دام شیطانی کامران برای دختر 14 ساله کم شنوا نیمه شب کرونایی
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای زندگی زنی که فیش حجش را به مرکز سل اهدا کرد
کوتاه خلاصه می شود، بعد رفته رفته حرف از تغییر نقش ها زده می شود، صدای شاد و زنگداری که اولین جملات را می گوید، رفته رفته در خود می رود. نقش ها در زندگی جمیله خانم به سرعت تغییر کردند، برای دختر 8ساله به جای خواهری، مادری کردن آغاز شده بود. چند سال بعد در روز های نوجوانی اش، پدرش دوباره ازدواج کرد: 5 خواهر و برادر دیگر هم دارم. پدرش کشاورز بود، جویی داشت و گندمی داشت. بعدتر دامدار شد، جمیله خانم هم ...
شهیدی که بعد از شهادتش برنامه امتحانی دخترش را امضاء کرد! + سند
کردند و به من هم برگه امتحانات ثلث دوم را دادند و گفتند این برگه را به تأیید مادرت برسان. همان شب قبل از خواب در این فکر بودم که چگونه فردا این برگه را با شهادت پدر و غیبت مادرم که به خوانسار رفته بود بدون امضاء به مدرسه تحویل بدهم. در همین نگرکنی به خواب رفتم. در خواب پدرم را دیدم که با همان لباس روحکنی به منزل وارد شد. طبق معمول که همیشه زبانزد فامیل بود، با بچه های کوچک خانه گرم گرفت ...
اسیدپاشی در پاتوق عمو شاهرخ
که به خانه عمه ام رفت وآمد زیادی داشتم، هر ازگاهی هم به زیرزمین می رفتم که عمو شاهرخ را ببینم. مرد بدی نبود و به درد دل های من گوش می کرد. من بچه طلاقم و پدر و مادرم سال ها قبل از یکدیگر جدا شده اند. گاهی پیش مادرم می روم و گاهی پدرم. البته عمه ام را هم خیلی دوست دارم و مدام به دیدنش می رفتم. در پاتوق عمو شاهرخ بود که با مسعود (قربانی اسیدپاشی) آشنا شدم. او برای مصرف مواد به آنجا می آمد. ...
زوج شجاعی که با 2 میلیون و 80 هزار تومان به خانه بخت رفتند
بود که همسرم داشت، هم چنین احترامی که به خانه و خانواده قائل بود از دیگر مشخصه هایی است که باعث انتخاب من شد. متأسفانه بسیاری از زوج های امروزی تمایل دارند در همان ابتدای ازدواج به همه چیز برسند و دیگر تلاشی برای زندگی مشترکشان نکنند، این طور که نمی شود. بنده حتی در تهیهٔ جهیزیه نیز به خانواده ام گفتم به هیچ وجه خود را در سختی قرار ندهند و هر چه در توان داشتند را تهیه کنند، بقیهٔ وسایل را ما به مرور زمان در طی زندگی مشترک می خریم. طوبی می گوید: مگر همهٔ پدر و مادر هایی که اکنون دارند زندگی موفقی را سپری می کنند از ابتدا صاحب همه چیز بوده اند؟ ...
حمله صمد مرفاوی به پرسپولیسی ها به خاطر استقلال
هم هستیم، اردوی نساجی دقیقاً در همان هتل برپا شده است. خلاصه، من دقیقاً قبل از برپایی این اردو ازدواج کردم و شاید باورتان نشود 2 روز پس از ازدواجم، خودم را به اردو رساندم. وقتی به جمع سایر نفرات اضافه شدم، صبح تمرین کردیم و برای عصر هم نوبت تمرین داشتیم، اما ناگهان دیدم مرحوم منصور پورحیدری با یک کیک بسیار بزرگ به جمع بازیکنان آمد و به قول معروف من را سورپرایز کرد! بچه ها همان جا یک جشن کوچک ...
