مرگ مادرم مرا به آغوش شرم آور شیطان برد ! / بی عفت شدم !
سایر منابع:
سایر خبرها
زن جوان: بخاطر وام چند میلیونی صیغه یک مرد شدم
که فقط در حد چند کلاس ابتدایی تحصیلات دارم و به آن زن اعتماد کرده بودم، حرف هایش را باور کردم. او می گفت: ما 30 میلیون تومان به تو می دهیم و مقداری هم خودمان برمی داریم، اما نمی دانستم که آن ها چند صد میلیون تومان از این طریق وام می گیرند. بالاخره من به عقد یاسین درآمدم و به منزل آن ها رفتم تا مانند خدمتکار از فرزندانش مراقبت کنم! این درحالی بود که هیچ رابطه ای با همسر او نداشتم و تنها به خاطر همین ...
وصیت شهید حسن عشوری| به هیچ وجه برایم سنگ قبر تهیه نکنید!
از سوی مقام معظم رهبری توجه کنید. مسئولین: اگر صدای مرا می شنوید برای چند لحظه تأمل کنید. فردا روزی خواهد رسید که در دادگاه عدل اللهی از تمامی ما حساب کشی می شود. مبادا آخرت خود را به خاطر برخی از مسائل سیاسی ناچیز که دل رهبر عزیز ما را به درد می آورد از دست دهید. این فرصت تاریخی که برای اعتلای اسلام و انقلاب در اختیار شماست در اختیار هیچ یک از اهل بیت (ع) نبوده، مبادا کم فروشی کنید که ...
صیغه کردن زن زیبا مرد را بی آبرو کرد / همسرم آرایش نمیکرد!
همسرم گفتم با این رفتارهای تو چاره ای جز ازدواج مجدد ندارم! هانیه حرف های مرا به شوخی گرفت و گفت: عرضه اش را نداری! مدتی بعد از این ماجرا در یک شب سرد زمستانی هنگام بازگشت به خانه خانمی را با دو فرزند کوچکش کنار خیابان دیدم، دلم سوخت و تصمیم گرفتم آن ها را به مقصدشان برسانم. در بین راه زن بیوه از مشکلات و گرفتاری هایش سخن گفت به همین دلیل چند بار دیگر با خریدن میوه و خوراکی برای دیدن فرزند ...
علی امینی از زبان خودش | متن پیاده شده نوار اول مصاحبه تاریخ شفاهی
بدهید همین کتانه اینایی که داشتند. اینا بیاند به عنوان مشاور ما. گفت اینا کلاه سر ما می گذارند. گفتم آقا من مواظب هستم نمی گذارم این کار بشه. اما بدون مشورت اینا ما گرفتار می شیم میلیون ها خسارت این کاره. گفت خیلی خب. رفتیم به هرحال کار ندارم شروع کردیم به این کار یک زمانی یادم می آد که مادرم می گفت که آها تو مگر نباید استراحت کنی. گفتم آره نمی شه گرفتار هستیم. گفت نه این روز جمعه باید بیایی شمیران ...
بفرمایید! آشپزخانه خودتان است | با تدبیر مادرم، همه فن حریف شدم
.... قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید پدرم نانوایی داشت و جز این کار، در کار دیگری سررشته نداشت. به همین دلیل مادرم اصرار داشت من و برادرانم همه کارها را یاد بگیریم و در رشته های مختلف مهارت کسب کنیم. به این ترتیب، در تابستان های دوران مدرسه، شغل های مختلفی را امتحان و حتی دستفروشی را هم تجربه کردم. وقتی در رشته مکانیک فارغ التحصیل شدم، برخلاف خیلی از هم دانشگاهی ...
رباتی که توان یابان ضایعه نخاعی را به پیاده روی اربعین رساند؛ قدم به قدم با ربات اسکلت بیرونی ایران ...
صلی ترین بازخوردها را از عزیزان توان یاب دریافت کردم. برایم می نوشتند: خوش به حالت. تو اگر نتوانستی این ربات را بخری اما حداقل توانستی چند قدم با آن در کربلا راه بروی... و من واقعا شرمنده می شدم. خجالت می کشیدم که آنها در خانه با مشکلات دست به گریبان هستند و من با کمک این ربات دارم در بهترین جای دنیا قدم برمی دارم. در قدم هایم در مسیر پیاده روی اربعین، علاوه براینکه برای فرج امام زمان (عج) دعا می کر ...
