سایر منابع:
سایر خبرها
بوسه هایی که حسرت همیشگی خاله کبری شد
دیوار و چهره پسر نوجوان تنها زینت خانه ساده خاله کبری بود. - ننه اون پسرمه، آیت الله. از بچگی عاشق امام خمینی بود، 13 سالش بیشتر نبود که درگیری های انقلاب شروع شد. با لباس سالم می رفت مدرسه با لباس های پاره و خونی برمی گشت، دوست نداشت کسی به امام بد بگه و از شاه حمایت کنه. اون روزها گذشت و فکر کردم دیگر همه چیز تمام شده ولی انگار تازه اول ماجرا بود. با آمدن زمستان رفت کلاس ...
به یاد حاج عیسی؛ خادمی مخلص و وفادار
اولیه خود را برای حضورم در بیت اعلام می کند و می گوید زنگ بزنید بیاید. بالاخره لحظه موعود فرا رسید. از جماران به من زنگ زدند و گفتند امام شما را می خواهد و بدون تامل به آنجا رفتم. گویی دنیا را به من داده بودند و دیگر هیچ آرزویی نداشتم. من تازه از قم جگر و دل و قلوه و گوشت خریده و به تهران آورده بودم. اتفاقا شریکم هم در آن چند روز به مغازه نمی آمد. ماجرا را شرح دادم و گفتم من این ...
غلامرضا تختی به روایت همسرش؛ او قربانی دو چیز شد!
آدم کینه ای نبود. روز تولد و سال ازدواج مان را خوب به یاد داشت. مثلا در سال روز ازدواج مان من ساری بودم، یک کیک بزرگ خریده و با خودش آورده بود. وقتی به من رسید یک سکه ی طلا هم هدیه داد و گفت: ان شاءالله سال دیگر به ما خوش می گذرد. از آینده چطور حرف می زد؟ آرزویی داشت که برای شما بگوید؟ قرار بود ما به کانادا برویم. از طرف دولت کانادا دعوت شده بودیم. می خواستیم به آن جا ...
توزیع اعلامیه به سراسر کشور
به آنها اعلامیه می دادم. یک نوبت به آقای بخشی زاده می دادم که می برد پخش می کرد، و نوبت بعد به آقای افشار. ما اصطلاحی بین خودمان داشتیم. آنها می گفتند: شیر و بیسکویت خوردی؟ من می گفتم: نه. دادم به بچه ها ببرند مدرسه و او می فهمید که الان خبری نیست و اعلامیه ندارم. به قول امروزی ها خیلی ریلکس و راحت بودیم، چون پوششی داشتیم که کسی متوجه ما نمی شد. با بقیه هم از طریق رابط ها کار می کردم ...
سواستفاده از گالری دیگران
... تا اینکه روز تولدش رسید و از من خواست برایش یک هدیه مناسب بگیرم که بتواند جلوی دوستانش پُزش را بدهد. گفت می خواهد ماشین بخرد و من هم برای تولدش نصف پول ماشین را بدهم. یک لحظه شک کردم گفتم باز هم تیغ زدن من را شروع کرد. بعد او گفت نه اصلا نمی خواهد حتما دوباره درباره من فکرهای ناجور به سرت می زند. وقتی دیدم منصرف شد، قبول کردم و 100 میلیون وامم را که تازه گرفته بودم، برای ماشینش به او دادم ...
باند مارکوپولو رو می شناسید؟ / ترفند عجیب سرقت این باند را بخوانید
می کردم و با خود می گفتم به محض آزادی دور خلاف را خط خواهم کشید اما پس از آزادی توبه ام را می شکستم و دوباره به سمت خلاف می رفتم. توبه گرگ، مرگ است! چه شد که این باند سرقت را راه انداختی و در این سن تبدیل به سرکرده گروه شدی؟ با اینکه سنم کم است اما دیگر حرفه ای شده ام. یک ضرب المثل است که می گوید طرف آنقدر مار خورده افعی شده است. حکایت زندگی من است. از نوجوانی وقتی وارد ...
