم پلیس آگاهی تهران زیر نظر قاضی محمد ولی بیرانوند بازپرس شعبه هفتم ...
زندگی با فرامرز آرزویم بود
برود بعد رسما با خانواده به خواستگاری می آید، من هم با خانواده ام در مورد او صحبت کردم، با تعریف های من مادرم بیشتر از من مشتاق شد او را ببیند؛ فرامرز بعد از ماموریت به خواستگاری آمد و طولی نکشید که در عید قربان عقد و عید غدیر عروسی کردیم. طی دو سالی که زندگی ما به طول انجامید در همه مسائل با هم تفاهم داشتیم و همیشه همراه هم بودیم، بسیار اهل مطالعه بود، بخش زیادی از وقتمان را شب ها ...
ابهامات تازه در پرونده دختر جوانی که متهم به مسموم کردن یک پسر با قرص متادون است
که به محض ورود روی مبل افتاد و خوابید از آنجایی که فکر می کردم مشروب خورده و توان نشستن ندارد چیزی نگفتم. اما معلوم بود که قبل از اینکه به خانه ما بیاید به جای دیگری رفته و مواد مخدر و مشروب مصرف کرده بود. اگر من می خواستم بلایی سرش بیاورم چرا باید به دوستش زنگ می زدم. قاضی از سعید پرسید: آیا شما پیش از اینکه به خانه شهلا بروی به جای دیگری رفته بودی؟ سعید جواب داد: من فقط به تعمیرگاه ...
کومله گوش پاسدارها را می برید و تسبیح درست می کرد!
خدا به او پسری داده بود. این فرد، دایی یکی از اعضای کومله بود که به خواهرزاده اش نامه نوشته بود که پسر آقاسید اسیر شماست؛ اگر یک تار مو از سر این جوان کم شود، پدر او نفرین کند همه شما نابود می شوید. نامه به دست یکی از رؤسای کومله کردستان رسیده بود. آن زمان کومله 60 هزار تومان از خانواده ام خواسته بود تا من را آزاد کند. پدرم یک روستایی بود و فراهم کردن 60 هزار تومان برایش سخت بود اما با کمک اقوام و دوستان این مبلغ آماده شد و پدرم با واسطه به اطراف زندان آمد و من را آزاد کردند. من 4 روز بعد از آزادی، به سپاه بیجار رفتم و در عملیات های متعدد، انتقام خون شهدای مظلوم کردستان را از ضدانقلاب گرفتم. ...
سناریوی خونین برای قتل نامزد
تفهیم اتهام به شهلا از او خواست از خود دفاع کند که دختر جوان با رد اتهامش گفت : می خواستم به ارتباطم با نیما پایان دهم و به او گفته بودم دیگر به خانه مان نیاید. وقتی آن روز به مقابل خانه مان آمد و حالت طبیعی نداشت ، در را باز کردم. روی مبل دراز کشید و خوابید. فکر کردم از عوارض مصرف مشروب است . بعد از چند دقیقه حالش بدتر شد و من هم با دوستش تماس گرفتم . من اگر می خواستم بلایی سر او بیاورم ، با ...
اعتراف باورنکردنی زن جوان به خیانت 8 ساله به شوهرش
از دوستانم سیگار را لای انگشتانم گذاشتم و خیلی زود با مواد مخدر آشنا شدم. ابتدا به صورت تفننی و پنهانی مصرف می کردم و درگیر تفریح و خوش گذرانی شده بودم. خلاصه به چیزی جز تفریح و رفیق بازی نمی اندیشیدم تا این که بالاخره صبر مادرم تمام شد و اصرار داشت که باید دور معاشرت با دوستانم را خط بگیرم و با ازدواج زندگی جدیدی را آغاز کنم. 28 ساله بودم که مادرم به خواستگاری هانیه رفت و ما به طور سنتی با یکدیگر ازدواج کردیم. ...
