سایر منابع:
سایر خبرها
چرا مسجد جمکران را با امام زمان (عج) می شناسند؟
سپیده دم تاکنون منتظر شما است. آیا از جمکران آمده اید؟ گفتم: آری. پس نزد سید رفتیم و بعد از سلام و احوالپرسی به من گفت: ای حسن بن مثله! خوابیده بودم. در خواب شخصی به من گفت: بامداد مردی از جمکران به نام حسن بن مثله پیش تو می آید. باید سخنش را تصدیق کنی. سخن او سخن ما است. من هم ماجرا را گفتم و به فرمان ناحیه مقدسه این مسجد ساخته شد. (مجلسی، بحارالانوار، ج 53، 230 234) تاریخچه ...
آیت الله فیض قمی درگذشت + بازخوانی مصاحبه
...، آیت الله حائری و آیت الله فیض باهم به قم آمدند. قم که آمدند، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری به پدر ما –آیت الله فیض- گفته بود که من می روم اراک، آنجا می مانم. آیت الله حاج آقا حسین قمی هم فرموده بودند من می روم مشهد. بعد به پدر ما گفته بودند آقای فیض شما کجا، ایشان فرموده بود که من می خواهم قم باشم. بعد آقای قمی به ایشان –آقای فیض- می گوید: قم نمان، قمی در قم ترقی نمی کند. شما هم یک ...
روایتی از رژه بزرگ هوانیروز در اولین نیمه شعبان پس از انقلاب با حضور امام(ره)
مخاطره آمیز بود، به طوری که من نگرانی را در چهره ایشان احساس می کردم. کمیته فرماندهی با مشورت تیمسار فلاحی و سرهنگ عمادی مسئولیت رژه را به عهده داشت و همه چیز منظم و طبق برنامه پیش می رفت و جای نگرانی نبود. با ورود حضرت امام، من که در حیاط خانه بودم، از همان جا فرمان آغاز رژه را به لیدر (فرمانده پیشرو رژه هوایی و زمینی) ابلاغ کردم. لحظاتی بعد با دستور لیدر صدای غرش ده ها ...
شفای شهید در شب عملیات
فرمودند مصلحت نیست با این وضعیت شما بری جبهه همینکه دلت با آنهاست کفایت میکنه شما وظیفه ات را انجام داده اید. آمدیم خانه. نیمه های شب بود دیدم دارند در میزنند رفتم در را باز کردم دیدم همان حاج آقایی است که امروز پیشش بودم .بعد از سلام .گفت حاج قاسم من اشتباه کردم به شما گفتم نرو جبهه برو دوای درد شما جبهه است هرچه اصرار کردم ماجرا را شرح بده، نداد. صبح ساک را بستم و هرکس جلوموگرفت گوش ...
روایتی از زندگانی صیاد دل ها / من بی قرارشهادتم
گروه می آورد که هم سوال ها را پاسخ دهند و هم زمان هایی که مکان گنجایش همه افراد را برای برگزاری یک نماز جماعت نداشت بتوانیم به کمک آن ها دو یا سه نماز برگزار کنیم و به این طریق همه نمازشان را اول وقت به جماعت بخوانند. برای اطاعت از حرف شهید صیاد من رفتم رئیس قطار را پیدا کردم و به او گفتم که تیمسار صیاد(آن موقع اصطلاح امیر به کار برده نمی شد) گفته اند موقع اذان برای نماز بایستیم. او گفت ...
پاسخ هادی غفاری به اتهام کشتن هویدا/ جرمم این بود که در دادگاه با او شوخی کردم /خانواده هویدا به خلخالی ...
شوخی کردیم. بعد من از دادگاه آمدم بیرون. شما به او گفتی پیپت کو؟ نه، من نگفتم. گفتند به طنز شما به آقای هویدا گفتی پیپت کو؟ دروغ است و هر کسی گفته، دروغ گفته است. صحبت دیگری نشد بین شما و آقای هویدا. اصلا من حرف نزدم. حتی آقای خلخالی از من به عنوان شاهد دعوت کرد، من قبول نکرد. حرفی نزدم، هیچی. ولی می دانم منشأ 90 درصد مشکلات کشور شخص ...