نعمت زاده: زنگنه در حذف کارت سوخت اشتباه کرد
دارید؟ 4 دختر و 7 نوه دارم. دخترانم همه ازدواج کردند. *همه تحصیلکرده هستند؟ یکی در حد دیپلم و خانه داری ماند، ولی بقیه دکترا دارند؛ یکی پزشک، یکی هوش مصنوعی از استرالیا دکتر دارد و دیگری هم داروسازی از دانشگاه تهران است. *مهریه برای حاج خانم چقدر بود؟ 14 سکه به یُمن 14 معصوم بود. ما که آن زمان نمی دانستیم زرنگی هست یا نه، ولی برای این که ادای دین کنیم هفته بعد خیابان ...
دوستی که زندگی ام را به باد داد
دختر جوانی که در مسیر پیشرفت درس و دانشگاه قرار داشت از بر باد رفتن زندگی اش بخاطر یک آشنایی بی موقع و حساب نشده روایت می کند. تهران – اقتصاد برتر – 10 مرداد 99 دوستی با دختر همسایه برایم درد سرساز شد و مرا به دام ارتباط خیابانی انداخت و مجبور شدم تاوان سنگینی برای رهایی از آن پرداخت کنم. من تا پایان دوران دبیرستان، دانش آموزی ممتاز بودم و پیش بینی همه دبیران و معلمانم این ...
عروس بی بند و بار به دوست شوهرش هم رحم نکرد
به گزارش نبض بازار . مقداری پول از بانک گرفتم و در حال شمارش اسکناس ها بودم که متوجه شدم جوانی مرا زیر نظر دارد. من بدون آن که حساسیتی نشان بدهم پول ها را داخل کیف دستی ام گذاشتم ولی قبل از آن که از بانک بیرون بیایم بسته اسکناس را برداشتم و داخل جیب کتم گذاشتم. حدسم درست بود چون همان جوان ناگهان راهم را سد کرد و در حال برگشت به خانه، در حالی که چاقویی در دست داشت با تهدید و توسل به زور ...
زن خائن مخم را زد و برایم خانه مجردی گرفت تا راحت باشیم+عکس
پدرم بود. در دوران نامزدی از همسرش طلاق گرفته بود و من به خاطر آشنایی فامیلی با او ازدواج کردم. بعد از ازدواج رابطه ات با ن به کجا رسید؟ او خیلی از این موضوع ناراحت بود. آن قدر به سرم خواند و مرا جادو کرد که به همسرم گفتم تو را طلاق می دهم. به او می گفتم من تو را دوست ندارم! همان طور که گفتم من برده شیطان بودم و هرچه آن زن تلقین می کرد به راحتی می پذیرفتم و به عاقبت حرف هایش ...
راهنمای درونی در وجود هر هنرمند حضوری قاطع دارد
باردار بودم، بارها و بارها از پنج تا پلۀ خانه پریدم تا تو سقط شوی. گفت حالم خوب نبود و اصلا دلم یک بچۀ دیگر نمی خواست. گفت سال هاست این فکر که اگر تو سقط می شدی، جزو رنج و عذاب های من است. بعد از شنیدن این حرف تا دو سه روز حال غریبی داشتم. بی هدف راه می رفتم و فکر می کردم به این که نه تنها برای ورود من به این دنیا دعایی نشده، برعکس، نیزه های مرگ آوری هم به سویم پرتاب می شده. مادرم، این نزدیک ترین ...
خاطره جالب بازیکن سابق پرسپولیس از مهران مدیری +عکس
چیزی یاد بگیر. 8 شب می خوابید، 5 صبح بیدار می شد (خنده). من فقط خرید می کردم و علی غذا درست می کرد؛ دستپخت خوبی هم داشت. مدیری در واکنش به حرف های کاظمیان گفت: به نظرم علی کریمی از تو جدا شد (خنده) کاظمیان هم گفت: بعد از مدتی به او گفتم می خواهم خانه جدا بگیرم؛ البته کل تبریز را گشتم و خانه پیدا نکردم؛ آخرش طبقه پایین خانه علی کریمی را گرفتم (خنده) در پایان کاظمیان درباره ...
