سایر منابع:
سایر خبرها
هرز بودن های هر روزه شوهرم مرا را به جایی رساند که خودمم...!
و اینکه خسته شده بودم از بس به من گفته بود برایم زن دوم بگیر، تصمیم گرفتم برایش زن بگیرم. یادم می آید که یک روز بلند تابستانی بود، من تنها در خونه بودم و بچه ها تهران منزل پدرم بودند و همسرم یک خانمی را به خانه آورد و به من گفت: برو بیرون . شما حساب کنید با گرمای مردادماه قم جز حرم جایی نبود که من بروم. همسرم از نظر مالی می توانست دو زن را تامین کند. بیشتر برای ...
بخشش یک تبعه خارجی که دخترش را به قتل رسانده بود
دانستم من را زندانی می کنند، به بقیه گفتم باید بگویند او خود کشی کرده تا من قاتل نشوم و به زندان نروم. با پایان تحقیقات، پس از اعترافات پدر و همچنین شهادت دیگر اعضای خانواده علیه او، بازپرس جنایی دستور داد جسد دختر به پزشکی قانونی منتقل شود و پدر خانواده برای تحقیقات بیشتر تحت نظر ماموران اداره دهم پلیس آگاهی در بازداشت باشد. این مرد در تحقیقات بعدی گفت: از سال ها پیش برای به ...
چرا این روحانی سرشناس پسرش را لو داد؟
همشهری آنلاین: سال 1344 به تهران آمد و از همان زمان علم مبارزه با رژیم را در شهرری در دست گرفت و مسجد ابراهیم خلیل شد پایگاه مبارزه و خانه حجت الاسلام سید ابوالقاسم موسوی همدانی مرکز فعالیت انقلابی ها. او سال ها مبارزه کرد و سختی کشید. بچه هایش را زندانی کردند. خانه اش به قرق ساواک درآمد و خودش همانجا حبس شد. حجت الاسلام والمسلمین موسوی همدانی همشهری آنلاین-ملیحه محمود خواه ...
چه شد که مادر، قاتل دخترش را بخشید؟
...> اعضای خانواده از مرگ مریم غمگین و ناراحت بودند. آن ها ادعا می کردند که او دست به خودکشی زده است و هیچ کس متوجه ماجرا نشده بود، اما ابهامات زیادی در این ماجرا وجود داشت. سرانجام یکی از دختران مقتول که رنگش کاملا پریده بود در ادامه تحقیقات اسرار قتل خواهرش را فاش کرد. وی گفت: شب حادثه من از سرکار به خانه برگشتم و مادرم را با چشمان گریان دیدم. از داخل اتاق صدای فریاد های پدرم شنیده می شد. مادرم وحشت زده ...
برای جشن ترخیص ماند ولی اسیر شد
نمی توانستم حتی تکان بخورم. شب بود ولی تا صبح صبر کردم تا آمبولانس بیاید. چگونه به اسارت رفتید؟ تیرماه سال 67 بود. 28 ماه در جبهه، خدمت سربازی کرده بودم. آخرین روز خدمت بود که برگه ترخیصی را گرفتم و باید به پشت خط برمی گشتم اما بچه ها گفتند که 28 ماه با هم بودیم و الان که دارم ترخیص می شوم، یک روز دیگر هم بمانم تا برایم جشن ترخیصی بگیرند. گفتم شب می مانم و صبح که بشود، برمی ...
امیرمحمد متقیان دیگر برای بچه ها بد آموزی دارد | امیرمحمد متقیان سیگار به دست پیداش شد
عکسی از امیرمحمد متقیان به تازگی منتشر شده است که این مجری کودک سیگار به دست پیداش شده است. امیرمحمد متقیان تک فرزند و مادرش اهل ساوه و پدرش اهل تهران و در شغل چاپ و طراحی تابلو و پارچه نویسی می باشد که تا سوم دبستان در این شهرت زندگی می کردند امیرمحمد متقیان تابستان ها که بیکار بودم همراه بابا به مغازه می رفتم ، یک روز که ایشان از مغازه بیرون بود یکی از کارگردانان تئاتر ساوه برای سفارش بنر ...
