خاطره ای از پاک سازی پایگاه هوایی اصفهان توسط عباس بابایی
سایر منابع:
سایر خبرها
در اینستای ستاره های خارجی؛ سلنا آشپز می شود!
گذارند که جنجال بسیاری به راه انداخته و خبرساز می شوند، توجه رسانه ها و مردم به آن ها جلب می شود و شهرت بیشتری نیز برای آن ها به ارمغان می آورند. در این سری مطالب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. یعنی می خوام بگم حتی سگ راک هم داره از دوران قرنطینه خودش به نحو احسن لذت می بره و میره هواخوری! تازه از راک سواری هم می گیره؟! ...
تجربیات یک بیمار کرونایی در قرنطینه خانگی
خانه برگشتم. گرسنه بودم، ولی بیش از چند قاشق نتوانستم غذا بخورم. با احساس لرز و سرمای شدید به حمام رفتم و قریب یک ربع در حد سوختن زیر دوش آب داغ ماندم. احساس بهتری داشتم. تا شب کمی بهتر شدم، ولی باز دوباره لرزو لرز و اینبار با تب و گرگرفتگی. شستم خبردارشد بله خبری شده. با خودم گفتم نهایتا بدلیل خستگی و سرمای بیرون بوده و خودم را دلداری می دادم، ولی جایی درون مغزم می گفت: آره جون خودت ...
عاقبت ، صیاد ما فرهاد شد.../ 21 سال از آسمانی شدن صیاد دلها گذشت
فرمانده ای که از سال 1343 و با ورود به دانشگاه افسری ارتش، توانست مهارت های نظامی را به خوبی فرا بگیرد و در کنار آن، ایمان و تعهد انقلابی او نیز زبانزد بود. شهید صیاد پس از پیروزی انقلاب نیز در مسئولیت های مهمی ایفای نقش کرد و روزهای دفاع مقدس او را خوب به یاد دارند. فرماندهی عملیات شمال غرب کشور و راه اندازی قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش (قرارگاه حمزه سیدالشهدا) از مهم ترین مسئولیت ها و ...
تئاتری صحرایی در جبهه که با جشن پتوی بازیگرش خاتمه یافت
.... پشت پرده که رفتم شروع کردم با شهید نصرت خواه بگو مگو کردن و اینکه سعی کن با لهجه با من حرف نزنی که من نمی توانم جلوی خودم را نگه دارم. گفت باشد سعیم را می کنم. پرده دوم با بازی شهید نصرت خواه که به عنوان مدیر مدرسه در دفترش روی صندلی نشسته و حاج قاسمی هم جارو به دست و یک کلاه نخی به سرش دارد اطاق را نظافت می کند، شروع شد. تا پرده کنار رفت همه زدند زیر خنده. آخر صورت شهی ...
قیام به قسط می تواند زمینه ساز افق دیگری باشد/ دو وجه شرق و غرب در وجود هر انسانی هست
را نسبت به خودت انجام بدهند؟ می گوید نه، یعنی نمی پذیرد این را نسبت به خودش، حاضری مال خودت را بدزدند؟ می گوید نه. این آن بار نورانی است که از پس همه ظلمات جلوه گر می شود. روح جمعی هم شرقی و غربی دارد بنابراین روح جمعی انسان هم شرق و غربی دارد. ما یک روح فردی و یک روح جمعی داریم. شما در تلویزیون که منزل نشستید تنها یک فیلمی را تماشا می کنید بعد ممکن است بروید در سینما با هم ...
روایتی خواندنی از لحظه به دنیا آمدن امام زمان (عج)
حسن عسکری](ع) از همان جا که نشسته بود، ندا برآورد: ای عمه! شتاب مکن که آن امر نزدیک شده است. حکیمه ادامه می دهد: در حال خواندن سوره های سجده و یس بودم که نرجس با اضطراب از خواب بیدار شد. من با شتاب پیش او رفتم و گفتم: نام خدا بر تو باد، آیا چیزی احساس کردی؟ گفت: بله، عمه جان. به او گفتم: بر خودت مسلط باش و آرامشت را حفظ کن که این، همان است که به تو گفتم. حکیمه ادامه می دهد: دقایقی کوتاه خواب به سراغ ...
رهبر انقلاب: اگر ممکن بود می رفتم همدان، دیدن این مرد
سلگی در هنگام تعریف خاطراتش بسیار می گریست و از نقش خودش هم چیزی نمی گفت، با پنجاه نفر دیگر نیز مصاحبه شده و خاطراتشان در کتاب مکمل خاطرات سردار گردیده است. عشق بی پایان به حضرت عباس در پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای در 20/11/1395 آمده است: دیدن جلد کتابی که رویش نوشته خاطرات فرمانده ی گردان حضرت ابالفضل علیه السلام ، آن هم با ...
