روایت های خواندنی از حاج قاسمِ در خانه/ از اُملت تا تولد
سایر منابع:
سایر خبرها
■ نماز نخونده حاجتمو گرفتم
نماز نخونده حاجتمو گرفتم چند سال پیش شب یلدا ناراحت بودم که چرا بختم باز نمیشه یا علی گفتم و بلند شدم وضو گرفتم چادر نماز گلدارم را سر کرد که دو رکعت نماز حاجت بخونم همین که دست هام را آوردم بالا الله اکبر بگم و نماز را شروع کنم یه دفعه زمین بلرزون زد مامانم داد زد وای وای زلزله اومد بدوید بیرون چادرم را سفت چسبیدم و دویدم . خلاصه همه فرار کردیم سمت در و رفتیم کوچه ...
خدا به من قدرت خنداندن داد
... اگر اجازه بدهید گفت وگو را از دوران کودکی تان آغاز کنیم.شما بعد از دوره رضاخان به دنیا آمدید؛ وضعیت مذهبی کاشان با توجه به اتفاقاتی که در دوره رضاخان افتاد، چگونه بود؟ من که در آن زمان نبودم ابوی ما می گفت رضاخان اجازه روضه خوانی نمی داد، اما مردمی که عاشق امام حسین(ع) بودند، خودشان راهش را پیدا می کردند. آنها روضه را مخفیانه و در خانه هایی برگزار می کردند که از دسترس مأموران دور بود ...
حاشیه نگاری فارس از مراسم تشییع شهیده فائزه رحیمی | دختری که از کهنه سربازان سبقت گرفت
... دوست کنار دستی اش می گوید: از من بپرسید، فائزه با حاج قاسم عهد بسته بود و چون عهدش پذیرفته شد، خدا او را دعوت کرد. دختر دیگری هم وارد بحث می شود و می گوید: به اعتقاد من، همه چیز از همان عکس شروع شد که حالا، زینت بخش اعلامیه شهادت و پوسترهای مراسم امروز است؛ همان عکس که فائزه در اردوی راهیان نور در شلمچه گرفته و پشت سرش نوشته: با ولایت تا شهادت. عطر حرم در مراسم استقبال از شهیده جوان ...
شهادت لباس تک سایز پسرانه نیست!
حواسش به این عاشق نباشد! مهدیه برایم گفته فائزه تمام اتاقش عکس های حاج قاسم بود. توی گوشی اش فایلی داشت به نام سردار و تمام عکس های حاجی را جمع کرده بود. این 4 سال مدام دلش می خواست یک بار هم که شده برود کرمان و مزار سردار را زیارت کند. اسم راهیان مقاومت که در دانشگاه آمد فائزه اولین نفر ثبت نام کرد. قرار بود سه نفری بروند فائزه، مهدیه و ریحانه سه دوست صمیمی که همه جا با هم بودند. ریحانه و مهدیه ...
دست نوشته های شهید راز پلاک سوخته را رقم زد
خانوادگی ازدواج صورت گرفت، نماز اول وقت، انجام واجبات و احترام زیادی که به پدر و مادر خود از ویژگی های بارز وی بود و همیشه دست بوس پدر و مادر خود بود و پدر مادر همسر خود را همانند پدر و مادر خود می دانست. رفتار شهید در خانه بسیار نیکو بود و بعد از غذا خوردن به پاس احترام به زحمات همسر خود دست وی را می بوسید و رابطه عاطفی خاصی با فرزندانش داشت و هنگام نماز خواندن، از رکعت اول تا آخر فرزندش بر ...
سه ساله ها هم پر کشیدن را بلدند
آن همه سختی که قبل از تولد تا آن روز کشیده بودیم او را به مشهد می برم و لذت زیارت امام معصوم را تجربه می کنیم؛ با مادرش و یکی از دوستان به منزلی که در فاصله 50 یا 60 متری کانتینر بود رفتیم و نماز صبح را خواندیم. من ساک سفر را می بستم که دوستمان صدا زد و گفت: بروید ببینید چه شده است؟ چه خبر است که از خیابان و نزدیکی کانتینر شعله های آتش دیده می شود؟ آتش را خاموش کنید بچه من اینجاست! ...
