برای جشن ترخیص ماند ولی اسیر شد
سایر منابع:
سایر خبرها
نوربالا| مدافع حرمی که با پای خودش به اسارت رفت
...، فرمانده شان فریاد زد: نه! نه! این اسیر را من گرفتم؛ حق ندارید دست به او بزنید. مال خودم است. به من دستبند زدند. من روی زمین افتاده بودم و پای یکی از آن ها روی سرم بود. توی دلم گفتم: خدایا! من اسیر شدم؟! هنوز نمی خواستم باور کنم که با پای خودم به دام تکفیری ها افتادم. با خودم می گفتم: چطور ممکن است سوری ها مرا اشتباه گرفته باشند؟ چرا مرا می زنند؟ هم چنان مبهوت بودم و نمی ...
سفر 900 کیلومتری با جسد همسر/ فکر کنم مهسا دیگر مرا دوست ندارد!
...> با هم فامیل بودیم حدود 8 سال قبل با او ازدواج کردم و حاصل این ازدواج فرزندی 5 ساله است. من عاشق همسرم بودم و دلم نمی خواست چنین اتفاقی بیفتد. اما از مدتی قبل به او مشکوک شده بودم. تصور می کردم که به من علاقه ای ندارد و با شخص دیگری در رابطه است. می دانید چه شد این افکار به ذهنم خطور کرد، از زمانی که مدام سرش داخل گوشی اش بود و من و بچه ام را نمی دید. هر وقت هم اعتراض می کردم با تلخی جوابم را می داد ...
قربانیان؛ زنان و مردان میانسال
من گفت از شهرستان به تهران آمدم و دنبال نان حلال هستم. به او گفتم در یکی از شهرستان ها در حال ساخت و ساز هستم و می توانم برایش کار پیدا کنم. سپس او را برای صبحانه به خانه دعوت کردم. نمی دانم متهم در چای من چه چیزی ریخت که بی هوش شدم. در مدتی که بی هوش شده بودم، همسرم با من چندین بار تماس گرفت، اما، چون تماس هایش بی جواب مانده بود از دخترمان خواست تا به خانه بیاید و جویای حالم شود. بیش از 20 ساعت ...
سر هایی که تاریخ نوشتند + فیلم
اجازه نمی دادند به جبهه بروم. چندین مرتبه اقدام کردم اما هم شناسنامه و هم هیکلم به در قواره جنگ نبود. وقتی چهارده ساله شدم با مداد تاریخ تولدم را به 1344 تبدیل کردم و توانستم به جبهه بروم. البته چند سال بعد با تعویض شناسنامه ها آن را به همان سال 1346 برگرداندم. ما 6 برادر بودیم که به فراخور سنی که داشتیم به جبهه رفتیم. برادرم خیرعلی بهمنی در عملیات خیبر به شهادت رسید. پدرم کارگر ...
مسافرت با جسد همسر ا ز مشهد تا تهران
پنج ساله دارم، اما من او را بی مادر کردم. ای کاش زمان به عقب برمی گشت و الان همسرم پیش فرزندمان بود. شب حادثه فرزندتان خانه بود؟ نه، من او را نزد یکی از بستگان نزدیک برده بودم و خواستم چند روزی پیش آن ها باشد. به آن ها گفتم من و همسرم چند روزی برای انجام کاری به مسافرت می رویم و آن ها هم اعتماد کردند و فرزندم را در خانه شان نگه داشتند. بعد چه شد؟ آن شب وقتی فرزندم را خانه یکی ...
نخستین حرکتم برای ثبت خاطرات جنگ منجر به بازداشت شد!
راهپیمایی ها با بچه های انقلابی دیگر آشنا شدم و در مسیر حرکت مردم قرار گرفتم. وقتی عموی من چند ماه قبل پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد، به تهران رفتم و پای صحبت های او از فضای زندان نشستم. در چند راهپیمایی های تهران هم شرکت کردم جمعیت در تهران به نسبت شهر ملایر خیلی عظیم بود. انقلاب که پیروز شد. من دوم دبیرستان بودم بلافاصله هم بعد از انقلاب، ما جزو افرادی بودیم که شب ها امنیت را خیابان ها برقرار و ...
شوهرم قرار نبود شب به خانه بیاید، اما ناگهان سرزده از راه رسید و من...!
... من هم که تحت تاثیر احساسات قرار گرفته بودم مبلغ 100 هزار تومانی را که همراهم بود به او دادم و از فروشگاه بیرون آمدم. چند ماه از این ماجرا گذشت و من مبلغی را که به او داده بودم به فراموش سپردم. تا این که چند روز قبل وقتی از خرید به منزل بازگشتم با آن مرد غریبه مقابل مجتمع مسکونی روبه رو شدم. او بعد از احوال پرسی و قدردانی از این که مبلغ 100هزار تومان راهگشای ...
