سایر منابع:
سایر خبرها
داستان های شاهنامه / مهاجرت سیاوش نزد افراسیاب و ازدواج او با فرنگیس
...> سیاوش نامه ای به پدرش نوشت و از ابتدا شروع به درد دل کرد. از سودابه و ماجرای او و رفتن به آتش و آمدن به جنگ افراسیاب و صلح کردنش همه را موبه مو بیان کرد و گفت: حالا که شاه مرا نمی خواهد و از دیدن من سیرشده است من مجبورم که به کام اژدها بروم. سیاوش سپاه را به بهرام سپرد و خود به سوی توران رفت. زمانی که طوس آمد و از ماجرا باخبر شد سپاه را برداشت و نزد کاووس رفت و ماجرا را بازگفت . کاووس بسیار ...
هر هفته با یک شهید کرمانشاهی
: درود بر تو ای عزیز روزگار و ای اباصالح. مقام معظم رهبری در رسای شهید جعفری فرمودند: شهید جعفری ستاره ایست درخشان در آسمان غرب کشور، نه تنها در غرب بلکه در کل ایران. "شهید سید محمد سعید جعفری"، شهید پیشرو و پیشتاز با جمع رفقای خودش رفتند از پادگان لشگر سنندج دفاع کردند، فهمیدند که معنای این دفاع چیست، تسلط ضدانقلاب بر یک پادگان نظامی معنایش چیست. این زود فهمیدن، به وقت فهمیدن، به هنگام عمل ...
اجازه نمی دهیم ذره ای گرد بی وفایی بر آرمان های شهدا بنشیند
به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از قزوین، حجت الاسلام عبدالکریم عابدینی در مراسم یادواره شهدای شهرستان قزوین که امروز (سه شنبه 24 مهر) در سالن اجتماعات دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) قزوین برگزار شد، بیان کرد: در این مجالس و محافل اگر بخواهیم نمونه ای از همایش معنوی و آسمانی را تعریف کنیم، این مجلس است که نام شهدا، مادران و فرزندان شهدا، یاران و همراهان شهدا آن را نورانی و عطرآگین کرده است ...
داستان های شاهنامه / عبور سیاوش از آتش و رفتن او به جنگ با افراسیاب
فرستم و او را به جنگ امر می کنم و می خواهم تا صد گروگان را نزد من فرستد تا آن ها را گردن بزنم. رستم گفت: ای شاه سخن مرا بپذیر. افراسیاب خود از در آشتی برآمد شایسته نیست با کسی که آشتی می جوید بجنگیم و دیگر اینکه ما پیمان بستیم و شکستن پیمان درست نیست. بعد از آن تو و سیاوش در ایران بمانید و من از زابل با اندکی سپاه به توران می روم و روز را بر او سیاه می کنم. از فرزندت مخواه که پیمان شکنی ...
چشم در خدمت جان
را به آموزشگاه نابینایان تهران که ابتدای جاده کن قرار داشت، می رساندم و بعد از ظهر به قزوین برمی گشتم. تا اینکه دیدم دیگر نمی توانم. بنابراین پدرم یک اتاق زیر پله ای بسیار کوچک در تهران برایم اجاره کرد.از آن پس هر روز کمی نفت می خریدم، چراغ والور نفتی ام را پر می کردم، یک استکان برنج رویش می گذاشتم و شروع می کردم به درس خواندن. سال هشتم مدرسه را گذراندم تا اینکه مدیر مدرسه که مرا دانش آموزی با ...
یادداشت عبدالعلی دستغیب بر رمان طنز “من امیراسلان داستان هستم”
افزاید که این لقب را پدر دختر به وی داده است و اکنون از جان گذشته و خود را به خطر انداخته تا وی راببیند: اون روز که شما را زیر درخت دیدم، نه یکدل بلکه صددل عاشق و دلباخته شما شدم. بعد شما را از ببرازخان خواستگاری کردم؛ اولش مخالفت کرد و می خواست مرا بکشد، ولی بعد وقتی متوجه شد با تمام وجود عاشق شما هستم، به من لقب امیرارسلان نامدار داد. از سه شرط خان، دوتاش رو انجام دادم، طبق قول او قراره ما به ایل ...
