پیشنهاد رشوه به اسکورت پوتین در اصفهان + عکس
سایر منابع:
سایر خبرها
جزئیات مراسم تشییع و خاکسپاری خانم صدیقه کیانفر
، زشت، سریال بلندترین شب سال، سریال همه بچه های من، سریال بی گناهان، سریال بانو، سریال آواز در باران، سریال گوشه نشینان، سریال معتاد اجباری، سریال میوه ممنوعه، سریال تا صبح، سریال بوی غریب پاییز، سریال پیرمرد و جاده، سریال عسل ها و مثل ها، سریال مسافر، سریال وکلای جوان، سریال پهلوانان نمی میرند، سریال ترور، سریال فاصله، سریال سنگ و شیشه، سریال شیطان در خانه، سریال پاپیچ، سریال تلکس، سریال آئینه ...
روزی روزگاری مسجدسلیمان
گوسفندها را هم دزدها شبانه ربوده بودند،گفتم بروم حالا برایشان کار کنم تا وقت کوچ شود، بعد هم خودم با " کناری" پسر دالو ماهپاره حرف زدم و گفتم تا کی می خواهی چوپانی عباسقلی قدرنشناس را بکنی و هی کتک بخوری ، برویم پیش این خارجی ها خوب " پیل " می دهند، و بعد هم یکی یکی همه آمدند " ها بووم" . سال سال " گله میرون" بود . درخت ها و درختچه های "دره خرسون" را مرتب می بریدند. صدای ممتد دیگ بخار و مته حفاری ...
به مصطفی گفتم: با حاج قاسم عکس انداختی شهید می شوی
...> *پیاز خورد کردم کسی نفهمد گریه می کنم وقتی رفت در همان ایام به خاطر کمین دشمن مصطفی زخمی شده بود. چند روز بعدش تلفنی به من خبر داد. یادم هست خانه پدرم بودم. گفت: آرام باش. از ناحیه دست مجروح شده بود. گفتم: خب برگرد با یک دست زخمی به چه کار می آیی؟ گفت: نه باید بمانم. یکبار می گفت در ساختمان فرماندهی بودم یکی از دوستانم صدا کرد تا رفتم دقیقا جایی که من بودم خمپاره زدند. چندین بار تا مرز ...
شهید جواد الله کرم می گفت: مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه ...
عکس مجلسی انداختیم، فردا جواد شهید شد. به روایت همسر: من از همان ابتدا و زمان آشنایی با هدف و خواسته آقاجواد آشنا بودم همه ما برایمان جا افتاده بود که در کنار علاقه ای که به خانواده اش، من و بچه ها دارد ادای تکلیفش را مهمتر می داند. برایمان جا افتاده بود که آقا جواد خانواده اش را دوست دارد اما تکلیف را مهمتر از خانواده می دانست ما هم هرگز مانع رفتن ایشان به ماموریت نمی شدیم ...
روایتی از بانویی که زخم جنگ را بر تن دارد اما هنوز مقاوم ایستاده است + تصاویر
درد به جانم می پیچید. ملک فر بانوی جانباز موشکی هشت سال دفاع مقدس ادامه می دهد می گوید: نمی دانستم فرزندانم شهید شده اند، مدام سراغ بچه هایم را از علی می گرفتم. شب و روز به یاد بچه ها بودم که الان آنها بدون من چه کار می کنند. بعد برای اینکه خودم را دلداری بدهم با خودم گفتم: خدا را دارم، سایه علی بالای سرم است اگر یک فرزندم را از دست داده ام باز خدا را شکر سه فرزند دیگر دارم. ...
جزئیات مراسم تشییع و خاکسپاری خانم صدیقه کیانفر
ر این سال ها صدیقه کیانفر با هنرمندان بسیاری تجربه ی کار داشته است، اما جالب است بدانید که در میان بازیگران علیرضا خمسه با 7 مرتبه، مهری مهرنیا با 5 مرتبه، آتش تقی پور با 5 مرتبه، عبدالرضا اکبری با 5 مرتبه و فاطمه طاهری با 4 مرتبه بیشترین همکاری را با صدیقه کیانفر داشته اند. یکی از ویژگی های حرفه ای مرحومه صدیقه کیانفر آن است که در مدت زمان بازیگری خود، هم در تلویزیون و هم در سینما بازی کرده است ...