دعوای شرم آور شروین حاجی پور با ترلان پروانه ! / دست کبود خانم بازیگر + عکس های ناباورانه
اوج گیری ترلان پروانه در سال های اخیر، به نظر می رسد خانم بازیگر تمام تمرکزش را روی ایفای نقش در فیلم ها و سریال های نمایش خانگی گذاشته و قصد دارد در سینما به یک ستاره تبدیل شود. ترلان پروانه در گفتگو با رامبد جوان در خندوانه به حاشیه ها پاسخ داد و گفت: من هیچ وقت دوست ندارم درباره کاری که انجام می دهم، به دیگران توضیح بدهم و خبرساز شوم. این حواشی و شایعات هم اصلاً برای خودم جذاب نیست و ...
بی عفتی دختر 16 ساله در خانه مرد 32 ساله / قبل از خودکشی نزد پلیس آمدم! + عکس
به گزارش رکنا، وقتی کارنامه ام را بانمرات عالی گرفتم پدرم برایم گوشی خرید بسیار خوشحال بودم تمام اوقاتم و تنهای هایم با گوشی سپری می شد طوری که دیگر در خانه هیچ کاری انجام نمی دادم و برای همین بارها سر همین موضوع مادرم مرا سرزنش می کرد تا جایی که دیگر پدرم هم مطلع شد و برای مدتی گوش را ازمن گرفتند اما بعد از مدتی با اصرار های زیاد گوشی را از مادرم گرفتم و در به صورت اتفاقی با مردی که می گفت 32سال ...
اعتمادی هنرمندی مدرن و نوآور
چیزی که توجهم را جلب می کند؛ می بینم؛ گویی هاله ای از نور. بچه دوم بودم و نام پروانه را دایی هایم تحت تأثیر محبوبیت بانو پروانه خواننده رویم گذاشتند. تا شش سالگی که به زور مرا برای مدرسه رفتن به تهران آوردند در بیرجند گذراندم. پدرم رئیس بیمارستان شوکت الملک بود و مادرم روزها در اتاق بالای حوض خانه ژور می زد و غروب ها از روی مجله تهران مصور، قصه آقابالاخان را برایم می خواند تا خوابم ببرد ...
با مرد همسایه رابطه نداشتم فقط از او کمک خواستم
اعتماد آنلاین: ساره مدت هاست از شوهرش جدا شده و تنها زندگی می کند. او با شکایت زن همسایه مواجه شده است. این زن مدعی شده ساره با همسرش رابطه دارد. ساره برای سایت جنایی از زندگی اش می گوید: *اتهامی که به تو وارد شده درست است؟ نه. من این اتهام را قبول ندارم. رابطه ای بین ما نبود. مرد همسایه چند باری در کارهای خانه که خودم نمی توانستم انجام دهم به من کمک کرد. ...
پیام شهدا| اسلام همیشه پیروز است
! حلالم کن اگر خلافی انجام می دادم از روی نادانی بود. مادر بزرگم به خداوندی خدا قسم که تو را بهتر از همه دوست دارم. غیر از خدا مادرم امیدوارم که مرا حلال کنی و اگر من شهید شدم، ناراحت نباشی و گریه نکنی باید افتخار کنی که پسری در راه خدا دادی. إن شاءالله ولیم امامم است. و امّا برادرانم! اگر من شهید شدم، ناراحت نباشید و افتخار کنید. و شما را به خدا سوگند می دهم حلالم کنید و من هم اگر شهید ...
عشق به سیدالشهدا(ع) او را شهید محرم کرد
رفتیم و پای صحبت های حسین غلامی فرزند ارشد شهید نشستیم تا از پدر برایمان بگوید. متولد خوزستان پدرم سرگرد علی غلامی متولد اول فروردین ماه سال 1360و اهل استان خوزستان شهرستان ایذه است، من حسین غلامی و 19سال دارم. دو برادر دیگرم به نام های حسام و سامیار هم این روزها در غم از دست دادن پدرمان به سر می برند. مربی دوران سربازی پدر و مادرم در 30 آذر 1381 با هم ازدواج کردند ...
خاطرات جالب تنها نعل بند شهر
کردم و قبل از پایان دوره اول ابتدایی از مدرسه بیسیم نجف آباد میدان خراسان یک راست رفتم مغازه نعل بندی پدر. دیگر از درس و مشق خبری نبود اما باحسرت رفتن بچه ها به مدرسه را نگاه می کردم. تصور اینکه یک کودک 8 ساله چطور می تواند نعل بندی کند شاید در تصور مخاطبان شما نگنجد اما شرایط سخت زندگی و اداره یک خانواده 7 نفره با دخل و خرج پدرم جور در نمی آمد. پدرم از همان کودکی فوت و فن نعل بندی را به من یاد داد ...