دوباره با طبیعت
علاقه زیادم به حیات وحش باعث شد به این سمت بیایم. بیشترین فعالیت هایم تحقیق و پژوهش از حیات وحش است. برای ثبت عکس ها چقدر زمان گذاشتید ؟ برای ثبت عکس ها زمان زیادی گذاشتم. طولانی ترین زمانی که برای عکس برداری گذاشتم، خرس سیاه بود که سه سال طول کشید. این سه سال در واقع زمانی بود که دیگر می دانستم کجا می توانم پیدایش کنم و چطوری به دنبال آن بروم. وگرنه سال ها قبل دوست ...
بازخوانی زندگی مهدی نصیری سردبیر جنجالی
کارهایی بدون دستور انجام شود که اگر موافق بودم انجام می دادم و اگر نبودم انجام نمی دادم! البته آقای خاتمی انصافا خیلی با سعه صدر به کار اشراف داشت؛ یعنی در کل یک سال و نیمی که مستقیما با آقای خاتمی کار کردم، سالی سه چهار بار در کار روزنامه مداخله می کرد، در حالی که می توانست هر روز مداخله کند! در هر صورت ایشان موافق انتصاب من نبود و این هم در استعفای شان از وزارت فرهنگ مؤثر بود. البته آیت الله خامنه ای ...
واقعیت هایی درباره دوریِ ژیلا صادقی همزمان با بازگشت به تلویزیون/ شهادت عده ای از هموطنان کرمانی ام قلب ...
در جریان جزئیات آن بوده و حتی پیگیرِ ماجرا هم بودند. مردم نجیب ایران مراقب هم باشیم و همانطور که قول دادم از فردا هر روز پرانرژی تر از ساعت 9 تا 10 صبح با شما زندگی کنم و تشکر از اعتمادی که در طول این سال ها نسبت به حضورم در تلویزیون داشته اید. صادقی همچنین درباره حادثه تروریستی کرمان به خبرنگار تسنیم گفت: من هم مثل همه آدم های دیگر سرِ ضبط تیزر سلام صبح بخیر بودم و خبرها به گوش مان می ...
گفت وگو با مردی که 257 بار یک روزه به دماوند صعود کرده است /آسفالت به آسفالت!
.... من با مدرک سیکل به خدمت رفتم اما پس از اینکه سال 1374 از خدمت برگشتم دوباره شروع به درس خواندن کردم و توانستم دیپلم بگیرم. شکر خدا وارد دانشگاه شدم و پس از تحصیل در رشته کاردانی مدیریت حرفه ای بازاریابی، دوره کارشناسی در رشته مدیریت تبلیغات تجاری ادامه تحصیل دادم و اکنون هم در یک شرکت خودروسازی مشغول به کار هستم. نخستین کوه هایی که رفتم ماجرای کوهنوردی من و نخستین کوه ...
آدم کشی برای سخن چینی!
را دوست ندارم و با انگیزه دیگری به منزل او رفت و آمد می کنم! این سخن چینی ها و تهمت های ناروا به اندازه ای خشم مرا برانگیخت که دیگر حال خودم را نمی فهمیدم به همین دلیل هم به خیابان رفتم و یک کارد بزرگ آشپزخانه خریدم و سپس با او به صورت تلفنی در خیابان قرار گذاشتم. وقتی به محل رسیدم و او را دیدم دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم چرا که به قصد قتل به محل قرار رفته بودم! در یک لحظه تیغه چاقو را به سینه ...