جزئیات مراسم تشییع و خاکسپاری خانم صدیقه کیانفر
ر این سال ها صدیقه کیانفر با هنرمندان بسیاری تجربه ی کار داشته است، اما جالب است بدانید که در میان بازیگران علیرضا خمسه با 7 مرتبه، مهری مهرنیا با 5 مرتبه، آتش تقی پور با 5 مرتبه، عبدالرضا اکبری با 5 مرتبه و فاطمه طاهری با 4 مرتبه بیشترین همکاری را با صدیقه کیانفر داشته اند. یکی از ویژگی های حرفه ای مرحومه صدیقه کیانفر آن است که در مدت زمان بازیگری خود، هم در تلویزیون و هم در سینما بازی کرده است ...
چرا شهید محمد بروجردی مسیح کردستان لقب گرفت؟
. معنی عرضم این نیست که شهید بروجردی هر کسی را سر هر مسئولیتی گذاشت، الزاماً پسر پیغمبر بوده است! نه، چنین منظوری ندارم، بعضی از این افراد بعد ها تغییر کردند؛ ولی محققاً در آن دوره ای که شهید بروجردی بر سر کار بود و آن افراد با او کار می کردند، شرایط به همان خوبی پیش رفت که گفتم. نفوذ معنوی عجیب شهید بروجردی سال 1361 فرمانده سپاه جوانرود بودم. دورانی بود که عملیات فتح المبین با ...
اسراف مایه بی عدالتی در جامعه
...... یادم نمی رود در حرم امام رضا یک کسی سلام کرد و گفت: حال شما خوب است، خیلی خوش و بش کرد، من هی نگاهش کردم، گفت: تو مرا نمی شناسی؟ گفتم: نه، یادم نمی آید. گفت: آقای قرائتی تو زمان شاه ده شب خانه ما در اهواز منبر رفتی و من میزبان شما ده شب بودم. نان مرا خوردی نمی شناسی؟ گفتم: من یک عمری است رزق خدا را می خورم و نمی شناسمش! حالا هم ده شب نان تو را خوردم و نمی شناسم، طوری نیست ...
خاطرات تکان دهنده فرمانده تکاوران ارتش از 34 روز جنگ در خرمشهر
ناخدای کلاه سبز جنگ تحمیلی این روزها محاسن سفید کرده اما به مانند همان سال های دور، زمانی که فرمانده گردان تکاوران نیروی دریایی بود استوار و محکم به نظر می رسد و در یک کلام یک ارتشی تمام عیار است. بخشی از گفت و گوی ما با ناخدا صمدی، فرمانده وقت گردان تکاوران نیروی دریایی را می خوانید که گفتنی های جالبی از سال های جنگ و روزهای مبارزه برای باز پس گیری خرمشهر دارد. *در سال های آغاز جنگ ...
پای منبر پدر و مادر فرمانده شهید/ مادر شهید: سری که برای خدا دادیم پس نمی گیریم
همراه خود می برد و من می گفتم اصغر جان بچه ها را با خود می بری اگر خدای نکرده طوری شود جواب خانواده هایشان را نمی توانیم بدهیم و می گفت من این ها را می برم که تو این راه باشند و به این مسیر کشیده شوند. وضع مالی مناسبی هم نداشت یک اتاق داشتند و یک آشپز خانه کوچک، می گفتم اصغر جان تو می روی برای این بچه ها خرج می کنی یک خانه بزرگ تر بگیر تا خانم و فرزندانت راحت تر باشند، می گفت مادر آدم ...
شهیدی که روزه اش را با خون افطار کرد
شدم به امام حسین، گفتم آقا شما یه کاری بکنید این بچه شفا بگیره. همان شب خواب دیدم آقایی نورانی آمد دستی به سر و روی حبیب کشید و گفت چشم بچه ات خوب شد. صبح که پا شدم، دیدم داره تو گهواره بازی می کنه و چشمای قشنگی برام می خنده. عزیز دوردانه بود. روز های اول مدرسه خودم می بردمش تا در کلاس، ظهر هم می رفتم دنبالش. می گفت من خودم می خوام برم مدرسه، دوست ندارم یکی ببردم. ، معلمش می گفت همه بچه های کلاس یه ...
