روایت تراژیک بابک جهانبخش از اسکیزوفرنی مادرش
سایر منابع:
سایر خبرها
کولی دادن یک شهید به مادرش
: بگو پسرم! حسین گفت: 9 ماه من رو حمل کردی تا به دنیا اومدم؛ حالا من می خوام شما رو دوش بگیرم و تا خونه ببرم. همه از این حرفش خندیدند. اما او مصّرانه گفت: من چیزی خواستم که تا قبول نکنی از اینجا تکون نمی خورم. مادرم گفت: مردم من رو روی دوش تو ببینن چی می گن؟ خداروشکر من که سر پام. حسین با سماجت گفت: همین که گفتم! تا قبول نکنی از اینجا تکون نمی خورم. ...
از والدینم که من را در مسیر قرآن قرار دادند تشکر می کنم
نشده که از درس و بقیه کارها مثل ورزش عقب بمانم، نمرات من همه خیلی خوب است. نریمانی گفت: من خودم قرآن را دوست دارد و پدر و مادرم هرگز من را مجبور نمی کردند که قرآن حفظ کنم به بچه ها که هنوز قرآن را حفظ نکرده و یا قرائت نمی کنند می گویم که با توکل به خدا این کار را شروع کنید من با این که حافظ کل قرآن هستم همچنان به خواندن قرآن ادامه خواهم داد. ناهید رستمی مادر امیرحسین حافظ کل ...
مسلمان فقط باید متکی به خدا باشد
به مادرم بگویید که مادر آرزوی من برآورده شده است و گریه نکن و فقط دعا کن به او بگویید که اگر گناهی درحق تو کرده ام بخاطر خدا مرا ببخشد، چون اگر تو مرا نبخشی خدا مرا نمی بخشد؛ و به پدرم بگویید که من خدمتی برای تو نکردم، ولی از تو درخواست می کنم بخاطر هر چه می پرستی مرا ببخش. غیراز خون یک پیام برای ملت مسلمان و مجاهد دارم وآن اینکه اگر همه کشته شدند به جز یک نفر من از آن یک نفرمی خواهم که تسلیم دشمن نشود تسلیم در برابر خدا باشد و مسلمان فقط باید متکی به خدا و قوانین خدا و اسلام باشد وگوش به فرمان خلیفه الله یعنی خمینی بت شکن باشند. انتهای پیام/ ...
سر قبری می رفتم که به اسم خودم بود!
خواستم سنگ را عوض کنند؛ چون بالای سر قبری می رفتم که به اسم خودم بود!هر بار خسته و کوفته از مأموریت آمده ام، آن شهید به خواب من آمد و گفت من این طور راضی و راحتم. من سه مادر دارم. یک مادرم حضرت زهرا؟س؟ است که شب های جمعه دورش می نشینیم. یک مادرم عزیز است که برای من گل می آورد و بالای سر من می نشیند و قرآن می خواند و یک مادر هم مادر خودم است که می گوید کجایی پسرم؛ من به این راضی ام. همه ...
به این انقلاب و وطن وفادار باشید
به گزازش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه تحلیلی خبری شیرازه به نقل از نوید شاهد محمدرضا از طفولیت پدر خود را از دست داد و از محبت های او محروم شد. سرپرستی او را مادر فداکارش به عهده گرفت. زندگی می گذشت و محمدرضا روز به روز بزرگ می شد تا این که به سن مدرسه رسید، مادرش او را به مدرسه فرستاد البته او در کنار درس به مادر خود نیز کمک می کرد. وی خود را مسئول و متعهد به میهن می دانست و در جبهه ...
روزگار سودابه نقد و بررسی می شود
... باید مواظبش باشی! باید مواظبش باشی! مگر من مادرش هستم؟ غر زدم. عصبانی بودم. مادر حرف هاش را با لبخند و در کمال خونسردی می زد. من نمی توانستم مثل او باشم. خواستم از اتاق بیرون بروم که سیاوش دستم را کشید: بیا سودی! بیا همه پنجره ها مال تو. بیا. آن شب، تمام شیشه ها را با انگشت نقاشی کردیم. ولی نقاشی ها قطره شدند و روی شیشه سرخوردند. از میان راه راه قطره ها، چشمم به مش مرتضی ...
این شیطان به دختر خودش و دختر ناتنی اش رحم نکرد / اعدام بهترین مجازات
به گزارش زیرنویس، رسیدگی به این پرونده با شکایت دختر 14 ساله ای به نام دنیا آغاز شد. وی که به پلیس آگاهی رفته بود از پدرخوانده 45 ساله اش به نام شاهین شکایت کرد. وی گفت: چند سال قبل وقتی کودک بودم پدر و مادرم از هم جدا شدند و من همراه مادرم زندگی می کردم. [...]
