سایر خبرها
پایان 19روز فرار شوهر اسیدپاش
بچه دار شود و این درحالی بود که مادرم نوه می خواست. مدام می گفت با زن دیگری ازدواج کن اما من عاشق همسرم بودم و نمی خواستم دل او را بشکنم. اما او من را فریب داد. حق طلاق را از من گرفت، به دادگاه رفت و حتی مرا از خانه ای که خودم به نام او خریده بودم بیرون کرد. جدا از هم زندگی می کردید؟ 18ماهی می شد که جدا از هم بودیم. او شکایت کرده و مرا از خانه بیرون انداخته بود. با وجود این امید داشتم ...
اعتراف شوهر اسیدپاش: نمی خواستم همسرم را از دست بدهم
دست بدهم. نمی خواستم بعد از من با کسی دیگر ازدواج کند. به همین خاطر یک روز اسیدی را که در انباری بود برداشتم و به کمین مهناز در مقابل خانه مان نشستم. 20 دقیقه ای آنجا بودم که مهناز از خانه بیرون آمد و من به سمتش رفتم. اسید را روی او پاشیدم و فرار کردم. نمی خواستی بدانی چه اتفاقی افتاده است؟ آن موقع نه. اما فردایش به بیمارستان سوانح و سوختگی رفتم و جویای احوالش شدم. در این مدت هم چند باری در فضای مجازی با او چت می کردم و گفتم تقصیر خودت بود. منبع: ایران انتهای پیام/ ...
مرد اسیدپاش: قصد انتقام داشتم
خوبی داشتیم تا اینکه سهیل در رفت و آمد با دوستانش معتاد شد. خیلی تلاش کردم او را نجات دهم، اما فایده نداشت. این شد که تصمیم گرفتم از او طلاق بگیرم، اما او مرا تهدید می کرد تا از تصمیمم منصرف شوم، اما من توجهی نکردم و مدتی قبل زندگی ام را از او جدا کردم و در دادگاه هم درخواست طلاق دادم. زن جوان ادامه داد: بعد از آن بود که تهدید های شوهرم شروع شد تا اینکه روز حادثه وقتی از خانه خارج شدم تا ...
دستگیری مرد اسیدپاش در آشپزخانه
را برداشته و به محل کارم بردم. روز حادثه قبل از رفتن به محل کارم به نزدیکی خانه همسرم رفتم. 20دقیقه منتظر شدم و وقتی قصد رفتن به محل کارش را داشت، روی او اسید ریختم. به محل حادثه برگشتی ؟ خیر به آشپزخانه محل کارم رفتم و آنجا بودم.اما روز بعد از حادثه به بیمارستان رفتم و درباره وضعیت همسرم پرس وجو کردم. دو روز بعد از طریق واتس آپ با او حرف زدم و گفتم پشیمانم. خودت کوتاه نیامدی و باعث شدی که من دست به اسیدپاشی بزنم و این طور قربانی شوی و من هم گرفتار. با این کار می خواستم کاری کنم او نتواند با فرد دیگری ازدواج کند و همیشه برای من باشد که با اسید او را سوزاندم. ...
دستگیری مرد اسیدپاش در آشپزخانه
ساکن شد. در جریان همین آشنایی به او علاقه مندشدم و هشت سال قبل ازدواج کردیم. دوسال بعد به خاطر دخالت های اقوام به تهران آمدیم. چهارسال پیش به خاطر حمایت از همسرم با برادرش دعوایمان شد و کارمان به زدوخورد کشید و او را مصدوم کردم و مجبور به پرداخت 18 میلیون تومان دیه شدم. وی افزود: پنج ماه بعد از حضورمان در تهران، همسرم درخواست طلاق داد . به رفتارش مشکوک شدم و حس کردم قصد دارد از من جدا ...
کارمند فرودگاه همسرش را به خاطر سوءظن کشت | همه می گفتند آنها زندگی خوبی داشتند
داخل قفل در گذاشتم و بیرون رفتم تا همه فکر کنند همسرم به دست یک ناشناس به قتل رسیده است. موقع برگشت هم طوری وانمود کردم که من سر کار بودم. این متهم در ادامه جلسه دادگاه درحالی که اشک می ریخت و دستانش می لرزید، گفت: من همسرم را دوست داشتم، نمی خواستم او بمیرد. من خودم را مستحق مرگ می دانم و شرمنده خانواده همسرم هستم. پس از پایان اظهارات متهم، قضات دادگاه ختم جلسه را اعلام کرده و برای صدور حکم وارد شور شدند. ...