بیرانوند: ویلموتس مرا تشویق کرد تا به اروپا بروم/ برای فوتبال از خانه فرار کردم
بسیاری را بر طرف کنم. من از یک خانواده عشایری هستم که گوسفندها را پرورش می دادند. پدر من می خواست که من راه او را دنبال کنم و فوتبال بازی کردن را اتلاف وقت می دانست. من این قدر شیفته فوتبال بودم که برای رسیدن به هدفم وقتی 12 سال داشتم از خانه فرار کردم و 600 کیلومتر از آن فاصله گرفتم. بنابراین به تهران رسیدم؛ جایی که می توانستم به یک باشگاه سطح خوب بپیوندم. با این حال اصلا شرایط آسان نبود. من به ...
شهادت حد نهایی تکامل یک انسان است
اسلامی ایران امام خمینی و این فرزند شجاع زهرا (س) و بر پدر و مادر عزیزم که مرا به راه خدا هدایت کرد و مرا به سوی او روانه کردند و سلام بر مردم سلحشور و شهیدپرور ایران که فرزندان خویش را در راه اسلام فدا کردند و خود همیشه در صحنه هستند و گوش به حرف رهبر انقلاب و بی باکانه در مقابل دشمنان اسلام ایستاده و هیچ گونه بهانه ای ندارند. پدر و مادر عزیزم! وصیت نامه ام را در یکی از سنگرهای جبهه ...
قتل و مثله کردن شوهر بداخلاق بعد از طلاق
کردن جسدش او را از خانه خارج کنم که راننده تاکسی پس از اطلاع از این ماجرا مرا به پلیس لو داد. بیشتر بخوانید: انتقام جویی با اسیدپاشی روی همسر و دختر پس از اظهارات محبوبه، بازپرس متهم را به پزشکی قانونی معرفی کرد تا سلامت روانی او مورد بررسی قرار گیرد که متخصصان بعد از بررسی اعلام کردند او دچار اختلال شخصیت مرزی است و متهم در زمان ارتکاب به جرم مسئول اعمال خود نبوده است. ...
اسیدپاشی برای انتقام از پسر معتاد
معروف به عمو شاهرخ اجاره داده بود. این مرد آنجا را تبدیل به لابراتوار ساخت شیشه کرده بود و ماده مخدر تولید می کرد تا به مشتریانش بفروشد. من هم به خانه عمه ام رفت و آمد زیادی داشتم و هر ازگاهی هم به زیرزمین می رفتم تا عمو شاهرخ را ببینم. مرد بدی نبود به درد دل های من گوش می کرد. من بچه طلاقم و پدر و مادرم سال ها قبل از یکدیگر جدا شده اند. گاهی پیش مادرم می روم و گاهی پدرم. البته عمه ام ...
نجات آیسان
بود که با کوچکترین حرف یا اختلافی که تو عالم بچگی بین منو برادرم پیش می اومد یا من حرفی میزدم که دوست نداشت، شب که خواب بودم می آمد بالای سرم در حالی که یه گوشه لباسش را آتیش زده بود می گفت پاشو می خوام آتیشت بزنم، می خوام بکشمت. من از ترس از خواب بیدار می شدم، همیشه این کارو می کرد حتی وقتی بزرگ شدم، به خاطر این کار ها همیشه کابوس های وحشتاک می دیدم. این رفتار ها و خشونت هاش هرچی ما بزرگتر شدیم ...
مروری بر واقعه کشتار حجاج در مراسم حج مرداد 1366
را گم می کنند، اما شب هنگام همه در محل اقامت جمع می شوند؛ جمعیتی که یک غایب داشت. آن طور که برایم گفته اند، حج آن سال ناتمام می ماند. کاروانی که خانواده من همراه آن بود، 23 ذی القعده از مشهد حرکت می کند و 13 روز بعد در مکه با داغی بزرگ روبه رو می شود. مادرم برایم تعریف می کرد که پای آمدن نداشته است، اما به ناچار به مشهد بازمی گردد، درحالی که خانواده از سرنوشت پدرم هیچ خبری نداشتند. دو سه روزی از ...