پیامک تبریک ولنتاین را که برایش فرستادم عصبانی شد و دعوایم کرد
...: روز ولنتاین سال 1396 بود که من به اصغر پیامک دادم و ولنتاین را تبریک گفتم، آمد کلی من را دعوا کرد و گفت: خواهر من ما مسلمان هستیم مگر ولنتاین برای ماست؟! چرا این پیامکها را به من دادی؟ کلی سر من غر غر کرد: اگه روز عشق را می خواهی تبریک بگویی روز ازدواج حضرت فاطمه زهرا (س) و حضرت علی (ع) را باید تبریک بگویی. خیلی ناراحت شدم گفتم من را نگاه کن حالا آمده ام یک پیامک تبریک بدهم، او آمده اینطوری با ...
انگیزه ای برای درس خواندن ندارم
قرار گرفتن در جای مناسب، آماده کردن وسایل مورد نیاز از قبل، و خوردن مواد غذایی مقوی در زمان درس خواندن باعث می شه تا تمرکزتون بالا بره و انگیزه کافی رو بدست بیارین. خیلی از شما جملاتی مانند درس خوندن رو دوست ندارم یا از درس خوندن خسته شدم رو شنیده اید. تمام این جملات منظورشون اینه که انگیزه ای برای درس خواندن ندارم. وقتی کسی انگیزه ای برای درس خوندن نداره، هیچ تکنیک، مهارت و تلاشی نمی ...
روایت عجیب از جدال یک زوج جوان در دادگاه خانواده
آچار در دستش بیرون رفت و مشغول نقاشی کشیدن شد.. رعنا پس از رفتن لیلی بغض گلویش شکست و مثل ابر بهاری شروع به باریدن کرد پس از چند دقیقه که آرام شد کمی آب خورد و رو به قاضی کرد و گفت: "حاج آقا با محسن همسرم چند سالی بود که همسایه بودیم آشنایی کمی از قبل داشتیم یک روز مادرش به مادرم گفته بود که محسن از من خوشش می آید و اجازه بدهند که برای خواستگاری به منزلمان بیایند خلاصه به خواستگاریم ...
قرارمان هر پنج شنبه، همین جا
...> سروصدای جمعیت مرا به خود آورد. انگار دیوارِ خانه های توی کوچه داشت روی سرم خراب می شد. برادرت، شناسنامه ات را از داخل کتابخانه پیدا کرده بود و از خانه بیرون آمد. برای لحظه ای جلوی من ایستاد. انگار می خواست چیزی بگوید! دوباره در دلم غوغا به پا شد. باز فکرم به جایی دیگر رفت، این بار به شهر آبا و اجدادی مان زنجان. همان جا که در 12 سالگی من را برای همسری تو انتخاب کردند. مادرهایمان دخترعمو بودند و پدرم ...
دوست پسرم با چماق پدر و مادرم را زد ! / پرویز بی آبرویم کرد !
به گزارش رکنا، این ها بخشی از اظهارات دختر 18 ساله است که با دستی شکسته و به همراه مادرش وارد مرکز انتظامی شده بود. این دختر جوان که مدعی بود یک اشتباه در دوران نوجوانی زندگی اش را تحت تاثیر قرار داده و آرامش را از خانواده اش گرفته است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: 13 ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند چرا که پدرم به مواد مخدر اعتیاد داشت و ...
چطور 18سال اسارت را سپری کردی؟!
شد و با حالتی آمرانه گفت: خودت رو آماده کن! اگر درست حدس زده باشم آن روز 31شهریور بوده؛ همزمان با روزهایی که عراقی ها از آسمان و زمین و دریا به صورت گسترده ای به میهن اسلامی ما حمله ور شدند. بعد از آن مرا برای شکنجه به اتاقی بردند که یک سروان جلو آمد و با فشار دست روی سینه ام گذاشت و مرا روی زمین خواباند. یک نفر مچ پاهایم را به هم بست. لحظه ای بعد حس کردم دو وسیله شبیه به گیره به دو لاله گوشم وصل ...
شهید دستواره: راه سعادت بخش حسین (ع) را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید+ سند
تشکر کنید. پدر و مادرم ان شاءالله خدا به شما اجر دهد که چنین فرزندانی را در دامان خود پرورش دادید و در راه دین و ایمان به میدان نبرد فرستادید. عزیزانم! سلام مرا به دوستان و اقوام برسانید و جویای حال شان شوید. دیگر بیش از این مزاحم وقت تان نمی شود. ما را از دعای خیر خود بی فیض نکنید. دیگر عرضی ندارم . در آخر سلامتی و موفقیت شما را از خداوند متعال خواستارم. در ضمن مهدی ...
معلولی که برای 35 نفر اشتغالزایی کرد
نوزادی گرفتم، مادر و پدرم مرا به نزد یکی از دکترها می برند و او به والدینم توصیه می کند برای درمانم هزینه ای نکنند، مادرم در خاطراتش می گوید؛ با ناامیدی مرا به خانه می آورد، اما صبح روز بعد می بیند تبی ندارم ولی پای چپم به دلیل همین بیماری فلج می شود. او اظهار کرد: پدرم قالیباف بود، زندگی ساده و مشکلات فراوانی داشتیم و تنها منبع درآمد زندگی مان از همین محل بود. وی گفت: پدرم ...