باید برای حفظ وطنم، پدر و مادرم، ناموسم و آبرویم بروم
شدت نگران جان او بود، قبول نمی کند. پدرش می گوید، جمشید مدارک سربازیش را آماده کرد تا خود را معرفی کند، من که نگرانش بودم برای آنکه به طریقی بتوانم او را از رفتن به جبهه منصرف کنم آن ها را پنهان کردم. وقتی برگشت و از مادرش مدارک را خواست، او گفت پدرت برداشته و پنهان کرده. او با گریه به طرف من آمد و گفت پدر من برای حفظ وطنم، پدر و مادرم، ناموسم و آبرویم باید بروم. اگر همه مانند شما فکر کنند ...
احترام به پدر و مادر را از قرآن یاد گرفتم
سال توانستم کل قرآن را حفظ کنم در ابتدا کلاس های روخوانی و روان خوانی یکی از مجموعه های فرهنگی شهر آران و بیدگل را شرکت کردم که در این مجتمع فرهنگی کلاس های حفظ قرآن نیز برگزار می شود زودتر از این ها می خواستم حفظ قرآن را شروع کنم؛ اما کلاس های این مجتمع فرهنگی برای بچه های بالای 10 سال بود. وی خاطرنشان کرد: پدر و مادرم در این راه خیلی من را حمایت و کمک کردند تا بتوانم کل قرآن را حفظ کنم ...
فلج شدن زن تهرانی در خیانت شوهرش ! / دست در دست هم دیدمشان !
حامد با مادرش به خانه امان آمدند او بسیار خوش سیما و قد بلند بود و آرزوی هر دختری بود که با چنین پسری ازدواج کند پدر حامد که چند سال پیش به خاطر مشکلاتی که داشتند از مادرش جدا شده بود حامد و یک برادرش که از او بزرگتر بود با مادرش زندگی می کردند، حامد دیپلم فنی داشت و سربازی هم نرفته بود. پدر و مادرم همین موضوع را لحاظ قرار دادند و گفتند باید اول حامد مشخص شود قبل از اینکه حامد به سربازی ...
ماجرای آخرین تلفن شهید برونسی با خانواده اش
. مادرم حرفهاش تمام شد. گوشی را داد به من. تا آن لحظه هم یقین نداشتم گریه ام نگیرد. برعکس دفعه های قبل، سلام گرم پدرم را جواب دادم، احوالش را پرسیدم و باهاش حرف زدم. از نگاه مادر می شد فهمید تعجب کرده. خودم هم حال او را داشتم. این که از جبهه زنگ بزند و من بدون گریه با او حرف بزنم، سابقه نداشت. حرف های پدرم هم با دفعه های قبل فرق می کرد. گفت: می دونم که دیگه قرآن یاد ...
حواشی بازی در سریال پس از باران برای محمود پاک نیت و همسرش
، متن رو خوندم و دیدم چه شخصتیه این شخصیت مادر زن، خوندم به خانمم گفتم متن رو بخون، گفت متن خوبیه برو کار کن، گفتم از دوتامون خواستن بریم اما نمیشه بچه ها رو چکار کنیم، گفت رفتی اونجا زیرآب من رو زدی؟ گفتم نه بابا گفتم یا من می تونم بیام و یا خانمم. رفته بود با خواهرش صحبت کرده بود که من برای بچه ها غذا میزارم فریزر و خودشونم بلدن برنج درست کنن، شما بیا پیششون باش تا ما برگردیم ...
اینجا صفا و صمیمیت موج می زند
قرآن را حفظ نکرده و یا قرائت نمی کنند می گویم که با توکل به خدا این کار را شروع کنید من با این که حافظ کل قرآن هستم همچنان به خواندن قرآن ادامه خواهم داد. حافظ کل قرآن کریم ادامه داد: پدر و مادرم در منزل قرآن قرائت می کنند و مادرم نیز حافظ 15 جزء قرآن کریم است، من قرآن را دوست دارم و حفظ قرآن باعث نشده که از درس و بقیه کارها مثل ورزش عقب بمانم، نمرات من همه خیلی خوب است. ...
خبر فوری/ فرزندکشی اینبار به دلیل آرایش زنانه
بود که پارسا رفت و پیدایش نشد. من ماندم و مادر نگرانش که همه جای شهر را برای پیدا شدنش زیر و رو کردیم که 2 روز بعد از گم شدنش، ساعت 2 بامداد وی را درحالی که آرایش غلیضی کرده و حتی موهای سرش را نیز رنگ و دکلره کرده بود پیدا کردیم. از این ظاهر پارسا بسیار متعجب شدیم. فکر می کردیم این رفتارهای پارسا به خاطر دوری از تبریز باشد؛ با پارسا صحبت کردم و با خوشرویی و خواهش از وی خواستم اجازه دهد ...