سرداران، سربه داران
به فاطمه زهرا(س) قسم، بگویید که راضی هستید. ساکت بودم. اشک تا پشت پلک هایم آمده بود، اما نمی ریخت. گفت: عفت؟ یک دفعه قلبم آرام شد. گفتم: باشد من راضی ام. یک هفته بعد علی شهید شد. خودم رضایت داده بودم که شهید بشود، ولی اصلا فکر نمی کردم این طور با نامردی او را بزنند. جملاتی که خواندید بخشی بود از خاطرات همسر شهید بزرگوار ، شهید علی صیاد شیرازی،. آخرین روز شهید صیاد شیرازی بسیار غم انگیز بود ...
مصائب مرضیه
می سپارند. فاطمه فرزند دیگر خانواده نیز با وجود اصرار همسرش برای رفتن به روستا در منزل می ماند و می گوید حتی اگر تکه تکه شوم هم رزمندگان را تنها نمی گذارم و خانه را ترک نمی کنم در نهایت هم در موشک باران شهید می شود. اطلاع مادر از شهادت اعضای خانواده بعد از 9 ماه مادر 2 سال زمین گیر شد؛ تا 6 ماه هزیان گفت و حالت جسمی و روحی خوبی نداشت ضمن اینکه تا 9 ماه از شهادت ...
علم بهتر است یا ثروت ؟
تکان می داد. با وحشت اجازه گرفتم که بنشینم. بدون این که به من نگاه کند، گفت: خودت نوشتی یا از بزرگ ترها کمک گرفتی؟ با ترس گفتم: به خدا تنهایی نوشتیم. از جا بلند شد و آمد طرف من. می دانستم الان گوشم را می پیچاند. ولی با دست اشاره کرد بنشین. در سکوت کلاس قدم زد.و من نفهمیدم انشایم خوب بود یا بد! نویسنده: حمید جبلی روزنامه صبح ساحل ...
تلخ و شیرین های زندگی یک جانباز قطع نخاعی/ جهادی که ادامه دارد
نارسایی واژه ها، مجبور است در برابر آن دم فرو بندد، لحظه ای پشیمان از حضور در جبهه نیست اما برای ما از این دردهای ممتدی که التیامی برای آن نیست می گوید تا دانش جوانان کشور درباره جانبازان به برخورداری از سهمیه دانشگاه خلاصه نشود. دو ماه ونیم در بیمارستان بستری بودم اما نمی دانستم فلج شده ام تیرماه سال 1361 را از یاد نمی برم، چند روز قبل از عملیات محرم بود، بار اولی بود که به جبهه ...
داریوش فریبم داد و بی عفتم کرد/ پدرم بفهمد میکشتم!+جزییات
دختر 17 ساله درباره سرگذشت خود گفت: من اولین فرزند خانواده هستم چراکه مادرم به دلایل پزشکی باردار نمی شد. او بعد از 10سال نذر و نیاز و درمان های مختلف بالاخره صاحب فرزند شد و من به دنیا آمدم. به همین خاطر از ارزش و احترام ویژه ای در خانواده و بین اقوام برخوردار بودم به گونه ای که هر آنچه اراده می کردم برایم فراهم می شد اما پدرم به مواد مخدر اعتیاد داشت و مادرم نیز به بیماری دوقطبی مبتلا بود که ...
زنم توی چشمانم نگاه کرد و گفت یکی دیگر را دوست دارد/ او با عشقش فرار کرده و ...
شوکه شده بودم دو سیلی به صورتش نواختم اما صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم همسرم با نوشتن یک نامه من و فرزندانش را برای همیشه ترک کرده بود. اکنون بیش از 20 روز است که حتی خانواده اش خبری از او ندارند و به تلفن هایش هم پاسخی نمی دهد و...
