سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای عجیب این روحانی که سر از کمپ ترک اعتیاد در آورد!
و کنجکاوی برانگیز بود! سئوال خودشان را اتفاقاً با ادبیات خودشان می گویم که بعضی می گفتند که شما را چه به این کار تخصصی؟ باید وارد هر حوزه ای شوید؟ بروید به همان حوزه، روضه، مسجد و هیئت برسید؛ ترک اعتیاد کار شما نیست. به خصوص آن قشری که نسبت به مسائل دینی یا آخوندها زاویه داشتند یا متأثّر از فضاهای فکری و سیاسی خاصی بودند، آن ها می گفتند که معتادها را ول کنید اما من رفته بودم تا معتادان ...
تمام چیزهایی که باید درباره غسل و کفن و دفن فوت شدگان مبتلا به کرونا بدانید
. سئوال که کردیم، طرف معامله که یک کاسب بود، گفت چند سال قبل از طریق یک مزایده، حدود 300، 400 دست از این لباس ها را تهیه کرده است. بحث که سر قیمت رسید، مبلغ بالایی برای هر دست لباس طلب کرد و در نهایت با گفت وگو حاضر شد تا 100 هزار تومان برای هر لباس کوتاه بیاید. اما وقتی گفتم: این لباس ها را برای غسل دادن اموات ویروس کرونا لازم داریم که تا الان امکان غسلشان وجود نداشته، احوالش تغییر کرد و بعد با ...
تقیه سربازان شیعه ارتش عراق در کمک به ایرانیان
می فهمیدند یکی طلبه است معلوم نبود چه بلایی سرش می آوردند و طلبه ها سعی می کردند هویت خود را پنهان کنند! گرچه که بخاطر بی احتیاطی و ضرورت انجام بعضی کارها، خیلی طول نمی کشید که با این کار ها مثل مترجمی و سایر کار های دینی و اعتقادی لو می رفتند. البته عبدالکریم قبل از اینکه کاری کند توسط یکی از جاسوس ها که هم گردانی او بود لو رفته بود و من خبر نداشتم) گفتم: آخه عربی شما مثل عربی این ها نیست. شما ...
امام چگونه از لایحه کاپیتولاسیون باخبر شد؟/اعلامیه هایی که به جای فلفل بار زده شد
دادیم و به قم منتقل کردیم. س: ماشین را شما آوردید؟ ج: بله، من خودم نشستم پشت ماشین. یکی از دوستان ما به نام حاج احمد شهاب گفت: من هم با تو می آیم. گفتم: نه، تو تحفظ نداری. ما احتیاط می کردیم. حاج احمد شهاب گفت: من سکوت می کنم. هر چه تو بگویی من عمل می کنم. حرف هم نمی زنم. گفتم: خیلی خوب، بیا. گفتم: تو فقط بنشین من می دانم چکار باید بکنم. به قم که رسیدیم، وارد خیابان بهروز ...
شهید آرمان علی وردی از زبان دوستان
نماز شب خود را حتما بخواند. در نماز شب های خود هم بسیار گریه می کرد و دعای ایشان در نمازهای شب خود دعای شهادت می کردند. یادم هست داخل مسجد همه خوابیده بودند؛ بنده وارد شدم با صورت گل مال، نزدیک های ظهر بود، من هم داخل مسجد استراحت کردم. دو الی سه دقیقه نشد که دیدم یک شئ نرمی یک شخصی به صورتم کشید؛ دستم را که روی صورت خود کشیدم دستم کفی شد بعد که بلند شدم دیدم ارمان با صابون ...
نمونه ای برای فهم وجودی از دین
را دعا کرد و فوری فرمودند: آقا! اینها تصادفی نیست. بعد جریان مشابهی را که حدود پنجاه یا شصت سال قبل اتفاق افتاده بود، حکایت کرد که: در سال های مبارزات سیاسی و بعد از آنکه مرا دستگیر و [در اهواز] زندانی کردند[در نیمه دوم دهه بیست شمسی]، یک روز یکی از بزرگان شهر [دزفول] به همراه دختر بچه اش که هم سنِّ پسر شما بود سه یا چهار سال داشت به ملاقاتم آمد. دخترک کوچک گفت: "عمو کمالی بیا!" و انگشت دستم را ...
یادی از فریدون مشیری به مناسبت سالروز درگذشتش | شاعر شعر کوچه
دبیرستان را در تهران ادامه دادم. پس از آن در کنکور در رشته ادبیات قبول شدم، به دانشگاه تهران رفتم و در کنار آن رشته روزنامه نگاری را هم می خواندم. از بچگی به شعر خیلی خیلی علاقه داشتم و در منزل ما چندین کتاب بود که من آن ها را بسیار خوانده بودم و با تعجب بسیار به شما بگویم که من آن قدر حافظ را در هفت هشت سالگی خوانده بودم که وقتی در کلاس سوم دبستان زنگ انشا، معلم از من خواست که انشا بخوانم، من آن را ...
