او من را با زبان چربش گول زد و به خانه خالی اش برد که ناگهان دیدم...!
سایر منابع:
سایر خبرها
روزهایی که بدون شهید قاسمی می گذرد
چشم و متوجه شده بود که اکبر مرا دوست دارد، به همین خاطر موضوع را به خانواده اکبر گفته بود. همسر شهید قاسمی با بیان اینکه من کودک بودم که پدرم از دنیا رفته بود، اظهار کرد: رفت وآمد زیادی به خانه عمویم داشتیم؛ درواقع او هم حکم پدر را برایمان داشت و طبق همان سنت های قدیمی که عقد دخترعمو و پسرعمو را در آسمان ها بسته اند من را برای اکبر انتخاب کردند و تقریبا من حدود 15 سال سن داشتم و اکبر سه ...
خبر تکان دهنده از شکنجه دختر 13ساله/ پدر بی رحم با میله و شلاق به جان دخترش افتاد
مکان نامعلومی فرار کرد ،ولی پدرم مرا به عنوان گروگان در منزل نگه داشت. او هر روز که از مدرسه به خانه باز می گشتم مرا ابتدا با کابل و شیلنگ به شدت شلاق می زد و بعد هم با سیم داغ نقاط مختلف پیکرم را می سوزاند به گونه ای که فریادهایم به آسمان می رسید، ولی او علاوه بر دست ها، پارچه ای را هم بر دهانم می بست تا صدایم را کسی نشنود! بسیاری از روزها به خاطر درد زخم های عمیق نمی توانستم به مدرسه بروم! که ...
سرگذشت تلخ دختری که از خانه فراری شد؛ دوست پسرم توزیع مواد را گردن من انداخت
فرشته تنها دختر یک خانواده 10 نفری است. او که فرزند همسر دوم پدرش است، مدتی قبل خانه را رها کرده است. فرشته به اتهام همکاری در توزیع مواد مخدر بازداشت شده است. این دختر جوان از زندگی اش برای سایت جنایی توضیح می دهد: *این طور که در پرونده آمده است تو دخترفراری هستی؛ چرا از خانه فرار کردی؟ از دست پدر و برادرانم این کار را کردم. آن ها همیشه با هم دعوا می کردند. ما ...
فکرشو نمی کردم مردی که با صورت پوشیده به من تعرض کردن همان..!
حاضر شد و جانش را گرفت. زمان حادثه مادرم در خانه نبود که ناگهان در را زدند. پس از آنکه در را باز کردم با فرهاد روبه رو شدم. او یک راست بالای سر پدرم رفت. چاقو داشت و جان پدرم را که در خواب بود گرفت. مادر این دختر( همسر مقتول) پاسخ می دهد: من بیرون بودم. رفته بودم خرید. مادر: من به گربه های خیابانی غذا می دهم، بخشی از آثار ضرب و جرح به خاطر این است که گربه ها به دستانم چنگ ...
عاشقانه هایی از سومار + فیلم
بعد از قبول قطعنامه 598 در منطقه جنگی بوده است افزود: در 17 سالگی برای اولین بار به جبهه رفتم و در پایان جنگ فرماندهی توپخانه لشکر 5 نصر خراسان را به عهده داشتم. وی گفت: خاطرم هست دفعه سوم که سال 1361 با پدرم به صورت داوطلبانه و با عضویت بسیجی به جبهه سومار اعزام شدیم، تیپ 18 جوادالائمه (ع) رفتیم؛ پدرم را به واحد خمپاره معرفی کردند و من به واحد دیده بانی خمپاره و توپخانه رفتم. ...
هوسبازی های دختر 17 ساله بعد 3 طلاق: من هر وقت مردی را می بینم...!
دختر با اینکه هنوز 17 سال داشت اما سه بار طلاق گرفته بود. به گزارش وقت صبح ، آن شب خیلی به مهسا فکر کردم. پدر می گفت: ضرب المثل معروفی هست که می گوید: فامیل اگر گوشت یکدیگر را بخورند استخوان های هم را دور نمی ریزند! صبح روز بعد به بهانه دیدار با عمویم به منزل آن ها رفتم. این بار وقتی در چهره دخترعمویم نگریستم قلبم لرزید. احساس کردم او را دوست دارم و می توانم با او راه ...