روزگار مرگ های ناخواسته
روزگار مرگ های ناخواسته محبوبه میر قدیری از صبح روز پیش تا همین الان باز روی موج فحش بوده و هستم. الان که دارم بقول آن عزیز از دست رفته- صادق هدایت- همینطور مثل ریگ فحش پخش و پلا می کنم. فکر می کنید دیوانه ام؟ نخیر، ابدا. کمی ترسو هستم چرا که باید همین حالا می رفتم در خانه ی همسایه را می زدم و می گفتم این همه آدم را تو یک آپارتمان 90 متری جمع کرده ای قیمه میل کنید و آن هم در ...
به زحمت فن کمر زدم
می کنم اگر این دو ویژگی را نداشتم اصلا بازیگر نمی شدم . هنوز نمی دانم مشهورم یا نه! فکر می کنم حالا دیگر ابوالفضل حسابی معروف شده است اما خودش از یک بدشانسی بزرگ صحبت می کند: آخرین بار، روزهای آخر اسفند به خاطر یک ویدئوی تبلیغاتی از ساری به تهران رفتم و برگشتم. از آن به بعد مثل همه مردم در خانه مانده ام و نمی دانم مردم کوچه و خیابان چه واکنشی به من نشان می دهند و اصلا آدم ...
مکاتبه سیدکاظم آقا شریعت پناهی با رضاشاه درباره قرنطینه خانگی نصرت فیروز/ سیدکاظم آقا منشی دربار رضاشاه ...
او تعظیم می کردیم. در زمان کودکی ما مکتب خانه ها برپا بودند. بعدها مکتب خانه ها توسعه پیدا کردند و مدارس دولتی ساخته شدند. من در منطقه پاچنار به مدرسه می رفتم. تا کلاس سوم هم درس خواندم. در کودکی کارمان بازی بود و بازی! اما در نوجوانی کار بنایی را شروع کردم. تمامی برادران من معمار و بنا بودند. اولین کار من مربوط به ساخت آب انبار بود. آب انبار کارخانه در آن زمان، از شهر دور بود. کار من در ...
متن و حاشیه های اعدام امیرعباس هویدا
نزدیک هویدا نشاند. بعد که تقریبا دادگاه داشت تمام می شد و متهم را بیرون بردند، بلند شدم و رفتم. این همه ماجرا بود؛ اما اینکه قاتل هویدا کیست، قاتل کسی است که حکم را می دهد و حکم را جناب آقای خلخالی دادند. من نه می خواهم دفاع و نه خدشه ای وارد کنم . او در پاسخ به این پرسش که حدس می زنید چه کسی به هویدا شلیک کرد، می گوید: هیچ کس جز آقای خلخالی و خدا نمی داند چه کسی هویدا را کشته است. هرکس [چیزی] بگوید ...
هشدار شاعری که به کرونا مبتلا شد/ مرگ برای همسایه نیست!
مطالعه مطالبی در فضای مجازی. ولی دوستانی که در اتاق ما بودند، کتاب هم می خواندند ولی من نه. اما بعد که در 14 روز قرنطینه خانگی بودم و به کتاب های خودم دسترسی داشتم، پس از سال ها شروع کردم به خواندن کتاب فصوص الحکم . او همچنین گفت که تاکنون شعر یا متنی ادبی درباره کرونا ننوشته است و اظهار کرد: چند نفر از دوستان تاکید می کردند که در این دوران یادداشت های روزانه بنویسم اما با این که خیلی از ...
ماشین حساب توان محاسبه درد و غم و تنهایی را ندارد
ت تلخی بود. خواهر باردارمون تو خونه بی تابی می کرد، عموهای پیرم، عمه ها و خاله ها زنگ می زدن و گریه می کردن. یکی از عمه ها اومده بود دم در خونه مون و پایین پنجره جیغ می زد و گریه می کرد. من رفتم وسط کوچه و با فاصله دور دلداریش دادم و خواهش کردم بره. بعد هم من موندم و مادری که مبتلا شده و پرستاری از اون رو شروع کردم که بعد از 10روز حالا بهتره اما کابوس مرگ بابا اذیتمون می کنه. صدا از پ ...
آخه کی مجبورت کرده مَرد!؟
نیست سر راه بندازین تو سطل آشغال. ناظر کیفی که رفت، همسر گفت: واقعا برام سواله که تو با این جیگر کوچولو و نازی که داری چرا اصلا طنز سیاسی می نویسی؟ زیر بار نرفتم و داشتم می گفتم که هر کاری اقتضائات خودش را دارد و من هم ترسی از کسی ندارم که دوباره زنگ خانه به صدا درآمد، هول شدم و پایم گیر کرد به مبل و با مغز خوردم زمین. پشت آیفون ناظر کیفی بود، می خواست بپرسد سطل آشغال دقیقا کجای کوچه است؟ ...