ضدونقیض های اعدام هویدا
با وجود آنکه روزنامه های دوران انقلاب همگی از تیرباران هویدا در برابر جوخه اعدام سخن گفته بودند؛ اما بعد از گذشت چند سال روایت های دیگری از چگونگی مرگ نخست وزیر دوران پهلوی مطرح شد. از آن جمله ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت بود که روایتی دیگر ارائه داد. یزدی در خلال بیان خاطراتش درباره اعدام هویدا گفت: وقتی هویدا را از پادگان جمشیدیه به مدرسه رفاه آوردند، به من گفت که فلانی من حرف های زیادی دارم که باید بزنم. این خیلی طبیعی بود. فردی که 14 سال نخست وزیری یک نظام را برعهده داشته است، اطلاعات بسیار گسترده ای از درون نظام داشته باشد. پیش فرض من این است که می خواست راجع به نظام گذشته حرف بزند. من با توجه به اینکه اطرافیان شاه یک عداوت خاصی با هویدا پیدا کرده بودند و به همین دلیل او را به زندان انداخته بودند، نگران بودم که در آن اتاقی که همه فرماندهان نظام قبل در آن بودند، او را در آن اتاق خفه بکنند؛ بنابراین من در مدرسه رفاه یک اتاق دیگری را ترتیب دادم که هویدا را آنجا تنها نگهداری کنند. من به آقای خمینی گفتم که هویدا اسرار زیادی دارد. زمانی می شود که ما می گفتیم خاندان پهلوی فاسد بودند و روابط کثیفی داشتند. خب ما مخالف بودیم و می توانستیم هر حرفی را بزنیم؛ اما نخست وزیری که 14 سال مسئول بوده است، می خواهد حرف بزند. باید بگذاریم حرفش را بزند. آقای خمینی پیشنهاد من را پذیرفت. به خلخالی گفت همان جور که فلانی می گوید، عمل کنید . ...
داستان کرونا و جهادی ها(7) روایت هفتم؛ منطقه قرمز
دستش به مریض بعدی اجازه ورود به اتاق داد. دختر، دستپاچه چادرش را به دندان گرفت، بازوی پدر نحیفش را که نفس نفس می زد رها کرد و نشاندش روی صندلی. دکتر تب سنج را برد نزدیک پیشانی پیرمرد و رو به ما گفت: شما به عنوان همراه تشریف می برید منطقه قرمز . دکتر دستش را دراز کرد. به پاکت سی تی اسکنی که از گوشه چادر دختر پیدا بود اشاره کرد و رو به ما ادامه داد: خانواده ها اجازه ورود ندارند صدایش را پایین آورد. منطقه مشکوک هاست . 313/ ...
خاطرات آیت الله هاشمی؛ 20 فروردین 1371 تا 1376: به محسن کنگرلو گفتم 380 هزار دلاری که در زمان جنگ به ...
. بعد از اجرای سرود بانشاط، خیرمقدم [آقای موسوی]، امام جمعه و [سید جاسم ساعدی]، نماینده، سخنرانی کردم و به طرف شوش پرواز نمودیم. چون قرار بود در اهواز ، ساعت هفت و نیم، برنامه پخش مستقیم دربارة سدهای خوزستان داشته باشیم، صحبت را کوتاه کردم. در شوش هم مردم با استقبال وسیع، روی دست دیگران زده بودند. دختربچه شهیدی خیرمقدم جالبی گفت گفتم از رادیو پخش شود. آن قدر پُرشور بودند که صحبت را مشکل کرده بود ...
دلدادگی شهید خیزاب به امام زمان (عج)
گفتیم که این آزمایش های بارداری برای 15 روز پیش است و بنده باردار نیستم، گفتند که نه باید آزمایش و سونوگرافی بدهید. ما آزمایش و سونوگرافی را که دادیم دکتر گفتند: آزمایش های قبلی شما را ببینم. بنده نگران شدم که شاید بیماری بدی گرفتم که دکتر این گونه تعجب کرده است. دکتر با همکارشان آرام صحبت کردند و به بنده گفتند: خانم چه کسی گفته شما باردار نیستید؟! شما 4 ماه است که باردارید و بچه شما پسر ...