گلایه سربازان از حقوق 200 هزار تومانی/چه کسی پاسخگو است؟
.... به فرمانده ارشد گفتم ما را مثل بچه خودتان بدانید .انصاف نیست آفتاب نزده بیدار می شویم و تا 12 شب کارگری کنیم.مگر سرباز ساعت استراحت ندارد؟ خب; چه گفت؟ علی آهی می کشد. همانطور که با نوک کفشش سنگ ریزه های کنار باغچه را زیر و رو می کند, می گوید : چه می خواستید بگوید؟ راحت گفت سربازید و ... . سرم را پایین می اندازم.سکوت تنها پاسخی است که در این مقال می گنجد ...
جایگاه بانوان به عنوان الگوی جبهه مقاومت
کفار بیان می کند. اگرچه این دو زن در خانه دو پیامبر الهی زندگی می کردند ولی ارتباط آنها با این دو پیامبر سودی به حال آنان نداشت و اهل جهنم شدند. وی افزود: در نقطه مقابل دو زن به عنوان الگو معرفی شدند که یکی از آنها آسیه همسر فرعون است و او با این که در خانه یکی از متکبرترین جبارین زندگی کرد ولی به خدا و پیامبران او ایمان آورد و زمانی که حقانیت حضرت موسی را در برابر ساحران مشاهده کرد، به ...
به کریمی می گفتم تو همسر و بچه هایت را هم دریبل می زنی!
می خواست حریفش را دریبل بزند. به شوخی به او می گفتیم صبح ها که از خواب پا می شی همسر و بچه هایت را هم دریبل می زنی. انگار هدف علی کریمی از زندگی کردن دریبل زدن بود. او بازیکن خیلی با استعداد و البته خوش برخوردی بود. در بایرن در سمت راست خط میانی بازی می کرد و کنار خودم بود و به هم نزدیک بودیم. علی هم یکجورهایی مثل وحید آدم محشری بود. او همچنین گفت: وقتی در زمین در کنار هم بازی می کنید ...
از وقتی به جای استکان تو شیشه های مربا چای خوردیم
ها شروع جنگ از همان روزهاست، 21شهریور. 45 روز در شهرشان ماندند، نه 35 روز: در آن روزها شهید هم دادیم. یک هفته از برگشت ما از شلمچه می گذشت که گفتند آنها که دوره دیده اند خودشان را معرفی کنند، احتمال جنگ هست. اما فکر می کردیم در حد درگیری های دیگر است، حتی از خانواده خداحافظی نکردیم. پدرم خانه نبود، به مادرم گفتم و رفتم. نیروهای عراقی آمده بودند مرز. فردای آن روز حمله کردند و جنگ شروع شد. ...
با همسر تنبل چه کنیم؟
این که مبینا خیلی دوست داره براش کتاب بخونی، کتاب امشب رو گذاشتم کنار تخت خوابش، لطفاً زحمتش رو بکش. به جای همسرتان کار نکنید! اگر قول و قراری برای کارهای خانه گذاشته اید، سعی کنید تا حد امکان از کمک بدون دلیل اجتناب کنید. البته این موضوع تنها یک استثنا دارد و آن موضوع بچه هاست. اگر همسر شما به بچه ها قولی داده و می دانید برای عملی شدن آن قول به کمک شما نیاز دارد ...
لحظاتی با راویان سوم خرداد 61/از رزمنده ای که با دمپایی به جنگ دشمن رفت تا خبر آزادی خرمشهر در زندان عراق
به ستوه آمده و می گفتند ای کاش ایرانی ها زود عملیات کنند و ما اسیر شویم روز دوم خرداد ساعت 4 یا 5 عصر بود گردان را که متشکل از بچه های تهران و کرج بود را تحویل گرفتیم و من به آنها گفتم فردا ان شاالله روی پل خرمشهر به شما کباب می دهم با تعجب گفتند کباب! ساعت 10 شب بود که عملیات شروع شد و از رودخانه نهر عرایض عبور کردیم خوشبختانه مقاومت دشمن بیش از یک ساعت نبود و ما در ساعت 6:30 صبح به پل ...
