خاطره ای از سرلشکر بابایی/ چرا عباس لباس بسیجی می پوشید؟
سایر منابع:
سایر خبرها
کرونا، جنگ جهانی چهارم است/ جانباز شیمیایی: خدا کند تا نَفَس دارم، خدمتگزار باشم
...، نان می داد. آن هم چه نانی؛ دو رو خشخاشی که برای خودمان نمی آورد... یادم می آید یک بار که مادرم فهمید کوپن های برنجمان را به عنوان خیرات به یکی از نیازمندان محله داده ام، ناراحت شد و گفت: "لیاقت نداری!" مات و مبهوت نگاهش می کردم. سر تکان داد و گفت: "آن بنده خدای نیازمند، باید بوی برنج خوب رو از خانه همسایه حس کنه؟ تو اگه راست میگی، از آن برنج های خوبی که خودت می خوری، خیرات بده..." ...
فال روزانه سه شنبه 26 فروردین 99 + فال حافظ و فال روز تولد 99/01/26
... سر ارادت ما و آستان حضرت دوست***که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر***نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست تعبیر: افسوس ایام گذشته سودی ندارد. به آینده فکر کن. معامله ای می کنی که بسیار سودمند است. ولی طمع نکن. صداقت داشته باش و حقیقت را بگو. کار امروز را به فردا نینداز. از یار خود رنجیده خاطر نباش. دروغ و بدی ها را فراموش کن تا خورشید عشق به ...
صادقیان: دوستی من با تتلو به هیچ کس ربطی نداشت!
رفقای خودم دعوا کردم. ستاره سال های نه چندان دور پرسپولیس تاکید کرد: فوتبالیست های زیادی الان وجود دارند، اما استعدادها کم هستند. اگر مربی باشی، به پیام صادقیان چه حرفی می زنی؟ ؛ پیام صادقیان در پاسخ به این سوال اظهار کرد: من می گفتم فوتبال بازی کن ولی هر کاری دوست داری انجام بده و فقط در زمین از تو فوتبال می خواهم. فوتبال ترکیه سطح بالایی دارد و من وقتی در این کشور و اروپا ...
طلبه ای که سالش را در غسالخانه تحویل کرد+عکس
تجهیزات را ببینیم کل غسالخانه را دور زدم تا حالا از نزدیک و اینجور بی محابا داخل غسالخانه دور نزده بودم انگار کلاس تشریح فقهی بود اصلا فکر نمی کردم که چند لحظه دیگر باید لباس بپوشیم و مشغول غسل دادن اموات شویم، خواهران قم لباس رزم پوشیدند، حالا قرار بود دو نفر که قبلا کار کرده اند و آمادگی بیشتر دارند برای تغسیل اموات کمک دهند و بقیه لباس بپوشند تا یاد بگیرند چون از فردا خواهران قم می رفتند و باید ...
نبرد سخت(7): کاهش 15 درصدی لنفوسیت/ تو کرونا مثبت هستی!
عصر ایران - "نبرد سخت" یادداشت های کوتاه عباس پازوکی -نویسنده و روان شناس- از خاطرات واقعی و تجارب شخصی اش در روزهای سخت کرونایی است که برای عصر ایران نوشته است. *** صبح هشتم فروردین بود و من از شب قبل که رفتم بیمارستان و سرم زدمT خیلی حالم خوب بود، بعد از چند روز سرحال بیدار شدم و خیالم راحت بود که کرونا ندارم. حالا باید کارهای عادی زندگی رو انجام می دادم. با علی ...
ایستاده در کنار مرگ
که به من وابسته است و می خواهد بغلش کنم دائم می گویم ممکن است بابا مریض باشه و باید از من دور شه؛ دلم برای بوسیدنش لک زده. مرد جوان دیگر که 13سال است در بهشت زهرا کار می کند، این روزهای را سخت ترین دوران کاری اش در تمام این سال ها می خواند: ما روزی چند فوت شده کرونا رو دفن می کنیم. کار دکترها و پرستارها سخته خدا خیرشون بده کنار مردم هستن ولی کار ما تو بهشت زهرا هم سخت و پرخطره؛ همه ش با ...