قتل شوهر سابق، 20 سال بعد از طلاق
حال تا زمانی که دخترم در این باره صحبتی نکرده بود، من هم چیزی نگفتم تا اینکه مدتی قبل از حادثه دخترم فرشته به من گفت از کارهایی که پدرش می کند، خسته شده است. فرشته درس می خواند و بیشتر وقت روز را بیرون از خانه بود. وقتی به منزل برمی گشت، باید کارهای خانه را انجام می داد و برای پدرش غذا تهیه و لباس آماده می کرد. اگر نمی توانست همه کارها را درست انجام دهد، پدرش او را کتک می زد. تا اینکه من قبول کردم ...
عاشق ولایت بود
. عشق به ولایت حاجیه خانم تصریح می کند: پنج ماهی بود که دخترعمویش را برایش عقد کرده بودیم. وقتی گفتم مادر تو زنت در عقد است، بگذار همسرت را به خانه ات ببری و بعد به جبهه برو، گفت الان باید بروم. محصل بود اما بسیار قد بلند و رشید بود و سنش بیشتر دیده می شد، وقتی گفت از طرف بسیج به جبهه می خواهد اعزام شود، من و پدرش نگران شدیم. حتی پدرش گفت تو تنها پسر من هستی و او گفت بابا خیلی ها تک ...
بازخوانی فاجعه منا از زبان همسر شهیده منا/ وقتی به هوش آمدم در درون تابوت بودم
وقتی که پیکرش آنجا باقی ماند متوجه شدیم که او حقیقت را به ما می گفت و در آن زمان ما درک نمی کردیم. *از اتفاقات سال 94 در عربستان برایمان بگویید؟ من در عربستان سعودی شاهد چند اتفاق بودم و نخستین اتفاق سقوط جرثقیل بود که با آخوند خوجملی، امام جمعه نگین شهر در حال تلاوت قرآن کریم بودیم که ناگهان گرد و خاکی بلند شد. تصور ما این بود که طوفان شده است و گرد و خاک از بیرون ...
شوقِ هنرآموزی؛ از ابتداییِ صادقیه تا دبیرستان دهخدا / رفت و برگشت مسی در خانه های ایرانیان!
به گزارش خبرنگار مرآت ، چندی قبل که گفتگوی مرآت با مدیرکل میراث فرهنگی استان منتشر شد، گلایه یکی از هنرمندان نسبت به یکی از بندهای گفتگو پیرامون خانه صنایع دستی، سبب شد که دیداری با استاد ماشاءالله عمید داشته باشم. و این دومین بار بود که ایشان را ملاقات می کردم؛ در خانه صنایع دستی که حالا هنرمندان رخت خود را از آن می کشند! در همان چند دقیقه ی کوتاه از گفتگو، به آقای عمید گفتم حیف است ...
ماجرای جنجالی کوچکترین غسال دختر اموات کرونایی +تصاویر دیده نشده
این جمله بود. گفت حتما از پسش بر می آیی. گفت می سپرمت اول به خدا بعد هم به اهل بیت. برای ثبت نام و آموزش رفتم. با ماسک و گان از لای در، داخل غسالخانه را نگاه کردم. چشمم به متوفی افتاد. خیلی ترسیدم وگفتم شب به پدرم می گویم پشیمان شدم و خلاص. آن روز با یکی از دوستانم همراه شده بودم. او گفت توکل به خدا کن. ما با هم شروع می کنیم. به پدرم حرفی نزدم. همه ترس ها و دلهره ها را در دلم مخفی کردم و ...
ازدواج اشرف پهلوی و مهدی بوشهری در سفارت ایران در پاریس
پدرم هیچ گونه مقاومتی یا مخالفتی را از سوی هیچ یک از فرزندانش تحمل نخواهد کرد. اشرف در کتاب خاطراتش درباره روحیه ماجراجو و سرکش خود گفته است: ضعیف بودم. روزگار ناچارم کرد بجنگنم. از اول با اهل خانه و بعد با پدر که هنوز جای سیلیش در گوشم صدا می کند و بعد با همه جهان. من فقط با خود عهد کردم با یکی نجنگم و او هم قدیمی ترین آشنای من بود. از قبل از تولد دوستش داشتم. حاضر بودم برایش کشته شوم ...