پیام حاج قاسم به حاج علی فضلی قبل از شهادت
به گزارش جهان نیوز ، سردار فضلی با بیان نحوه مطلع شدن از شهادت حاج قاسم بیان داشت: من عمل مغز استخوان انجام داده بودم و از بیمارستان بعد از 22 روز آمده بودم و باید دو ماه در قرنطینه می بودم. شاید 10 روز نشده بود که تلفن ما زنگ خورد و حسین آقای ما جواب داد. گفت که سردار سلیمانی می خواهد با شما صحبت کند. گفتم کدام سردار سلیمانی؟ گفت حاج قاسم. حاج قاسم خودش گوشی را می گیرد و می گوید می خواهم به دیدن ...
معاون ستاد مبارزه با موادمخدر: ضربه به بنیان های مالی بسیار مهم است
یافته می شود، اما تا زمانی که جامعه ما معتاد متجاهر و خرده فروش ها را می بیند، نمی تواند حس خوب واقعی را داشته باشد. وی افزود: تمام تلاش مان در حمایت و پشتیبانی از مراکز ماده 16 است و بستر اکثر این مراکز در استان ها فراهم می شود و ما برای تجهیز و پشتیبانی کمک می کنیم. زارعی یادآور شد: تاکید ما بر بحث توانمندسازی معتادان است زیرا اگر فرد معتاد از نظر فکری و روانی و حرفه آموزی توانمند نشود، مجدد به چرخه اعتیاد برمی گردد. پایان پیام/80019/ ...
رژه قوای محمد نمایش قدرت رزمندگان اسلام در خیابان های دمشق بود
محل آموزش نیرو های حزب الله باشد، مشارکت کنیم. به همراه تعدادی از بچه ها به جنوب لبنان رفتیم. این پادگان که به گمانم قبلاً در منطقه جنبش امل بود، یک حالت سری داشت. یعنی فرماندهان ما این طور تشخیص داده بودند که حتی ورود بچه های خودی به داخل پادگان کنترل شده باشد. من خودم آنجا دژبان بودم. اما اجازه ورود نداشتم. همان جا می دیدیم که جوان های لبنانی بعضی های شان با شکل و شمایل امروزی وارد پادگان می شدند ...
عنایت یک شهید برای قبولی فرزندانش در کنکور
بودند ، که به جایی نرسید. گویی دیگر امیدی به کنکور سال بعد نداشتند. همان روزها ، شب جمعه ای بود که رفتم سر مزار شهید برونسی ، فاتحه ای خواندم و مدتی پای قبر نشستم. همین طور با روحش درد و دل میکردم و به زمزمه ، حرف می زدم. وقتی می خواستم بیایم، از قبول نشدن بچه ها توی کنکور شکایت کردم و از این که بعضی ها چه نیش و کنایه ای می زنند . بهش گفتم: شما ...
آرامش زیر باران تیر و گلوله
وجودش نبود و فقط این جمله را با همان آرامش و طمأنینه همیشگی اش گفت: روح الله! دیدنمون؛ بدو... دیدم که افتاد... شروع کردیم به دویدن به سمت انتهای دیوار که متوجه شدم سید افتاد. بدون اینکه هیچ صدایی از او بشنوم آخ یا ناله ای؛ هیچ؛ فقط افتاد. حتی متوجه نشدم کجایش تیر خورد. (زمانی که برای تشییع سیدمجتبی خودم را به دزفول رساندم دوستان گفتند که از ناحیه گردن تیر خورده است.) فقط دیدم که ...
هر کس دست از آقا سیدعلی بکشد، ضرر کرده
تو انجام می دم. سیلسپور گفت: روزی با سید علی اندرزگو مشغول صحبت بودم. به او گفتم: این همه می گویی شاه می رود، پس چرا نمی رود؟ سید علی اندرزگو گفت: صبر کن، شاه می رود. دو سال اول انقلاب همه ملت ایران مورد امتحان خدا قرار می گیرند و بعد از دو سال سید علی نامی می آید رئیس جمهور می شود و بعد از چند سال که بگذرد آقا امام زمان ظهور می کند. به او گفتم: سید علی؟ منظورت خودت هستی؟ همسرم گفت: نه ...
شرایط سخت الماس سیاه والیبال لهستان در کوبا
این راه را طی کنم. من چالش را پذیرفتم و موفق شدم. نشکستم، هرچند واقعا سخت بود. من خوشحالم زیرا به لطف چنین مدرسه ای فهمیدم که زندگی فقط سرگرمی و لذت نیست. به نظر من، عبور از مشکلات خوب است، زیرا اگر کاری در ابتدا خیلی آسان باشد، بعداً قدر آن را نخواهی دانست. ستاره لهستان گفت: در کوبا هیچ وقت برای صبحانه چیزهای مختلفی نداشتم که برای خوردن انتخاب کنم. چیزی که گرفتی باید می خوردی حتی اگر ...