4 برادر همزمان در جبهه بودیم اما حسین برگزیده شد
اصالتاً اهل کجا هستید؟ از حضور 4 برادر در جنگ تحمیلی برایمان بگویید؟ من و حسین هر دو متولد 1341 هستیم. پدرمان بازاری بود. پنج برادر بودیم و دو خواهر داشتیم. من و حسین دوقلو، یعنی دومین و سومین فرزند خانواده بودیم. جز برادر آخری که متولد 1357 بود و زمان جنگ سن کمی داشت، چهار برادر همزمان در جبهه حضور داشتیم. پدرمان مغازه دار بود و ایام عید و اواخر اسفند ماه هر سال کمک مردمی جمع می کرد و به جبهه می آورد. من و برادرم حسین در کربلای 5 هر دو در منطقه شلمچه بودیم. حسین مجرد بود که در همین عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. شهید عضو گردان ویژه شهدای بابل بود که اولین شهید این گردان ...
تهیه فیلم خصوصی از آزار سیاه 20 زن و مرد مسن در تهران!
...: این جوان من را تا سرحد مرگ برد. او خودش را دانشجو معرفی کرد و گفت کار ندارد من هم گفتم کاری برایش دارم؛ چون در شهرستان داشتم خانه می ساختم فکر کردم می تواند این طوری با من کار کند و زندگی اش را اداره کند. همراه من به خانه آمد. چای آوردم، وقتی چای را خوردم بیهوش شدم و دیگر به هوش نیامدم. همسرم هم مسافرت بود. وقتی همسرم چندین بار زنگ زده و من را پیدا نکرده بود دخترم را به خانه من فرستاده بود و ...
زینب وار دل به دلش سپردم
و دوستش هم او را به دکتر برده(خاراندن گوشش هم برای این بوده که من متوجه زخمش نشوم ...)ولی بعد از معاینه دکتر در تهران بدون استراحت و بازگشت به خانه دوباره به جبهه بازگشته بود که من این را زمانی متوجه شدم که نادر به من زنگ زد و به من گفت که مادر جان نگران من نباش من دارم به جبهه بازمیگردم و من باز هم گفتم که نگرانی ندارم و او را به خدا امانت سپرده ام... آناج: اخلاق و رفتار شهید با شما ...
وصیتم را به اطلاع ملت شهید پرور ایران برسانید
در متن وصیت نامه شهید جعفر تام آمده است: اگر ان شاالله این افتخار عظیم نصیبم گردد و در راه خداوند و دستورات اسلام شهید شدم این وصیت نامه را به دست اقوام و همسرم بدهید تا محتوای آن را قرائت و به اطلاع ملت شهید پرور ایران برساند. به گزارش گروه فرهنگی حیات ؛ شهید جعفر تام فرزند صفرعلی اولین روز از فروردین ماه سال 1336 در شهرستان ملکشاهی دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا کلاس پنجم ...
سخت ترین خاطره اسیر جنگ تحمیلی از اسارت چه بود؟
که رفت، به طرف من برگشت و آهسته گفت: الله یحفظ الامام الخمینی... تا مدتی پشت پنجره ایستادم و به آن اسیری که حتما هم سن و سال من بوده، فکر کردم. مطمئن بودم که اگر من هم جای آن اسیر بودم، زیر شکنجه دژخیمان بعثی، شهید می شدم. امام همه امید ما بود، وقتی به یاد چهره نورانی و آن صدای گرم مهربان ایشان می افتادم، تمام سختی ها و مرارت های اسارت را از یاد می بردم. آرام و قرار نداشتم ...
اسارت را با هنر قابل تحمل کردیم
ماه بازجویی ما طول کشید و 8 روز هم در استخبارات زندان عراقی ها بودیم. در کل من 9 سال در اسارت بودم. در آن جا تعدادی از بچه های ارتش و سپاه بودند که جمع زندانی ها به 90 نفر رسید. بعثی های عراقی از شدت خوشحالی زندانی شدن این همه ایرانی جشن می گرفتند. این آزاده درباره زندگی در زندان های عراق گفت: سلول های زندان بسیار کوچک بود و گاهی 45 نفر در یک سلول بودیم. سیم خاردار های زندان سوهان روح ...
6 نکته از نقش اثرگذار رهبرانقلاب در جنگ تحمیلی
علمای مشهد که حتما اغلب آقایان می شناسند، آقای حاج میرزا جواد آقای تهرانی، مردِ ملّا، پیرمردِ پشت خمیده ی با عصا، ایشان چند بار جبهه رفته. یک بار ایشان از جبهه برگشتند آمدند تهران، می رفتند مشهد، با بنده ملاقات کردند؛ خدمت امام رسیدند. به من گفتند که من وقتی رفتم جبهه، دیدم بچه ها من را به چشم یک پیرمرد نگاه می کنند، گفتم نخیر از من هم کار بر می آید. بعد به من گفتند که پس شما پای خمپاره بیایید، آقای ...
