از زمین کشاورزی تا سرزمین نور
سایر منابع:
سایر خبرها
در 13 سالگی به خانه دوست پسرم رفتم و...
شدت یافته بود و پرویز پدر و مادرم را با ضربات چوب مجروح کرده بود! بعد از این ماجرا و با شکایت پدر و مادرم قاضی حکم جلب پرویز را صادر کرد و آن ها هر روز برای گرفتن رضایت به در منزل ما می آمدند . خلاصه پس از کشمکش های زیاد، پدر و مادرم رضایت دادند و پرویز هم به شهر دیگری رفت. از آن روز به بعد مادرم گوشی تلفنم را گرفت و دیگر اجازه نمی داد من به تنهایی از منزل خارج شوم !این موضوع 2 سال طول ...
پیامک تبریک ولنتاین را که برایش فرستادم عصبانی شد و دعوایم کرد
خبرگزاری مهر ، گروه فرهنگ و ادب_ الناز رحمت نژاد : اصغر الیاسی در هجدهم اسفند سال 1373 در خرمدشت از توابع شهر کرج به دنیا آمد. او اولین فرزند خانواده ای پنج نفره بود. پدرش تعزیه خوان بود. علی اصغر با مجلس تعزیه و عزای سید و سالار شهیدان انس و الفت داشت و از دوران خردسالی و کودکی راه پدر را در پیش گرفت و تعزیه خوان اهل بیت ( ع) شد. به دلیل اینکه مادر بیرون از خانه مشغول به کار بود با اینکه چهار ...
پدرکشی با 18 ضربه چاقو دختر /جزییات جدید از یک قتل
دانشگاه شرکت کنم. حتی نمی گذاشت سرکار بروم. مادرم زن مظلومی است. پدرم مرتب به مادرم و من و برادرم فحاشی می کرد. برادرم 20 سال دارد و معلول جسمی است. روی ویلچر می نشیند. پزشک برادرم می گفت اگر او کاردرمانی شود وضعیت جسمانی اش بهبود پیدا می کند. من هر روز آب شدن برادرم را جلوی چشمانم می دیدم. می دیدم که باید دوا و درمان شود، اما پدرم عین خیالش نبود. او فقط فکر خودش بود. پولدار نبودیم، ولی ...
شهید دستواره: راه سعادت بخش حسین (ع) را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید+ سند
محمد دستواره که هنگام شهادتش حدوداً 22 سال داشت و برادر کوچک تر سردار شهید سید محمدرضا دستواره قائم مقام لشکر 27 محمدرسول الله (ص) است، نامه ای را خطاب به خانواده خود از جبهه های نبرد حق علیه باطل نگاشته است که در ادامه متن آن را می خوانید. بسم الله الرحمن الرحیم ای مومنین! با کافران که به شما نزدیک ترند پیکار کنید (و دشمن دورتر، شما را از دشمن نزدیک غافل نکند) و آن ها باید در ...
شرط مسلمانی در وصیت نامه شهید سهراب جعفری
به گزارش خبرگزاری ایثار از یاسوج /شهید سهراب جعفری در سال 1340 در دشت عباس متولد شدو در 2 فروردین سال 1361 به شهادت رسید. پیکر پاکش را در پشکان به خاک سپردند. شهید جعفری در وصیتنامه خود آورده است، پدر و مادر بزرگوارم و برادران و خواهران عزیزم و خویشاوندان گرامی ام، اکنون که شهادت را پذیرفتم و راهی جبهه حق علیه باطل می شوم از تمامی شما خداحافظی می کنم و شما عزیزان را به خدا می سپارم ...
پیکر عبدالله یک سال میهمان یال های بازی دراز بود
آن دکه معاش زندگی خودش و خانواده اش رو در می آورد. اما شب 31 شهریورسال 59 وقتی که صدام به ایران حمله کرد، برادرم دکه خربزه را جمع کرد و به خانه آمد. مادرم پرسید، ننه جان چرا این کار و کردی؟ پس زندگی و خرج زندگیت چی می شود؟ برادرم گفت مادر جان مگر نمی بینی که صدام حمله کرده؟ باید برویم و از مرز و بوم کشورمان دفاع کنیم و صدام را عقب بزنیم. از همان شب به بعد ما دیگر عبدالله را کم می دیدیم. همه اش ...