قول بیرانوند به پسر فداکار 13 ساله
برترین ها: محمدحسن عسگری که رویای گلری پرسپولیس را داشت و بیرانوند اسطوره اش بود، در حادثه ای تلخ و در ضدعفونی معابر اردستان اصفهان پای چپ خود را از دست داد. این اتفاق در یکی از شب هایی رخ می دهد که پدر محمد حسن با تراکتور قصد داشته مثل هر شب به شهر برود و به ضد عفونی معابر بپردازد ولی حادثه ای تلخ انتظار او و پسرش را می کشیده که با خواهش خواسته بود، او را هم با خودش ببرد. ...
رفیق دوست می گوید هویدا به دست هادی غفاری کشته شد! محسن رفیق دوست درباره ماجرای اعدام امیرعباس گفت: ما ...
: فردی به نام آقای رضاییان می گوید هویدا اینجاست. – من هم از همان مدرسه علوی دو سه نفر را روانه کردم هویدا را آوردند و یک اتاق مجزا هم برایش آماده کرده بودیم بردیمش در آن اتاق و به قول خودش اولین کسی که در جمهوری اسلامی با او حرف زد من بودم. – هویدا به من گفت شما راحت پیروز شدید. بعد از چند وقت که زندان قصر را آماده کردیم همه این افرادی که در زندان رفاه بودند منتقل کردیم به ...
روایت ناشنیده عضو جبهه ملی از دستگیری هویدا و مشی فروهر
جا هم قهر کرد و به قم رفت. بعد از آن یکی دو نفر دیگر را آوردند، در نهایت هم دوباره آقای قدوسی آمد که بعد جایشان عوض شد. مدت ها بعد، یک روز در خیابان بهشتی به جواد رفیق دوست برادر محسن برخوردم، بعد از سلام و علیک گفت: آقای سیف کجایی؟ آقای قدوسی دربه در دنبالت می گردد. گفتم سلام ما را برسان. تو که می دانی گروه خونی ما با شما جور درنمی آید. دیگر هم آقای قدوسی را ندیدم. داریوش فروهر در ...
آرزوی جالب مهاجم پرسپولیس: دوست دارم با رونالدو در یک رستوران شام بخورم!
توانستیم همراه پرسپولیس 3 جام بگیریم و سال فوق العاده ای را سپری کنیم. خودت هم شاید شروع خوبی نداشتی، اما به مرور به همان علی علیپور ستاره تبدیل شدی. یک سری مسائل در ابتدای فصل به وجود آمد که خیلی تمایل ندارم در مورد آن صحبت کنم. نگاه من همیشه رو به آینده است و حالا هم دوست دارم بیشتر در مورد سال 99 حرف بزنم. تا الان 7 گل در لیگ برتر زدی و اگر لیگ تعطیل نمی شد این شانس ...
نبرد سخت(6): نخستین علائم کرونا، آن هم با اکسیژن نرمال و بدون تب!
عصر ایران - "نبرد سخت" یادداشت های کوتاه عباس پازوکی - نویسنده و روان شناس - از خاطرات واقعی و تجارب شخصی اش در روزهای سخت کرونایی است که برای عصر ایران نوشته. او هم اکنون با علائم کرونا در خانه بستری و حالش رو به بهبود است. *** ساعت 6 عصر روز 29 اسفندماه هست و یک طوفان شدید داره هر چیزی رو تو خیابون به هم میریزه ، من هم کنار پنجره و رو به خیابون دارم آب قند می خورم تا شاید ...
بیا با صدای مهدی جهانی+صوت
بد کردم به تو من می دونم یه آدم بد و بیخودم نمی خوام هیچ کسو غیر تو اشتباه بود زدم قیدتو دیوونگی بود گفتم نمون برو دیوونه شدم من از فکر تو بعد تو من خیلی بد آوردم از دوست و دشمنم ضربه خودم جایی نیست که نرفتیم ما با هم تورو با خودم همه جا بردم من بیا آسمونم بیا آروم جونم بیا من پشیمونم بیا ای مهربونم بیا هرکی رو می بینم فرق ...