دختری بی ارزش و بی آبرو هستم/به اشک های پدرم توجه نکردم زندگیم تباه شد
مقابل پدر و مادرم ایستادم؛ فریاد می زدم شما با خوشبختی و سعادت من بازی می کنید. من تا آن روز اشک های پدرم را ندیده بودم اما او اشک ریزان مرا نصیحت می کرد که زندگی ام را تباه خواهم کرد چرا که فردین پسری بی بند و بار است و اعتیادش روزگارت را سیاه خواهد کرد اما من در کنار فردین ایستادم و به خانواده ام پشت کردم. آن شب بعد از یک دعوای شدید خانوادگی همه چیزم را در خانه پدرم گذاشتم و تنها با لباس هایی که ...
سرگذشت تلخ دختری که از خانه فراری شد؛ دوست پسرم توزیع مواد را گردن من انداخت
دختری که به خاطر شرایط آشفته خانوادگی از خانه فرار کرده حالا به توزیع مواد مخدر متهم شده است. فرشته تنها دختر یک خانواده 10 نفری است. او که فرزند همسر دوم پدرش است، مدتی قبل خانه را رها کرده است. فرشته به اتهام همکاری در توزیع مواد مخدر بازداشت شده است. این دختر جوان از زندگی اش برای سایت جنایی توضیح می دهد: *این طور که در پرونده آمده است تو دخترفراری هستی؛ چرا از ...
رد پای دست پروده های نخلستان های خرمشهر (+عکس)
...> او می گوید: در آن روز ها که آغوش نخل امن ترین پناهگاه روستایی های خرمشهر بود در نهایت خانواده ام مجبور شده بودند به خانه ی خواهرم که کوتشیخ بود منتقل شوند، یک روز بیرون بودم و وقتی به خانه ی آن ها رفتم دیدم سفره ناهار روی زمین پهن است، اما هیچکس دور آن ننشسته است. حیاط، اتاق ها و تمام خانه را زیر و رو کردم، اما خبری نبود. از یکی از آشنایان پرس و جو کردم و مشخص شد همگی از ترس در منزل پدری ...
در عملیات ها نزدیک بوده از مردم سیلی بخوریم | زن آتش نشان و دغدغه هایش
پایینی زندگی می کنم. پارسال خانه من آتش گرفته بود، شما خودت آمدی و آتش را خاموش کردی. من آن روز خیلی ترسیده بودم برای من آب قند درست کردی و به من دادی خوردم و با من حرف زدی تا آرام شدم. از اینکه بعد از یک سال چهره من را یادش بود تعجب نکردم ولی از خدا بابت موقعیت خدمت به مردمی که دارم سپاسگزار شدم. با افتخار چادری هستم! من محجبه هستم و نوع پوشش من چادر است. اما با توجه به داشتن ...
زودتر از همیشه از سرکار به خانه رفتم و مردم وقتی در اتاق شوهرم را با...!
عاشق پرهام بودم نمی توانستم این حرف ها را باور کنم. احساس می کردم چون او شاگرد مغازه است و درآمد کمی دارد پدرم با این ازدواج مخالف است. به همین خاطر در مقابل خانواده ام ایستادم و آن ها را مجبور کردم تا با این ازدواج موافقت کنند. هنوز چند ماه از ازدواج ما نگذشته بود که همه حرف های پدرم به واقعیت تبدیل شد. او چند بار به من خیانت کرد. یک بار که به خانه آمده ...
شهیدی که در خواب از حاج قاسم درجه گرفت
ابروهایش را بهم گره زد. گفت: نه نبود. راستش خودم هم دوست داشتم از حاج قاسم یک یادگاری داشته باشیم. توی دلم گفتم: راست می گی مامان، کاش یه یادگاری از حاج قاسم توی خونمون داشتیم. ولی خب نمی شد. امکانش نبود. ارشیا را آن شب قانع کردم. کلی حرف زدیم. کمی آرام شد. بعدش خوابیدیم. قبل خواب کلی فکر کردم. ماجرای آن روز را دوباره مرور کردم. خصوصاً حرف های ارشیا را. و حال و روزش را بیشتر. همان شب خواب ...
و او خدا را خواست
دیواری کشیده شده بود. سؤال کردم: آن طرف دیوار باغ کیست؟ گفت : این باغ مال من است باغ آن طرفی مال تو. برادر انفرادی ادامه داد: با این خواب دیگر برایم یقین است که خیلی زود شهید می شوم . من و دو سه نفر از بچه ها که این جریان را شنیدیم تصمیم گرفتیم مراقبش باشیم و تا حد امکان نگذاریم از سنگر خارج شود. با دلهره مواظب برادر انفرادی بودم، یک نفر آمد و گفت : مسئول محور را خواسته اند که ...