گره کور در سناریوی مسمومیت هولناک پسر جوان در خانه فساد یک مادر و دختر + جزییات
ایستاد و گفت: من می خواستم ارتباطم را با نیما تمام کنم. به همین خاطر به او گفته بودم دیگر به خانه ما نیاید. اما وقتی آن روز مقابل خانه مان آمد و دیدم حال طبیعی ندارد در را برایش کردم او روی مبل افتاد و خوابید و چون فکر می کردم مشروب خورده به چنین حالی مبتلا شده است.حال او نشان می داد قبل از اینکه به خانه ما بیاید به جای دیگری رفته بود مواد مخدر و مصرف کرده بود. اما بعد از چند دقیقه وقتی دیدم حالش ...
باردار شدن دختر 17 ساله از رابطه نامشروع در ایران
رایمان از زندگی ات بگو. من وقتی 11 ساله بودم پدر و مادرم از هم جدا شدند، آنها اختلاف داشتند و در نهایت از هم جدا شدند. بعد من با مادرم زندگی می کردم تا اینکه مادرم ازدواج کرد. مدتی با مادربزرگم زندگی می کردم و بعد هم رفتم پیش پدرم. *پدر و مادرت بعد از جدایی ازدواج کردند؟ بله هر دو ازدواج کردند. بچه هم دارند. *تو چه کردی؟ درس خواندی؟ من درس ن ...
می گفت تحمل جسارت به حرم بی بی را ندارم
داده بود، در صورتی که در آن دوره، خیلی ها اصلاً به سربازی نمی رفتند. مادرم هم پابه پای پدرم زحمت می کشید. آنها در تربیت فرزندان، کوچک ترین کوتاهی ای نکردند، حتی زمانی که افغانستان زندگی می کردیم، برای درس خواندن ما خیلی تلاش کردند. برادر بزرگم در مغازه کار می کرد. شهید ما محمدیونس و خواهرانم همان زمان درس می خواندند. خانواده ای منسجم و مذهبی بودیم. پدرم در تقوا زبانزد همه اقوام است و تا آخر عمر ...
داستان آن تصادف لعنتی
نشده بودیم که سگ مان شروع کرد به ورجه وورجه. کمربندم را باز کردم که برایش شیر توی شیشه بریزم. هنوز کوچک بود و با شیشه شیر می خورد. سرم به شیر و شیشه گرم شده بود حیوان از پشت سرش دستش را انداخته بود روی دوش شوهرم. دیگر چیزی نفهمیدم. فرزانه بعد از یک ماه از کما خارج شد. بعد فهمید سگ شان دست هایش را یک لحظه گذاشته روی چشم های همسرش، او هم از جاده منحرف شده و خودرویشان چپ کرده بود. او ...
فکر نمی کردم رابطه با زن متاهل بیچاره ام کند/ در غیاب همسرش خانه آنها می رفتم و....+جزئیات
را هرروز به این زن برسانم. پسر جوان بازوانش را با کف دست مالید و پس از خوردن کمی آب، گفت: اعتیادم اول از قلیان در خانه نازیلا که در غیاب شوهرش با هم ارتباط داشتیم شروع شد و بعد هم سیگار و کم کم موادمخدر، درنهایت به مصرف شیشه روی آوردم و الان هم که می بینید به چه حال وروزی افتاده ام. او ادامه داد: من لکه ننگ خانواده و فامیلمان هستم و وقتی به گذشته برمی گردم، می بینم که فقط یک ...
ماجرای دختری که به موهایش می نازید
بی حجاب باشم تا آدم حسابی باشم! پیشنهاد عجیب فرمانده بسیج به این دختر بی حجاب! حالا خیال کنید دست روزگار یا نه بهتر است بگویم کشتی نجات حسین علیه السلام، فاطمه را با همه بدبینی هایش و نفرتش با همه آنچه فقط به ذهنش دیکته شده می کشاند به بسیج آن هم نه از روی علاقه از روی اجبار و با اکراه. می گوید: من کار های تدوین ویدیو و ساخت فیلم را یاد گرفته بودم و در صفحه اینستاگرامم فیلم ...
ارتباط پنهانی منشی جوان برای آقای مدیرعامل
اشتغال داشت و نمی توانست در بیرون از منزل کار کند. پدرم اگرچه وقتی از سرکار می آمد مقداری موادمخدر سنتی مصرف می کرد اما هیچ گاه ما را مورد آزار و اذیت قرار نمی داد و همه فرزندانش را دوست داشت ولی در این میان از این که پسری نداشت همواره افسوس می خورد به همین دلیل همیشه احساس می کردم از محبت پدر محروم هستم. خلاصه من در حالی رشد می کردم که دوست داشتم با انجام کارهای پسرانه محبت پدر و مادرم را جلب کنم به ...