بازنشر / گفتگوی خواندنی اگروفودنیوز با استاد علی بهزاد
.... ناراحتی همکاران یکسو و عصبانیت آن مقام هم از سوی دیگر بر وهم آلود شدن فضا می افزود. همه نگران بودند و در پی چاره که با خونسردی گفتم من از روز یادداشت هایم متن را بازنویسی می کنم. زمانی که آقای مدیر دید من تنها دو صفحه ی کوچک را نشان می دهم با لحن دلخور آمیخته به عصبانیت پرسید: با همین چند خط؟ چند روز بعد 17 صفحه تایپ شده ی متن گفتگو را برایش فرستادم که در هفته نامه به چاپ ...
قلعه نویی در پرسپولیس؟
بار هنگامی که بازی می کردم و دوبار هنگام مربیگری. اول آقای کاشانی تماس گرفت و بعد آقای رویانیان. اگر می پذیرفتم رکورد نقل و انتقالات را می شکستم. البته من به ایشان گفتم اگر در میان کل استقلالی ها تنها یک نفر من را دوست داشته باشد، نمی آیم. در دنیای فوتبال مربیان زیادی روی نیمکت تیم های رقیب نشسته اند. از فابیو کاپلو که هم سرمربی یونتوس بود و هم آث میلان و آث رم گرفته تا مورینیو که وقتی ...
عاقبت ، صیاد ما فرهاد شد.../ 21 سال از آسمانی شدن صیاد دلها گذشت
شیرازی در سن 25 سالگی زمانی که افسرجوانی بود به خواستگاری دخترعموی خود رفت. همسرگرامی ایشان در این باره چنین گفته است: عمویم برای این که سختی زندگی با یک فرد نظامی را به من تذکر بدهند، گفت: زندگی با یک سرباز سخته.آن هم فردی مثل علی که زندگی ساده ای داره .اما برای پدرم،پاکی و نجابت داماد آینده اش مهم بود، نه تأمین رفاه من؛ همان چیزی که در وجود علی بود،و همین هم بود که پدرم از بین همه خواستگارها با ...
با مهندس بازرگان بر سر هویدا دست به یقه شدم
شعار سال : 41 سال پیش در چنین روزی، 18 فروردین 58، امیرعباس هویدا، نخست وزیر شاه در فاصله سال های 43 (بهمن) تا 56 (مرداد)، به حکم صادق خلخالی حاکم شرع دادگاه های انقلاب در زمان تنفس دومین دادگاه خود به ضرب گلوله اعدام شد. خلخالی در خاطرات خود (سایه، 1379، 374-388) محاکمه و اعدام هویدا را چنین روایت کرده است: یکی از بزرگ ترین مهره ها و عوامل فساد دستگاه پهلوی آقای امیرعباس هویدا بود. او پس از اعدام انقلابی منصور بر سر کار آمد و به مدت نزدیک به سیزده سال نخست وزیر شاه بود. او را به دستور ازهاری ظاهرا به زن ...
جمله بیادماندنی که حاج قاسم به شهید مدافع حرم گفت/ سفارش کرد اشکم را نامحرم نبیند
شب نمی توانست به ما سر بزند. به خاطر سنگین بودن کارش شب ها ساعت یازده و نیم شب می آمد و هنوز پنج صبح نشده می رفت؛ اما در همان زمان کوتاه هم که می آمد با نغمه یکدل سیر بازی می کرد. تازه بعد از بازی با نغمه می خواست شام بخورد. گاهی پیش خودم می گفتم سید خستگی ناپذیر است. در آن مدت همیشه ما خانه بودیم چون دور و بر ما همه خانواده های سوری بودند. هفتم یا هشتم شهریورماه بود که ما را پیش ...
اینجا شب ها خدا می خوابد| روایت زندگی 4 کودک وقتی پدر و مادر زندانند تصور می کردم در ایران وقتی هر دو ...
کن است به هر دلیلی قطع شود. بچه ها همگی مدرسه می روند و مسئولیت خانواده برعهده زهرا است. مادر در زندان زنان (ورامین) و پدر هم در زندان قزلحصار محبوس است. حالا هم که کرونا آمده همان حقوق زهرا هم قطع شده است. کمیته مثلا امداد هم گفته است: چون زهرا نمی تواند کفیل خانواده باشد نمی توانیم به این خانواده کمک کنیم! که البته بهانه های بنی اسرائیلی است ...! تصور می کردم در ایران وقتی هر دو عضو خا ...