بخوانید / پاسخ زیبای رهبر انقلاب به گله دختر شهید / ماموریت کامل انجام شد
آقا به من گفتند که بعد از جلسه قرار است خدمت ایشان برویم. همراه جمعی خدمت حضرت آقا رسیدیم. وقتی رفتم خدمت شان، چندتا از خانواده های شهدا در محضرشان بودند، خانم شهید حججی، چندتا از خانواده شهدای دیگر چه شهدای امنیت چه شهدای مدافع حرم و.... ایشان وقتی تشریف آوردند یکی یکی با افراد صحبت کردند. الحمدلله انگشتر متبرک ایشان را هم دریافت کردم، لطف کردند. به ایشان گفتم این را چون مستقیم دارم از شما می ...
جانبازی که اهل جنگ و جبهه نبود/چند ثانیه با شهادت فاصله داشتم
و جبهه نبودم. همه ی دوستانم از خاطرات جبهه تعریف می کردند اما راستش را بخواهید، دلم نلرزید و عاشق جبهه و جنگ نشدم. اینگونه عاشق جبهه شدم ... عراقی ها به بستان(دشت آزادگان) حمله کرده بودند و این شهر 14 ماه را در دست عراقی ها با ظلمت سپری کرد. آشوب در زندگی بستانی ها حکم فرما بود و عراقی ها نصف شب با شکستن در و پنجره به خانه ها هجوم آورده و هر چیز گران قیمتی که بود برای خود ...
شکنجه های دوران اسارت جانبازم کرد
دی سال 1362 به مناطق عملیاتی اعزام شدم. ابتدا به ایلام اعزام شدیم و از آنجا به گردان های مختلف تقسیم شدیم که من برای حضور در گردان ادوات واحد خمپاره انتخاب شدم. در آنجا هم دو ماه به ما آموزش دادند. غلامی ادامه می دهد: نخستین تجربه حضورم در عملیات نظامی در مناطق جنگی مربوط به عملیات آبی خاکی خیبر در منطقه هور هویزه در اسفندماه همان سال می شود. طبق این عملیات که کار اطلاعاتی آن یک سال ...
عشق به میهن و هم میهن در رزم شیرین درمان + فیلم
گروه تا عصر جمع می شدند و با پرواز به منطقه عملیات می رفتند. ایکنا - آقای دکتر زمان ورود به جبهه چند ساله بودید؟ سال 1361 وقتی که 25 سال داشتم برای اولین بار به جبهه رفتم. آن موقع دانشجو و معلم بودم و سال آخر پزشکی را طی می کردم و همزمان در دبیرستان مفید تدریس می کردم. تابستان همان سال با تعدادی از دانش آموزان دبیرستان برای کارهای جهادی به جبهه رفتیم. بهمن 1361 به عنوان کادر ...
فیلم | روایت هایی که فقط در ادبیات جنگ می گنجد
مرتضی سرهنگی، روزنامه نگار، پژوهشگر، نویسنده و مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت در گفت وگو با ایکنا می گوید: اکبر صیاد بورانی (خلبان) وقتی جنگ می شود سروان بود، یک افسر بسیار شریف و محترم، او یک دختر چهارساله داشت، هفته اول سر پل ذهاب سانحه می بیند و 10 سال ثبت نام نشده و گمنام اسیر می شود، در کتاب خاطراتش از جنگ با نام کتیبه ای بر آسمان می نویسد: همه 10 سالی که من اسیر بودم، یک طرف، آن شبی که همسرم ...
روایت بانوی امدادگر از زخم های جنگ: حدیث زینبی مادران ایرانی/ بانوان گنجینه های پنهان دفاع مقدس
در ادامه سلسله نشست های روایت دفاع بسیج رسانه خواهران این بار میزبان یکی از بانوان امدادگر سال های حماسه بودند. خانم فاطمه پوردرمان دختر دانش آموز دهه 1350 بود و حالا یکی از فعالان فرهنگی شهر تبریز است که دعوت ما را پذیرفت و به شیوایی از روزهایی برایمان گفت که داوطلبانه در کنار رزمندگان بود و به همراه دوستانش آنها را یاری می کرد. زنان گنجینه های پنهان دفاع مقدس در اواخر دهه 50 و همزمان با پیروزی انقلاب، هیاهو و غوغای احزاب و گروه های م ...