معجزه امام حسین(ع) در زندگی زنی که 22سال کارتن خواب بود
زور 40 کیلو بودم. دندان هایم همه سیاه و داغون بود. بعد از کنار گذاشتن مواد، خانم علیزاده کمک کرد به من، هزینه درمان دندان هایم را داد تا خجالت نکشم از خندیدن و معلوم شدن دندان هایم. *کانکسی که هم محل کار است هم چهاردیواری خانه راه کج می کند به سمت کانکسی که هم محل کارش هست هم چهاردیواری خانه اش و هم، همه دلخوشی اش. عجیب است برایم که چرا بعد از سه سال پاکی هنوز نه خانه ای دارد ...
از زمین کشاورزی تا سرزمین نور
دوران کودکی، در زمین کشاورزی کار می کردند و دخترها بعد از سن بلوغ و پسرها همان اوایل جوانی ازدواج می کردند. محمد هم از کودکی سر زمین کشاورزی کار می کرد و کنار مادرم قالی هم می بافت، طوری که وقتی 10 ساله شد همه می گفتند محمد به تنهایی خرج یک زندگی را می دهد. ما هفت خواهر و برادر بودیم. پنج برادر و دو خواهر. محمد برادر بزرگم بود، فرزند ارشد خانواده و دست راست پدرم در تمام کارها. به عبارتی یکی از چرخ ...
احیای فرهنگ عاشورا زیر سقف خانه های بندگی
بزرگ پدری هستند. هر کدام از پدر بزرگ هایم در منزل خود مرثیه امام حسین ( ع) برگزار کرده و فرزندان خود را با مکتب اهل بیت(ع) و حضرت سیدالشهدا و واقعه عاشورا آشنا می کردند. آن طور که بزرگ ترها تعریف کرده اند آنها از خیلی سال ها پیش عزای حسینی را برپا می کردند. پدرم ( حاج صمد عیوض زاده ) و مادرم ( حاجیه ربابه حسنی ) در سال 1337 با هم ازدواج می کنند و چون در خانه پدری با مفهوم ...
گردشگران هندی که ایران به مذاقشان خوش آمد
... این توریست هندی درباره سفر با خودروی کلاسیکش گفت: می خواهیم با این ماشینِ قرمز قدیمی به لندن برویم، ده تا 12 روز در ایران می مانیم، در این مدت مقاصد سفرمان شیراز، اصفهان و تهران است و بعد از آن هم به ترکیه می رویم. دامن تاکور افزود: اسم ماشینم "لال پری (lalpari)" است (لال به معنی قرمز است) وقتی سه ساله بودم پدرم این ماشین را برایم خرید، از آن موقع، مادرم قصه ماشین را برایم تعریف می ...
هر روز صبح بگو الهی به امید تو
تنها هستم، تنهایی هم از پس کارهای خانه بر نمی آیم. مثل دوران جوانی ام دوست دارم همه جا تمیز و مرتب باشد ولی حتی نمی توانم جاروبرقی بکشم. گاهی دختر همسایه مان به کمکم می آید، گاهی هم دختر و عروس هایم. دوست داشتیم یک نفر می توانست همیشه کمک حالمان باشد، فعلاً همین طور خودم را سرگرم زندگی کردم. چون سواد ندارم سالش را نمی دانم، اما تقریباً 17 ساله بودم که تک و تنها برای معالجه چشمم به تهران ...
بنّای عارف
هجدهم جوادالائمه (ع) برسد. این سردار سرفراز بعد از زیارت خانه خدا به مرحله ای از شهود رسیده بود که زمان و مکان شهادت خودش را می دید و سرانجام در عملیات بدر، پس از رشادت بسیار، در 23 اسفندماه سال 1363 در چهارراه خندق به شهادت رسید. راضی نیستم لقمه حرام وارد زندگی ام کنم پسر ایشان نقل می کند: شهید برونسی خیلی به لقمه حلال مقید بود تا جایی که ایشان دو بار شغلش را عوض کرد. پدرم در پاسخ ...