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
از زیر آن رد شدند و به داخل پارک رفتند و به جمعیت چشمگیر داخل پارک پیوستند. لبخندهایشان نیز حاکی از آن بود که چقدر هوشمندانه توانستند موانع ورود را رد کنند و به مقصود برسند. صدایشان زدم و گفتم: سلامتی تان در خطر است. درخانه بمانید! اما تنها جز چند کلام نامحترمانه چیز دیگری عایدم نشد. سری به خیابان نظر زدم و جز دو مغازه که آنها نیز کرکره شان را تا نیمه بسته بودند، مابقی مغازه ها تعطیل بودند؛ اما ...
فتاحی :طالقانی گفت دستور می دهم گفتم نمی توانی
.... یک ماه قبل هم گفته بودند بهاروند می خواهد فتاحی را بردارد که آن زمان من با آقای تاج صحبت کردم و ایشان گفت نگران نباش. من در این چند سال واقعا از زندگی ام زدم و با این هواپیماها از این شهر به آن شهر رفتم. برای راه اندازی لیگ برتر که قرار بود یک ماه دیرتر برگزار شود 4 پلن طراحی کردم و حتی یک پلن داشتیم که بازی ها از نیم فصل شروع شود. هر روز یک شهر بودم آقای سهیل مهدی ، حمیصی و برخی دیگر ...
این حرف ها را تا دم در ورودی توی گوشش خواندم ولی تصمیمش را گرفته بود و حرف های من اثری نداشت. توی فامیل، ...
وقتی می خواست وارد حوزه بشود خودم برای ثبت نام همراهش بودم. از خانه که سوار ماشین شدیم تا وقتی برسیم بابل بهش می گفتم: پسر نرو! کجا می خوای بری؟ بیا برو درستو بخون. می خوای آخوند بشی که چی بشه؟ این حرف ها را تا دم در ورودی توی گوشش خواندم ولی تصمیمش را گرفته بود و حرف های من اثری نداشت. توی فامیل، روحانی نداشتیم. به همین خاطر این ذهنیت در ما شکل گرفته بود که افرادی که کم استعداد هستند ...
خاطره ای از پاک سازی پایگاه هوایی اصفهان توسط عباس بابایی
تسویه کند. اوایل انقلاب بود. هنوز بودند کسانی که رنگ و بوی انقلابی نداشتند. عباس اولین نفر، داماد خودشان را اخراج کرد؛ محمد سعیدنیا؛ شوهر اقدس خانم که بعدها فامیلی اش شد سعیدنیا. او معاون خدمات سربازها بود. خانه ی آن ها روبه روی ما بود. محمد از آن بچه های قُد بود و اصلاً سراغ عباس نرفت. کامیون آورد، اثاث کشی کرد، رفت. روزی که کامیون آمد، من رفتم به عباس گفتم: عباس، محمد داره می ره، چه ...
تکلیف دانش آموزان بدون گوشی و اینترنت چیست؟
گفت یکی از پدر ها زنگ زده گفته این معلم شما سر کلاس هم اینطوری به بچه ها درس می دهد، اصلا نخواستیم. چرا که موبایلی که در اختیار دانش آموز ها است اکثرا موبایل برادر، پدر و مادر آن ها هست، آن ها هم گاهی وارد گروه می شوند و نحوه تدریس و مطالب را نگاه می کنند و همچنین مشکلی ایجاد شده بود. از آن روز به بعد دیگه چیز اضافی توی گروه ننوشتم (با خنده). وی در مورد عدم دسترسی به امکانات به همدلی می گوید ...
اگر رضایت بدهی شفاعتت میکنم
...: "امروز سرکلاس معلم عصبانی بود و به همه بچه ها ناسزا گفت . دونفر سرکلاس باهم دعوا کردند ولی او به همه فحش داد و به همه پدر و مادرها ناسزا گفت. من دیگر سر آن کلاس حاضر نمی شوم." مادر گفت: "عیبی ندارد. عصبانی بوده و یک چیزی گفته..." اما حسین تا دو روز مدرسه نرفت. بعد از دو روز مادرم به برادربزرگم گفت: "داری میروی سرکار،حسین رو ببر مدرسه و غیبتش را موجه کن." با اصرار حاجی هر دو به ...