روایتی خواندنی از حضور حجازی در تیمی بنگلادشی که پرسپولیس را شکست داد
دوم خرداد 1390 یعنی دقیقا 9 سال پیش،سرطان اسطوره فوتبال ایران را از پا انداخت و استقلال را برای همیشه داغدار خودش کرد. به مناسبت سالروز درگذشت مرحوم حجازی، خواندن دوباره روایتی نسبتا قدیمی از خانم بهناز شفیعی،همسر مرحوم حجازی، از دوران حضور این چهره شاخص فوتبال ایران در کشور بنگلادش و در تیم محمدان خالی از لطف نیست. همسر ناصرخان در این خصوص می گوید: یادم هست یک روز آمد خانه و نقشه ...
روایت آیت الله هاشمی از وقایع 2 خرداد 1376
...: یادداشت های روزانه آیت الله هاشمی از وقایع روز 2 خرداد سال 1376: خبر دادند که آیت االله خامنه ای، در مصاحبه هنگام رأی دادن ، گفته اند برای شخص من ، هیچکس نمی تواند آقای هاشمی رفسنجانی باشد . بعداً از تلویزیون آن را شنیدم . برای رأی دادن به حسینه جماران رفتیم فاطی و عفت هم همراه بودند . بعد از رأی دادن مصاحبه کوتاهی کردم. تا شب در خانه بودم و مرتباً اخبار انتخابات را از وزارت ...
داستانک رمضان29 / فطریه
با خودش می گفت: با معرفت! امسال محله ما رو یادت رفت؟ ما چشممون به دست تو بودا. خدایا نکنه بچه یتیمهای محل بی سرویامان بمونن. نیمه شب با صدای زنگ خانه از خواب پرید. جوانی جلوی در بود. -پدرم چندماهی می شود که فوت شده. امشب دفتر بدهکاری هاش رو ورق می زدم.آدرس شما توش بود. نوشته بود به حاج محمد گلکار بابت فطریه 150 نفر بدهکارم. قول داده ام امسال بدهی م رو به 300 نفر برسونم. در را که بست گفت: خدا رحمتت کنه بامرام! و بعدش زمزمه کرد:ولله الحمد.الحمدلله علی ماهدانا و له الشکر علی ما اولینا 241241 کد خبر 1391256 ...
چرا خدا خرمشهر را آزاد کرد؟
...؛ همه می گفتند اگر این عملیات نگرفت، هفتصد نفر را از دست می دهیم. آمدم با شهید خرازی تماس بگیرم و بگویم این کار را نکند، ولی او زودتر تماس گرفت و پرسید: سرانجام مذاکره چه شد؟ آمدم بگویم “نمی شود” که گفت دارد وقت می گذرد! بالاخره ما همان جا یک تصمیمی گرفتیم و گفتم جلو بروید. نیم ساعت بیشتر طول نکشید که یک دفعه سر و صدای بی سیم بلند شد. گفتم حتماً گیر افتاده اند. 9- در بی سیم ...
خرمشهر و نوجوان 13 ساله بختیاری
کنسرو برمی داشت. همیشه یک کاغذ و مداد در جیبش داشت که نتیجه شناسایی را یاداشت می کرد. پیش فرمانده که می رفت اول یک نارنجک سهم خودش از غنایم را برمی داشت بعد بقیه را به فرمانده می داد. زیر رگبار گلوله بهنام سر می رسید؛ همه عصبانی می شدند که تو آخر این جا چه کار می کنی، برو تو سنگر. بهنام کاری با ناراحتی بقیه نداشت؛ کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می برد تا بچه ها گلویی تازه ...