روایتی از انتصاب نافرجام معلم کوچکترین مدرسه دنیا در دیر
به گزارش ندای استان ،عبدالمحمد شعرانی که با عنوان معلم کوچکترین مدرسه دنیا در روستای کالو دیر شناخته شد، روایتی از انتصاب نافرجامش به عنوان مدیرکل کانون پرورش فکری استان منتشر کرد. در یادداشت اینستاگرامی شعرانی که به انگیزه روز مادر منتشر شده؛ آمده: در آذر ماه 1400 به تهران رفته بودم برای مصاحبه مدیرکلی کانون پرورش فکری بوشهر (بنا به درخواست و خواهش استاندار فعلی بوشهر برای پذیرفتن چندین مسئولیت ...
صدای زنگ تلفن دزد در کمد دیواری او را گرفتار کرد
...> زنگ بی موقع تلفن در حالی که هر روز به تعداد شاکیان افزوده می شد، اتفاق عجیبی مأموران را به سارق رساند. چند روز قبل، مأموران پلیس با تماس تلفنی مردی که از خانه اش سرقت شده بود برای بررسی صحنه سرقت و نمونه برداری به خانه ای در شمال تهران رفته بودند که با صدای زنگ تلفن همراهی در محل حادثه روبه رو شدند. صدای زنگ تلفن همراه از تلفن همراه مأموران و هیچ یک از اعضای خانه نبود و همین موضوع آن ها ر ...
لحظات سخت، اما معنوی پایانی
. نماز را دسته جمعی خواندند. من همین جا نشسته بودم و نماز اینها تمام شد و دیدم تلفن زنگ می زند. رفتم گوشی را برداشتم و دیدم آقای ابومهدی المهندس است. هم او صدای مرا می شناخت و هم من صدای او را. احوالپرسی کردیم و تا صحبت کرد، گفتم: تلفن داخلی است یا موبایل است یا چی؟ گفت: نه، تلفن امن است. گفتم: خب الحمدلله. گفت: از دوست مان چه خبر؟ کی ان شاءالله برمی گردند؟ گفتم: یک مقدار تأخیر دارد. پروازمان قرار بود ...
کارنامه و عملکرد من برای مردم روشن است/ برای نمایندگی مجلس کیسه ندوخته ام
به گزارش نصر، احمد علیرضابیگی در واکنش به رد صلاحیت خود در انتخابات پیش روی مجلس شورای اسلامی، اظهار کرد: صلاحیت من در هیات های اجرایی به واسطه بند 4 ماده 33 که به اقدام علیه امنیت ملی اشاره دارد رد شده بود که همان موقع ثبت نام و پس از اعلام نظر هیأت های اجرایی مستندات کافی را مبنی بر رد این اتهام در اختیار دوستان قرار دادم، اما هیأت نظارت روز گذشته به واسطه عدم التزام به قانون اساسی جمهوری ...
اگر آقای همسایه نبود
باز کردم و به خانه نگاهی انداختم. با خودم گفتم شیر گاز که بسته است کلید هم که همراهم هست. تلفن همراه توی کیفم است. پس مشکلی نیست. در را بستم و رفتم. در فروشگاه مشغول خرید بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. از خانه بود. آن سوی خط دخترم گریه می کرد. سعی کردم آرامش کنم نفسش بالا نمی آمد. کمی آرام تر که شد بریده بریده گفت: مامان، خانه آتش گرفته. نفهمیدم چطور خرید ها را گوشه ای انداختم ...
همسر یکی از خدمه کشتی سانچی: مسئولین برای پیگیری پرونده کشتی سانچی هیچ کاری نکردند فقط همان سال اول در ...
منطق خودم کنار هم گذاشتم به این نتیجه رسیدم چون من آنجا بودم و شنیدم و نمی توانم بگویم این ها صداسازی بوده. البته من هم در خصوص چرای حادثه و اینکه چطور این حادثه پیش آمده ابهامات زیادی دارم، اما در نتیجه کار شکی ندارم. حتی اگر بخواهم خیلی فرضیه ها را هم در نظر بگیرم مثل اینکه نهایت اینکه کسانی که صدایشان بوده از بین رفتند خب بعد از 6 سال چه سودی برای کسی دارد که بخواهند افراد زنده مانده را پنهان ...
