روایت منجی 11 زن و مرد از جهنم کلینیک سینا
سایر خبرها
روایت دستفروش نجاتگر کلینیک سینا اطهر از شب حادثه
...> چه شد که برای کار، تهران را انتخاب کردید؟ تا سیکل درس خواندم. در روستا کار نبود. از سال 85 به تهران آمدم و کارگری می کردم اما مدتی بیکار بودم و از شش ماه پیش دست فروشی می کنم. شب حادثه کجا بودید و چه شد که تصمیم گرفتید به داخل ساختمان بروید؟ شب حادثه آتش گرفتن کلینیک سینا، 500 متر آن طرف تر بساط کرده بودم که ناگهان صدای انفجار شنیدم و دود غلیظی دیدم. به سمت ...
عنایت بر بام محبوبیت
از اهالی اش کرده بودند؟ حالا اما اهالی باوج به خود می بالند که در بین صدها نفری که شب حادثه مقابل کلینیک شعله ور در تهران جمع شده بودند و سرگرم گرفتن فیلم و عکس بودند، یکی از هم ولایتی هایشان، غیرتش را به رخ همه کشید و دل به آتش زد و جان افراد زیادی را نجات داد. به همین دلیل بود که دیروز بعدازظهر، همه آنها لحظه شماری می کردند تا عنایت از راه برسد، او را ببینند و صمیمانه در آغوش بکشند. ...
ببین برای این روزها چقدر شهید داده ایم
شهادت ایشان شدید؟ برای اینکه کمی سرگرم کار و زندگی شوم و دلتنگی و دوری سیدحسن اذیتم نکند، کلاس گلدوزی در محل دایر کردم. سرگرم بچه ها بودم، اما نمی دانم چرا دلم بی قرار شده بود. سراغ حسن را گرفتم، پدرش گفت تماس گرفته و گفته حالش خوب است. کمی آرام شدم. پنج روزی گذشت. باز بی تابی سراغم آمد. اسفند ماه سال 1360 بود. همان شب در خواب دیدم که سیدحسن لبه ایوان نشسته و من از کنار حوض نگاهش می کردم ...
قتل حدیث 10 ساله در خوی به دست پدر خائن /خفه کردن دختر به خاطر صدای بلند تلویزیون + تصاویر
دوست داشتم و به خاطر دخترم قبول کردم که این زندگی را ادامه دهم. خودم هم دوباره او را به سر کار برگرداندم. او به امید اینکه اوضاع بهتر شود به زندگی اش ادامه داد، اما چنین نشد: فکر می کردم اوضاع بهتر شده، اما هنوز 2 سال نگذشته بود که متوجه شدم دوباره رابطه اش را با آن دختر شروع کرده است. ابتدا همه چیز را انکار می کرد و دروغ می گفت و سعی در مخفی کردن همه چیز داشت، اما بعد از مدتی رابطه اش ...
نیروهای جهادی از رفع محرومیت تا حضور در آزمایشگاه کووید 19
انجام داده بودم اما حضور در کنار کادر درمان را لمس نکرده بودم. برای همین آن قدر کار برایم تازگی داشت که از فرط خوشحالی بدون اطلاع دادن به خانواده سریع اسنپ گرفتم و به آدرسی که گفته بودند (بیمارستان شفا) رفتم. نیروهای جهادی در هر لباسی داودی می گوید: به نگهبانی که رسیدم خودم را معرفی کردم. از خوش رویی و راهنمایی های دقیق نگهبان متوجه شدم از قبل معرفی و هماهنگی های لازم صورت گرفته است ...
چی شد چادری شدم!
اولین روزی که چادر سر کردم وقتی بود که رفتم اول دبیرستان (البته بچگی هامم چادر داشتم ولی اونا فقط از روی بچگی بود و من خیلی بشون اهمیت نمیدم)مامانم یه چادر خوشگل خریده بود و بهم داد گفت دخترم بزرگ شدی باید از نامحرم خودتو بپوشونی اینم هدیه ی تو برا بزرگ شدنت منم چادرو سر کردم انصافا هم تا پیش دانشگاهی خوب سرم کردم ولی چون خودم هنوز نفهمیده بودم این چادر چه نعمت بزرگیه، پیش ...