زندگی با فرامرز آرزویم بود
او را دنبال می کردند، به فرامرز گفتم دوست ندارم به دست آنها شهید شوی اگر می خواهی شهید شوی دوست دارم در جنگ شهید شوی، چهار ماه پس از ازدواجم برادرم منصور دوست محمدی زمانی که در مقطع چهارم دبیرستان بود در عملیات فتح المبین به شهادت رسید. مادرم به او می گفت دیپلم بگیر بعد به جبهه برو او می گفت: دیپلم را بعد برای شما می آورم. زمانی که برادرم به شهادت رسید همسرم در پادگان امام حسین (ع) در ...
عاقبت بوکسور خیابانی در بین الحرمین
. همان شب بود که من ترمز دستی زندگی ام را کشیدم. به حال خودم نبودم وبا آن حال خراب خانه نرفتم و زدم تو کوچه پسکوچه ها. مادرم به خاطر من راهی بیمارستان شده بود و معلوم نبود چه بلایی سرش آمده بود. روی دیدن برادرهایم را نداشتم. ماه صفر بود. در همین پرسه زدن ها با حال خراب از جلوی خانه ای رد شدم که در آن هیات بود و صدای روضه خوان داخل کوچه پخش می شد. پاهام سست شد. جلوی در هیات کف ...
زیباترین زن ایران به غلط کردن افتاد ! / تنفر از عمل های زیبایی !
زن 37 ساله درحالی که بیان می کرد من زندگی ام را پای عمل زیبایی گذاشتم به مشاور و کلانتری مشهد گفت: پدرم سرایدار یک شرکت دولتی بود و با سختی و مشقت مخارج زندگی ما را تامین می کرد، با وجود این خواهرانم آبرومندانه ازدواج کردند و زندگی شیرینی دارند. من هم در رشته آمار تحصیل کردم و سپس به عنوان حسابدار در یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم. این درحالی بود که مادرم به دلیل ابتلا به یک بیماری مزمن ...
سرگذشت سیاه دختر 15 ساله ای که با 40 ضربه تیغ خودزنی کرد!
و محبت بودم. درست هنگامی که دوران خردسالی را می گذراندم درگیری ها بین مادر و پدر شیشه ای ام شدت گرفت تا جایی که بالاخره آستانه تحمل مادرم به سر رسید و از پدر معتادم جدا شد و از آن روز به بعد من دیگر پدرم را ندیدم. به نقل از خراسان، از سوی دیگر مادرم هم مجبور بود برای تامین مخارج زندگی 4 فرزندش شبانه روز در خانه های مردم کارگری کند تا اجاره منزل و هزینه های دیگر زندگی را بپردازد. در این ...
ماجرای بیماری خانم مجری و حسرت شرکت در مراسم حسینی
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، فضه سادات حسینی گوینده خبر و مجری تلویزیون درباره اولین مواجهه خود با حضرت سیدالشهداء(ع) در کودکی گفت: باید بگویم هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی. بخواهم به زمانی برگردم که عاشق امام حسین(ع) شدم واقعاً یادم نمی آید که چه زمانی بوده است. اما تصویر روضه ها و مجالسی که همراه مادرم رفتم و زیر چادر او بودم، هنوز در ذهنم است؛ زمانی که نمی فهمیدم ...
گزیده بهترین اشعار ترکی شهریار | اشعار ترکی شهریار با ترجمه فارسی
دنیا بود را رها کرده بود و تنها تو را انتخاب کرده بود عشقت بقدری مرا بیخود کرده بود که گویا من از زندان در حال رها شدن بودم گویا آنکه او را دوست داشتم با من هم نفس شده و از قفسم خارج کرده بود و دوزخ مرا مبدّل به بهشت نموده و آتش و سوزاندنش را کاسته بود کلاغ سیاه بختی من وقتی به پرواز درآمد، اگر روز ...
داستان زنی که در 14 سالگی به اسارت گرفته شد و یک دهه مورد آزار جنسی قرار گرفت
.... احساس انزوای او تا جایی پیش رفت که در نهایت به تام هوز ، نگهبان 38 ساله مدرسه اعتماد کرد. تانیا می گوید: در آن مقطع مادرم در زندگی من نبود. پدرم کاملا فراموش کرده بود که دختری دارد. ما زیر یک سقف زندگی می کردیم و من با آدم های اشتباهی می گشتم. تانیا به یاد می آورد: هوز شخصیت مقتدری داشت، لباس فرم می پوشید و ظاهر کسی را داشت که می شد به او اعتماد کرد و با من دوست شد. رابطه ...