زینب وار دل به دلش سپردم
سایر منابع:
سایر خبرها
شهید داود رنجبر بسیار کار می کرد تا با تمام درآمدش به مستضعفان کمک کند/ بعد از شهادت فرزندم حساب 100 ...
واریز کنید. سه ماه بعد از شهادت پسرم موقعی که به بانک مراجعه کردم تا وصیت شهیدم را عملی کنم، به مسئولان بانک اطلاع دادم طبق وصیت نامه پسرم تمامی پولش را به حساب 100 امام ببخشند. در این حین متوجه شدم که کارمند بانک اشک می ریزد، تعجب کردم. از او علت را که پرسیدم گفت: خانم شما اطلاعی از حساب 100 امام دارید؟ گفتم: نه نمی دانم .کارمند بانک گفت: این حساب 100 امام برای خانه سازی مستضعفین است بسیار تعجب کردم ...
پسرم همانند حضرت ابوالفضل(ع) شهید شد
بهجت رجبی در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری_تحلیلی موج رسا گفت: رضا در سال 1347 به دنیا آمد و قنداقه شهید طوری بودکه دستهایش از دیگر فرزندان بلندتربود و در موقع شهادت هم مانند حضرت ابوالفضل(ع) قطع شد. وی تصریح کرد: در سن چهارده سالگی برای اولین بارراهی جبهه شد و برای بار دوم 17 سال داشت که به جبهه اعزام شد از او خواستیم امتحان بدهد و دیپلم را گرفته و بعد به جبهه برود ولی او در جواب گفت ...
پدر شهیدان آذرنگ آسمانی شد
یکشنبه نهم مهر ماه در حسینیه امام خامنه ای برگزار می شود. بخشی از وصیت نامه شهیدان سید رضا آذرنگ: اینک به جبهه می روم به خاطر اینکه دینم را به اسلام، قرآن و سرور شهدا کربلا ادا کرده باشم. مادرم، من نزد تو امانت بودم و تو هم از این امانت خوب حفاظت کردی، درود بر تو که دو فرزند خود را به اسلام هدیه کردی. بایستی دیر یا زود مرا به خدا می دادی، پس حال که باید رفت چه بهتر که در راه خدا برویم. برای سلامتی و طول عمر رهبر عزیزمان بسیار دعا کنید. به امید زیارت کربلا و خواندن دعا در کنار قبر شش گوشه ابا عبدالله الحسین (ع) به امید ظهور حضرت مهدی(عج) ... ...
دیدار مجموعه نمایندگی ولی فقیه در سپاه ناحیه بهارستان با خانواده شهید روحی
در راه خدا کشته می شوند، مرده اند، بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی می خورند. اگر شهید شدم، مرا حلال کنید. ای مادر و همسر و فرزندم که با چشمان باز به سوی لقاءالله می روم، من در انتظار دیدار مهدی موعود بودم که این یک انتخاب است و همچنین افتخار می کنم. چنانکه امام فرمود: خط سرخ شهادت خط محمّد و آل علی است. ...
کتاب مهاجر سرزمین آفتاب در شهرستان بهار نقد شد
... در بخشی از صفحه 110 کتاب آمده است: وقتی همسرش به او می گوید که بعد از نماز و زیارت از امام حاجتی بخواه، این گونه حاجتش را توصیف می کند: من خدا، اسلام و امام را به خاطر باور قلبی که به شوهرم داشتم پذیرفته بودم کف دست راستم را مثل ایرانی ها روی قلبم گذاشتم، زل زدم به ضریح و آهسته گفتم: امام هشتم سلام و از امام رضا(ع) خواستم که نور ایمان را برقلبم بتاباند. وقتی از مشهد برگشتیم، حس خوبی داشتم، حسی مثل سبکی و پرواز یا حس تشنه ای که در،بیابانی برهوت به یک چشمه زلال رسیده است. خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) خبرگزاری کتاب ایران ...
آقا مهدی از زبان آقاکیشی؛ قهرمان این داستان خیلی آدم حسابی است! | از قطع حقوق به خاطر نقص در پرونده تا ...
