سایر منابع:
سایر خبرها
شهرام جزایری : در زندان امکانات وی.آی.پی نداشتم/ماشینم 500 میلیون تومان می ارزد
گذشت سال اول جنگ به تنکابن شهسوار رفتیم و بعد دوباره در سال های 66 و 67 به اهواز بازگشتیم. در سال 70 وارد دانشگاه کرمان شدم و در این مدت در مسیر تهران – کرمان در تردد بودم تا اینکه 13 سال مهمان زندان شدم. سین: نخستین شغل شما چه بود؟ جیم: در مورد شغل اگر به طور عام و خاص بخواهیم بررسی کنیم شاید بتوان گفت شغل آزاد، از کودکی. گرچه در دانشگاه هم دندانپزشکی خواندم اما هیچ وقت ...
شهدای غواص، بهترین یادآوران رنج اسارت در عراق
صنعت ایران است. کتابی با علامت اسارت وی درباره کتاب تکریت 11 توضیح داد: از زمان آزادی به مدت 20 سال خاطرات خود را از اردوگاه تکریت نوشتم، ولی قصد چاپش را نداشتم. می خواستم در وصیت نامه ام بنویسم بعد از مرگم چاپش کنند، ولی دوستان خیلی اصرار کردند و سرانجام کتاب توسط دفتر مرکزی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها چاپ شد. اسم کتاب هم که 11 نام دارد؛ دلیل انتخاب این نام آن است که ...
حمید امیدی سرور: داستان نویسی معاصر ایران از ادبیات روستایی غافل شده است
آن را نمی فهمیدند. من به دنبال از بین بردن سنت بیوه کشی در روستاها نبودم. این رسم به مرور زمان و با امروزی شدن از بین می رود، اما نه با این کتاب. مولف رمان بیوه کشی به آثار گذشته خود اشاره کرد و گفت: چندی پیش عروس بید برای خود اسم و رسمی پیدا کرد، اما من دیگر نمی خواستم مانند عروس بید یا اژدهاکشان بنویسم. دوست داشتم چیز جدیدی باشد که مخاطب خوشش بیاید، اما غمگین شدم که از بین افرادی که ...
ناگفته های نخستین اسیر زن ایرانی
هایشان به اسارت درآمده بودند و .... بخشی از خاطرات او از آن دوران است. بهار سال 61 یعنی حدود دو سال بعد، خدیجه آزاد شد و به ایران برگشت... اما تنها... این بار حبیب همراهش نبود... حبیب هنوز هم برنگشته است... آن روزها در بستان زندگی می کردیم. 4 برادر و 4 خواهر بودیم و من فرزند ششم بودم. خانه پدری ام حسینیه بزرگی داشت. هم مهمان خانه بود و هم حسینیه. پدرم حاج محمدعلی میرشکار، هم ...
کرامات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از زبان خادمین حرم
) کار می کنی، برو شفای او را از حضرت بگیر. در آن لحظه دلم به حدی شکست که بغض گلویم را گرفت و احساس خفگی کردم، وضو گرفتم و دو رکعت نماز در حرم مطهر خواندم و با بی بی صحبت کردم و گفتم: یا از خدا بخواه او را شفا بدهد، یا مرگش را بخواه؛ چون از این ساعت به بعد دیگر او را نزد دکتر نخواهم برد. آن روز سپری شد و تا امروز که فرزندم سیزده سال دارد، به پزشک مراجعه نکرده ام. در حال حاضر کاملاً موهای ...
سوالی که تا بحال پاسخ داده نشده است/ ماجرای خوابی که خیلی از اسراء دیده بودند/ پس از قبول قطعنامه، ...
جای اینکه از ما تجلیل کنند باید از خانواده آزادگان، شهدا و جانبازان تجلیل کنند چون سختی های اصلی را آنها تحمل می کنند. دو ماه بیشتر از ازدواجمان نگذشته بود که همسرم را ترک کرده و به جبهه رفتم و اسیر شدم؛ او یازده ما با خیال اینکه مفقود شده ام در سوگ من به عزا نشست و بعد از یازده ما که فهمید اسیر شده ام تا روز آزادی انتظارم را کشید در حالی که من هیچ اموالی برای او نداشتم؛ نه خانه ای نه ...