در راه پیروزی انقلاب از پای نمی نشینم
پهلوی و در راه ارشاد و هدایت برادرانمان یک لحظه از پای ننشستم. تو که با صحبت ها و نوازش ها مرا بزرگ نمودی، از زحمات گران قدر سپاسگزارم و امیدوارم که مرا عفو بفرمایی. پدر و مادر عزیز و مهربانم! شما می دانید فرزندان نزد والدین امانتی بیش نیستند؛ اکنون این امانت در راه انقلاب حسینی به رهبری خمینی قرار گرفته است. اگر سعادت باشد که جانش در این راه شهید گردد ...
شوهرم می گوید باید آرایش کرده و لباس باز بپوشم
روزی از زبان سامان (پسرم) شنیدم که ادعا می کرد باید با زنی ازدواج کنم که مانند فریده (همسر دیگر شوهر سابقم ) آرایش کند و آزاد باشد! با این جمله دلهره و نگرانی هایم بیشتر شد؛ چراکه پسرم از جشن تولد مختلط و رفتارهای نابهنجار دم می می زد! حالا او حتی برای روز مادر به دیدارم نیامد و پیامکی هم نفرستاد. اکنون از اطرافیانم زمزمه های خیانت فریده را نیز در حالی می شنوم که بهزاد به یکی از نزدیکانم ...
رفتار زشت زن بابا با پسر نوجوان مشهدی / مادر نگران به کلانتری رفت!
زن 32 ساله که نگران آینده فرزندانش بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 14 ساله بودم که به طور سنتی با بهزاد ازدواج کردم و زندگی مشترکم در طبقه دوم ساختمان محل سکونت مادرشوهرم آغاز شد. همسرم از سرکار که به خانه بازمی گشت ابتدا ساعتی به دیدار [...]
معمای قاچاق کودکان در گرجستان؛ دوقلو هایی که فروخته شده بودند، با تیک تاک همدیگر را یافتند
آرایش را از گونه هایش را پاک می کند، می گوید: داستان دیوانه واری است. اما حقیقت دارد. آنو می گوید از دست خانواده اش ناراحت و عصبانی بوده است. می گوید: تمام چیزی که می خواستم این بود که تمام این صحبت های دشوار تمام بشوند و همه مان از آن عبور کنیم. دوقلو ها با جستجوی بیشتر، اطلاعات بیشتری درباره جزئیاتی که در مدارک رسمی تولدشان ذکرشده بود به دست آوردند. مثلاً روز تولد آن ها در ...
شهیدی که مادرش 30 سال هر روز به زیارت مزار او می رفت
ها عطا می کند. این پسر برادر بزرگ تر دایی مسعود بود که در چهار سالگی فوت می کند. این اتفاق بسیار برای خانواده و خصوصاً مادر شهید گران تمام می شود. مادربزرگم بعد ها می گفت بعد از فوت اولین پسرم، من مسعود را با تضرع به درگاه الهی و در ماه رمضان از خدا گرفتم. با تولد دایی مسعود، این تک پسری او بعد از فوت برادربزرگش خیلی به چشم خانواده می آید. مادربزرگم، دایی را به طرز عجیبی دوست داشت. همین محبت هم ...
شهیدی که در 9 سالگی پرونده مبارزات سیاسی داشت
محمدولی تنها پسر خانواده بود و نورچشمی پدر و مادر و 3 خواهرش. در 9 سالگی وارد مبارزات سیاسی شد و در بهمن 1364 و در جریان عملیات والفجر 8 به شهادت رسید. از مدیر مدرسه کتک خورد، اما باز ادامه داد توران مرآتی خواهر محمدولی است؛ وقتی توران 12 ساله بود، محمدولی به دنیا [...]
ناگفته های پرونده شهلا جاهد | شهلا در آخرین جلسه بازجویی چه گفت؟
نشان بدهد اما او در آخرین جلسه بازجویی حرف مهمی به من گفت که مطمئن شدم قاتل لاله، خود اوست. آن روز من و شهلا وقتی برای چند لحظه در اتاق تنها شدیم، او رو کرد به من و گفت: من به خاطر علاقه شدید و عشقم به ناصر، هرکاری حاضرم انجام دهم. شهلا این جمله را با لحنی عجیب به من گفت. تا قبل از این تردید داشتم که آیا او قاتل است یا نه، اما پس از گفتن این جمله دیگر مطمئن شدم و حتی به افسر بازجو گفتم ...
من زن سوم شهید سیدرضی موسوی بودم ! / همان روز خواستگاری به من گفت !