نگاهی به وضعیت ناوگان حمل و نقل جاده ای کشور
گفت من سرباز بودم زیاد این طوری رفت و آمد می کردم، امروز بچه ها راهی کاشان شدند؛ ماشینمان جا نداشت. گفتم من با اتوبوس می آیم، آمدم ترمینال دیدم اصلا ماشین نیست، مجبور شدم... تا قم صحبت کردیم. به قم نرسیده لهجه من هم دیگر کاشی شده بود. لابد ژنتیک است... حالا تا کاشان حدود 1.5 ساعت راه داشتیم؛ معجزه شد انگار، قم دو مسافر پیاده شدند و بالاخره ما هم صندلی دار شدیم، دو مسافر پله اول هم قم ...
برنده ای به رنگ اندرزگو
با تعجب گفت یعنی این همه پاورقی و منابع را ایشان خودشان به تنهایی کار کرده اند. گفتم بله. گفت تا به حال اسم ایشان را نشنیده بودم. گفتم خیلی عادت به طرح اسم خودشان ندارند، وگرنه کتاب داستانهای پراکنده شهید دستغیب را که منتشر کردند، من هنوز مدرسه نمی رفتم. چند روز بعد، از مجمع ناشران با من تماس گرفتند. زود فهمیدم آنها هم چون پدر را نمی شناختند، دچار اشتباه شده اند. جالب آنکه این اشتباه ...
موضع گیری در برابر گروهک فرقان و جریان حبیب الله آشوری
...، که از فرانسه به ارمغان آورده شده بود. فردی که این نگاه را از فرانسه آورد، در تفسیر هابیل و قابیل در قرآن گفته بود: هدیه قابیل پذیرفته نشد، چون سرمایه دار بود! و خوشه های گندم هابیل پذیرفته شد، چون کشاورز زحمتکشی بود! سپس می گوید: من مانده بودم این کلاغ سیاه در این قصه چه کاره است؟ بعد متوجه شدم که آن کلاغ سیاه، آخوند است! و این آقا شد الگوی تفسیر سمبلیک قرآن! و این نوع نگاه و تفسیر منتقل شد به ...
جذب نوجوانان و جوانان به مسجد با برپائی گروه های سرود/ برگزاری جشنواره پدیده شو با هدف کشف استعدادها
استودیوی خیلی کوچک در خانه راه اندازی کرده ام که بچه ها می آیند آن جا و کار های تولیدی را ضبط می کنیم. آیا آموزشگاه سرود هم دارید؟ خیر. اما در آموزشگاه های موجود تدریس پیانو دارم. آیا فقط در شهرستان راور فعالیت هنری دارید؟ خیر در برخی از شهرستان های استان کرمان مثل رفسنجان و سیرجان هم کمی فعالیت دارم. برخی بچه ها کار هایی را ارسال می کنند و بنده هم برای مشاوره و ...
عشق خدمت در جامه پاسداری او را تا شهادت کشاند
پدر کنار پیکرش نشست و گل های رنگارنگ را روی تابوت بابا چید...بعد از یک سال پای حرف های خانم مرادی نشستم و او در لحظاتی چند همه زندگی اش را برایم مرور کرد. تعهد به نظام، شیفته لباس پاسداری یک سال از شهادت و نبودن های همیشگی امیرکمندی می گذرد. همسر شهید به سختی روزهایش را به شب می رساند. برای او همکلامی با ما و مرور روز های زندگی تا شهادت همسرش سخت است، اما به رسم ارادتش به شهدا ...
نوشتن از شهدای روستا را برای خود سعادت می دانم
نویسنده ای که مستند می نویسد یا فیلمسازی که فیلم مستند می سازد، گوشه ای از تاریخ و فرهنگ زمان خودش را به آیندگان نشان می دهد. من هم با توجه به اینکه برادرم محمود کیانی مستند ساز است دوست دارم آثاری را که از خودم باقی می گذارم مستند باشد. یادم می آید یک بار که به دیدار مرحوم آیت الله ناصری رفته بودم، گفتم حاج آقا برایم دعا کنید. ایشان پرسید، دعا در چه رابطه. گفتم درباره شهدا می نویسم. گفتند دعایت می کنم ...