عباس حسین نژاد: امید ، کرونا را شکست می دهد
به گزارش فرهیختگان آنلاین ، فکر می کنم اردیبهشت ماه امسال بود که کتاب مناجات های متفاوتش توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد، کتابی که بسیار جذاب و دوست داشتنی بود و با زبانی متفاوت به مسئله دعا و مناجات پرداخته بود. اسفندماه سال پیش بود در همان روزهای اول حضور کرونا که خیلی برایمان همه چیز شوکه کننده بود شنیدم که عباس حسین نژاد هم در بیمارستان بستری شده است و دلیلش هم این ویروس است. از این شاعر ...
خاطرات دوران کرونایی ابطحی 9 تا 40
.... گفتم حالا که تو این جوک ها با خدا شوخی می کنیم، این را هم بگذارم. شیطان را لعنت کردم نگذاشتم. خدا خودش صاحب ماست ولی این بزرگان صاحب دارند. شوخی بردار نیست. شما به من اعتماد کنید بخندید. تا فردا خاطرات روزهای کرونایی (14) شنبه 24 اسفند امروز کمد لباس های خودم را مرتب کردم. دیدم دلم برای پوشیدن لباس های بیرون تنگ شده. تازه لباس های من عبا و عمامه است ...
قافله ای به مقصد بهشت
آخرین بار من و خواهرم را در آغوشت گرفتی و یک دور چرخاندی و رفتی. رفتنت هم قشنگ بود مدام به پشت سرت نگاه می کردی و دستانت را تکان می دادی تا اینکه از پیچ کوچه گذشتی. صدای ماشین سپاه را شنیدم که حرکت کرد و تو را با خود برد، دیگر تو را ندیدم ، تا اینکه در تابوت آرام و راضی در خون خود خفته بودی. آنروز قبل از اینکه خبر شهادت تو را به مادرم بدهند همگی خوشحال در خانه نشسته بودیم من و ...
و قسم به قلم، سلامتی نعمت بود
... و هربار از پدرم می پرسیدم اسم ماشین آقای عارفی چیه؟ بابایم می گفت: تویوتا کرونا... و فقط خدا می داند چند بار من به فرشته های روی شانه ام توی گوشه و کنایه گفتم که من بزرگ شدم کرونا می خواهم... جایی حوالی چهل سالگی از روزنامه زدم بیرون. شب آخر صفحه بندی روزنامه سال و نود و هشت. با بچه های تحریریه خداحافظی کردیم و آمدم خانه. خیلی خسته بودم. بعد از شام خوابیدم. فردایش همسرم ...
این پرستار داوطلب، مدافع حرم است
به سوریه می برد و از توسل بانوی مسیحی به حضرت رقیه و نبرد با داعش می گوید. سید صادق رمضانیان کار هر خبرنگاری را برای نوشتن سخت می کند، تا گمان می کنی زیر و بم خاطراتش را بیرون کشیده ای یک نوبرانه دیگر رو می کند. وقتی سراغش رفتیم که هنوز رد خستگی چند هفته کار طاقت فرسا در صدایش مانده است. روایت را از روزی شروع می کند که آشنای دور و نزدیک او را دیوانه خطاب کردند و گفتند با ...
فال روزانه دوشنبه 25 فروردین 99 + فال حافظ و فال روز تولد 99/01/25
مهمتر از خودتان با ملایمت رفتار کنید. اگر فکر می کنید به تنهایی نیاز دارید زودتر به خانه بروید و در خلوت خودتان کارهایی که دوست دارید را انجام دهید. فال حافظ مخصوص متولدین تیر: برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست***مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست میان او که خدا آفریده است از هیچ***دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشادست تعبیر: اینقدر ظاهربین نباش. ظواهر تو ...