هاج و واج به هم نگاه می کردیم؛ به خدا قسم، آقا مهدی ان لحظه حتی به پشت سر خودش هم برنگشت و ذره ای در اراده او تغییری ایجاد نشد بعد از چند دقیقه آقا مهدی برگشت به پشت سرش و گفت که به مرتضی بگویید بیاد بره جای حمید و فرماندهی را برعهده بگیرد! . گیجِ خبر شهادت حمید بودیم! با چه وضعی خودمان را پیش آقا مرتضی رساندیم و دستور فرمانده را بهش رساندیم؛ مرتضی از حرف هایمان متوجه شد که حمید به ...
کتاب حدادعادل درباره برادر شهیدش رونمایی شد + عکس
نگارش کتاب رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی افزود: از ابتدای شهادت او دغدغه داشتم که یک روزی برای او چیزی بنویسم. سال گذشته به خودم نهیب زدم و گفتم در آستانه 80 سالگی هستم و لازم است آنچه را در مورد این شهید در اندیشه و سینه دارم به قلم دربیاورم . 15 مهر 1401 بر سر تربت او حاضر شدم. از این شهید همت خواستم و متوسل شدم تا بتوانم این کتاب را بنویسم. نوشتن این کتاب 84 روز طول کشید. اگر ...
پدر شهید هاشمی: شهادت پسرم را به حساب اهل سنت نمی گذارم
هم به امور بچه های کلاس قرآن رسیدگی می کرد. دو سال بعد به دانشگاه نجف آباد رفت، در خانه ای مستاجر بود که صاحبخانه در طبقه بالا بودند و یک دختر کلاس اولی داشتند، این دختر در اثر تصادف به رحمت خدا رفت. همزمان من و حمیدرضا در شمال بودیم زیرا یکی از بستگان ما فوت کرده بود. گفت بابا! من و شما همین الان باید برویم نجف آباد، گفتم اینجا را چکار کنیم. گفت اینها بزرگ هستند و می فهمند اما اون بچه ...
مادر شهید حمیدرضا جدیدی: لحظه شهادت، پرستار پسرم در بیمارستان بودم
بیمارستان چمران مشغول خدمت بودم. هر چهار فرزند من جبهه رفتند و حمیدرضا به درجه شهادت نائل شد. حمیدرضا شوق زیادی برای حضور در جبهه داشت و با وجود سن کم مشتاق رفتن بود. وقتی حمیدرضا مجروح شد به بیمارستان چمران که خودم آنجا خدمت می کردم منتقل شد و خودم چشمان او را بستم و شاهد شهادت او بودم. وی با بیان اینکه آرزوی پسرش شهادت بوده است، گفت: حمیدرضا حتی روز آخر هم به من گفت نمی خواهم نگران من ...
روایت فرمانده 19 ساله ای که 20 روز بعد از عروسی اش به شهادت رسید
مادر را از جا کَند چند نفر با لباس جبهه آمده بودند سرشان پایین بود دلش خوش بود این بار هم حتما زخمی شده چیزی نیست آمده اند بگویند سلمان بیمارستان است اما این بار با دفعات قبل فرق داشت، خبر شهادت سلمان مثل صدای بمب توی روستا پیچید اما مادرش هنوز باور نکرده بود آخه همین 20 روز پیش بود که لباس دامادی را به تنش کرده بود. اتاق نیمه تاریک بود، نور بی جانی خودش را به هر جان کَندنی بود از گوشه ...
کسانی که به ولایت فقیه اعتقاد ندارند بر جنازه من حاضر نشوند
...> و نکته ای که لازم است بگویم این است که مبادا جبهه ها خالی بماند و مبادا امام را تنها بگذارید. جبهه بهترین جایی است که انسان ساخته می شود و نزدیکترین جا به خداست. ای جوانان مبادا که به خاطر کشته شدن به جبهه نیایید و از آن فرار کنید، زیرا انسان هر جا که باشد مرگ فرا می رسد پس بهتر آن است که مرگ در راه خدا را به مرگ طبیعی ترجیح بدهیم. صدای چاوشان مردن آید/ به گوشم های و هوی رفتن آید ...