رابطه شوم دختر نوجوان با مردی متاهل و هم سن پدرش
کاری که کردی پشیمان هستی؟ مقصر پدر و مادرم هستند، آنها مقصر همه اشتباهات من و برادرم هستند. من می دانم برادرم گل می کشد اما پدر و مادرم نمی دانند. آنها اصلاً پدر و مادر خوبی نیستند. وقتی می بینم بهزاد چطور برای بچه اش دل می سوزاند نمی توانم پدر و مادرم را ببخشم و بگویم آنها آدم های خوبی هستند. ...
دختری جوان به طرز عجیبی پدر خود را کشت!
، ولی پدرم به ما همان مبلغی هم که داشت، نمی داد. مثلا میوه می خرید و می رفت پشت بام تنهایی می خورد. غذا تهیه می کرد و تنهایی روی پشت بام می خورد، بعد پایین می آمد. مرتب با ما دعوا می کرد. صدای دعواهای ما را کل همسایه ها می شنیدند. از این وضعیت خسته شده بودم. چند بار خواستم خودم را بکشم، اما به خاطر برادر و مادرم این کار را انجام ندادم. آنها غیر از من کسی را نداشتند. این طوری تنهاتر از همیشه می شدند ...
پدرم آسمانی شد، از امروز من مرد خانه ام
بلند داشتن بابایی آسمانی به مثل محمد میرشکاری را برای خود افتخار دانست و گفت: بابا تا همیشه دوستت دارم و به مادر و برادرم قول می دهم که از این پس مرد خانواده باشم و از آنان مراقبت کنم. دوستان و آشنایانی که در کنار صدرا در مراسم تشییع حضور داشتند با افتخار اعلام کردند که از فرزندی تربیت یافته در مکتب امام حسین(ع) جز این قول انتظاری نمی رود و به طور قطع ادامه دهنده راه این شهید امنیت خواهد ...
کار احمقانه دختر 15 ساله با بدن لطیف خود
تحمل مادرم به سر رسید و از پدر معتادم جدا شد و از آن روز به بعد من دیگر پدرم را ندیدم. از سوی دیگر مادرم هم مجبور بود برای تامین مخارج زندگی 4 فرزندش شبانه روز در خانه های مردم کارگری کند تا اجاره منزل و هزینه های دیگر زندگی را بپردازد. در این شرایط هر 2 برادرم که از من بزرگ تر بودند به دلیل رفاقت با برخی دوستان خلافکارشان به مصرف قرص های توهم زا روآوردند به طوری که مدام دچار توهم می شدند ...
سرگذشت تلخ دختر نوجوانی که اعضای خانواده اش را به آتش کشید
تیر ماه سال جاری و در یکی از روستاهای اطراف شهر شیراز، آیسا که 14 سال دارد با آتش زدن منزلشان، باعث فوت پدر، مادر و خواهر و برادرش می شود. آیسا وقوع این حادثه تلخ را اینگونه توضیح می دهد: من دارای یک خواهر دوقلو و دو برادر کوچکتر از خودم هستم و پدرم به شیشه اعتیاد دارد. او همیشه خشمگین و عصبانی بود و با من، مادر، خواهر و برادرهایم همیشه دعوا می کرد و ما را کتک می زد. ...
زندگی با فرامرز آرزویم بود
، می دانستم می خواهد به جبهه برود، کمی تعلل می کرد بعد می گفت پوران من می خواهم همین حالا به جبهه بروم، من هم مخالفت نمی کردم، اول برای خداحافظی به خانه مادر و پدرهایمان می رفتیم بعد عازم جبهه می شد، همیشه می گفت من با شما و مادرم راحت هستم اما با پدرم رودربایستی دارم و به راحتی نمی توانم با او خداحافظی کنم. مادرم به شوخی به همسرم می گفت چقدر به جبهه میروی، من دیگر زن و بچه شما را نگه ...