بوی آدکُلن آقای معلم
می کردم. روزی چند تن از دوستان پدرم به عیادتش آمده بودند. دوستان دوران دانشجویی پدر بودند. که هر یک امروز به مسئولیت هایی رسیده بودند. از مسائل روز و مشکلات جامعه سخن می گفتند، آنها نگران آینده انقلاب بودند و نزد پدر از استشمام بوی فساد در ساختار حکومت ابراز نگرانی می کردند. پدر در جوابشان می گفت اگر می خواهیم آینده انقلاب تضمین شود باید روی آموزش و پرورش سرمایه گذاری کرد. هر قشری از جامعه ...
چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه(س) بر اساس 3 منبع
) شهادت غم انگیز حضرت رقیه بر اساس 3 منبع شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(ع) چنین است: عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم ...
زن مطلقه: از دست پسر معتاد 16 ساله ذله هستم
روزگارم به سختی می گذشت ولی راه بازگشتی نداشتم خلاصه یک روز فیروز به همراه همسر دیگرش هراسان وارد خانه ام شد و در حالی که می گفت به خاطر ارتکاب سرقت تحت تعقیب پلیس قرار دارد آن زن را نزد من گذاشت و چند روز بعد به یکی از شهرهای شمالی کشور گریختیم. او به من قول داد آن زن را طلاق می دهد و به همین خاطر مرا به خانه پدرم در مشهد فرستاد. پدرم نیز به خاطر پسرم از خطاهای من گذشت ولی هیچ گاه شادی را در ...
محبت خداوند برکسی واجب می شود که بخاطر خدا دیگران را دوست داشته باشد
3 هزار نفر دیگر هم مثل من همان مشکل را داشتند. بعد آنجا مثلا از این 3 هزار نفر، فقط به 20 نفر قرار است که جواب بدهند؛ یعنی دو هزار و 980 نفر بدون جواب برمی گردند. می گفت من آنقدر غصه داشتم که در میان این 3 هزار نفر چه جوری خودم را به این آقا برسانم و حرفم را بزنم و مشکلم را حل کنم؟ بعد گفت وقتی که روز موعود رسید، یکدفعه ناامیدی و غصه برطرف شد. چون دیدم آن آقا در میان آن همه جمعیّت، من را صدا زد که ...
شهادت غم انگیز حضرت رقیه/ سفیر کوچک امام حسین(ع) در شام+عکس /مداحی وصوت
سال 1125 قمری مورد بازسازی قرار گرفت و در سال 1323 قمری نیز به وسیله میرزا علی اصغر خان امین السلطان ( صدراعظم مظفر الدین شاه ) دوباره ترمیم شد. در آن زمان سه کتیبه سنگی در داخل حرم در سمت محراب شبستان آن دیده می شد. در کتیبه اول چند حدیث در فضایل اهل بیت و نام میرزابابا مستوفی گیلانی به عنوان تعمیرکننده بقعه مقام رقیه به تاریخ 1125 قمری دیده می شد. در کتیبه دوم به مکان دفن ملک کامل ناصرالدین که در ...
حکم طلایی در گاوصندوق وزارت خارجه
بعدها فهمیدم ساواکی بود، نزد من فرستاد. او از من پرسید که آیا می خواهم زندانی ها را ببینم؟ گفتم چرا که نه. گفت من ترتیبش را می دهم. تا آن زمان ما این فرد را جدی نمی گرفتیم. فردا به زندان اهواز رفتیم، درِ زندان که باز شد، فهمیدیم رده بالاست. بعد از چند روز به ما گفت می خواهید دوستانتان را آزاد کنیم؟ گفتم چرا که نه. دوستان ما را آزاد کردند . در قبال این کار چیزی از شما نخواستند؟ خیر. چون ...