قتل پیرزن سر سرقت 3 النگو
خیابان های حوالی منطقه پیروزی است. ساعت 10 صبح مادرم آمنه، لباس های ورزشی اش را داخل ساکش گذاشت و از خانه بیرون رفت، او قرار بود به استخر برود. ناهار منتظرش بودم، اما خبری از او نشد. نگرانش شدم و با تلفن همراهش تماس گرفتم، اما تلفن همراهش خاموش بود، به همین دلیل به استخر رفتم و با پرس و جو از کارکنان متوجه شدم از استخر بیرون آمده، اما معلوم نیست کجا رفته است. الان احتمال می دهم برای مادرم اتفاقی رخ ...
2 برادر برای 4 النگوی طلا زن تهرانی را بی رحمانه کشتند و جسدش را آتش زدند / جسدسوخته در رودخانه بومهن + ...
سمت باغ مان در بومهن در حال حرکت بودم. وقتی داخل باغ شدیم متوجه شدم زن نفس نمی کشد و مرده است ، ترسیده بودم و نمی دانستم باید با جسد پیرزن چه کار کنم به همین خاطر جسد از داخل خودرو بیرون آوردیم و از داخل خودرو بنزین کشیدم و روی جسد ریختیم و سپس اقدام به آتش زدن جسد کردیم. مرد جوان ادامه داد: هوا تاریک شده بود و انقدر ذهنمان درگیر و خسته شده بودیم که من و برادرم خوابمان برد و صبح وقتی از ...
اعترافات هولناک زن ورزشکار بعد از قتل همسر معتاد
...، بند مانتویم را برداشتم و دور گردنش انداختم. بعد از قتل جسد را داخل اتاق خواب قرار دادم و اجازه ندادم که پسر 13 ساله و دختر 8 ساله ام از ماجرا باخبر شوند. روز بعد بچه ها را به خانه یکی از آشنایان بردم و بعد هم برگشتم و جسد را داخل حمام برده و مثله کرده و تکه های آن را داخل گونی انداختم. بعد هم گونی ها را داخل خودرو خودم قرار دادم و به سمت فشم حرکت کردم. فکر می کردی ماجرا برملا شود؟ هیچ ردی از این جنایت به جا نگذاشته بودم و نمی دانم چطور هویتش شناسایی شد و من لو رفتم. انتهای پیام/ ...
برای پروانه معصومی در چهلمین روز نبودنش
موارد را درست کردند و نقش همان شد که می خواستم. هنگامی که ماجرای جایزه گرفتن من در فجر اتفاق افتاد، سر فیلمبرداری فیلم چمدان با مرحوم جلال مقدم در شمال بودیم. مُتل ما گل سرخ بود و فرم آن مانند قطار، دراز بود. تمام اتاق ها تا انتها کنار هم چیده شده بودند. فکر می کنم در اولین اتاق آقای مقدم و در اتاق آخر استاد انتظامی حضور داشتند. در اواسط من بودم و در اتاق های دیگر هم خواهر خانم آقای تارخ، خود ایشان ...
فیلم معلم فداکاری که با وجود کمر درد شدید؛ روی تخت در کلاس درس حاضر شد
دوران کرونا که آموزش به صورت مجازی پیگیری می شد، حدود چهار ماه به صورت دراز کشیده، آموزش دادم و از آنجایی که در خانه بودم، مشکلی برای تدریس نداشتم؛ اما امسال با وجود این درد، یک هفته به مدرسه رفتم. او در تبیین گفته هایش افزود: بعد از آن که با وجود درد، به مدرسه می رفتم، خانم مدیر، از احوالات من با خبر شد. این همزمان بود با زمانی که من به پزشک مراجعه کردم و حتی قدرت راه رفتن هم نداشتم ...