زندگی و زمانه شهید محمدباقر صدر؛ جامع اجتهاد و جهاد
ساعت قبل از اذان ظهر، درب خانه اش را به روی مردم باز می کرد و آنان برای حل مشکلات فکری و علمی خویش به خانه او می رفتند. چهارشنبه ی هر هفته، بعد از نماز مغرب و عشاء، مجلس عزاء و روضه خوانی به یاد سالار شهیدان، امام حسین(علیه السلام)، در خانه ی شهید بر پا می شد. بسیاری از عالمان و جوانان و دانش جویان در این مجلس شرکت می کردند. آیت الله صدر(ره)، به این وسیله، فرهنگ حماسه و شهادت و فلسفه ...
سلب میزبانی از ایران در آسیا به علت انتشار یک خبر!
بح در ورزشگاه حاضر شدم. آقای طالقانی، رئیس هیات فوتبال خوزستان و عضو هیات رئیسه فدراسیون فوتبال با من تماس گرفت و گفت که اجازه نمی دهم آقای خلیفه سلطان، ناظر بازی وارد زمین شود. او قبلا با دبیر هیات فوتبال من درگیر شده و اجازه ورود خودرو او به ورزشگاه نفت مسجد سلیمان را نداده است و به شما دستور می دهم او را وارد ورزشگاه نکنید. فتاحی ادامه داد: به او گفتم که احترامش به جاست اما صلاح می دا ...
سرنوشت مرد بازنشسته در گرو نظر پزشکی قانونی
قبل تصادف کرده و پایش شکسته بود نمی توانست راه برود. یک روز من او را به حمام بردم و شیر آب داغ را باز گذاشتم تا شاید درد پایش بهتر شود .اما 10 دقیقه بعد صدای فریادهای همسرم را شنیدم با عجله به حمام رفتم و دیدم داخل وان افتاده و سوخته است. خواستم او را به بیمارستان برسانم ولی قبول نکرد. خودش در خانه به سوختگی ها پماد می زد تا اینکه روز حادثه که سر کار بودم پسرم تماس گرفت و گفت حال مادرش بد شده است ...
مالک اشتر لشکر 25 کربلا را بشناسید
و به قول ما مازندرانی ها "نوازش می داد" یا اینکه براشان "مویه خوانی" می کرد. تا حالا او را این گونه ندیده بودم. من که حالش را اینگونه دیدم، گفتم: تو هم انشاءالله شهید می شی، همه ما آرزو داریم به شهادت برسیم. دیر یا زود تو شهید می شی، من هم شهید می شم. شهید طوسی گفت: بیشتر برای زمان بعد از شهادتم، ناراحتم. متوجه حرفش نشدم، با تعجب گفتم: بعد از شهادت که نارحتی نداره! گفت: برای ما داره. "نصیرائی ...
ورود آیت الله خامنه ای به دزفول/ ماجرای درگیری میگ های ارتش بعثی با هواپیمای سی 130
هماهنگ بودیم _ گفتم: بچه ها! کی پیراهن شخصی داره؟ یکی گفت: من دارم. گفتم: بده به من ببینم. گرفتم دادم به عباس. گفتم: بپوش ببین اندازه ته. پوشید. خوب بود. هرکاری کردیم، رفیقم پولش را بگیرد، نگرفت و قبول نکرد. عباس پیراهن را روی همان لباس پروازش پوشید. اصلا معلوم نبود که لباس پرواز پوشیده. رفتیم سوار اتوبوس شدیم، آمدیم اصفهان. جنگ شروع شد. روز نوزدهم جنگ بود که من از طرف عباس، از ...
این حرف ها را تا دم در ورودی توی گوشش خواندم ولی تصمیمش را گرفته بود و حرف های من اثری نداشت. توی فامیل، ...
... وقتی می خواست وارد حوزه بشود گفتم: حالا که دوست نداری دانشگاه بری، باشه نرو. می خوای سرباز امام زمان (عج) بشی، قبول؛ ولی رفتن به حوزه شرط داره. این لباسی که تو قراره بپوشی ارزش و بهای زیادی داره. شاید توی جامعه امروز خیلی خریدار نداشته باشه ولی جایگاه بالایی داره. این لباس از تن پیامبر (ص) اومده. آگه می خوای به مسئله گفتن و نماز جماعت اقامه کردن اکتفا کنی و به فکر این باشی که امورات زندگی ات ...
داستان سندرم استکهلم چیست؟
نمی تونم بگم که به طرف اعتماد داشتم اما یک جورایی براش احترام قائل بودم. امیدوار بودم که شاید بتونه یه کمکی بکنه. کریستین که از سارق اول به شدت وحشت داشت کمک به کلارک اولافسون به چشم یک دوست نگاه کرد. کریستین: اون شروع کرد به حفاظت از من و گفت که اجازه نمی ده هیچ اتفاقی برام بیفته. برای کسی که خودش چنین وضعیتی رو تجربه نکرده توضیحش مشکله که چه قدر حمایت این برایم مهم بود؛ حس ...