خطاب به مسئولان بنیادشهید و امور ایثارگران دردمندانه برای مادری از جنس فرشتگان
دختر مجرد و دیگر مخارج زندگی، فشار روانی مضاعف را بر این نامادری شهید، با داشتن 75 سال سن و بیماری لاعلاج نارسایی شدید قلبی تحمیل نموده است. پدر شهید بعد از فوت مادر شهید محسن مطاعی، همسر دوم اختیار کرد؛ تا برای شش فرزندش مادری کند. آیا جایگاه این بنیاد خدمتگزار و حامی و دلسوز خانواده شهدا برمی تابد که همسر دومِ پدر شهید یعنی نامادری ای که تمام زندگی اش را با ایثار، در خدمت این خانواده ...
لعنت به آن شب سیاه که زندگم را تباه کرد/ فامیل دور نصف شب سراغم آمد و...
با بی اعتنایی مادر و پدرم با پسری به نام مسعود ازدواج کردم و 6 ماه نگذشته بود طلاق گرفتم. تنها مانده بودم و برای اینکه زندگی ام را سرو سامان بدهم تصمیم گرفتم صیغه مردان بشوم. این کار را کردم و خیلی زود با حدود بیش از 100 مرد صیغه شدم و پول خوبی می گرفتم. تا اینکه آخرین شوهر صیغه ای ام یک بازاری بود و من وقتی مدت صیغه ام تمام شد همانجا تصمیم گرفتم از خانه اش طلا سرقت کنم. و همین باعث بازداشت من شد. تصور نمی کردم این مرد شکایت کند بعد فهمیدم او زن و بچه ای ندارد و چون صیغه اش بودم ترسی از شکایت نداشت! ...
تلخی هایی که با همدلی رنگ می بازند
اش بود که در سانحه تصادف با 2 زائر از اصفهان 2 فرزند خردسالشان را از دست دادند و پدر خانواده با دست و پا و چند مهر شکسته حتی نتوانست در مراسم تدفین فرزندانش شرکت کند. مادر خانواده با پایی که دکترها می خواستند، قطعش کنند اوضاع بهتری نداشت، تنها دختر بزرگ خانواده که کلاس چهارم بود با یک شکستگی جزئی از این معرکه جان به در برده بود. امروز درست یک سال از آن اتفاق می گذرد و در کنار ...
زندگینامه شهید مدافع حرم جواد محمدی
باران بمب گرفته بودند. من تصمیم گرفتم که خانواده ام را نجات بدهم و به همراه مادر و همسر و فرزندانم به ایران عزیمت کردیم. از همان ابتدای ورود به ایران در محمدآباد خاور شهر سکنی گزیدیم. من در کوره آجرپزی کار می کردم. ده سال در آنجا بودیم و بعد برای کشاورزی به حسن آباد رفتیم و بعد به کرج آمدیم. جواد پنج، شش کلاس درس خواند و بعد گفت که می خواهم به کار کشاورزی روی بیاورم. ...
عاقبت بوکسور خیابانی در بین الحرمین
حال طبیعی نبوده اما کاسه چشمانش پر می شود از اشک و می گوید به خدا که حالا غلامِ حسینم. افتخارم این است که چایی ریز هیات امام حسینم. خادم هیاتم. حسرت کشتی قصه زندگی اش را از حسرت روز های کودکی آغاز می کند و این فصل زندگی فیروز نظامی برای پدر و مادر ها درس زندگی دارد. اینکه یک وقت هایی که باید شش دانگ حواس مان را جمع حال و روز بچه هایمان کنیم اما شاید غافل شویم؛ من در خانواده پر ...