اسوه صبر و استقامت به دیار باقی شتافت
و در دریای پر تلاطم در حرکت است که حافظش الله و نافظش مهدی موعود و ناخدایش نائب بر حقش امام امت است تداومش در خط ولایت فقیه یاری نمایید که انجام وظیفه در امانت داری خود کرده اید. باز با شما ای پدر و مادر عزیز اگر خدا قسمت کرد شهید شدم هرگز ناراحت نشوید و گریه نکنید و اگر گریه می کنید به خاطر بنده نباشد بلکه برای حضرت علی اکبر علیه السلام گریه کنید برای حضرت عباس و حضرت علی اصغر علیهم السلام و هفتاد و دو تن شهید کربلا گریه کنید. ...
4 برادر همزمان در جبهه بودیم اما حسین برگزیده شد
اصالتاً اهل کجا هستید؟ از حضور 4 برادر در جنگ تحمیلی برایمان بگویید؟ من و حسین هر دو متولد 1341 هستیم. پدرمان بازاری بود. پنج برادر بودیم و دو خواهر داشتیم. من و حسین دوقلو، یعنی دومین و سومین فرزند خانواده بودیم. جز برادر آخری که متولد 1357 بود و زمان جنگ سن کمی داشت، چهار برادر همزمان در جبهه حضور داشتیم. پدرمان مغازه دار بود و ایام عید و اواخر اسفند ماه هر سال کمک مردمی جمع می کرد و به جبهه می آورد. من و برادرم حسین در کربلای 5 هر دو در منطقه شلمچه بودیم. حسین مجرد بود که در همین عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. شهید عضو گردان ویژه شهدای بابل بود که اولین شهید این گردان ...
بهترین و پاکترین انسان ها در جبهه حضور دارند
خمینی و یاران خمینی. بار پروردگارا اگر بعد از چند روز کوتاه زندگی دنیایی بمیرم و از گنهکاران باشم به که پناه ببرم؟ بار الها امام بزرگوارمان حضرت علی (ع) با آن همه تقوی و پرهیزکاری شبها در نماز شب از خوف تو گریه می کرد و از تو آمرزش می طلبید پس ما باید چه کنیم؟ پس ای خدای بزرگ تو را به خوبان و پاکان درگاهت قسمت می دهیم که تا ما را نیامرزیدی از دنیا مبر. ای خدای مهربان تو را ...
روایت خواهر شهید از آخرین دیدار با برادرش
در حلقه های صالحین فعالیت می کردند بسیار به او علاقه داشتند. اگر کسی از بچه ها یکی دو روز نمی آمد حتما سراغش را می گرفت و جویای احوال بچه ها بود. وی به دفعات حضور برادر در صحنه سوریه اشاره کرد و گفت: بعد شهادت دیدم چند برگه ماموریت دارد، وقتی پرس و جو کردم، گفتند در مجموع سه بار به سوریه رفت که یکبارش را به ما گفت به کردستان رفته است. دفعه بعدی گفت اصفهان می روم. یک روز در خانه باهم ...
همایش نقش زنان در دفاع مقدس در بندرعباس
و به فرامین رهبران اسلام گوش فرا دادید مغرور نشوید چرا که همه این کارها را خدا انجام داده است. این مادر شهید تصریح کرد: ما بعنوان مادران شهدا تا زنده ایم و تا نفس می کشیم در مسیر ولایت مداری و حفظ ارزش های انقلاب اسلامی مقاوم و استوار خواهیم بود و در این راه، خون خود را اهدا می کنیم، اگر من مادر شهید مفقودالاثر هستم و از هیچ کس تقاضا نکردم که مزار پسرم را تهیه کنند بواسطه این است که ...
درد دل به سبک امروزی ها در مهمانی مستجاب الدعوه ها
، خیلی نترس بود و زمانی که همه جوره انقلابی شد از نظام فاصله گرفت و گفت برای شاه خدمت نمی کنم. بعد هم که جنگ شد سر از پا نشناخت و مسیر آبادان شد راه خانه اش، پنج تا بچه داشتیم، قد و نیم قد اما مقدم دل داده بود به جبهه و حفظ خاک ایران؛ بچه ها هم را می سپرد به خدا و بعد هم به من. با دقت خیره خیره دل به دلش داده بودم و همه تن گوش شده بودم تا بگوید از خاطرات 39 ساله اش؛ در بحبوحه ...