آونی دوشی، نامزد بوکر: زنان از تردیدم نسبت به مادر شدن وحشت می کردند
دوشی حالا دو سال دارد و یک هفته بعد از این مصاحبه او یک نوزاد دختر به دنیا خواهد آورد. دوشی می گوید: هرچه بیشتر مادر می شوم بیشتر می فهمم که این قضیه درباره سنت، ترس، خانواده و فشار است. شاید نوعی خودشیفتگی در آن نهان باشد. همه اش درباره وجوه مختلف خودم است که در طول این فرآیند با آن روبه رو می شوم که فکر می کردم هیچ ربطی به تصمیمم ندارد. دوشی می گوید: مادر بودن کلمه بزرگ و ...
دوست نداشتم برگه تخصص دکتریم در باب فرهنگ ایران را از دست فرنگیان ارزان خری کنم
ذهن و ضمیرم چسبیده. کلاس ششم ابتدایی را که تمام کردم، برادر بزرگم که درس نخوان بود قاپ پدرم را دزدید تا مرا پیش نجار بفرستد و نجاری پیشه کنم. خاطرم هست که سه روز اعتصاب غذا کردم، تا این که پسر عموی مادری ام که در شهر بروبیایی داشت، آمدند خانه ما. وقتی قضیه را فهمید کلی توپ و تشر آمد که چرا زندگی بچه را می سوزانید؟ چرا نمی گذارید برود درسش را بخواند؟ پدر که ازش حرف شنوی داشت، کوتاه آمد و برادر ...
خیز بلند برای آینده روشن
مند شدم و خانواده ام مرا در مؤسسه خاتم الانبیا (ص) ثبت نام کردند و در آنجا با معارف اسلامی و مباحثی از قرآن، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه آشنا شدم. بعد آشنایی با نهج البلاغه بیشتر از قبل شخصیت بزرگوار حضرت علی (ع) را شناختم و به آن حضرت علاقه مند شدم. 8 سال است که به طور مداوم مشغول فراگیری مباحث اسلامی از قبیل خداشناسی، امام شناسی و مهدویت و به ویژه نهج البلاغه هستم و این کتاب را تا انتها خوانده ام و ...
روزگاری نمایندگان مجلس در حجره های مسجد سپهسالار زندگی می کردند/ وقتی زنان ایرانی لوازم آرایشی را تحریم ...
. پسرها نمی توانند زن بگیرند! 13 میلیون نفر جوان در سن ازدواج داریم که ازدواج نمی کنند. چند میلیون دختر، نمی توانند شوهر کنند. نسل آینده این گونه پیر می شود. در سال 1420، همه ایرانی ها پیرند. چون کسی ازدواج نمی کند. من در تلویزیون رفقایی دارم؛ آدم های جوانِ حسابی، یک بچه دارند. مفهوم برادر و عمو و عموزاده از بین می رود. جوانان پولی ندارند که ازدواج کنند استاد تاریخ معاصر ایران ...
بیمارستان برایمان مثل مدرسه بود و از هر لحظه اش درس می گرفتیم
بهتر از این ها می توانستیم کار کنیم. اما بیمارستان برایم خیلی خوب بود و از دوستانم چیز های زیادی یاد گرفتم. خیلی نسل مطالعه گر و خودساخته ای بودید؟ دختر و پسر های 16 ساله امروزی زمین تا آسمان با نوجوانان آن نسل تفاوت دارند. آن زمان بچه های 15، 16 ساله آدم های عجیبی بودند. یک روز مجروحی به بیمارستان طالقانی آمد و وقتی می خواست برود گفت می توانید وسایل امدادی به ما بدهید. من هم به ...