خواهری که دلتنگ برادر بود
آسمان است و من در آسمان پرواز می کنم. ایمان عقیلی کلاس اول ابتدایی چادر نماز تولد امام زمان (عج) بود مامانم تصمیم گرفته بود که ما رو به جمکران ببرد. بعد به ما گفت بچه ها، حاضر شوید که به جمکران برویم من گفتم: واقعاً میخوایم بریم؟ مادرم گفت: بله که میخوایم بریم عزیزم من خیلی خوشحال شدم و من و داداشم و آبجیم حاضر شدیم. بریم بعد در راه ...
من با امام رضا(ع) دوستم
کنار مادرش پارک می کند. می گوید: مامان تشنمه. مادرش بطری آب را می دهد دستش. می گویم: حرم خوش می گذرد؟ می گوید: حرم مال منه... بعد قوطی آب را سرمی کشد و دوباره سوار موتورش می شود و می رود. منم حرم رو دوست دارم سمت صحن انقلاب می رود. گوشه ای از صحن، دقیقاً چند قدم پایین تر از سقاخانه چندتا دختر بچه چهار پنج ساله نشسته اند که هرکدام یک لیوان آب در دست دارند و مشغول حرف زدن با هم ...
پلاکش را بر گردن انداخت وبرای همیشه رفت
: حسن از نظر اخلاقی بسیار مدیر و صبور بود. با همه می جوشید و سعی می کرد کسی از او ناراحت نباشد و در راه خدا خود را برای سخت ترین کار ها آماده می کرد. خم به ابرو نمی آورد، در رفتار و اعمالش اخلاص را کاملاً مراعات می کرد. سجاده ای برای نماز او در ادامه با اشاره به فعالیت های بسیجی شهید حسن طاهریان می گوید: مادر است و نگرانی هایش. حسن برای کار های بسیج گهگاهی بیرون از خانه می ماند و ...
آه از نبود مادر... | روایتی از مراسم باشکوه ترحیم شهیده مریم قوچانی غروی
. هر شب برای نماز جماعت مغرب و عشا می آمد مسجد امام حسن مجتبی (ع) و کنار من می نشست. صف اول. به من می گفت من شما را خیلی دوست دارم و برای همین کنار شما می نشینم. همیشه برایش جا می گرفتم توی صف نماز جماعت، ولی حالا دو شب است که دیگر بدون او در مسجد نماز می خوانم. جای خالی اش هیچ وقت پر نمی شود. این ها را داشت به دختر جوانی می گفت که سینی خرما را جلویش گرفت. دختر جوان بعد از ...
خرده روایتی متفاوت از پرواز 752؛ شوق وصل به مجالس مذهبی در قلب اروپا
دانشگاه صنعتی به چشم می خورد: دیشب 21 رمضان 1432 بود در دانشگاه اصفهان، در جمع بچه های مجمع و حاج علی رهبر صفای عجیبی داشت، آری صفای عجیبی داشت. حاج علی شاید از دور به نظر تکراری می آید اما مراسم دعای قرآن با همان شور و حرارت بلکه بیشتر از خیلی جاها برایم بود؛ خیلی توفیق گریه یافتم، خیلی توفیق تنبه یافتم. شاید این جمله که حاج علی از قول ابوحمزه گفت خیلی برایم دردناک بود: انا ...
این جا خبری نیست!
ناراحت است، یک کسی می گوید حیف شد این شخصیت با این جایگاه، با این تأثیرش، از بین ما رفت، یک کسی وابستگی دوستی، فامیلی و غیره داشت، به هر صورت غم احمد همه را غمگین کرد و از دست دادن احمد همه را ناراحت کرد، اما آن چیزی که بچه های جبهه با احمد دلخوش بودند و با رفتن او غمگین شدند این بود که، احمد تداعی رفتارهای جنگ بود، تداعی خلوص، صفا، پاکی، صداقت بود. حاج احمد کاظمی، کتاب ها و روایت ها ...
تنها هدف دشمن از تشکیل داعش جمهوری اسلامی است
ایرانیان مدیون حاج قاسم هستیم. وی افزود: آن چه او را حاج قاسم ساخت ایمان، زهد و حرکت دین مدارانه و ولایت مداری بود؛ چراکه حاج قاسم شاگرد مکتب علی ابن ابی طالب بود و نماز و زیارت شبش ترک نمی شد و در برابر خدا گریان و در برابر دشمن قوی بود. وی درخصوص اقدامات قضائی دستگاه عدلیه در حادثه تروریستی کرمان گفت: نسبت به پیگیری این قضیه دستگاه های امنیتی تلاش می کنند و امیدواریم این اقدامات زودتر به پایان برسد و نتایج به مردم اعلام شود. اقتصادآینده نیوز منتظر دریافت اخبار و پیام های هموطنان عزیز می باشد. ...