گفت وگو با عصبانی ترین شاهرخ بیانی: پروین از فروش زمین های سعادت آباد پولدار شد
دیگر می توانی فوتبال بازی کنی که از چنین موقعیتی بگذری. آن زمان علی پروین سرمربی ما در تیم ملی بود. من با کسانی مثل درخشان و محمدخانی رفیق بودم. پروین به من گفت تو با بازیکنان پرسپولیس رفیقی و من هم می توانم زمین سعادت آباد را در ازای آمدنت به پرسپولیس برایت زنده کنم. دیدم فرصت خوبی برای زندگی ام است و گفتم این کار را برایم انجام بده. یک روز من را به سعادت آباد برد و دیدم دور یک قطعه زمین خط کشیدند ...
ترجمه اشتباهی که کسب و کار را به تباهی می کشاند
روز تو همین شرایط بودم . انقدر به خودم و انتخابم اعتماد داشتم که بدون اینکه ترجمه انجام شده رو بخونم آماده شدم برم که یک کنفرانس خیلی خوب رو ارائه بدم . رفتم پشت تریبون وایستادم . همه چی آماده شد ... آینده روشنم میومد تو ذهنم که بعد از ارائه این مقاله می تونم به یک حقوق خیلی خوب برسم . تمامی حواس ها رو به من بود . گلویی صاف کردم و آماده ارائه شدم . ترجمه رو جلو چشم گذشتم . خط های اول ...
چوپان به من گفت تو این ترانه را نمی توانی بخوانی
نبود و فرج با چهره من آشنایی نداشت. گفتم: آری . گفت: باور کردنی نیست من هم در آوازی که از سر شوق بر پرواز گشوده بودم ترانه رعنا را سر دادم. مرا بوسید و گفت: درست است، تو باید در آسمان ها قدم بزنی نه اینجا. آن وقت برایم خواند. همان قسمت اول را که می دانست و صدا در ترانه به آوازی جدی بدل می شد و بیشتر به عرفان آوازی از سر عشق بود. من دیگر غرق فضایی شده بودم که آوازهای کوه در گوشه دلم تلنبار ...
روایتی از بارسنگین غم خانواده هایی که عزیزانشان را به دلیل ابتلا به بیماری کرونا از دست داده اند
مراسم خاکسپاری رفته است. چندبار در خلال صحبت های مان، تلفن همراهش زنگ می خورد و او توضیح می دهد که خاکسپاری تمام شده، یک بار هم برادر همسرش که هنوز در بهشت زهراست و گریه امانش نمی دهد، تماس می گیرد. از داخل ماشینش تلفن کرده، میگه حتی نمی تونم روی خاک پدر بیفتم و گریه کنم، از دور و داخل ماشین ایستادم و بهت زده فقط نگاه می کنم. من چی دارم بهش بگم؟ وقتی حتی نتونستم تا بهشت زهرا همراهشون باشم و مجبور ...
بهادر عبدی: ریوالدو با زبان برزیلی به من فحش داد/ خدا به من نظر کرد تا پرسپولیسی شدم/ 2،3 بازیکن ...
پرسپولیس برایمان بگوئید. حضور در این باشگاه برایتان چگونه بود؟ کسی که در این تیم حتی یک روز هم بازی کرده باشد، هیچ وقت نمی گوید حضورم در پرسپولیس بد بود. من طرفدار پرسپولیس بودم و خوشحالم که عضو کوچکی از این باشگاه هستم. اعتقاد دارم که خدا به من نظر کرده بود که بازیکن پرسپولیس شدم و در سن و سال پائین، توانستم پیراهن پرسپولیس را بپوشم و به آرزوی خودم برسم. البته در پرسپولیس پستی و بلندی هم ...
ماجرای نامه ای که حاج قاسم وصیت کرد در کفنش بگذارند+عکس
همسرم پشت تلفن به من خبر داد اصلا نمی توانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. چند بار پرسیدم: راست می گویی؟ گفت باور کن. آن روز خدا فقط می خواست به خانه ما نظر کند. البته به بچه ها نگفتم چون فکر کردم حتی اگر یک درصد او نتواند بیاید در روحیه بچه ها تاثیر منفی خواهد گذاشت. اما استرس مرا گرفت و سریع شروع کردم لباس بچه ها را مرتب کردن. خانه را با اشک تمیز می کردم و به بچه ها گفتم: بلند شید کمک کنید دوست بابا دارد ...