اسارت دختر مقیم سوئد در خانه دکتر قلابی
من علاقه بسیاری پیدا کرده و دلش می خواهد هر چه زودتر و قبل از رفتن من از ایران، با هم ازدواج کنیم. من هم به خانه اش رفتم، اما به محض ورود، او با تهدید دست و پایم را بست و هر چه پول، دلار و یورو همراهم بود را از من گرفت. او ساعت مارک دارم که خیلی گرانقیمت بود و گوشی تلفن همراهم را نیز به سرقت برد. او چند ساعتی مرا با دست و پای بسته در خانه اش نگه داشت و از من خواست چند برگه چک سفید را امضا کنم. تصور ...
معامله با خدا در کلام فرشته های گمنام دفاع مقدس/بر همان عهد هستیم
...، دیگر سختی ها دیده نمی شود. وی بیان کرد: همسرم در این 37 سال بعد از مجروحیت هیچ وقت نشده که بگوید ای کاش نمی رفتم درحالی که وجودش در این چند سال آب شده است؛ او و همرزمانش سختی را به جان خودشان خریدند و من هم همین احساس را داشتم و با همین نگاه روزهای سخت را سپری کردیم. وی با بیان اینکه تحمل سختی برای خدا موجب عنایت خاص پروردگار می شود، اظهار کرد: همسران جانبازان پا به پای ...
رزمنده دفاع مقدس: از آقامهدی لقب قربان طلا گرفتم
سایر رزمندگان به آقامهدی گفتند که چرا قربان را با این سن و سال کم فرمانده گذاشته اید( آن موقع من مسئول یگان دریایی بودم)، آقامهدی گفتند شما که اعتراض می کنید که چرا قربان طلا را فرمانده گذاشته اید، من هر موقع در طول شبانه روز بگویم به جزیره مجنون برو، می رود و مرخصی هم نمی رود و هر هفت یا هشت ماه یک بار مرخصی رفته و زود برمی گردد و به فرامین نه نمی گوید. غنی دل گفت: هدف من و خانه ام در ...
پایِ خاطراتِ مینا
هم زمان با تحصیلم در بیمارستان پورسینا نیز 6 ماه دوره دیده بودم و مدرک بهیاری داشتم، بنابراین در 27 اسفند سال 60 بود که به همراه 15 نفر از خواهران عازم جبهه های جنگ مناطق غرب کشور شدیم. به کدام منطقه اعزام شدید و اولین خاطراتتان از آن دوران چیست؟ خاطرات زیادی از آن دوران دارم، اولین خاطره که با ترس و دلهره یادم می آید این است که حدود یک شب و یک روز در راه بودیم که به اسلام ...
اجازه امام زمان(عج) به علامه شیخ انصاری
دنبال من می دوند !" هنگامی که از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم. عاقبت تصمیم گرفتم مطلب را برای استادم شیخ انصاری بیان کنم. آن مرجع عالیقدر فرمود: "شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا فریب دهد که به لطف خدا از دام او گریختم. جریان از این قرار بود که دیروز به مقداری پول نیاز داشتم و از سویی، چیزی در منزل موجود نبود. با خود گفتم یک ریال از مال امام ...
اولین عکس از لحظه زایمان نیوشا ضیغمی لورفت + عکس و فیلم
دید مادرانه نسبت به آینده من را در نظر می گرفت اما پدرم با بازیگر شدن من زیاد موافق نبود. پدرم اصولا کارهای علمی را دوست داشته و دارد و ترجیح می داد من پزشک یا مهندس شوم تا بازیگر! وقتی وارد این عرصه شدم و با کار آقای جوزانی شروع کردم و پس از آن هم بلافاصله وارد سینما شدم، در همان سال اول نتیجه خوبی حاصل شد، پدرم تغییر موضع داد و با کار من موافقت کرد. روشا ضیغمی خواهر نیوشا ضیغمی ...
بانوان پشتیبان جبهه و جنگ از خانه
: هر روز فعالیت های متفاوتی را تجربه می کردم، یک روز برای تهیه تنقلات در خانه ای در هنرستان و روز دیگر در محله حاجی برای خیاطی و دوخت متکا، لحاف، چادر نماز و .. برای مردم جنگ زده شرکت می کردم. ترابی یگانه مطرح می کند: بعد از چند سال مشوق اصلی برای حضور پسرم که نخستین فرزندم است، در جبهه جنگ بودم، پسرم در آن زمان 15 سال داشت و با توجه به علاقه خودش و برخلاف پدرش که معتقد بود حالا موقع ...
روحیه معنوی در سخت ترین شرایط بین رزمندگان موج می زد
وقتی به پشت سرش که من بودم نگاه کرد من راهم نشناخت، گفتم حاجی منم صبریه، اما مرا بیاد نمی آورد واقعا ناراحت شدم ازاینکه من را نشناخته بودب ه او حق دادم بعد اینهمه سال اسارت و شکنجه مرا نشناسد. نه تنها شوهرم بلکه همه اسرا سالها طول کشید که به زندگی برگردند.برای برخی مسئولان متاسفم کار شکنی بعضی از مسئولین، بی اهمیتی به خانواده های اسرا خیلی برای من سخت بود و حتی الان بعضیها به ...