نمی دانستیم کجای دنیا زندانی هستیم/ لذت خوردن اولین نوشابه بعد از9سال! + تصاویر
و برادرانم در امورات کشاروزی به پدرم کمک می کردیم . بعد از ظهرها هم به کلاس می رفتم و درس می خواندم. با نزدیک شدن انقلاب، خانواده اسباب و اثاث خانه را جمع کرده و راهی قم شدیم. در قم نیز شدت تظاهرات و درگیری ها بیشتر بود. حتی یادم هست، در تظاهرات درگیری پیش می امد، تیر اندازی می شد و تظاهر کنندگان به خانه های مردم پناه می اوردند. این روند تا پیروزی انقلاب و برگشتن ما به محلات ادامه داشت ...
ماجرای کلاش در مقابل تانک های عراقی و فرار کردن تانک ها/ فقط عشق و علاقه در ما موج می زد
...> خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی منبری ها، ساعاتی را با این یادگار دفاع مقدس به گفتگو نشسته است تا وی صمیمانه با لهجه ای شیرین و زبانی آمیخته با مزاح، از دوران باصفای حضورش در جبهه و عملیات می گوید و البته درد دل ها دارد. بخش اول ماحصل این گفتگوی دوقسمتی را در زیر، از زبان خود اکبر نجات اللهی بخوانید: در تاریخ نهم شهریورماه سال 60 وارد جبهه سرپل ذهاب، پادگان ابوذر و بازی دراز شدم و ...
باید جوانی که در شرف دین گریزی است را جذب کنیم/ بختیار برای راه اندازی رادیو به من پیشنهاد داد/ زندگی در ...
بعد از چهل و هفت سال، هنوز استخدام سازمان نیستم؛ تا به حال نه عیدی ای گرفتم؛ نه بن خوار و بار و نه مواجب دیگری؛ بعد از این همه سال هم، سنگ خودم را به سینه نمی زنم ومظلوم نمایی نمی کنم؛ جالب است که با این حال، من نمی توانم یک روز هم سر کار نروم؛ به دلیل این که فلان برنامه را باید اجرا کنم و برای مرخصی، خودم باید کار خودم را جلو بیندازم تا مثلا یک هفته فرصت ایجاد کنم. چه اشکالی دارد که ...
هیچ کس رامبد را با آن همه ریش ندید/ سال ها مأمور مخفی بوده ام
قبیل نواختن را شروع کردم وسامان دادن. این قضیه را هم خدمت شما عرض می کنم. کمی بعد از این سالها فکر می کنم حدد دو یا سه سال بعد، با امیر توسلی آشنا شدیم که آهنگساز انقلاب زیبا بودند، ایشان موسیقی متن خیلی از فیلمها را ساخته اند و برای خوانندگان زیادی هم کار انجام داده اند. با ایشان آشنا شدم و ایشان چند نمونه از کارهای من را به صورت زنده نواختند و من هم که همیشه به ایشان ارادت داشتم، از همان جا ...
مصاحبه خواندنی با لاله صدیق
درصد خیلی پایینی گمرکی این خودرو وارد شود و همانند موتورسنگین، اجازه تردد داخل شهری پیدا نکند و تنها در روز مسابقات از آن استفاده کنیم. چند روزی در دوبی به دنبال یک ماشین خوب بودم و پس از چند ماه توانستم آن را وارد ایران کنم. ماشین را وارد پیست پرند کردیم و نزدیک یک سال است ماشین در آنجا قرار دارد. با تمام هزینه هایی که داشتم و علاقه داشتم در مسابقات قهرمانی کشور حضور داشته باشم، این اتفاق هنوز ...
لاله صبوری
دعوت کردم . وقتی از تفاوت دستمزد ها مطلع شدم .. از خانم صبوری پرسیدم چه مدت دیگه از قرار داد شما باقی مونده است .. فکر کنم گفت یکی دو روز دیگر باقی نمانده و باید همه تمدید قرارداد کنیم .. بهش گفتم برو در خانه یکی از اقوامت که آدرس اش رو مدیری نداره ، پنهان شو ! خلاصه این که اون شب تمام قرار مدار ها رو با خانم صبوری و همسر نویسنده اش گذاشتم . و ازآن ها خواستم به هیچ عنوان تا اطلاع ثانوی با مهران ...