ادعای قاتل محاکمه را ناتمام گذاشت
از بازداشت و در جریان بازجویی های اولیه به قتل اعتراف کرد و گفت: من از ساکنان بومهن هستم و آن روز برای سرقت از مغازه پرنده فروشی به آنجا رفته بودم، اما پیش از سرقت متوجه دوربین مداربسته ساختمان نیمه کاره شدم و بلافاصله تصمیم گرفتم دوربین را تخریب کنم و سرقتم را انجام دهم. در حال شکستن دوربین بودم که فردی به سمتم آمد و خواست مانع کارم شود که باهم درگیر شدیم و او شروع به فریاد زدن کرد. من از ترسم ...
از انس گرفتن تا صحبت با میت/ روایت غساله ها از بدرقه به خانه ابدی!
و همکارانم نبودند و درست همان روز تصادف داشتیم که 10 نفر میت آوردند آن روز تلخ ترین روزی بود که داشتم همچنین یک بار در حال شست وشوی میت بودم که حبابی از دهان میت بیرون آمد و خانواده اش با دیدن آن گفتند مادرم زنده است که با 115 تماس گرفتیم و با بررسی مشخص شد که مرده و ما کارمان را انجام دادیم. روز دیگری تنها بودم و غروب بود گویی ترس داشت همه وجودم را می گرفت با خدای خودم زمزمه کردم و ...
اختصاصی/ گفت وگو با آنا کارینا (بخش اول)/ نوجوان دانمارکی که در فرانسه به رویاهایش رسید
قانونی بودم. او پذیرفت، و من انتخاب شدم. مادرم مجبور شد بپرسد”چرا او، و نه کس دیگری؟”. کارگردان از پنجاه یا صد دختر تست گرفته بود! کارگردان پاسخ داد که مرا انتخاب کرده چون وقتی راه می رفتم، حس می کرده که در حال رقصیدنم. حقیقت این است که از سن خیلی کم، همیشه می رقصیدم و آواز می خواندم. وقتی از من می پرسیدند که بعداً می خواهم چه کاره شوم جواب می دادم”ماجراجو”! ساده دلانه بود، چهار پنج سال داشتم! نمی دانم ...
روایت فارس من | رنجِ بی فرزندی؛ مصائب زندگی یک زوج نابارور
می دیدم مادر و پدری با بچه اش مهربانی می کند حرصم می گرفت. حسرت می خوردم. خوش به حالشان. بابام به من جهاز نداد. فقط یک بالشت با خودم بردم. جاری هام مسخره ام می کردند. هما خانم وقتی فهمید اشک ریخت. دیروز زنگ زد. گفتم هما خانم دیگر نمی توانم تحمل کنم. می خواهم جدا شوم. گفت باز هم صبر کن. یک بار سال تحویل عکس برادر شهیدم را بغل گرفتم و گفتم ارسلان تو یک کاری کن برایم. گفتم و آرام شدم. حالا به هر حال ...
طالقانی: محبت دوستان زیاد بود، کرونا گرفتم!
خیلی رعایت می کردم تا به کرونا مبتلا نشوم و خدایی ناکرده برای خودم و دیگران مشکل ایجاد نکنم، اما هر کجا می رفتم با وجودیکه دستم را روی سینه ام می گذاشتم باز خیلی از دوستان من را در آغوش می گرفتند که همین موضوع باعث شد به کرونا مبتلا شوم. 16 یا 17 روز از این موضوع می گذرد و تست آخر را چند روز دیگر باید پشت سر بگذارم تا از برطرف شدن این ویروس اطمینان حاصل شود. وی افزود: از همه مردم ...