جشن آغاز عبادت و بندگی نومکلفان واحدهای تابعه فناوری اطلاعات برگزارشد
دوست داریم را از خدا می خواهیم و به او می گوییم که چقدر دوستش داریم و از نعمت هایش تشکر و قدردانی می کنیم و اگر وقت هایی که ناراحت و تنها هستیم و نمی توانیم با کسی حرف برنیم، می توانیم نماز بخوانیم تا حالمان بهتر شود و ناراحتی هایمان کم شود، چون حرف زدن و درد دل کردن با خدا انسان را آرام می کند. در ادامه علی یار خدادادی کارشناس نظارت و ارزیابی ستاد اقامه نماز استان ضمن تشویق و تبریک این ...
عالمی خدوم که در دل های مردم جای گرفته بود
جوان آنلاین: روز هایی که بر ما می گذرد، تداعی گر سالروز ارتحال روحانی خدمتگزار، زنده یاد آیت الله سیدعلینقی طبسی حائری از علمای فقید شهر مشهد است. هم از این روی و در بازخوانی کارنامه علمی و عملی آن بزرگ، مقال پی آمده به نگارش درآمده است. امید آنکه علاقه مندان را مفید و مقبول آید. ولادت در کربلا و تربیت حسینی آیت الله حاج سیدعلینقی طبسی حائری (قده)، از علمای مشهور و استادان حوزه علمیه شهر مشهد به شمار می رفت. وی ...
این سه نفر؛ حاج آقامجتبی، خوش وقت، حق شناس
...، قیافه گرفت. کسی هم جرأت نمی کرد چیزی بگوید. خب مریض شده ای، حالا یک پرتقال بخور. خانه سابق شان رفته بودم، نهایت سادگی در آن خانه بود. آقای خوش وقت در نوبت آهن! اوایل انقلاب می خواستند خانه حاج آقا را خراب کنند و دوباره بسازند. 2-3 سال ماند تا آهن برسد. در نوبت تحویل آهن بودند، مثل همه 2-3 سال طول کشید. گودبرداری کرده بودند و مانده بود. رفتند خانه دیگری اجاره نشین شدند. ...
عقلانیت و تدبیر؛ درسی که حاج قاسم آموخت
بود و درحال حاضر نیز در دست انجام هست. اما آن کسی ک دست بچه های مقاومت را در جاهای مختلف پر کرد و امروز جبهه مقاومت و گروه های مقاومت با سر بلندی و سر افرازی در حال انجام مأموریت هستند حاج قاسم سلیمانی بود. وی گفت: آن چیزی ک حاج قاسم سلیمانی به عنوان یک فرمانده در خارج از مرزها و مأموریتی که بر عهده داشتند و به بچه های مقاومت آموختند؛ عقلانیت و تدبیر در عرصه جهاد به دور از احساسات آموخ ...
بوسه هایی که حسرت همیشگی خاله کبری شد
کردم آیت الله است اما نبود. شب و روز غصه می خوردم. ناراحتی اعصاب گرفته بودم. شب ها که همه می خوابیدند می رفتم روی پشت بام. سرما و گرما سرم نمی شد حس می کردم آن جا خدا بیشتر صدایم را می شنود. روزه را با روزه افطار می کردم. فکر اینکه آیت الله توی زندان های بعثی آب و غذایی ندارد، اشتهایی برایم نگذاشته بود. انتظار سخت است حسرت زنده بودنش هیچ، حسرت خبرش هم مانده بود روی دلم. روضه حضرت زینب گوش می دادم تا ...
خانه ای به وسعت یک سنگر
گویند ما که به کربلا رفتیم؛ به همه سلام ما را برسانید. عباس به برادرم می گوید پس من چه؟ بعد برادرم تاریخ دقیق شهادتش را به او می گوید و زمانی که جنازه برادرم پیدا شد عباس در همان تاریخ و در 16 سالگی به دوستان شهیدش می پیوندد. همه شهدا خاص و شاخص هستند، اما بعضی را بالا می برند و بعضی را نه. عزیزالله ارتباط خاصی با خدا داشت. با اینکه روماتیسم داشت اما به ما نگفته بود و من زمانی که خانه ...