برخی اسرا در بیابان های بصره زنده به گور شدند!/ قسم حضرت عباس مرا از سیاه چال نجات داد
شهادت رسید. من هم یک سال از ارتش ماموریت گرفتم و با نیروهای سپاه در عملیات های مختلف شرکت کردم. بعد دوباره به ارتش بازگشتم. پس از آزادی از اسارتT وارد آموزش و پرورش شدم. در حال حاضر بازنشسته آموزش و پرورش هستم. چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟ سال 53، در 17 سالگی ازدواج کردم. آن زمان رنگ آمیزی اتومبیل انجام می دادم. در زمان اسارتم، 5 پسر داشتم. ششمین پسرم در راه بود که من اسیر ...
گفتگوی منتشر نشده با محمدعلی سپانلو
...> - اگر بخواهیم دوره نوجوانی را با دبیرستان آغاز کنیم باید بگویم که من در مهر 1332 یعنی همان سال کودتا به دبیرستان رفتم. دبیرستان رازی در خیابان فرهنگ که اسم قدیم آن هم فرانکو پرسان بود. مدرسه ای فرانسوی - ایرانی که یک بخش آن مطابق برنامه وزارت فرهنگ بود و فقط زبان خارجه آن فرانسوی بود و یک بخش مختلط هم داشت که در آن قسمت بچه های خانواده های مرفه تر بودند و من شنیدم که فرح پهلوی هم در همان بخش ...
علیپور: عالیشاه از من تشکر کرد، شما ندیدید!
کار اشتباهی است. می خواستم توی چشم باشم و وقتی سر تمرین برگشتم افشین خان با عصبانیت گفت چرا موهایت را رنگ کردی؟ جوابی نداشتم و به دروغ گفتم رسم است در مازندران که موهای خود را حنا می گذارند! باور کرد؟ نه آقا! افشین خان زرنگ تر از این حرف هاست. به من گفت می روی رنگ موهایت را مثل اول می کنی و بعد برمی گردی سر تمرین! ناراحت نشدی؟ اصلاً و ابداً. بیشتر شرمنده شدم. آن ...
علاقه ای به بازگشت به پرسپولیس ندارم
به گزارش افکارخبر ، حمیدرضا سیاسی در رابطه با خبر حضورش در جلسه هیات مدیره استقلال اظهار داشت: من اصلا در جلسه هیات مدیره استقلال شرکت نکردم. هفته پیش به وزارت ورزش رفتم و وارد دفتر افشارزاده شدم که دیدم برخی دیگر از مسئولان استقلال هم آنجا هستند. من می خواستم با وزیر ورزش دیدار کنم و به خاطر همین نزد افشارزاده رفتم چون به نظر می رسد برای دیدار با وزیر باید از دروازه افشارزاده رد شویم. ...
کارنامه ننگین و سیاه دولت های آمریکا و انگلیس در ایران
این که کودتا وارد فاز اجرایی خود شود، طی یک عملیات بسیار دقیق و موفقیت آمیز، کشف شد و تمامی عوامل آن در داخل کشور دستگیر شدند . 6 - حصر اقتصادی و اقدامات تحریمی علیه نظام جمهوری اسلامی دولت امریکا از اوائل سال 1359 اقدام به محاصره اقتصادی ایران کرد و تا کنون ادامه یافت و هر سال با جعل قوانین تحریمی بیشتر، حلقه محاصره را تنگتر نمود . امریکایی ها یک ماه پس از شروع حصر اقتصادی، به دستور ...
حکایت آزاده ای که یک شهید او را راهی جبهه کرد/ اعمال داعشی ها امروز برای ما تازگی ندارد/ شکنجه عاطفی؛ ...
هم مرز عراق بود و از سوی دیگر مورد هجوم اکراد. مدتی را آنجا بودیم و بعد به آبادان که آزاد شده بود رفتیم و پس از آن نیز به جنوب اعزام شده و در عملیات بیت المقدس شرکت کردیم، عملیاتی که منجر به آزادسازی خرمشهر شد. پس از انجام عملیات محرم، در اواخر سال 61 عملیات فجر مقدماتی شروع شد؛ من نیز در آن حضور داشتم اما این عملیات علیرغم تلفات زیادی که داشت ناموفق بود. پس از عملیات محرم ما ...