امام رضا ع چشمه رحمت
! هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک می شدم و خدا می داند چه بلایی بر سر من می آوردند. بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم: راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگریستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما 70 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 70 مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه اش بود 69 بار دیگر هم خواهم آمد. ...
دلم برای کودکی ام تنگ می شود...
شاید همین هاست که دوران کودکی را برایم جذاب می کند. بچه که بودم دوست، داشتم هر چه زودتر بزرگ شوم و امروز حسرت آن دوران را می خورم. من بزرگ نشده ام بلکه فقط دوران کودکی ام را از دست داده ام. در آن روزها آرزوهای بزرگم، چیزهای کوچکی بودند که خیلی زود به آنها دست پیدا می کردم ولی در بزرگسالی آرزوهایم آنقدر بزرگ اند که برای به دست آوردنشان باید سال ها تلاش کنم و گاهی هم دست نیافتنی اند. ...
بازیگر نقش اختاپوس در پیشونی سفید 3 + عکس
رنج بسیاری را متحمل می شود و از اینکه این اثر جایگاه اندیشه و هنر دارد به خودم می بالم. هیچ چیزی به اندازه عشق اهمیت ندارد سال های ابتدایی فعالیتم بیشتر دست و پا می زدم که دیده شوم و دغدغه من در زندگی هنری بالا رفتن بود؛ اما چندتا نقش نگرش من را تغییر داد. من نقش چندین ملکه را در مجموعه های تاریخی بازی کرده ام، سال های مشروطه عزت الدوله بودم، همسر امیرکبیر، همسر امیرکبیر باشی ...
استاد هاروارد خیالی، گارسون کافه واقعی
قضا این زن زیبای جنگنده مادرم هم هست. منتظرش بودم. به نظرم کمی هم دیر کرده بود و باید زودتر از این حرفا خودش را می رساند که متذکر شود من را بزرگ نکرده که گارسون شوم. نمی دانم اگر پدر مادرها همان اولش می فهمیدند قرار است در آینده چه کارهایی بکنیم و نکنیم باز هم ما را بزرگ می کردند یا نه. لبخندی زدم و به طرفش رفتم تا بغلش کنم که کنارم زد و نشست روی صندلی. گفتم: مامان ببین چه کافه خوبیه؟ این همه وقت ...
زلاتان: بازیکن، رییس و مربی میلان من هستم
خواستم دوباره احساس زنده بودن داشته باشم. وی ادامه داد: من پیر هستم و هیچ چیز پنهانی وجود ندارد. 38 ساله شدم و فیزیک گذشته ام را ندارم و کارهایی که در 20 سالگی می کردم را الان نمی توانم انجام دهم اما سن یک عدد است زیرا من تعادل خودم را حفظ کرده و برای میلان مفید هستم. به میلان نیامده ام که مترسک باشم، می خواهم به هم تیمی ها، باشگاه میلان و هوادارانش کمک کنم. ...
تحولات مصطفی غلوش، قاری ابداع و خشوع+ ویدئو
، پنجم جولای برابر با 15 تیر زادروز راغب مصطفی غلوش بود، او 82 سال پیش در روستای برما از توابع طنطا در استان غربیه مصر متولد شد. پایگاه خبری albidda.net به مناسبت 82 امین سالروز تولد این قاری مصری به زندگی او پرداخته و آورده است: مصطفی غلوش در سن کم قرآن را حفظ و به بسیاری از کشورهای جهان سفر کرد. پدرش می خواست او تحصیلات عالیه را پشت سر گذاشته و به مناصب بالا دست یابد. در آن زمان مکتبخانه های زیادی ...