اعتراف کثیف به 8 سال خیانت: روزها وقتی شوهرم از خانه می رفت سریع..!
ما به طور سنتی با یکدیگر ازدواج کردیم. اما همسر من فرد دیگری را دوست داشت. اما به اصرار خانواده اش با من ازدواج کرد. بعد از ازدواج او از عشق قدیمی اش دل نکنده بود و با او در ارتباط بود. یک روز که به رفتارهای همسرم شک کردم در خانه دوربین کار گذاشت. مردم وقتی دیدم که هر روز بعد رفتن من به سرکار او عشق سابقش را به خانه می آورد. بعد از اینکه زنم به خیانتش اعتراف کرد گفت که 8 سال است که این کار را انجام داده است. منبع: فرتاک نیوز ...
آزار 20 زن و مرد تهرانی توسط روباه پارک دانشجو + اعترافات در دادگاه + عکس
به گزارش رکنا، رسیدگی به این پرونده از تیرماه امسال به دنبال شکایت یک مرد میانسال آغاز شد. وی که به پلیس آگاهی رفته بود گفت: مدتی قبل در پارک با پسر جوانی آشنا شدم. او با من درد دل کرد و من که دلم برایش سوخته بود او را به خانه ام دعوت کردم. اما او در خانه مرا بیهوش کرد و اموال قیمتی را از خانه ام دزدید. در حالی که تلاش پلیس برای یافتن ردی از دزد جوان آغاز شده بود چند شکایت مشابه دیگر ...
زودتر از همیشه از سرکار به خانه رفتم و مردم وقتی در اتاق شوهرم را با...!
عاشق پرهام بودم نمی توانستم این حرف ها را باور کنم. احساس می کردم چون او شاگرد مغازه است و درآمد کمی دارد پدرم با این ازدواج مخالف است. به همین خاطر در مقابل خانواده ام ایستادم و آن ها را مجبور کردم تا با این ازدواج موافقت کنند. هنوز چند ماه از ازدواج ما نگذشته بود که همه حرف های پدرم به واقعیت تبدیل شد. او چند بار به من خیانت کرد. یک بار که به خانه آمده ...
دختر بی خانمان مرا بی آبرو کرد ! / وقتی به خانه مان آمد خانه خراب شدم + نظر کارشناس
به گزارش رکنا، مردجوان می گوید : بعد از ده سال و یک پسر 9 ساله همسرم جدا شد و هر آنچه دارایی داشتم با خود برد فقط یک ماشین پراید داشتم که به عنوان اسنپ کار می کردم. یک روز دختر جوانی مسافرم بود با هم آشنا شدیم پدر و مادر مریم از هم جدا شده بودند و او با مادرش زندگی میکرد مدت کوتاهی از آشنایی مان گذشته بود که یک شب با من تماس گرفت و در حالیکه گریه می کرد به من گفت با مادرش دعوا کرده و قصد دارد به منزل دوستش برود من اجازه ندادم و او را به منزل پدری ام آ ...
عاشقی خطرناک/ عشق دختر 16 ساله از پسر 17 ساله هیولا ساخت
خوب می دانم این عشق و عاشقی ها فرجام تلخی دارد،تلاش می کنم تا با گذشت زمان پسرم متوجه اشتباهش بشود و تصمیم عاقلانه ای بگیرد، به این دلیل با او بدرفتاری نمی کنم، ولی چند روز قبل پسرم آن دختر را به خانه ام آورد و من به ناچار برای آن ها غذا درست کردم تا احساس حقارت نکند، اما هنوز یک ساعت بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که ناگهان آن دختر(ماندانا)با چماقی که در دست داشت از پشت در اتاق بیرون آمد و ضربه ...
فیلم شرم آور مرد 3 زنه ایرانی در تلویزیون / سرگرمیه دارم عشق می کنم !
دو هوو می خوانید.آرزو: بعد از ازدواج متوجه شدم، همسرم تمایل به چندهمسری دارد. همسر اول که 36 سال سن دارد و کارشناسی معارف اسلامی و کارشناسی ارشد تفسیر خوانده است، درباره ماجرای ازدواج با شوهرش می گوید: 20 سالگی ازدواج کردم. کسی شوهرم را به ما معرفی کردند و ایشان به همراه خانواده به منزل ما آمدند و با چند جلسه صحبت، رفت و آمد و مشورت با پدر و مادرم انتخاب شان کردم. در جلسات ...