شعار در چارچوب موقعیت درست، بهترین کلام است/ مردم برای دیدن فیلم از منتقدان تبعیت نمی کنند/ نیاز به حضور ...
توان زد. زیرا مفاهیم این کلمات برآمده از یک نگرش است و آن نگرش هم نمی تواند شبیه حمید، بیتا یا افراد عامی باشد. آن نگرش باید همانگونه به کلمه ارایه می شد. می توانستم به گونه ای دیگر اجرا کنم و میزانسن بدهم اما عمد داشتم که فضای خانه پدربزرگ، روابط و... آنگونه دیده شود. افرادی که بیرون از خانه آنقدر با شتاب هستند وقتی به خانه پدربزرگ می رسند آرام می شوند چرا این اتفاق می افتد یک دیالوگ دارد: مگر ...
شنیدن کی بود مانند دیدن
افغانستان آگاه می شد دستکم علامتی بزرگ پیش رویم می نهاد که در این روزگاران چرا؟ روز موعود صبحگاهان در فرودگاه امام خمینی(ره) حاضر شدم بدون عبا بعد از ظهر روز قبل به تهران رفتم کتابهایی را که می خواستم در سفر بخوانم جا گذاشته بودم و نیز عبایم را دوست عزیز و فرزانه و همراه و همدلم حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای معراجی برایم عبایی آورد امّا اندکی کوتاه. لحظه های پرواز نزدیک ...
یادگاری از 2400 روز اسارت/ طعم شیرین حفظ قرآن در اردوگاه های بعثی + عکس
بزرگ قرار می گیرد، اتفاقی که تمامی زندگی وی را تحت تأثیر خود قرار داده و بار روانی آن تا ابد با وی همراه خواهد بود. این حافظ قرآن در این زمینه می گوید: روز 26 بهمن ماه سال 1362 به جبهه اعزام شدم، یک هفته بعد یعنی در روز چهارم اسفندماه عملیات خیبر شروع شد و شب اول عملیات به منطقه طلائیه رفتم، عملیات انجام شد، صبح روز بعد در پاتک اول دشمن، گردان ها عقب نشینی موقتی داشتند، با توجه به اینکه از ناحیه ...
بازی در نقش مادر کار سختی است
... حوزه بازیگری شدم. اولین کار سینمایی ام را با فیلم سینمایی سایه روشن کار آقای حسن هدایت با نقش مادر شروع کردم . من در آن فیلم ، نقش فرنگیس، مادر فرزندان دو قلو را برعهده داشتم که در مقابل آقای عزت الله انتظامی بازی می کردم و تا امروز هم ؛ نقش مادرهای زیادی را ایفا کردم. این بازیگر سینمای ایران که بارها در جشنواره های مختلف موفق به دریافت جایزه بازیگری شده است ادامه داد: با وجودی که ...
گفتگو با حبیب بدیری، خواننده گروه کلم در برنامه خندوانه (عکس)
داشت ولی این سطح که بعد از خندوانه با آن مواجه شدم، خیلی جامع و خیلی فراتر بود. اینکه در خیابان یک نفر دنبالت بدود و بیاید در مورد برنامه حرف بزند، بگوید خوب است یا بد است یا عالی است. من با شهرت آشنایی داشتم ولی نه اینکه یک نفر بگوید تو همان دو وو دو وو هستی؟ الان به دو وو دو وو معروف شدم و خیلی هم این را دوست ندارم. من اسمم حبیب بدیری است ولی در کل انرژی مردم در این مورد فوق العاده است. ...
عقاب ها در بند نمی مانند
معاینه دندان ما را می کشید. روزهای گرم و کویری خرداد1360که درسلول انفرادی بودم بایکی از نگهبانان عراقی درگیر شدم. در یکی از روزها وقتی به دستشویی رفتم به علت کمبود آب و اینکه هر دو دستم از 4نقطه شکسته بود و یکی از دست هایم داخل گچ بود کمی دیرتر از معمول همه روزه از دستشویی خارج شدم. یکی از نگهبانان به نام احمد که 20سال سن داشت پشت میز بند نشسته بود وقتی مرا دید شروع به ناسزا گفتن کرد. من ...