من از قبل می دانستم
باعث شد که به آرزویش که شهادت بود برسد. سنش را در شناسنامه بیشتر کرد مادر شهید تشریح کرد: چون سه بار برای رفتن به جبهه تلاش کرد و گفتند که سن شما کم است تا اینکه سنش را در شناسنامه بیشتر کرد تا توانست به جبهه برود و بار سوم که به جبهه رفت حنا تهیه کرد و به دوستانش گفت دست و پای مرا خضاب کنید که دامادی من است و بعد از آن شهید شد. وی عنوان کرد: به روز قبل از شهادت ...
شهید شکرعلی سوری: برای دفاع از دین و میهن به جبهه می روم
هشت هزار ستاره درخشان راه عاشقی، مأوای جاودانگی اش را به تصویر کشید تا درس استواری را در دل حادثه بر تارک تاریخ بنشاند. حالا می خواهیم هر روز را با نامی و یادی از این ستاره ها، شب کنیم و کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز؛ باشد که ادای دینی باشد بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و شجاعت... برگ سبزی تحفه درویش، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. *تبرک لحظاتمان با شهید شکرعلی سوری من به عشق شهادت و برای دفاع از دین و میهن خودم به جبهه می روم به یاری خدا اگر شهادت نصیبم شد از شما می خواهم فرزندانم را اسلامی تربیت کنید. از خانواده ام، پدرم، مادرم و همسرم حلالیت می طلبم. ...
رضایت مادرانه
خوشحالی گفت: آفرین مادر جان راضی شدید، گفتم نخیر از زبانم بود، برگشت گفت نه خیر دیدم که از ته دلتان گفتی و راضی شدید. همیشه در مرخصی ها می گفت: شما راضی نمی شوید مادر من هستی و خداوند مرا قبول نمی کند همه دوستانم شهید شدند و من جا مانده ام و این اخرین بدرقه من برای اعزامش بود و چند روز بعد در تاریخ 28 فروردین 1366 به آرزویش رسید. مهدی برای پزشکی قبول شده بود، وقتی برای ماندن و ...
هرگز سنگر مسجد را خالی نگذارید
باشید و باری پدر و مادر عزیز، شما باید افتخار کنید که همچنین فرزندی پروریده اید و تا این سن رسیده و در راه خدا کشته شده است. پدر، از مرگ من شما هیچ ناراحت نباشید که خدا با صابرین است و بعد از من برادرانم را به دانشگاه همیشگی یعنی جبهه جنگ چه در ایران یا در خارج فرق نمی کند به یاری اسلام روانه سازید، من از برادران هم سن خودم تقاضا می کنم که جبهه ها را خالی نگذراند. ای اقوام عزیز، من از ...
خاطراتی که برای همیشه ماندگار است
صدقه می دادم. همیشه نگاهم به در بود که پاسداری بیاید و خبر شهادت پسرم را برایم بیاورد. روز قبل از آوردن خبر شهادت پسرم دلم آشوب بود و خودم را با کار خانه سرگرم می کردم. البته متوجه شدم که همسایه ها با هم صحبت می کنند و گاهی هم به من اشاره می کردند؛ می دانستم اتفاقی افتاده، اما باور نمی کردم. روز بعد به ما اطلاع دادند که محمدرضا به شهادت رسیده است. محمدرضا 17 سال و 5 ماه داشت که ...
مختصری از زندگینامه شهید حمید عباسی
به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای کهگیلویه و بویراحمد ، شهید حسن عباسی در وصیتنامه خود آورده است، ای مادر منال تو ای پدر بیتابی نکن و تو ای برادر گریه نکن که من رستگارم چرا که به راه حسین گام نهادم، مگر سعادتمند شدن هم گریه دارد، ناله دارد و بی تابی دارد، نه هرگز. در وصیتنامه شهید عباسی آمده است، می روم تا هل من ناصر حسین را لبیک گویم می روم تا اسلام بماند، می روم تا قرآن بماند و می روم تا ...