ناگفته های تکان دهنده زنی خطرناک که 2 بادیگارد مسلح داشت
می برد و تاکید می کند:"یک زمانی به من می گفتند زنیکه حالا به من می گویند خانم ! خودم قهرمان خودم شدم. " دوران کودکی تان چگونه گذشت؟ دوران کودکی زیاد قشنگی نداشتم، اما آنقدر هم بد نبود که بخواهم ناراحتی داشته باشم. سرکش بودم. در خانه از من می ترسیدند. فقط حرف پدرم را می خواندم، حرف مادرم را گوش نمی کردم. هر کاری می گفت برعکسش را انجام می دادم. چندتا خواهر و برادر ...
تلخ و شیرین های کرونایی
ناآرامم آرام تر می شود، خیابان های شهر امشب چقدر زیباتر شده است، از ازدحام و شلوغی شهر خبری نیست و کم کم شهر در حال آماده شدن برای خواب است، به میدان ولیعصر که می رسم دلشوره باز به سراغم می آید رو به همسرم می کنم و می گویم -تو هم از امشب میری یا میمونه برای فردا صبح - نه از همین امشب شروع می کنیم اتفاقا اصل کار شب هاست. چراغ های بیمارستان که در مقابل چشمانم ظاهر می شود ...
ماجرای برخورد شهید بابایی با سرباز و افسرنگهبان و دوستی با شهید صیاد شیرازی
مگه تو تلفن شیرازی رو داری؟ تا عباس جواب مثبت داد، خودش را جمع کرد، گفت: خب، می خوای بزنی، بزن. عباس گوشی را برداشت و شماره گرفت: سلام... چطوری؟ خوبی؟... شیرازی! می گما، ما موتور ماشین مان سوخته س، این جا دم در پادگان شما ماندیم. می تانی یه ماشین به ما بدی، ما بیایم تا تهران؟ افسر نگهبان، از جایش بلند شد، گوشش را تیز کرد، دید که نه، واقعاً صدای جناب صیاد شیرازی از آن طرف خط می آید. جناب ...
یک بازنده
... جایی که ناهار میدادن خیلی شلوغ بود. بالاخره یه میز پیدا کردیم که دو تا خانم نشسته بودن و دقیقا جای خالی به اندازه ی ما بود. بدون اینکه نگاه مستقیمی به خانم ها گفتم : اشکالی نداره ما اینجا بشینیم ؟ روی همون میز نشستیم و شروع کردیم به غذا خوردن. حین غذا خوردن در مورد اتفاقات اون روز صحبت می کردیم و حرف های پراکنده ای از موضوعات مختلف. تو اون مدت فقط یک بار سرم رو بالا آوردم تا ...
مصائب حاجی!
محمدحسین کریمی پور در یادداشتی تلگرامی با عنوان مصائب حاجی! نوشت: دیشب خواب دیدم قیامتست و نوبت حساب من رسیده. کارم را بلد بودم. گفتم:” من اهل زیارت وارث بوده ام. نباس یه فرقی با این جماعت بکنم؟” گفتند آیا دوست داری تو را با همین زیارت شریف، بسنجیم؟ گل از گلم شکفت :”اوس کریم! ناز شستت! این دنیا هم حاجیت، افتاد تو خط ویژه!” گفتند با کدام فراز زیارت تو را بسنجیم؟ الله بختکی ...
می خواست مدافع حرم شود، شهید مدافع امنیت شد
گذرد؟ هادی گفت: نه مادر اشتباه نکن، این دنیا به درد نمی خورد. می گفت: من 25 سال عمر کردم، خیلی دیگر بخواهم عمر کنم 25 سال دیگر است خب زندگی در این دنیا را می خواهم چه کنم؟ شما چه پاسخی به ایشان دادید؟ رو به هادی کردم و گفتم: پسرم با همه این ها من نمی توانم بدون تو زندگی کنم. هادی تودار بود، چندان صحبت نمی کرد، اما این صحبت ها را با من در میان می گذاشت. با خودم می گویم او من را برای ...