شیما برای این که سرکیسه ام کند، مرا هووی خودش کرد...
جوان پی بردم به طور پنهانی از خانه بیرون زدم. ابتدا به محل کار آن زن رفتم و ماجرا را برای مسئولان آن جا بازگو کردم. آن ها زمانی که به حقیقت موضوع پی بروند هوویم را از محل کارش اخراج کردند و به من قول دادند تا همه حق و حقوقم را از او بگیرند! از طرف دیگر خودم به تنهایی یک سوئیت نقلی اجاره کردم و به همراه دخترم به پرستاری از یک زن سالمند مشغول شدم. ولی شیما و همسرش ...
ولایت پذیری از شاخصه های شهید گنجی پور بود
دانی هستم، پس اگر دیر کردم نگران نباش . یک شب ساعت بین 11 الی 12 شب هنوز به منزل نیامده بود، من جلوی درب منزل منتظرش ایستاده بودم چون تا تمام فرزندانم در منزل نبودند خوابم نمی برد، وقتی وارد شد و چشم انتظاری من را دید گفت مادر یک چیزی بهت می گوییم من دعای کمیل بودم دیر کردم تو ناراحتی، اگر جنازه من را هم آوردند بی تابی نکن . شهید امیدرضا یک دانشجوی نخبه و جزو تیزهوشان بود، سال اول ...
دختر 17 ساله: داریوش در پارک مخ مرا زد و به خانه او رفتم
الکلی روی آوردم و برای آن که حمایت شوم با یکی از همین پاتوق نشینان رابطه برقرار کردم و به او علاقه مند شدم اما داریوش از این ابراز علاقه ها سوء استفاده کرد و با وعده دروغین و پوچ ازدواج، فریبم داد. بعد از این ماجرا بود که فهمیدم او با دختران دیگری هم ارتباط دارد. به همین دلیل با گریه و مشاجره از او جدا شدم و موضوع را برای مادرم بازگو کردم. این بود که با شکایت من و مادرم پرونده ای در دادگاه تشکیل شد و مادرم به پیگیری این شکایت پرداخت، اما هنوز پدرم از این ماجرا چیزی نمی داند. به همین خاطر خیلی می ترسم که اگر متوجه موضوع شود مرا زنده نخواهد گذاشت و ... ...
دختر 21 ساله: پیرمرد همسایه عاشق من شده است
شود به توزیع مواد مخدر صنعتی رو آورده بود. خلاصه در حالی که بازهم دچار یک زندگی آشفته و نابسامان شده بودم، بهنود به تحمل 20 سال زندان محکوم شد و من هم به ناچار از او طلاق گرفتم و به خانه مادرم بازگشتم ولی آزارهای روحی وروانی من و سرزنش های مادرم همچنان ادامه یافت تا حدی که با یک تصمیم احمقانه دیگر قصد داشتم به این زندگی نکبت بار پایان بدهم چرا که پیرمرد همسایه نیز با سوءاستفاده از شرایط خانوادگی من چندین بار پیشنهاد ازدواج موقت را مطرح کرده بود و من در تنگنای آزارهای روحی و روانی شدیدی قرار داشتم. این بود که راهی کلانتری شدم تا راه چاره ای برای رهایی از این شرایط تلخ پیدا کنم اما ای کاش ... ...
چشمان منتظری که هنوز با داغِ فراغ می جنگند
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر پایگاه خبری تحلیلی صبح قزوین؛ ساعت ها و روزها از پی هم می گذرند و در این دنیای پرهیاهو، آرام آرام و در گوشه ای از خلوت خویش و با نگاهی به سجاده، زمزمه هایی را بر لبانش جاری می کند. آن طرف تر صدای قُل قُل کتری، خانه را پرکرده و گویی مهمانی در راه است، هرچه باشد یک سال نه، دو سال نه، صحبت یک عمر چشم انتظاری است... رسم مهمان نوازی را خوب بلد است، از ...