عنایت آزغ، دستفروش فداکار حادثه کلینیک سینا
عنایت آزغ، جوان اهل خوزستان است که در شب آتش سوزی کلینیک سینا، بی تامل به داخل آتش رفت و 11 زن و یک کودک را نجات داد. عنایت آزغ جوان اهل رامهرمز خوزستان، روستای ابوالفارس و لر است. متولد 1370 است. او چند سال پیش برای کار به تهران آمد. چنان که می گوید نتوانست کاری پیدا کند و چاره ای نیافت جز دست فروشی. بساط کوچک او انگشتر های نقره ای بودند که در همان شب حادثه گم شدند. چنان که تعریف می ...
فیلم| ماجرای عنایت آزغ، دستفروشی که در حادثه کلینیک سینا چندین نفر را نجات داد
خانم در حال جیغ و فریاد هستند و درخواست کمک می کردند. کسی کمکشان نرفت. من تصمیم گرفتم خودم کمک کنم. طبقه به طبقه شیشه ها را شکستم و بالا رفتم و بعد هم آنها را به سمت پشت بام بردم تا امدادگرها بیایند. بچه هم همراهشان بود که بچه را هم نجات دادیم. بعد خودم همان طور که بالا رفته بودم، پایین آمدم. بخش تکان دهنده ماجرا این است که در حین این که او انسانها را نجات می داده بساط کوچک دستفروشی ا ...
زن میانسال شوهر خائن خود را در بشکه قیر سوزاند!
از کارمندان شرکتش رابطه دارد. وقتی به شوهرم گفتم که چرا با آن زن وارد رابطه شده و اعتراض کردم آنقدر مرا کتک زد که تا پای مرگ رفتم. من که کینه او را به دل گرفته بودم قرص خواب آور تهیه کردم و آن را داخل شیر موز ریختم. وقتی شوهرم شیرموز را خورد و بیهوش شد او را خفه کردم و سپس جسد او را به پشت بام بردم و در داخل بشکه فلزی به آتش کشیدم. این زن ادامه داد:، چون دود زیادی در هوا پخش شده بود آتش ...
وسوسه های آزاده در خانه مجردی قتل را رقم زد
سمت شهریار رفتیم. چندساعتی در سوله ای زندانی اش کردیم. قصدمان این بود که به پول برسیم. منتظر دستور مهران بودیم که او گفت برگردید و گروگان را رها کنید. نیمه های شب بود که حرکت کردیم به سمت تهران. باز چشمان گروگان بسته بود اما من ترسیده بودم مبادا زیرچشمی و پنهانی مرا دیده باشد و لو بروم. قرار بود به زودی خدمتم تمام شود و به خواستگاری دختر موردعلاقه ام بروم. فکر کردم اگر لو بروم همه نقشه هایم برای ...
انتقام از نانوای ثروتمند با خون؛ طناز جوان چرا با مرد 76ساله رابطه داشت؟
، اما سیم کارتی که با آن با سیروس تماس گرفته شده بود، بی هویت بود. از طرفی مشخص شد که طناز خانه مجردی در یکی از شهرستان های اطراف تهران دارد که افراد زیادی به این خانه رفت و آمد دارند. با شناسایی خانه طناز، مأموران راهی خانه او شده و زن جوان را دستگیر کردند. در بازرسی از خانه طناز مدارک و اسناد و ساعت مچی سیروس کشف شد. مدارکی که از خانه طناز به دست آمد باعث شد که زن جوان لب به اعتراف باز کند. ...
دو روایت از قتل حدیث در خوی
علنی کرد. کار به جایی رسیده بود که می گفت باید بگذاری من با این دختر ازدواج کنم. مرا تهدید می کرد و می گفت تو را می کشم. باید بگذاری من به زندگی خودم برسم. حتی آن دختر هم چند بار مرا تهدید کرد، اما توجهی نمی کردم. فردای چهارشنبه سوری بود.شوهرم شب کار بود. صبح که به خانه آمد صبحانه اش را خورد و لیست خرید به من داد . گفت که قسط وام را هم پرداخت کنم. من هم رفتم سراغ کارها. خریدها را انجام دادم ...