خانه عمه بوی سنگر های خط مقدم را می داد
. بعد ها همسر شهید حاجبی هر وقت پسرم را می دید، می گفت تولد این بچه همزمان با شهادت علی آقا بود. سخن پایانی. در مدت حضورمان در منطقه خیلی وقت ها ما خانم ها تنها بودیم و برای بالابردن روحیه مان کار های فرهنگی و عبادی انجام می دادیم. مثلاً مراسم دعا راه می انداختیم. چند سال نوروز آقای یزدی در منطقه بود و من هم به کرمان برنگشتم. گاه می شد که شب ها از تنهایی و دوری آقای یزدی و خانواده خودم گریه کنم، اما ما همه این ها را تحمل می کردیم تا همراه خوبی برای همسران رزمنده مان باشیم. نسل جوان باید این چیز ها را بداند و بفهمد که چه کار هایی برای سربلندی کشورمان انجام شده است. ...
فکرشو نمی کردم مردی که با صورت پوشیده به من تعرض کردن همان..!
حاضر شد و جانش را گرفت. زمان حادثه مادرم در خانه نبود که ناگهان در را زدند. پس از آنکه در را باز کردم با فرهاد روبه رو شدم. او یک راست بالای سر پدرم رفت. چاقو داشت و جان پدرم را که در خواب بود گرفت. مادر این دختر( همسر مقتول) پاسخ می دهد: من بیرون بودم. رفته بودم خرید. مادر: من به گربه های خیابانی غذا می دهم، بخشی از آثار ضرب و جرح به خاطر این است که گربه ها به دستانم چنگ ...
چشمان منتظری که هنوز با داغِ فراغ می جنگند
استخوان ها و شاید هم پلاک تنها یادگاری به جامانده می تواند باشد... فرزند شهید مفقودالاثر حکمعلی باقری می گوید: مادرم در این سال ها معنای انتظار را به خوبی درک کرده و همیشه از پدرم می گوید و همچنان منتظر بازگشت اوست. معنی قربان صدقه رفتن ها را به خوبی در عالم خواب می داند... به فکر فرو می روم و با خود می اندیشم یک مادر، همسر و خانواده شهید تا چه میزان می تواند صبر و ...
شکار بی رویه برکت زندگی را می برد/ میراث ارزشمند جنگل باید حفظ شود
؟ ، می گوید: زیستگاه ما جنگل است و از کودکی با جنگل و در بین درختان سر به فلک کشیده بزرگ شدم و بارها صداهای حیوانات جنگلی را شنیدم و حتی آنها را از نزدیک دیدم؛ ترسی از این محیط ندارم. در دوران مدرسه، چهار سال در لاهیجان درس خوانده ام و برای رفت و آمد سرویس داشتم، به جز شب های پنجشنبه که اصلا ماشین نبود و گروهی با بچه های هم سن و سال پیاده از مسیر جنگلی تا سیاهکل می آمدیم. این جنگل نشین با ...
یک رویای شیرین و کوتاه
کنارم نشست تا باهم برویم. او هم می گفت به نظرت فلان موضوع را به حضرت آقا بگویم؟! خیلی وقت است که در دلم مانده. گفتم بگو، ولی هنوز برای حرف های خودم مردد بودم. با هدایت دوستان دفتر، همراه چند خانواده شهید و مداحان گرانقدر به راهروی پشتی حسینیه هدایت شدیم. همسر شهید محسن حججی و علی کوچولو که حالا یک مرد کوچک بود، همسر یک شهید مدافع سلامت از سپاه انصار با دخترش، همسر یک شهید مدافع حرم با دخترانش، یک دختر ...