با مامور بالای سر شوهرم رفتم/ رحیم از پنجره فرار کرد ولی دختر جوان لخت روی تخت به گریه افتاد و...
را پیدا می کردم. در همین روزها دوران بارداری را پشت سر می گذاشتم که روزی مدعی شد برای عقد قراردادکاری و برای یک ماه به تهران می رود من هم که تنها بودم به خانه مادرم رفتم ولی یک هفته بعد زمانی که برای خرید سیسمونی به بازار رفته بودیم ناگهان رحیم را در کنار یک زن غریبه دیدم. باورم نمی شد بلافاصله با تلفن همراهش تماس گرفتم اما او رد تماس داد. این ماجرا به معمای عجیبی برایم تبدیل شد و با ...
دختری بی ارزش و بی آبرو هستم/ شوهرم با توهین و تهمت های ناروا فرزندم را به دیگران نسبت می داد+جزییات
پدرم را ندیده بودم اما او اشک ریزان مرا نصیحت می کرد که زندگی ام را تباه خواهم کرد چرا که فردین پسری بی بند و بار است و اعتیادش روزگارت را سیاه خواهد کرد اما من در کنار فردین ایستادم و به خانواده ام پشت کردم. آن شب بعد از یک دعوای شدید خانوادگی همه چیزم را در خانه پدرم گذاشتم و تنها با لباس هایی که بر تن داشتم راهی خانه مجردی فردین شدم و او را برای ادامه زندگی ام انتخاب کردم. تصمیم گرفتیم ...
با عادل رفتم تا در کنار او خوشبختی را تجربه کنم/ شوهرم وسوسه ام کرد تا...
معتاد شدم به همراه شوهرم شروع به سرقت کردیم تا حضور من در صحنه های سرقت ماموران را گمراه کند. حدود یک سال بعد از این ماجرا پدرم از طریق یکی از بستگانمان در جریان وضعیت تاسف بار زندگی من قرار گرفت او که نمی توانست زجر کشیدن مرا تحمل کند یکی از دوستان خانوادگی مان را برای دیدار من فرستاد. افراسیاب در حالی که مقادیر زیادی کالا و مواد غذایی به همراه داشت شبانه به در منزل ما آمد و گفت: این ...
دست پروده های نخلستان های خرمشهر دفاعی مقدس را رقم زدند
...> او می گوید: در آن روز ها که آغوش نخل امن ترین پناهگاه روستایی های خرمشهر بود در نهایت خانواده ام مجبور شده بودند به خانه ی خواهرم که کوتشیخ بود منتقل شوند، یک روز بیرون بودم و وقتی به خانه ی آن ها رفتم دیدم سفره ناهار روی زمین پهن است، اما هیچکس دور آن ننشسته است. حیاط، اتاق ها و تمام خانه را زیر و رو کردم، اما خبری نبود. از یکی از آشنایان پرس و جو کردم و مشخص شد همگی از ترس در منزل پدری ...
خوشا مرگی که در راه اسلام باشد
ا ما -از زمین تا آسمان- فرق دارند؛ زیرا آن ها هم جهاد اکبر و هم جهاد اصغر داشتند. مسعود پرویز؛ 1359/10/18 همسر عزیزمْ فکر می کرد آنچه از خدا درخواست کرده، من بودم؛ ولی لایق او نبودم. او خیلی با تقوا، با ایمان و معتقد به انقلاب و مبارزه در رژیم گذشته بود. امیدوارم مرا عفو کند که من آن طور که باید برای او و برای انقلابْ نبودم. از پدر و مادرم تقاضا دارم زهرا را -همانند دخترشان- پذیر ...
حسرت های این چند نفر از غُصه آبتان می کند!
یادم هست. هفت ساله بودم و دعوای تقریبا شدیدی با مادرم داشتم و آن چه نمی دانستم این بود که دیگر هیچ وقت مادرم را نخواهم دید. دقایقی پس از جروبحث، مادرم برای شب به خیر گفتن پیشِ من آمد و از من خواست اجازه دهم تا در آغوشم بگیرد و من که هنوز عصبانی بودم با این درخواست مخالفت کردم و با ناراحتی به اتاقم رفتم و خوابیدم. فردا در شرایطی از خواب بیدار شدم که خانه مان پر از جمعیت بود و همه اقوام ...