مرغ خانه، غاز همسایه
گوش مان می رسد، با ذهنیت و تصویری که سال هاست از مرغ همسایه ساخته ایم، متفاوت است. برای همین خیلی ها که با هزینه و تلاش زیاد، پای شان بالاخره به آن طرف مرزها می رسد، چندوقت که گذشت و با خود واقعی شان روبه رو شدند، نگاه شان را از روی نکات مثبتی که پیش از این، وعده یک بهشت گمشده را می داد، به سمت واقعیت هایی می برند که گمان می کردند، جغرافیای خاورمیانه مقصر همه آنهاست، اما حالا که درحال تجربه یک ...
نقشه کثیف مرد رمال برای زن جوان/زندگیم تباه شد!+جزییات تکاندهنده
ساله ام را نزد دوستم گذاشتم و این بار خودم به تنهایی عازم منزل آن مرد شیاد شدم که ای کاش پایم می شکست و قدم در آن جهنم تباهی نمی گذاشتم. خلاصه زمانی به خود آمدم که پسرم را رها کرده و از شوهرم طلاق گرفته بودم. عزیزترین موجود زندگی ام را در 3 سالگی اش به فراموشی سپردم و به عقد موقت مرد 60 ساله رمال درآمدم! زندگی شیرینم را از دست دادم و از دو سال قبل همراه و همدم رمال شدم. همه این اتفاقات در مدت ...
فرار به جنوب بعد از دوئل عشقی مرگبار
عاشقش شدم و دنبال فرصتی بودم تا رابطه آن ها به هم بخورد و من با المیرا دوست شوم و شاید هم ازدواج کنم. فرصت را به دست آوردی؟ فرصت را ساختم، نقشه ام هم خوب پیش می رفت، اما نمی دانم چرا یک دفعه ورق برگشت. به دوستم پیام می دادم و می گفتم المیرا عاشق من شده است. یا در میهمانی هایی که المیرا هم بود با او عکس می انداختم و عکس ها را برای مقتول ارسال می کردم تا ثابت کنم من ...
این کشور با شهادت این مرد، ضربه سختی خورد
هوایی آمده اند و شوهرم را سوار کرده و برده اند. پرسیدم: نگفتن کی هستن، عباس را کجا می برند؟ گفت: نه. فقط می دانم دو نفر از نیروی هوایی بودند. من فوری زنگ زدم دفتر منصور. گفتم یک روز است تیمسار خبر ندارم. برای چی آمده اند دامادم را برده اند؟ آن کسی که در دفتر بود گفت من پیگیری می کنم و خبر می دهم. به هر کسی که در ستاد نیروی هوایی می شناختم زنگ زدم. انگار که همه گوشی تلفن شان را از پریز کشیده باشند ...
کیلیان امباپه قید 80٬000٬000 یورو را می زند؟/ لیورپول هم وارد ماجرا شد
...: من با لیورپول صحبت کردم زیرا مادرم عاشق این باشگاه است. پنج سال پیش وقتی در موناکو بودم با آنها ملاقات کردم. با این حال امباپه گزینه ماندن در پاریس را رد نکرده، و بعد از پیروزی 2-0 مقابل تولوز در سوپرکاپ فرانسه گفت: امسال خیلی مهم است و من خیلی خیلی خیلی انگیزه دارم. همانطور که گفتم ما باید عناوین قهرمانی را دنبال کنیم و یکی را بردیم. نه هنوز تصمیمم را نگرفتم. اما در هر صورت با ...
حسن قاسمی؛ سال های عشق و تلاش
درباره این حرفه صحبت می کند که گویی تازه چند ماه است وارد این حرفه شده و جعبه سازی برایش بوی نو بودن می دهد! حسن قاسمی با وجود این که 63 سال سن دارد، اما به سان یک جوان 20 ساله از صحبت در مورد حرفه مورد علاقه اش لذت می برد. شاید اصلی ترین صفت حسن قاسمی، قدرشناسی او باشد. او در طول گفت وگو با ما بارها و بارها از افراد مختلفی که از روز اول کار او در حرفه جعبه سازی کوچک ترین کمک ها را به او ...