حکایت اشک های یک فرمانده/ خاطرات شهید حسن آبشناسان را در آسمان شناس بخوانید
محیط اطراف، تو رو تحت تأثیر قرار ندن. حسن، سرهنگ را دوست داشت. آن موقع دلش میخواست مثل او قوی و با اراده شود. شب های جمعه، از دانشگاه به امیریه، خیابان قلمستان، منزل سرهنگ میرفت و بعد از شام از دانشگاه حرف میزد. می گفت فقط دو نفر هستیم که نماز می خوانیم. او از تمرین های سخت دورۀ رنجری می گفت. عکس هایش را درحال پرش از روی سرنیزه ها، چتربازی و کوهنوردی نشان می داد. همه انگشت به دهان نگاهش ...
کدام فرزند سردار سلیمانی در غیاب او فوت کرد؟
خانه می شد و فرصتی داشت، به باغچه کوچک خانه اش میرسید. من هم بعضی وقت ها در کار باغچه به حاجی کمک می کردم. از طرفی مهمان نواز هم بود. خیلی ها به منزل ایشان رفت وآمد می کردند. گفتید که با حاج قاسم هم رفت وآمد خانوادگی داشتید؛ از فرزندان حاج قاسم بگویید. همه فرزندان حاجی را از کودکی می شناسم. به من عمو می گویند. بچه های حاجی یکی از یکی گل ترند. هیچ گاه از مقام پدر سوءاستفاده ...
بی تابی شان برای حاج قاسم آن ها را به مرز شهادت رساند
اسلام گام بردارند و دغدغه دین داشته باشند. الحق والانصاف که بانوی خانه اش سنگ تمام گذاشت. همه مجاهدت های محمد رشیدی طغرالجردی در روز های جهاد اگر چه به شهادت ختم نشد، اما خانه اش به نام دو شهیده مزین شد؛ شهیدان زهرا و زینب رشیدی طغرالجردی. درست در روز هایی که نه فقط ایران که دوستداران حاج قاسم در سراسر دنیا در غم و ماتم از دست دادنش بودند، زهرا و زینب خودشان را به صفوف تشییع کنندگان پیکرحاج قاسم ...
درخواست چندباره نخست وزیر عراق برای دیدار با سردار
...، خودت رو برسون. حاجی و حاج خانم به همراه زینب و رضا دور هم نشستد سر سفره و ناهار خوردند. تلفن خانه هم مدام پشت سر هم زنگ می خورد. معمولاً تلفن ها را یا زینب جواب می داد یا رضا. چون آنها همه را می شناختند و می دانستند کدام تلفن ضروری است و باید حتماً گوشی را به پدرشان بدهند و کدام خیلی ضرورتی ندارد. بعد از ناهار باز هم تلفن به صدا درآمد. زینب بلند شد و به تلفن جواب داد. ابومهدی بود ...
فرزندآوری در تله نگرش های غلط ذهن عقیم را بارور کنیم!
سفید نمی زدند و همه کارهای شان را فرزندان، عروس ها، دامادها، نوه ها و نتیجه ها انجام می دادند. گاهی نیز همه مان دور یک سفره در خانه پدری جمع می شدیم و در کنار هم خوش بودیم. پدرم که سن بیشتری داشت و به دلیل کار و تلاش در صنف کارگری شکسته تر از مادرم بود در 80 سالگی با آرامش به رحمت خدا رفت. حالا چندسالی است نعمت مادر را بین خودمان تقسیم کرده ایم؛ چند شب خانه این خواهر یا برادر است، چند شب خانه آن ...
لحظات سخت، اما معنوی پایانی
تاریک شده بود. حوالی ساعت 6 بعد از ظهر به بعد روز سه شنبه بود. پرواز نشست و آمد چسبید به فینگر. من پایین پله ایستاده بودم. با دو تا ماشین هم رفته بودیم که اگر میهمان زیادتری آمد، استقبال کنیم. خدا از زبانت بشنود دیدم آقای ابوحامد از پله ها آمد پایین و احوالپرسی و گفتم: حاج خانمت کو؟ گفت: الان می آید پایین، ولی حاجی با تو کار دارد. گفتم: حاجی کیست؟ گفت: حاج قاسم. گفتم: حاج ...