در سالگرد شهادت شهید مظلوم برگزار می شود؛ اجتماع بزرگ عاشقان آرمان
می گفت: مامان، نظرت چیست که بیرون برویم؟ بعد که راه می افتادیم، می رفتیم به کهف الشهدا. ساعت ها سر مزار شهدای گمنام می نشستیم و بعد به منزل باز می گشتیم. آرمان در آنجا می گفت: مامان می بینید این هایی را که اینجا خوابیده اند؟ آرامش و امنیتی که ما الان داریم، مدیون همین شهیدان است. من تا جان در بدن دارم و تا آنجایی که توان دارم، به مزار شهدا، مخصوصاً شهدای گمنام می روم. من واقعاً آنچه که امروز هستم ...
ناگفته هایی از شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
. در مزار شهدا با لحن تندی گفت: اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم می گویم که شما کاری نمی کنید. هرجا بروم می گویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، می گویم هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی کنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید... کمتر از 10 روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت و سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد. 8 سال در فراق مصطفی پیرامون شهید و ...
آنچه که تو را جاودانه کرد
تا حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که دیگه شهید شد... . هیچ وقت فکر نمی کردم که عکسی که می گیرم به این اندازه مشهور شود. خوشحالم از این که این عکس آرامش خاطری است برای همه خانواده های شهدا. آنها که عکس و تصویری از شهادت فرزندانشان ندارند و نمی دانند چه حالی داشته وقی به شهادت رسیده است. وقتی خانواده های شهدا آرامش و زیبایی شهید حاج امینی را می بینند قطعاً تسلی پیدا می کند. حیات ...
واکنش جالب آیت الله هاشمی رفسنجانی پس از رد صلاحیت در انتخابات ریاست جمهوری
برای نظام را آقای هاشمی رفسنجانی به بنده توصیه کردند که شاید اصلا کسی در جامعه این موضوع را نداند؛ در یک ملاقاتی سال 92 بنده خدمت ایشان بودم، دقیقا بعد از آن زمانی که ایشان رد صلاحیت شدند، ایشان به بنده گفتند همه جوره پای نظام باشید، تقویت کنید و حتی توصیه هم به بنده کردند که بیایید از آقای روحانی حمایت کنید. ایشان معتقد بود باید مسؤولین با مردم باشند و در کنار مردم باشند. حشمتیان در ...
درخواست شگفت انگیز یک پدر پرتوقع از دکتر زنان و زایمان
. اگر جوری باشه که دوقلو پسر باشد که عالیه ... و من: یک آیکون تعجب تمام عیار!...و دلیلی نداشت کسی به قصد مزاح ویزیت بگیرد و منتظر بماند تا بیاید این را به شوخی به من بگوید. خیلی جدی بود، در حدی که مجال پاسخ شوخ طبعانه به من نداد. گفتم این جور کارها در حوزه ی دانش پزشکی نیست، که کسی منوی فرزندآوری روی میز بگذارد و شما مثلا انتخاب کنید، دو قلو پسر لطفا و احیانا با چشم رنگی و قد بلند و موی ...
به جای نوشتن از من از رشادت های مردم ایران بگویید
بیمارستان برده اند! سریع به خانه رفتم و به مادر خانمم گفتم راه بیفتند که با هم به منزل حاج آقا مصطفی برویم و ببینیم ماجرا از چه قرار است. رفتیم و ایشان وارد خانه شد و ماجرا را از خادمه پرسید. او هم گفت حال حاج آقا مصطفی در نیمه های شب به هم می خورد، ولی کسی متوجه نمی شود. صبح که متوجه می شوند، دنبال آقای دعایی می فرستند. ایشان هم بعد از تلاش های فراوانی که می کند تا پزشکی را بالای سر حاج آقا مصطفی ...
روایتی از جنگ بین مفاهیم خود و دیگری در این روزها
...> رفتم داخل دفتر مدرسه با ناظم و معاون پرورشی شروع به صحبت کردم مدیر هم در همان دفتر صحبت ها را می شنیدند... براشون روایت را بازگو کردم اولش گویا خبری ندارند و گفتند خانم خودتون می دونید این یک موج هست که همه جا به راه افتاده و بعد گفتند شما منظورتون کدوم بچه ها هستند که این بچه هارو زدند وقتی رفتیم بیرون از در گفتند خانم اینها از هیچکس نمیترسند و ما هم حریفشان نمی شویم و همان اکیپ شروع کردند به ...
لبخند آخر
در آن ها باشد هم امید. سیاهی وسطش می لرزید. توی دلم از امید داشتنش خنده ام گرفت. 15 سال بود التماس می کردیم به خدا برای یک بچه. اوایل با یحیی سرش دعوا هم می کردیم. دست آخر قرار شد اگر دختر بود، اسمش را من بگذارم، اگر پسر بود یحیی. بعد که به دنیا آمد ببریمش توی سرسبزی های کنار اردوگاه. هنوز هم کمی سبزی مانده بود. بگذاریم بچه را روی اش بعد زل بزنیم به خاک بازی اش وسط علف ها. ...