خاطرات منتشر نشده بیسیم چی شهید مهدی باکری از عملیات والفجر 8 و دوران اسارت
تا شروع اولین عملیات 6 ماه در آنجا کار کردم و قبل از آن هم در عملیات ها حضور داشتم که از جمله آنها جنگ خیابانی مهاباد و آزاد سازی پیرانشهر بود. سپس خدمت آقای حسنی رفتم و با صحبتی که شد تیرماه 62 به سفارش مرحوم حجت الاسلام سیدحمزه، روحانی شاغل در تعاون سپاه، وارد این نهاد شدم. ما در روستاها در منطقه کردستان و در هکّی، پشت پایگاه قدس حضور داشتم، همچنین به مدت 4 ماه بیسیم چی ...
بخت از من برگشته است
پنجره پاک می کنم. به حساب کتاب هایشان می رسم. آخر از شوهرم که طلاق گرفتم، شروع کردم درس خواندن. دیپلم ریاضی گرفتم به خدا. باور نمی کنید معلم ریاضیم می گفت تو فقط باید بروی فیزیک بخوانی. آن قدر درسم خوب بود. خودم خیلی دوست داشتم دانشگاه بروم. ولی با کدام پول. چطوری بروم دانشگاه. من همین که دخترهایم را از آب و گل در بیاورم، شاهکار کرده ام. 800-700 تومان حقوق می گیرم. بیمه هم نیستم. ولی خدا بزرگ است ...
گفت وگو با سیمین غانم/هیچ وقت افراطی نبودم
صدایم تعریف می کردند، اما بعد از مدتی حس کردم اگر بخواهم خواننده موفقی باشم باید سبکم را تغییر دهم، چون خلاقیتی در کارهایم نبود و اکثر کارهای اصیل در یک سبک و شبیه هم بود برای همین تصمیم گرفتم در کارم تحولی ایجاد کنم. در همین حال وهوا بودم که با فریبرز لاچینی آشنا شدم، همان موقع یک کار جدید ساخته بود و از من خواست آن را بخوانم. وقتی کار را شنیدم خیلی خوشم آمد و گفتم من این کار را می خواهم ...
از بیان خنده های روزهای سخت اسارت تا درخواست اختصاص قطعه ای از بهشت زهرا به شهدای آزاده
هوش می رفتم و احساس کردم در حال شهید شدن هستم. خوابیدم و اشهدم را خواندم و بعد هم به امید اینکه به بهشت می روم از هوش رفتم. شیران ادامه داد: مدتی بعد احساس کردم کسی با شدت به من ضربه می زند. کلاهم را دادم کنار دیدم خبری از حوری های بهشتی نیست برعکس ماموران جهنم آمده اند. اسیر شدم و با پس گردنی مرا به خاک عراق بردند. یک عراقی خوبی بود که وقتی دید دستم بسته است، پرسید: عطشان؟ گفتم من نمی ...
از پول خرد تا ابوبکر البغدادی
آشناهامونو دیدم که به بالا وصله، اون می گفت.... البته گفت به کسی نگم ولی شما که غریبه نیستی (نمی دونم چرا غریبه نبودم) این دوستمون می گفت این خونه مال آمریکایی هاس، خونه جاسوسیه! یکیشون الان سی ساله با اسم مستعار شعبون یک چشم داره اینجا زندگی می کنه! شما که دستت تو کاره چی میشه؟ توافقو می گم! من که میگم همش فیلم خودشونه... از آنجایی که بنده دستم در کار نبود کمی ترسیدم و همانجا پیاده شدم. 2 ...
بنیاد در آینه مطبوعات
سرپرست می شدند. برای همین تا توانست، چوپانی کرد و گندم گرفت؛ تا اینکه بعد از یک سال 9خروار گندم جمع کرد و آورد خانه و به پدرم گفت:ان شاءا... تا از این ها استفاده کنید، جنگ تمام می شود و من برمی گردم. البته این را برای دلگرمی ما می گفت وگرنه خودش هم می دانست زمان پایان جنگ معلوم نیست. قبل از انقلاب در کتاب ها عکس شاه را چاپ می کردند. یک روز رفتم سروقت کتاب ها و دیدم بعضی صفحاتش پاره شده است. فهمیدم کار ...