می گفت تحمل جسارت به حرم بی بی را ندارم
دیگری هم از خانواده شما در جبهه مقاومت حضور داشتند؟ از خانواده ما کسی نبود ولی پسرعمویم قبل از برادرم شهید شده بود که در استان اصفهان تشییع شد، یکی از پسرهای عمه خانم من هم کرج تشییع شد، از اقوام مادرم هفت نفر در جبهه مقاومت حضور پیدا کردند که سه نفرشان جانباز شدند. اگر بخواهید از خصوصیات اخلاقی ایشان بگویید، چه مواردی در ایشان برجسته بود؟ فردی مسئولیت پذیر، وقت شناس، ساعی و موقعیت ...
یادگاری های یک رزمنده از جنگ تحمیلی
.... گذشت زمان و رسیدن به 15 سالگی مرا هم به آرزویم رساند و به دلیل فعالیت های فراوانی که داشتم و در مراکز مختلف آموزش دیده بودم و با رضایت نامه ای که که از پدر و مادرم گرفتم راهی جبهه شدم. صحبت که به پدر و مادر و خانواده اش می رسد، صدایش خش دار و غم و اندوه بزرگی چهره اش را فرا می گیرد: برادر بزرگم سال 61 در عملیات محرم فرمانده بود و در همان عملیات مفقودالاثر شد و حالا 41 ...
سرگذشت تلخ دختر 17ساله که از رابطه سیاه باردار شد
. برایمان از زندگی ات بگو. من وقتی 11 ساله بودم پدر و مادرم از هم جدا شدند، آنها اختلاف داشتند و در نهایت از هم جدا شدند. بعد من با مادرم زندگی می کردم تا اینکه مادرم ازدواج کرد. مدتی با مادربزرگم زندگی می کردم و بعد هم رفتم پیش پدرم. *پدر و مادرت بعد از جدایی ازدواج کردند؟ بله هر دو ازدواج کردند. بچه هم دارند. *تو چه کردی؟ درس خواندی؟ من درس ...
ماجرای تکان دهنده دختری که تمام خانواده اش معتاد بودند / بدنم داشت می گندید و کرم زده بود
آغوش باز ما را بغل کردند آن روز وقتی به ما عشق دادند زندگی مان تغییر کرد. وی افزود: اولین نفر پدرم تصمیم به ترک گرفت بعد از گذشت زمانی برادرم و بعد من و خواهر و مادرم تصمیم گرفتیم ترک کنیم. وقتی برگشتیم زندگی مان نمی گویم خیلی خوب بود اما از وضع سابق مان خیلی بهتر بود. همه دست به دست هم داده بودند و یک خانه کوچک برایمان خریده بودند. من و برادرهایم هم کار کردیم و به مرور وسایل خانه خریدیم ...
باور می کنید پسر “نجم الدین شریعتی” انقدر بزرگ باشد/ عکس
کامپیوتر می باشد . در کنار آن تحصیلات حوزوی را نیز بصورت شخصی پیگیری کرده و حالا مجری برنامه دینی است. یک برادر بنام حسام الدین و یک خواهر بنام زهرا دارم که از من کوچکترند. من خواهرم و برادرم را بعنوان یک خواهر و برادر بی نهایت دوست دارم. یعنی دیگر بیشتر از آن متصور نیست ، مادرم را بعنوان یک مادر و پدرم را بعنوان یک پدر و برای هر کدامشان یک جایگاه ویژه ای قائل هستم. اینطور نیست که بگویم کدام را بیشتر دوست دارم من هر کدامشان را در این جایگاهی که هستند بی نهایت دوست دارم . هیچ وقت کم نمی گذارم. ...
احیای فرهنگ عاشورا زیر سقف خانه های بندگی
اهل بیت(ع) بود و “صبح سیره سی” برگزار می کرد، علاوه بر مرثیه خانگی هیات چرنداب هم به خانه ما می آمد. پدر برای صبحانه نان وپنیر یا عسل و سرشیر آماده می کرد. بعد از چند سال چون اعضای هیات زیاد بود و در خانه جا تنگ می شد پدر تصمیم گرفت هیات را در امام زاده سیده حلیمه خاتون برگزار کند که مشکل کوچک بودن جا و مکان نداشته باشد. ما با این عقیده ها در مکتب اهل بیت(ع) بزرگ شدیم. مادرم ...