سکوتِ شیرین زندگی ناشنوای قهرمان اردکانی!
ی خداوند با همسرم آشنا شدم که نقطه عطفی در زندگی من بود. صدقیه عظیم پور که خود یک ناشنوا هست ولی به تمام معنا یک انسان با انگیزه شاد و پر تلاش است و بعد از ازدواج، امید و علاقه به زندگی ام صد چندان شد. این هنرمند اردکانی که در کنار همسرش گروه هنری سرود ناشنوایان را نیز تشکیل داده است، تاکید می کند: خدا را شاکرم که آنچنان همدیگر را دوست داریم و در امور تفاهم داریم که با ایمان و آرامش ...
داماد عصبانی همسر و خواهرزنش را آتش زد/ گرگ شهر پای چوبه دار/ کشف جسد دختر 25 ساله از سطل زباله ای در ...
به گزارش خبرنگار حوزه حوادث و انتظامی گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان ، مهم ترین حوادث امروز (یکشنبه ششم مهر ماه سال 99) را می توانید در این بسته خبری بخوانید. کشف جسد دختر 25 ساله از سطل زباله ای در زعفرانیه ماموران شهرداری شب گذشته جسد یک دختر جوان را در سطل زباله ای در خیابان آصف منطقه زعفرانیه پیدا کردند. سراب عشق و احساس! زن 38 ساله در حالی که ...
عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد/ سال های سخت انتظار مادر برای بازگشت فرزند
از قبل ناامید می شدم، اما این ناامیدی اثرش چندان نبود که بخواهد من را از این کار منصرف کند و دفعه بعد با شوق بیشتری به امید بازگشت نازدانه ام به سمت در می دویدم. عکسی از مادر شهید که جهانی شد شاهین رفت و هرگاه کاروانی از شهدا خصوصاً شهدای گمنام به تهران می آمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا می رفتم. یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید می بارید متوجه شدم ...
گفتگو با دو آزاده که چند سال بعد از شهادت به خانه بازگشتند!
عملیات مختلفی شرکت داشتم. 16 فروردین در روستای کمند در سوادکوه با همسرم نامزد کردیم و قرار شد بعد از بازگشت از عملیات زندگی مشترک مان را آغاز کنیم. 12 روز بعد در پاتک دشمن به فاو اسیر شدم و به این ترتیب سه سال از زندگی ام در گمنامی گذشت. دشمن هر لحظه پیشروی می کرد و برای اینکه جلوی آنها را بگیریم فرمانده تیپ دستور داد با چند قایق مانع پیشرفت شان شویم. اگر این کار انجام نمی شد دشمن به ...
ماجرای اعدام همزمان عروس خائن و پسرخاله+عکس
که به شمال کشور گریخته بودند ردیابی وپس از 14 روز وقتی برای برداشت پول به یک بانک در منطقه دارآباد رفته بودند دستگیر شدند. اعترافات عروس خیانتکار شیرین در بازجویی ها گفت: دو هفته بعد از ازدواج با همسرم متوجه بد رفتاری های او شدم. من و محمد با هم تفاهم نداشتیم و مدام درگیر بودیم. 23 آبان ماه صبح زود به خانه ام برگشتم و با پسر عموی شوهرم تماس گرفتم تا او هم برای ...
همسرم ده روز پس از عروسی برای رابطه نامشروع با دوست پسرش به ویلا رفت/زنم از رابطه اش با امیر عکس های ...
تماس هایش را ندهد. چند وقت بعد از آن ماجرا عروسی گرفتیم و زندگی ما زیر یک سقف شروع شد . ده روز بعد از مراسم عروسی مرجان اصرار کرد که به همراه دوستانش به شمال برود. من هم وقتی اصرارش را دیدم پذیرفتم اما وقتی برگشت از عکس هایی که توی گوشی اش دیدم فهمیدم با امیر به شمال رفته است. باورم نمی شد همسرم مرا که شوهرش بودم فریب داده تا بتواند با یک مرد غریبه به شمال برود آن هم در روزهای نخست تشکیل ...
اعدامی فراری بعد از 19 سال تبرئه و آزاد شد+جزئیات تجاوز
آن سعی کردم شناسایی نشوم. پس از این تصمیم گرفتم ازدواج کنم و الان هم متأهل هستم و یک فرزند دارم و از آنجایی که من بیگناه بودم موضوع پرونده ام را به همسرم نگفته بودم. در این مدت کار می کردم تا اینکه خودروی نیسانی خریدم و با آن شروع به کار کردم که شناسایی و دستگیر شدم. نجات مرد اعدامی سپس متهم در یکی از شعبه های هم عرض دوباره محاکمه شد و دوباره جرم خود را مقابل هیئت ...