نگاهی به نظرات محققان عاشورایی در رد یا تأیید وجود حضرت رقیه(س)
: سکینه گوید: روز چهارم در شام خوابی دیدم، خوابی طولانی نقل کرده و در آخر آن گفته: زنی را خواب دیدم که در هودجی بود و دست بر سر نهاده، پرسیدم: این بانو کیست؟ گفتند: فاطمه دختر محمد رسول خدا(ص) و مادر پدر تو است، گفتم: به خدا نزد او می روم و از آنچه با ما کردند به او شکایت می کنم. نزد او دویدم و برابرش ایستادم و گریستم و می گفتم: مادر جان، حقّ ما را منکر شدند،جمع ما را متلاشی کردند، حرمت ما را شکستند ...
روایت رضایی راد از شاهنامه در جدیدترین اثرش
خود را نقل کرده است. نمایشنامه بازگشت به خان نخست در دو بخش و با دو روایت موازی و هم سنگ نقل می شود. این دو قسمت به گونه ای مستقل از هم نوشته شده اما تکمیل کننده یکدیگر هستند تا مفاهیم و معانی مشترکی را به ذهن مخاطب منتقل کنند. در یک روایت با پهلوان حماسی به نام بُرزاگ مواجه هستیم و در بخشی دیگر زنی بداقبال و تیره روز به نام گُردیه؛ این پهلوان و این زن داستان زندگی خود را مرور می کنند ...
پیامک ویژه روز شهادت حضرت رقیه (س)
باباست که خون جگر آورده برایم صورت غرقه به خون از سفر آورده برایم سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا! دگر مرا ببر از کنج این قفس، بابا! به جز تو کآمده ای، امشبی به دیدارم نزد سری به یتیم تو، هیچ کس، بابا! اس ام اس ویژه روز شهادت حضرت رقیه (س) گریه نکن! خرابه های شام، گهواره توست هزاران فرشته برایت آغوش گشوده اند. گریه نکن! ارکانِ این ...
روبن بوخمسین : زندگی من بعد از گرایش به اسلام کاملا عوض شد.
ی درمورد داشتن چهار همسر در آن دین صحبت می شد که من کمی ترسیدم. رهیافتگان: چه چیزی شما را به سمت پذیرش اسلام سوق داد؟ زمانی که هجده سال داشتم، دوستی از من سوال کرد “چه دینی داری؟” و من صادقانه پاسخ دادم “بر روی کاغذ مسیحی هستم اما قلبا احساس می کنم که مسلمانم” بعد از پاسخ به آن سوال، مطالعه ی بیشتر در رابطه با دین اسلام و موضوعات مختلف را شروع کردم و به درک عمیق تری مثلا نسب ...
باید آفرینی می کنیم و از هستن و بودن غافل می شویم
را با خود دارد که نباید به من مادر گفته شود. چرا نباید به تو مادر گفته شود؟ چون من آزرده خاطر می شوم. چرا؟ چون سن مرا خیلی بالاتر نشان می دهد. چرا وقتی سن تو را خیلی بالاتر نشان می دهد به هم می ریزی؟ چون یاد پیری می افتم. چرا وقتی یاد پیری می افتی به هم می ریزی، چون من نباید پیر شوم. من باید متشخص شوم از کجا می آید؟ به بحث من باید متشخص باشم برگردیم و ببینیم که این باید از کجا می ...
شهیدی که زیر شکنجه کومله ها دوستانش را نجات داد
کلاس های مکانیکی هم شرکت می کرد. مادر ادامه می دهد: زمانی که عنوان کرد می خواهد به جبهه برود برادرش در جبهه بود. گقتیم اجازه بده برادرت برگردد بعد تو برو اما قبول نکرد، گفت الان زمان جنگ است و باید بروم. سه ماه آموزشی در قائم شهر بود و بعد به کردستان رفت. جمشید نژادجواد برادر بزرگتر جمال است، او همزمان با برادرش در جبهه ها حضور داشت اما در کنار برادر نبود. وی می گوید: پدرم راضی ...