محسن رفیق دوست: هویدا کشته شد، اعدام نشد / گفت می دانم که اعدامم می کنید، اما عجله نکنید، من خیلی حرف ...
که در جمهوری اسلامی با او حرف زد من بودم. - هویدا به من گفت شما راحت پیروز شدید. بعد از چند وقت که زندان قصر را آماده کردیم همه این افرادی که در زندان رفاه بودند منتقل کردیم به زندان قصر! - آقای اصغر رخ صفت شد رییس زندان و بردار ایشان محمد، شد مدیر داخلی زندان. آقای رخ صفت به من زنگ زد گفت میخواهم رفیق دوست را ببینم. - من هم رفتم و هویدا گفت مرا از زندان بیاور ...
فقیهی ممتاز که دنبال جایگاه علمی دنیوی نبود/ احمد مروی
یک روز که من به خدمت رهبر معظّم انقلاب رسیدم این موضوع را از قول آیت الله کریمی به ایشان عرض کردم. گفتم که آیت الله کریمی خیلی اصرار دارند که حضرت عالی رساله بدهید و اگر اجازه بفرمایید با مدیریت و نظارت ایشان رساله ای از شما آماده بشود و بعد از ملاحظات خودتان اجازه چاپ داده بشود. به حضرت آقا گفتم که آیت الله کریمی می گویند که شیعیان کشورهای خلیج فارس اگر مرجع رساله نداشته باشد هر چقدر هم فقیه ...
روش برخورد با مردم(حکایت خوبان)
مرحوم شیخ طوسی در کتاب رجال خود آورده است: در یکی از روزها، عده ای از دوستان امام رضا(ع) در منزل آن حضرت گرد یکدیگر جمع شده بودند و یونس بن عبدالرحمان نیز که از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصیت های ارزنده بود، در جمع ایشان حضور داشت. هنگامی که آنان مشغول صحبت و مذاکره بودند، ناگهان گروهی از اهالی بصره اجازه ورود خواستند. امام(ع)، به یونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش ...
مالک اشتر لشکر 25 کربلا را بشناسید
روحیات مبارزاتی پسرش تقریبا سال سوم دبیرستان بود که احساس کردم حال و هوای محمدحسن عوض شده; تا این که یک وقت فهمیدیم او با روحانیون والامقام و مبارز آشنا شده که آن ها او را به تقلید مرجع تقلیدی به نام حاج آقا روح الله در آورده اند. مدتی گذشت که دیدم میل رفتن به دبیرستان ندارد. گفتم : پسرم چرا رابطه ات را با درس و مدرسه کم کردی؟ ابتدا بهانه در آورد که چو شما تنها هستید و به خرج منزل نمی ...
نگاهی به زندگانی شهید محمدباقر صدر
...> سید محمد باقر صدر، نهضت امام خمینی در ایران را روزنه امیدی برای نجات امت اسلامی می دانست. بنابراین از آغاز نهضت اسلامی امام در سال 1342 ش آن را تحت نظر داشت و از امام و حرکتش حمایت می کرد. در تاریخ 9 جمادی الثانی 1385، حضرت امام خمینی از تبعیدگاه ترکیه به نجف اشرف منتقل شد. ورود امام به حوزه علمیه نجف، جنب و جوشی در آن ایجاد کرد. علما و روحانیون نجف درباره استقبال از امام، نظرات مختلفی ...
خاری در چشم حزب بعث عراق
حزب در این باره، اعتراف کرد: فتوای سید محمدباقر، همه نقشه های ما را نقش بر آب کرده و هیچ کس، جز عده کمی ترسو و بزدل، از پذیرفتن عضویت حزب و همکاری با آن استقبال نکردند. بدین گونه حزب بعث، دشمن اصلی خود را شناخت. تجلیل از انقلاب ایران آیت الله صدر، از حامیان صادق امام خمینی و انقلاب اسلامی بود، امام در پاریس بود که سید محمدباقر صدر، طی نامه ای پیشتیبانی خود را از ایشان و ملت ...