زنان جانبازجلوه هایی ازمقاومت وایثار/مشکلات بانوان جانبازدیده شود
خی از افرادی که در آن راهپیمایی مورد آسیب قرار گرفته بودند بیش از 9 روز در سردخانه باشیم. در طول این 9 روز نزدیک به 3 روز را کاملاً بیهوش بوده و در کناری از این سردخانه رها شده بودم. بعد از پیروزی انقلاب در سال 60 ازدواج کرده و یک سال بعد به همراه همسرم به خطه جنوب رفته و در پشت جبهه ها اقدام به خدمت رسانی به رزمندگان اسلام کردمو در طول سال 61 که در خوزستان حضور داشتیم با ایجاد گروه ه ...
شهادت دو پسرم با فاصله کمتر از یک سال
گرم آنها وارد محفل کوچک و صمیمی شان شدم. در حالی که با هدف آشنایی با دو فرزند شهید این بانو راهی منزلشان شده بودم اما کیسه های گندم در ابتدا محور صحبت ها را به سمت دیگری کشاند. مادر شهیدان رباط سرپوشی در ادامه از فلسفه گندم ها گفت: حدود 25 سال پیش بعد از اینکه از روستا به شهر اسفراین برای سکونت مهاجرت کردیم، اربعین همان سال با همکاری همسایه ها یک دیگ حلیم بارگذاشتیم و پخش کردیم. از ...
کاش پدرم مهربان تر بود
، باید همان اول باشد. بعد همه چیز راحت می شود، بار دوم و سوم راحت تر می نشینی پای مواد، با استرس و عذاب وجدان کمتر... دوران سربازی ام که تمام شد، تریاکی شده بودم. خیلی طول نکشید که مادرم موضوع را فهیمد. از همان اول هم به من شک کرده بود. حق هم داشت. زود می رفتم و دیر می آمدم خانه. لباس هایم مدام بو می داد. از همه بدتر اما روزی بود که آن مواد لعنتی را در جیبم پیدا کرد... هیچوقت یادم نمی ...
قتل مادرشوهر با 70 ضربه چاقو!
. عروس 25 ساله ادعا کرد: دقایقی قبل پدرشوهرم عصبانی به منزل آمد و پس از مشاجره با همسرش او را هدف ضربات چاقو قرار داد. من هم که ترسیده بودم فرار کردم اما او به سراغم آمد و قصد کشتن مرا هم داشت که دستم را مقابل چاقو گرفتم و زخمی شد. او سپس مرا با همین وضع رها کرد و از خانه گریخت! در این هنگام دختر مقتول نیز که اولین نفر بعد از وقوع جنایت پا به خانه پدرش گذاشته بود، به مقام قضایی اظهار کرد ...
زیستن در حصر!
روایت می کند. او گفت: با سردار سرتیپ حسین علی کیانی ازدواج کردم که بعد از 8 ماه در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند و چهارماه بعد از شهادت ایشان فرزندمان به دنیا آمد. خانم اشتری افزود: 16 ساله بودم که به آبادان آمدم و جنگ شروع شد و در آن شرایط سخت جنگی در آبادان ماندم و در لباس امدادگری به این مردم و به وطنم خدمت کردم همچنین به کمک مجروحین شتافتم. او ادامه داد: در ...
نقشه زوج طمعکار برای اخاذی از مهندس پولدار
. او از من خواست که در شرکتم مشغول بکار شود. بعد هم با چرب زبانی اعتماد مرا جلب کرد و چندین بار باهم قرار گذاشتیم تا نمونه کارهایش را ببینم و اگر خوشم آمد او را استخدام کنم. بعد پیشنهاد داد که به خانه ام بیاید و طراحی داخلی خانه ام را ببیند. من هم قبول کردم یک روز که برای همسرم کاری پیش آمده بود و او به همراه فرزندم در خانه نبود. مهیا به خانه ام آمد بعد از چند دقیقه پیشنهاد داد اجازه دهم ...
دستگیری متجاوز به پسر بچه 5 ساله پس از 18 سال
همشهری آنلاین نوشت: ماجرای این پرونده به تابستال سال 80 برمی گردد. در آن زمان زن و مردی به همراه پسربچه 5ساله شان راهی اداره آگاهی تهران شدند و گفتند که پسر جوانی به پسربچه آنها تجاوز کرده است. پسربچه می گفت: برای بازی به بیرون از خانه رفته بودم که پسری آمد و گفت بیا با هم به پارک برویم تا به تو خرگوش نشان بدهم. وقتی به پارک رسیدیم، او مرا پشت درختی برد و به زور به من تجاوز کرد. مردم ...