شروع و پایان جالب وصیت نامه شهید مدافع حرم +تصاویر
شویم و از شما می خواهم که این حقیر را حلال کنید مخصوصا بچه های با مرام گروهان تخریب و 20 روز از مرخصی های استحقاقی من را به خاطر کم کاریها و کارهای شخصی که در وقت اداری انجام داده ام کم کنید، اگر شهادت قسمتم شد مرا در گلستان شهدا دفن کنید. *صحبت شهید با خواهران و برادران خود خواهر و برادران خوبم شما هم مرا حلال کنید و سعی کنید در همه شرایط باعث سر بلندی پدر و مادر باشید و جای خالی ...
شهید آمریکایی نهضت مشروطه / تحلیل از فراز ابرها و اقدام در کف خیابان
و از پنجره کلاس مردم گرسنه شهر را تماشا کند که برای حقوق خود می جنگند. تنها پنج ماه به پایان ماموریتش در ایران باقیمانده بود و میرفت تا با نامزد آمریکائیش جشن ازدواجی در آمریکا برگزار کند. نامزدش آنا که دختر مدیر آمریکایی مدرسه بود به اصرار به او می گوید که دست از مبارزه بردارد و همینطور پدر نامزدش به او می گوید به عنوان مدیر تو به تو دستور میدهم که به شغل خودت بپردازی: تو یک معلمی و ...
از سردار تا فرگوسن؛ عشق زیبای مرا ببین!
مشهور می کنند این است که گمان می برند چیزی به نام زندگی خصوصی دارند و در چنین زندگی حق انجام هر کاری را دارند ولی آنها به عنوان الگوهای اجتماعی باید طوری نفس بکشند که حمل بر زیاده خواهی نباشد و طوری حرف بزنند که دلالت بر نخوت نداشته باشد و به گونه ای رفتار کنند که فروتنی و تواضع با آن بیگانه نباشد. سردار بچه منطقه اسب خیز گنبد و آق قلا و زاده گرگان است و اگر عشق زیبایی به نام اسب نداشت بیشتر ...
رنج ها و غم های طاقت فرسای خاندان امام حسین(ع) پس از واقعه کربلا به روایت تاریخ
روایتی از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) آمده است: چون سر بریده حضرت امام حسین (علیه السّلام) را نزد یزید (لعنه الله) آوردند، مجالس میگساری ترتیب می داد و سر مبارک را می آورد و در مقابل خود می گذاشت و بر آن سفره میخوارگی می کرد. روزی سفیر پادشاه روم که خود یکی از اشراف و بزرگان بود و در مجلس حضور داشت، گفت: ای شاه عرب، این سر از کیست؟ یزید گفت: تو را با این سر چه کار؟ گفت: من که به نزد ...
چرا از شرایط مادرم شرمسار بودم؟!
روی آن می خوابیدیم و یکی از دوستان مهربان خانوادگی آن را به ما بخشیده بود. گاهی آنقدر بی پول می شدیم که ناچار بودیم شب را بدون برق و با نور شمع سر کنیم، چون توانایی پرداخت پول برق را نداشتیم و ناچار می شدیم پول قرض کنیم تا بتوانیم روز بعدش بدهی کارت پیش پرداخت را صاف کنیم. هر چند تعریف فقر در طول این سال ها تغییر کرده است، اما حالا می دانم زمانی که بچه بودم، بنا بر معیار های آن زمان ما ...
می گفتند کارگری کجا نویسندگی کجا؟!
...، کتابم رفت زیر چاپ. روز وابستگی کِی از زیر چاپ درآمد و راهی کتاب فروشی ها شد؟ اردیبهشت امسال. وقتی که ناشرم خبرش را داد در پوست خودم نمی گنجیدم. دو هفته بعد هم کتابم را در سایت آمازون برای خرید عرضه کرد. این، به قول امروزی ها، ته تبلیغات بود برای من. باور کردنی نبود که یکی از سایت های معتبر خرید و فروش دنیا کتاب من را می فروشد. کتاب تو را از آمازون گرفته تا ...
بهشت جای شما نیست!