گزارشگر باید صدای اثرگذاری داشته باشد
، ارتباط برقرار کنیم. وی همچنین ادامه می دهد: کسانی که در جبهه بودند، سال های بسیاری از عمرشان را روی این کار گذاشتند. من هم بیشترین زمانم را در جبهه ها می گذراندم و به سبب عشق و علاقه ای که داشتم به عنوان یک گزارشگر به خطوط می رفتم و حتی گاهی از مرز خارج می شدم و وارد خاک عراق می شدم که همه فقط به خاطر علاقه بود. خاطرم می آید با کسی که در مرز بود، مصاحبه کرده و صدایش را پخش می کردم و مردم می ...
شگرد یک سارق جوان با تهیه فیلم سیاه از پیرمردها و پیرزن ها ! / فیلم گرفتم که بعد از اخاذی از من شکایت ...
با طراحی نقشه ای خودم را دانشجو جا می زدم و به سراغ شان می رفتم و پس از فریب دادن شان از آنها سرقت می کردم. نقشه ای که کشیده بودم خیلی کارساز بود و در اغلب مواقع موفق می شدم در کمتر از 24 ساعت از طعمه هایم سرقت کنم. معمولاً قبل از رفتن به خانه طعمه هایم سعی می کردم به بهانه ای آنها را وادار به خرید کنم تا رمز کارتشان را متوجه بشوم و بعد از بیهوشی آنها کارت بانکی شان را با خیال راحت خالی می ...
زنم توی چشمانم نگاه کرد و گفت یکی دیگر را دوست دارد/ او با عشقش فرار کرده و ...
شدم اما همسرم همچنان در یکی از هتل ها مشغول کار بود و در امور آشپزی نیز فعالیت می کرد. شوهرم فکرش هم نمی کرد در حال عشقبازی با دوست دخترش غافلگیرش کنم!حیف اسم مرد که ... بعد از خانه نشینی من درآمد همسرم خیلی بیشتر شد. او همواره سرکار بود به طوری که گاهی چند روز هم به خانه نمی آمد. حلیمه دیگر رغبتی به من و فرزندانش نشان نمی داد و روابط مان به سردی گراییده بود. او کمتر به خانه می ...
یک روز یواشکی وارد خانه شدم و صدای زنم را از اتاق شنیدم که...!
... تا این که سال گذشته روزی که به آرامی وارد منزل شدم صدای همسرم را شنیدم که تلفنی با فردی در آن سوی خط صحبت می کرد. اما سخنان او نشان از یک ارتباط نامتعارف مخفیانه داشت. من که از مدت ها قبل به او سوءظن داشتم به همان شماره ای که روی آن نام مهین ثبت شده بود زنگ زدم . مردی تماسم را پاسخ داد ولی بلافاصله تماس را قطع کرد . به همین دلیل فرشته را تحت فشار ...
داریوش فریبم داد و بی عفتم کرد/ پدرم بفهمد میکشتم!+جزییات
هنوز هم تحت نظر روان پزشک است و دارو مصرف می کند. بیشتر بخوانید: از آن روز به بعد همسرم ارتباط من با خانواده ام را قطع کرد جشن عروسی عزا تبدیل شد؛ بیش از 450 نفر کشته یا زخمی شدند!+ویدئو با وجود این، او برای تامین مخارج زندگی در خانه های مردم کارگری می کند ولی وضعیت روحی مناسبی ندارد. پدرم نیز به یکی از مراکز ترک اعتیاد مراجعه کرده است و هم اکنون داروهای ...
شاگردانم به چشمه حیات رسیدند
کرده بودم و تجربه خدمت و حضور در مناطق نظامی را داشتم و در سال های 62 تا 65 به صورت داوطلبانه به مدت هفت ماه در سه مرحله به جبهه رفتم. زمان جنگ بود و پیام امام امت مبنی بر ضرورت دفاع و پاسداری از دین و میهن به گوشم رسیده بود و از سوی دیگر معلم بودم و آن روزها اخلاص و صداقت در جامعه بیشتر بود، از این رو به معنای واقعی احساس تکلیف و دِین می کردم و در سال 62 برای نخستین بار به صورت داوطلب ...
وقتی سرفه ام می گیرد، همان موقع در دلم خدا را شکر می کنم
تا اینکه از عینک آفتابی استفاده کردم و به منزل رفتم. بعد از مدتی استراحت مجدد به پزشک مراجعه کردم و حدود دو سه ماه گذشت و حالم بهتر شد. مجددا در بهمن ماه سال 1366 ریه ام عفونت شدیدی پیدا کرد که حدود یک ماه نیز در بیمارستان بقیه الله بستری شدم و از آن زمان بیشتر اوقات فصل زمستان که یک سرمای جزئی هم می خوردم، ریه ام عفونت می کرد و مرتب در بیمارستان بستری می شدم. سال 1380 بود که حالم بد شد ...