ماجرای جوان دهه هشتادی که جان فدای ایران شد
می دانی دیگر هیچ وقت قرار نیست پسرت زنگ بزند و بگوید دا دارم از پرند برمی گردم، برایم فلان غذا را بپز. غمی حاصل از نگاه کردن به چیزهایی که دوست داشته. غمی حاصل از فکر به رنگی که عاشق است یا درختی که خودش در حیاط کاشته یا عکس های دوران بچگی اش. مادر چهار بار می گوید پسرم، مادر بعد شهادت می گوید پسرم، شاید هم می خواهد بگوید پسرم درست است که شهید شده، ولی هنوز زنده است پسرم، ای روزگار نامرد. ...
دو دوست شهید که دست پرورده یک مادر بودند + عکس
... این مادر شهید ادامه داد: من در اصل مادر دو شهید هستم! قضیه از این قرار است که ما در آغاز انقلاب در خیابان سهروردی و سه راه پالیزی(شهید قندی) سکونت داشتیم. آن زمان من جلسات دوره ای مذهبی در خانه برگزار می کردم و عبدالحمید یک جوان 17ساله بود که به مسجد علی بن ابی طالب(ع) سهروردی رفت و آمد می کرد و به بچه های مسجد قرآن آموزش می داد. مادر شهید صابونچی اظهار داشت: یک روز به خانه آمد و ...
شهادت افتخار من است
افتخار کنید. زیرا در راه الله و خدمت به میهن جمهوری اسلامی شهید شده ام و شما برادران عزیز هیچگونه تزلزل به خود راه ندهید و خدا را در نظر داشته باشید. همیشه کارهای خیر را در پیش بگیرید تا خدا هم با شما باشد و برای من هیچگونه ناراحتی نداشته باشید. من حاضرم صدها بار کشته شوم و زنده شوم و برای جمهوری اسلامی خدمت کنم. شهادت من برای شما عزیزان باعث افتخار است، نکند برای من سیاه بپوشید. و پدر و مادر عزیز شما فقط می توانید 40 رکعت برای من نماز بخوانید و یک ماه روزه قضا دارم به نیابت برایم به جا آورید. شما را زیر سایه امام زمان امانت می دهم. انتهای خبر/ ...
سنگر دفاع را خالی نگذارید
لحظات زندگی از شما حلالیت می خواهم. پدر جان و مادر عزیزم شما را خیلی اذیت کردم. پدر جان از اینکه برایم زحمت کشیده ای و تو ای مادرم که مرا شیر داده ای باز هم می گویم که مرا حلال کنید و هر چه از من بدی دیدید ببخشید. خواهر ان من از شما خواهش می کنم که حجاب اسلامی را رعایت کنید و سعی کنید عبادت و راز و نیاز کنید و زینب وار همیشه بکوشید که حجاب را رعایت کنید. ای برادر ها من از ...
در شهادتم یک قطره اشک را هم بر خود حرام کنید
...، افتخار می کنم که در جنگ با دشمنان اسلام پیروز و سربلند شده ام. اجر جهاد در راه خدا، برای همه واضح و روشن است؛ اما من معامله پُر سودی می خواهم که امیدوارم خداوند متعال مرا شایسته بداند و شهادت را در راه خود، میهن و شرف نصیبم کند. مادر، خواهر و برادران عزیزم! من از شما خواهش می کنم اگر شهادت نصیبم شد، یک قطره اشک را هم بر خود حرام کنید و داغ همان یک قطره را بر دل دشمن بگذارید و فراموش نکنید، که صبر شما مایه نابودی و حِرمان دشمن است. انتهای خبر/ ...
وصیتی که شهید قاسمیان به اهالی روستای گاوکش کرد
شکن را برای راهنمایی ما فرستاده ای و من هم بر خودم وظیفه دیده ام و به امام امت لبیک گفته ام و به خاطر حفظ دین اسلام به جبهه ها آمده ام و این راه را خود انتخاب کرده ام و در این راه تا آخرین قطره خونی که در بدن دارم استقامت می کنم تا شاید با خون ماها و سایر رزمندگان راه کربلا را آزاد کنیم، خوش تر است، چند سخنی با پدر عزیزم و مادر مهربانم و خواهران و برادرانم: مادر! تو خوب می دانی که زینب ...