قصه فرار بانویی که اسیر آل سعود بود در یک کتاب
همان روده ها کشان کشان می گریختم. روده ها به پایم گیر کرده بود و فرصت نداشتم آن را از پایم رها کنم. از این رو، نمی توانستم به راحتی بدوم. فقط یادم هست که در نیمه باز خانه ای توجهم را جلب کرد. به سمت در رفتم. خواستم خودم را داخل خانه بیندازم، دستی مرا عقب کشید و از داخل چهارچوب در بیرونم انداخت! سر برگرداندم، یکی از ایرانیان مُحرم بود که مدام فریاد می زد: داخل هیچ خانه ای نرین... داخل هیچ خانه ای نرین. تازه فهمیدم آل سعود پنجرة خانه ها و در های حیاط ها را باز گذاشته بود تا حین فرار به منازل پناه ببریم و همان جا ماجرای زندگی مان تمام شود. انتهای پیام/ ...
ادعای آزار شیطانی دختر دانشجو در خانه مجردی هنرمند تهرانی!
شناسایی شد. با بازداشت پسر جوان، او اتهامش را رد کرد و گفت: من چنین کاری نکرده ام و این دختر دروغ می گوید. متهم گفت: ما مدتی بود با هم دوست بودیم و رابطه خوبی با هم داشتیم. دختر جوان شب حادثه به من زنگ زد و گفت هیچ کسی را ندارد و تنهاست. خوابگاه هم تعطیل شده است و نمی تواند شب را در خیابان بماند. من با ماشین دنبال او رفتم و دختر جوان را به خانه خودم بردم، اما هیچ کاری نکردم و همه ...
بیماری عجیب یک زن/ وقتی آب حکم سم را برای انسان پیدا می کند!
مشکل از صابونی است که استفاده می کنم، از این رو سعی کردم از یک برند دیگر استفاده کنم. اما بعد از آن هر بار که دوش می گرفتم جوش می زدم. این درد در طول زمان بدتر شده و خیلی زود هر بار که دوش می گرفتم اشکم در می آمد. در اوایل سال 2019 بود که در مورد پوستم به پزشک مراجعه کردم. در ابتدا نزد پزشک عمومی، متخصص پوست و سپس متخصص آلرژی رفتم. پزشکان محلی دو مورد آزمایش پوستی انجام داده و به این نتیجه رسیدند ...
محاکمه دانشجوی متهم به تعرض به دختر شهرستانی
ساکن شدم. بعد از شیوع ویروس کرونا خوابگاه ها تعطیل شد و من هم مثل سایر دانشجوها به قصد برگشت به خانه مان در شهرستان به ترمینال رفتم اما موفق نشدم بلیت بگیرم. نمی دانستم که باید آن شب تا صبح کجا بمانم تا اینکه یاد وحید افتادم که چندی قبل با او آشنا شده بودم. او دانشجوی رشته هنر بود و در حوزه طراحی طلا فعالیت می کرد. با او تماس گرفتم و موضوع را برایش تعریف کردم و از او خواستم تا با ماشین ...
قرار عاشقانه دختر ایرانی در دوبی!
کنیم اما همین محبت ها و تعریف و تمجیدهای ظاهری موجب شد من تصاویر و فیلم های خصوصی خاصی را در خلوت یا مهمانی های شبانه از خودم تهیه کنم و برای او بفرستم. مدتی بعد او یکی از همین تصاویر نامناسب را برایم ارسال کرد و با تهدید به انتشار آن ها از من خواست پنج میلیون تومان به حسابش واریز کنم. از ترس آبرویم طلاهایم را فروختم و به او دادم. اما دو ماه بعد باز هم درخواست دو میلیون تومان دیگر کرد. دیگر چاره ای نداشتم جز آن که دست به دامان قانون شوم. خلاصه، با پیگیری های پلیس، این فرد شیاد که در مشهد بود، دستگیر شد و من تازه فهمیدم که سومین قربانی اخاذی و کلاهبرداری های او هستم و... ...