قتل دزد ناموس در تهران / دختر اربیلی را بی عفت کرده بود + جزییات
پنهانی از خانه فرار کند. خواهرم مدت 2 ماه همراه فرزین به کردستان رفته بود.خواهرم می گوید در این مدت فرزین خواهرم را زندانی کرده و او را آزار می داده است. تا اینکه بعد از 2 ماه فرزین با مادرم تماس گرفت و گفت که می خواهد خواهرم را برگرداند و حالا او را به تهران آورده است. وی ادامه داد: من و برادر و پسر دایی ام برای کار به نزدیکی تهران رفته بودیم که مادرم به ما زنگ زد و گفت خودمان را به ...
ناگفته های تلخ عروس از زندگی با رزمی کار معروف / داماد فقط قهرمان می شد!
تهیه کرد و آن ها را به خانه بخت فرستاد. در این میان خاله رقیه همواره به من و خواهرم به چشم عروس های خودش می نگریست و من و خواهرم نیز عاشق پسرخاله ها بودیم. احسان و ایمان که قرار بود با ما کنند در یک شرکت تولیدی کار می کردند و اوضاع مالی خوبی هم داشتند به طوری که بعد از پایان خدمت سربازی هرکدام یک واحد آپارتمانی هم برای خودشان خریدند من و سمانه نیز به هر مناسبتی به منزل خاله رقیه می رفتیم ...
زن جوان: اعتیاد باعث شد تا به رابطه نامشروع روی بیاورم
زن 30 ساله درباره سرگذشت خود گفت: 14ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند؛ چراکه مادرم به مصرف مواد مخدر صنعتی آلوده شده بود و پدرم نمی توانست این وضعیت را تحمل کند.آن ها مدام با یکدیگر درگیر بودند و مادرم نیز حاضر نبود اعتیادش را ترک کند. بعد از این ماجرا خواهر بزرگ ترم نزد پدرم ماند ولی من که دختری نوجوان بودم و دلم به حال مادرم می سوخت، به همراه او رفتم. مادرم اتاقی را در حاشیه شهر اجاره ...
روایت خانم دکتر فوق تخصص قلب از حضور داوطلبانه در جبهه جنوب
دانشجوی فیزیک هسته ای است... سال 1358 وارد تخصص شدم. 31 شهریور 1359 زمانی که هواپیما های ارتش عراق فرودگاه مهرآباد را بمباران کردند به عنوان رزیدنت در درمانگاه خیریه مسجدالنبی (ص) میدان هفت حوض نارمک تهران مشغول خدمت بودم. آن درمانگاه را با کمک بعضی همکاران و مردم راه اندازی کرده بودیم، با دارو های اضافیِ مردم در منازل، داروخانه ای درست کرده بودیم و مردم را رایگان درمان می کردیم. ...
نتیجه شوخی با فرمانده ای به نام سردار علی هاشمی!
...، محسن پور را پیاده کردم و رفتم حصیرآباد. پدر و مادرم آن جا زندگی می کردند. خیابان ساکت بود. وقتی پیچیدم توی کوچه مان قلبم داشت از حلقم بیرون می آمد. منتظر بودم جمعیت زیادی دم در جمع شده باشند ولی هیچ خبری نبود. نفس عمیقی کشیدم و قدم هایم را تند کردم. در همان تاریکی پدرم را دیدم. پالتو پوشیده بود و دست هایش را کرده بود داخل جیبش و دم در قدم می زد. دوباره پلک زدم. گفتم حتما خیالاتی ...
زن های روستا با دیدن من بسیجی شدند
. پدرم تاجر بود. محصول زمین ها را برمی داشت و به روستا های دیگر می برد و به جایش وسایل و مایحتاج زندگی تهیه می کرد و به خانه می آورد. مثلاً هندوانه می برد و مویز و شیره انگور می آورد. گاهی هم به تهران می رفت و نمد و پارچه می خرید. من در دوران بچگی دست به سیاه و سفید نمی زدم و مدام حواسم به بازی بود. پدرم خواندن و نوشتن بلد بود. همیشه وقت شب نشینی برایمان کتاب می خواند. حتی همسایه ها می آمدند و از پدر ...