مادرم زندگی کنیم و ثالثاً من پاسدارم و زندگی تجملی نمی توانم داشته باشم. اینها همه را به شما می گویم، فکرهایت را بکن و بعد به ما جواب بده! سید رضی را همه فامیل دوست داشتند، همینطور خواهرم که در اتاق پیش ما بود. برای همین تا سید صحبتش تمام شد او بلافاصله همانجا سریع شیرینی را به ما تعارف کرد و گفت مبارک باشد! -آن نیتی که در دوم دبیرستان داشتم و از خدا او را خواسته بودم، هنوز در دل و ذهنم ...
کودکانی که براتِ شهادتشان را از خدمت به زائر حاج قاسم گرفتند
از پیش آنها بروم، خواهرم نگذاشت. بعضی وقت ها حسین آقا خانه نبود و خواهرم هم مشغول کارهای خانه بود. من بچه ها را به کلاس قرآن می بردم. مریم کوچولوی ما خیلی روی کلاس قرآنش حساس بود. اگر دقیقه ای دیر راه می افتادیم، واویلا بود که دایی، کلاس قرآنم دیر شد. دایی یاسرِ بچه ها که از خانواده ای سیرجانی است، ادامه می دهد: تابستان ها چندروزی به خانه پدر و مادرم در سیرجان می رفتند. آن روزها بچه ها ...
یانیک سینر: ای کاش همه پدر و مادری مثل والدین من داشتند
چیزهای دیگر... شاید اولش سخت بود، اما در نهایت، این سریع ترین راه بزرگ شدن بود. تبلیغات سینر در ادامه با لحنی سرشار از احترام و همدلی به چالش دو طرفه این جدایی زودهنگام اشاره کرد و گفت: اگرچه جدا شدن از خانه در چنین سنی سختی هایی برای من داشت، اما برای پدر و مادرم هم آسان نبود. سینر از خانواده ساده ای می آید. پدر او یوهان سرآشپز یک رستوران محلی در ایتالیا بود و مادرش ...
دوستم آمد در خانه ما زندگی کند اما شوهرم... | او گلوی فرزندم را گرفته بود و می خواست خفه اش کند | روایت ...
بچه طلاقم و در دوران کودکی پدر و مادرم از هم جدا شدند و مادر بزرگم از من نگهداری می کرد. تهران زندگی نمی کردم و ساکن شهرستان بودم. چند سال قبل از به خانه دختر خاله ام در تهران آمدم و برای خرید تلفن همراه به مغازه موبایل فروشی رفتیم که با کیوان آشنا شدم. او فوق دیپلم برنامه نویسی داشت و در آنجا کار می کرد. 7سال با او دوست بودم و سه سال قبل با هم ازدواج کردیم. وی ادامه داد: کیوان هم بچه ...
پدر، قهرمان بلامنازع خانواده
...، مسئولیت پذیری را به کودکانش بیاموزد . توسعه شناختی بخشی از عواطف کودکانه توسط پدران هدایت می شود چرا که پدر پشت و تکیه گاه فرزندش است و این را باید بداند که با وجود او کودک احساس امنیت پیدا می کند. پس در قدم اول از همان بدو تولد پدر همچون مادر نقش اساسی در آرامش، امنیت و احساس خوب دارد و در واقع پدر نخستین قهرمان زندگی فرزندش است. هنگامی که پدران با کودکان نوپای خود بازی ...
پیدا کردن گمشده ها،تخصص خانم کارآگاه
مرا می خواند. معمولا برای کشف اسرار افراد گمشده و پرونده هایی که احتمال قتل وجود دارد، سرنخ ها را یادداشت برداری می کنم تا زودتر به نتیجه برسم. شیرین ترین لحظه ها در کارتان چه بوده اند؟ پرونده های مربوط به کودکان گمشده حساسیت ویژه ای برای پلیس و خود من دارند. شیرین ترین لحظه ها، زمانی است که کودک گمشده ای را پیدا می کنم و لحظه در آغوش کشیدن او توسط پدر و مادرش را می بینم. ...
اروین یالوم در کتاب صوتی چگونه پروانه شدم
تحلیل کند. در این کتاب از زندگی او می خوانیم که چگونه در کودکی به همراه پدر و مادر بی سواد و تهی دستش به خاک آمریکا قدم گذاشت و به انسانی تبدیل شد که با روش های درمانی و نوشته هایش دیدگاه و زندگی میلیون ها نفر را در سرتاسر دنیا تغییر داد. در کتاب صوتی چگونه پروانه شدم شاهد سیر شکل گیری شخصیت اندیشه متفکری نامدار هستیم. این کتاب یک زندگی نامه معمولی نیست؛ بلکه تأملات اروین ...