دارند حرم حضرت زینب(س) و دیگر مکان های مذهبی سوریه هم در خطر است همین اخبار او را مصصمم کرد به رفتن. البته زمانی که برای اولین بار تصمیم گرفت برود حرفی به ما نزد. یک روز آمد خانه و گفت: مامان می خواهم بروم ایران، دلم برای اقواممان تنگ شده، می روم فامیل را ببینم. آن زمان او هنوز در اردوی ملی مشغول بود و من هم چون از دشمنان داخلی افغانستان واهمه داشتم از این تصمیم اش خوشحال شدم. گفتم برود ایران ...
ناگفته های مرحوم شیخ نصر الله شاه آبادی درباره پدر
ایشان را داماد کنید .اشک از چشم های پدرم جاری شد و فرمودند: من از این بچه ها شرمنده ام، هر وقت بیدار می شوم اینها بالای سر من نشسته اند! من که از دیدن اشک پدر ناراحت شدم، از اتاق بیرون رفتم و بعد هم از حاج دایی گلایه کردم که چرا ایشان را ناراحت کردید؟ ایشان در چه روزی از دنیا رفتند؟ شما حضور داشتید؟ بله، ایشان به سینه من تکیه داده بودند و من طبق دستور پزشک، آرام آرام به ...
نگاهی گذرا به تاریخ اجتماعی بم و لزوم پرداخت هنر به آن وقایع!
الف- تاریخ بم آمیخته به افسانه و اسطوره و تراژدی و حماسه است. بهمن پسر اسفندیار پس از کشته شدن رستم به حوالی بم کنونی می آید و در اینجاست که فرامرز (به روایتی پسر رستم و به روایتی نوه ی او) را می کشد و جهت تسلط بر منطقه، ارگی بنا می نهد که به نام او ارگ بهمن و سپس با تحریف و تغییر کلام، تبدیل به ارگ بم می شود. ب- در زمان حمله اسکندر، یک سردار دلیر با لقب “آسپیکان” در برابر لشکر جرّار و ...
لااقل بیایید ما را ببینید!
جهان آمدم. نصف مغازه ام در میدان نقش جهان را به اسم یک پسرم و نصف دیگرش به اسم پسر دیگرم کردم؛ بچه هایم با کاشی معرق نام "حسین مصدق زاده" را نوشتند و بر سردر این مغازه قرار دادند. حتما شاگردان زیادی را تربیت کرده اید؟ بله خیلی زیاد... 17 سال هم در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان همراه با استاد پورصفا، استاد جزی زاده، استاد رستم شیرازی و استاد عیسی بهادری آموزش می دادم. شاگردان دختر ...
رضایی: توصیه رهبر انقلاب طرح حقایق موجود کشور در داستان هاست
با اشاره آقای مودب یکباره نام من برده شد و... سکوت... و قلبی که به شوق و تپش افتاد... من... در پیشگاه رهبری بزرگ و تاثیر گذار... که چشم یک عالم به اوست. من کوچک... شروع کردم به صحبت. ابتدا نفس هایم بالا نمی آمد. اما دقت آقا و نگاه ایشان، همان شجاعت و پشتوانه و حمایت را در من ایجاد کرد. از تاثیر کلام و رهنمود هایشان گفتم که مرا در انتخاب کار نویسندگی در ...
آموزش فایده ای دارد یا تنها هدر دادن وقت و پول است؟!
...> کاپلان: پاسخ من این است که آموزش کمتر آسان و بهبود نظام آموزشی دشوار است. قیاسی که در کتاب به کار می برم این است: فرض کنید یکی از دوستانتان نزد شما می آید و می گوید کِرِم ترمیم کننده ناخنی که یک ماه پیش خریدی و صد دلار برایت آب خورد یادت است؟ آره . اثبات شده که جواب نمی دهد، دیگر از آن استفاده نکن ، و شما می گویی خب، تا وقتی که کرم ترمیم کنندۀ اثربخشی به من ندهی من از همین کرم استفاده می کنم ...