آزار 20 زن و مرد تهرانی توسط روباه پارک دانشجو + اعترافات در دادگاه + عکس
.... حدود 6 ماه پیش برای یافتن کار از همدان به تهران آمدم و در یک کارگاه تولیدی لباس مشغول به کار شدم. من مدتی را در خانه یکی از اقوام ساکن بودم اما بعد از مدتی ناچار شدم به مسافرخانه بروم. ماهانه 8 میلیون تومان درآمد داشتم اما مخارج زندگی زیاد بود و نمی توانستم کمک خرج خانواده ام باشم. به تازگی یک موتور قسطی خریده بودم ولی نمی توانستم اقساط را سر وقت بپردازم به همین خاطر به فکر سرقت افتادم. ...
قتل رئیس بانک با توطئه دختر و همسر سابقش
به گزارش پایگاه خبری 598 ، اسرار قتل رئیس یکی از بانک های پایتخت با دستگیری دختر و همسر سابق وی فاش شد؛ آنها برای این جنایت، 2آدمکش اجیر کرده و با آنها قرارداد 2میلیاردی بسته بودند، اما سرانجام دستگیر شدند. به گزارش همشهری، سیزدهم شهریور امسال به قاضی محمدمهدی براعه، بازپرس جنایی تهران خبر رسید که مرد میانسالی با ضربات چاقو در خانه اش به قتل رسیده است. محل حادثه ساختمانی در غرب پایتخت ...
روایت بانوی خرم آبادی که با اینستاگرام به نجاری رسید!
یو تیوپ و اینستاگرام هم فیلم های مربوط به نجاری را دانلود می کردم، حتی برای آموزش بیشتر به کارگاه پسر خاله همسرم که در حوزه چوب بود هم رفت و آمد می کردم و همین باعث شد کار با چوب را اصولی یاد بگیرم. تصمیمم را گرفته بودم، می خواستم کارگاه راه اندازی کنم همان موقع که مشغول آموزش بودم با خودم گفتم حتما یک روز کارگاه نجاری راه اندازی می کنم، با اینکه هنوز اول راه بودم. تصمیم خودم ...
دختر شهید خطاب به رهبر انقلاب: چرا سر مزار پدرم نرفتید | واکنش رهبری و مادر دختر شهید
.... آقا سراغ مادرشان را گرفتند که نبودند. بعد با دختر شهید صحبت کردند. دختر شهید به حضرت آقا گفتند که شما رفتید بهشت زهرا (سلام الله علیها) اما سر مزار پدر من نرفتید! و آقا هم بالبخند به او گفتند توفیق نداشتم حتما و فرمودند که ان شالله اگر دوباره به آنجا رفتم می روم (نقل به مضمون). من بعد از مراسم این دخترخانم را همراه مادرش دیدم گفتم خلاصه دخترتان همچین شیرین زبانی ای هم کردند پیش آقا! مادرشان ...
قتل خانوادگی رئیس بانک در غرب تهران/ گفت وگو با قاتل
روز سه شنبه سیزدهم شهریورماه امسال، زن جوانی با مرکز فوریت های پلیسی 110 تماس گرفت و به اپراتور گفت: برادرم که مدیر یکی از بانک های غرب تهران است، از صبح تلفن را جواب نمی داد به خانه اش آمدم و پس از بازکردن درب جسد خونین وی را در اتاق خوابش مشاهده کردم؛ لطفا برای کمک رسانی اقدام کنید. طولی نکشید که ماجرای قتل مرد جوان در بی سیم های ماموران کلانتری 133 شهرزیبا پیچید و دقایقی بعد قاضی ...
سه روز اعتصاب غذا برای گرفتن اجازه رفتن به جبهه
ولی چنان مخلص بود که چیزی بروز نداد. در عملیات کربلا 4 در حالی که 3 فرزند پسر داشتم به جبهه رفت من تازه زایمان کرده بودم 14 روز بود در شهر اهواز استان خوزستان سرمای شدیدی بود ما بخاری علاءالدین داشتیم. نفتی بود. نفت کوپنی بود. بخاری برقی هم نبود، پدرم مرحوم محمد علی آمد منزلم که تنها نباشم وعبدالخالق گفت باید بروم کشور به من نیاز دارد. من هم با وجود عشقی که به او داشتم گفتم برو و بدرقه اش کردم. ...