چرا رهبری در سخنرانی روز قدس از شیخ الاسلام نام بردند؟
تدارک دادیم که مورد توجه رسانه های بیگانه قرار گرفت تداوم اعتراض های دانشجویی و صدور بیانه های تخصصی با مشورت عزیزانی مثل ایشان شکل می گرفت تا انتخابات این مسیر ادامه داشت بعد از انتخابات با منتخبین مجلس هفتم قرار گذاشتیم باهم برویم مرقد امام زیارت در راه برگشت با حسین شیخ اسلام رفتیم صندلی آخر اتوبوس نشستیم سر صحبت را باز کردم گفتم تجمعات چگونه جلو رفته مکاتبات و بیانیه ها را گزارش دادم ودر آخر گفتم ...
دو سکانس خواندنی از حماسه بیت المقدس
تحصیل می کنم. گفتم، عجب؛ پس یک جورهایی با هم بچه محل هستیم؛ آخر قبل از انقلاب، من چند سال در آنجا زندگی می کردم. خب برادر جان، بگو بدانم، پس چرا دفعه قبل که اسم و رسم تو را پرسیدم، چیزی نمی گفتی؟ گفت: وقت اذان بود، نماز می خواندم. نگاهی به سر و وضعش انداختم؛ از لای انگشت های لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود، خون بیرون می زد. این شد که گفتم: نماز می خواندی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت می ...
فتح خرمشهر و تغییر توازن قدرت به نفع ایران
احساس می کردم که بچه ها دور و برم می گویند او شهید شده. او را ببریم عقب. ما موفق نمی شویم. حس کردم اگر بخواهم عقب نشینی کنم کل گروهان عقب نشینی می کند. به خدا توکل کردم! گفتم خدایا برای رضای تو آمده ام هرچه مقدر می دانی انجام بده. با چفیه صورتم را بستم اما نمی توانستم صحبت کنم به خدا توکل کردم. جانشینم به بچه ها گفت فرمانده جلو رفت به دنبالش بیاید. با اسلحه خودم شروع به تیراندازی کردم ...
سلطان محمدی: برای پرستاری بیماران کرونایی از قرآن کمک گرفتم/ تا عمر دارم خدمت خلق می کنم
کردند اما خیلی سرزنش شدم. هیچگاه از مشکلات جسمانی ام پیش آنها صحبت نمی کنم، چون توصیه می کنند با این شرایط کارم را کنار بگذارم. حتی همکارانم مثل خانواده ام هستند و بعد از گذشت 3 سال از دست شان در امان نیستم و می گویند بهتر است با این وضعیت در خانه بمانی و این کارهای پرخطر را کنار بگذاری. *بدترین اتفاق این روزهای کرونایی چه بود؟ بدترین لحظه در این روزهای کرونایی زمانی بود که یکی ...
حرف های پرستویی درباره بادیگارد ؛ حاج قاسم گفت: این که منم!
هنوز سر تیم است، می گفت بچه هایمان از ما خوششان نمی آید. در دانشگاه نمی گویند پدرمان محافظ است. هیچ وقت نمی گویند چون جلوه بدی دارد. من پیش خودم وقتی این فیلمنامه را خواندم گفتم همه چیز این طوری نمی شود باید یک چیزی هم از تو در فیلم جاری شود. به شکلی کار کنم که جوانی که پدرش محافظ است بتواند در مدرسه یا دانشگاه به او افتخار کند. محافظ یعنی کسی که جانش را در کف دستش گذاشته است. این بزرگوار به من می ...
تعجب شهید صیاد شیرازی از آرایش توپخانه سپاه/ شیطنت بعثی ها مانع تشکیل توپخانه نشد
. اقدام کرد تا در ساختمان انرژی اتمی در مسیر دارخوین به آبادان که در زمان شاه قرار بود فرانسوی ها در آنجا نیروگاه اتمی بسازند مرکز آموزشی راه اندازی شود. در حال آماده کردن نیرو ها بود که سراغ من هم آمد، تازه از مرخصی بعد از عملیات فتح المبین برگشته بودم، قبل از این ایشان مسوول ادوات 25 کربلا بود و من جانشین ایشان بودم، شهید شفیع زاده هم در همان لشکر رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده تیپ 25 ...