شهیدی که پس از سیزده سال فراق و دوری به قول خود وفا کرد
تاریخ 12 فروردین ماه 1375 توسط گروه تفحص لشکر امام حسین (ع) کشف و شناسایی شد و در خرداد ماه همان سال به خانواده اش تحویل داده شد و در جوار سایر شهدا در گلستان شهدای اصفهان در قسمت شهدای خیبر آرام گرفت. خاطره ای از شهید محمد نصر اصفهانی از زبان مادر شهید: زمانی که شهید مهدی نصر به شهادت رسید پیکرش در منطقه عملیاتی باقی ماند. شهید محمد به پدر شهید مهدی (حاج علی نصر) قول داد که ...
حواشی گفتگو با یک دختربچه روی آنتن زنده سیما
حسین خواستم پدر و برادرم شهید شوند! . جمله ای که برخی کاربران آن را در تضاد به فرهنگ جنگ و شهادت توصیف کردند، این دسته از کاربران معتقدند، چنین آرزویی با سن و سال این دختربچه همخوانی ندارد. آن ها می گویند مفهوم مرگ چیزی نیست که کودکان در این سن و سال بتوانند آن را درک کنند. البته در مقابل این نگرش، نگاه دیگری هم هست که اعتقاد دارد که جمله دختربچه عجیب نیست و بخشی از واقعیت زندگی ست. ...
این دختر می گوید دختر گوگوش و شاه است / رسوایی شاه و خواننده + عکس
در ایران به دلیل سانسور ساواک جز اعضای محرم و داخلی دربار و ساواک و اعضای خانواده حقیقی فرح دیبا که من به دست آنها سپرده می شوم کسی از مردم عادی ایران از تولد دختری بین فائقه آتشین و محمد رضا پهلوی خبر دار نشده و من نیز به بقیه کوه اسرار پدرم و خانواده او ملحق میشوم ..... ازدواج گوگوش با محمود قربانی مادرم کمی پس از تولد من به دستور ساواک و برای جلوگیری از پخش هر نوع .شایعه ...
رسول ملاقلی پور؛ فیلمسازی خودآموخته که با انگیزه انقلابی درخشید
تأثیرگذاری را البته بعدها در میان سخنان پدرم و فیلم هایش پیدا کردم. نخست بهروز مرادی که پدرم به وی علاقه زیادی داشت و در فیلم سفر به چذابه نیز به وی اشاره کرده است. در این فیلم جوانی که شباهت چهره ای زیادی با شهید بهروز مرادی داشت، در نقشی به نام بهروز بازی می کند. فرد دیگری که باعث تحول در پدر شد، شهید حسن شوکت که جانباز بود و بعد از جنگ شهید شد. پدر که در جبهه بوده، شهید شوکت از وی می خواسته تا کارهایی ...
ارتباط پنهانی منشی جوان برای آقای مدیرعامل
کلانتری شده بود. این زن جوان که مدعی بود از نظر مالی کم و کسری در زندگی اش ندارد ولی خوشبخت نیست درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: در یک خانواده هفت نفره به دنیا آمدم. پدرم کارگر ساده ساختمانی بود و با دستان پینه بسته اش هر روز سر گذر می رفت تا شکم من و چهار خواهر دیگرم را سیر کند. مادرم نیز که یک زن ساده روستایی بود به امور خانه داری ...
خروس هایی که اسلحه جابه جا کردند!
(ع) ازدواج کردم و 7 اسفند دوباره دستگیر شدم. همسرم از کارهای من بی اطلاع بود. آن شب تازه از مغازه رسیده بودم منزل و داشتم کنار حوض وسط حیاط وضو می گرفتم. برادرم بیرون بود و متوجه شدم دو مامور ساواک او را با اسلحه آوردند جلوی در و بعد آمدند داخل خانه. مادر و پدرم طبقه بالا و ما پایین زندگی می کردیم. همسرم هول شد و آلبوم مرا زیر چادرش برد بالا. مأمور که متوجه شد گفت چه بردی؟ هر چه بود بیاور. مادرم ...