منوچهری: گلِ من باعث قهرمانی استقلال شد
می دادم، چون آن زمان در اوج بودم. اما چون مسئولان استقلال می دانستند که چقدر استقلال را دوست دارم مبلغ قرارداد را خیلی پایین آوردند. اما بااین وجود وقتی برگه قرارداد را جلوی من گذاشتند من به آن ها گفتم اصلانمی خواهم در مورد مسائل مالی صحبت کنم، چون استقلال عشقم بود و آدم عشق خود را با چیزی عوض نمی کند ولی درعین حال لازم است که چرخ زندگی آدم هم بچرخد. خود آقای فتح الله زاده شاهد هستند که من یک ...
گفت وگو با طلبه جهادگر البرزی که مراسم سالگرد ازدواج خودش را برای کمک به بیماران کرونایی عقب انداخت
ذکر می خواندم گویی که ترس هایم را قورت می دادم زیرا نمی خواستم کسی متوجه ترس من شود، تمام مسیر به آنچه که ممکن بود اتفاق بیفتد فکر می کردم. نمیدانم اگر در شرایط عادی و غیر کرونا این موقعیت برای ما پیش آید چه احساسی خواهیم داشت اما آن روز گویی خدا اطمینان و آرامش را به قلب ما می دهد و اندکی از خوف ما کم می کند انگار خدا می گوید تو الان کار بندگان مرا راه بیانداز من خوف آن را بعدا برای تنبه و درس ...
شاعران، چهلم یاور همدانی را مجازی برگزار کردند/ شاعر یا سرباز آماده باش؟
جهان طنین انداز کند. به گفته این شاعر، من خود بارها شاهد شور و شوق وصف ناشدنی استاد برای حضور در برنامه های ادبی بودم. به یاد دارم در دهه اول انقلاب یک بار با استاد برای شرکت در کنگره ای همسفر بودم و راه دور و درازی در پیش داشتیم. ولی میزبان برای شرکت ما در برنامه یک سواری پیکان فرستاده بود. من با دیدن پیکان متعجب شدم و خطاب به استاد گفتم: استاد برای شما مشکل نیست این راه دور و دراز را ...
از دیدار حضرت مهدی (عج) با مرد قفل ساز تا شفا گرفتن پسر فلج در جمکران
بالاخره معجزه به وقوع می پیوندد من نیز بعد از این معجزه برای قدردانی به مسجد جمکران مشرف شدم. کتاب کرامات امام زمان (عج) از انتشارات مسجد مقدس جمکران حکایت طی الارض زائر خانه خدا امیراسحاق استرآبادی ازمردان شریف و صالحی که چهل بار با پای پیاده به حج مشرف شده و در میان مردم مشهور بود که طیّ الارض داشته است یک سال به اصفهان رفت. امیراسحاق استرآبادی یک سال ...
خذیراوی: ای کاش به جای محرومیت اعدامم می کردند
خوری؟ چرا نباید نخورم؟! من به اعتقاد همه یکی از استعدادهای ناب فوتبال بودم که حقم بود در بهترین تیم های اروپایی بازی کنم اما همه چیزم را از دست دادم. من در آن سال ها از تیم های بارسلون و چند تیم فرانسوی پیشنهاد داشتم اما نشد که بروم. شاید باور نکنید در آن سال ها چه حسی داشتم. روزی 100 بار از خدا طلب مرگ می کردم. برای یک فوتبالیست چیزی سخت تر از آن نیست که از فوتبال به دور باشد و این اتفاق ...
همتی: شاید رونالدو شوخی کرده باشد اما من جدی وارد چالش با او شدم!
. این چالش را به نوعی اعتماد به نفس کاذب برای خودت نمی دانی؟! - یک بار قبل از اینکه از خودم فیلم بگذارم به صورت تستی حرکت دراز و نشست را انجام دادم و دیدم که 175بار در بار اول آن حرکت را انجام دادم و در بار دوم هم 170بار آن را زدم، به همین دلیل و به خاطر آمادگی بالای بدنی و مهارت در این حرکت خاص بد ندیدم به صورت جدی با کریس وارد مبارزه و چالش شوم! اما فکر نمی کنی کریس ...