معرفی کتاب طنز دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته
سایر منابع:
سایر خبرها
حس پدرانه کاگر پالایشگاه که در آتش و دود سوخت
. صدای فیدوس درآبادان صدایی آشنا بود که نه تنها کارکنان پالایشگاه که همه اهالی آن را میشنیدند و فعالیت های روزانه خود را با آن تنظیم می کردند) پالایشگاه قشنگ ترین صداییه که توی تمام عمرم شنیدم. هر روز با صدای فیدوس به پالایشگاه رفتم و بعد از ظهر خسته به خونه برگشتم. پالایشگاه محل کار من نبود. بچه و زندگیم بود! امروز نمی تونم شاهد سوختن بچه ام باشم. آن روز حرف های آن پیرمرد شرکت نفتی را درک ...
مروری بر زندگی نامه شهید علی علیزاده
اتاق شدم و دیدم برادرم در بستر خوابیده و تقریبا به حالت اغما رفته بود. 6 ماه مانده به اتمام دوره خدمتش دچار موج گرفتگی شده بود. روزهای اول ناخوشی، پرستاری از طرف پادگان آمد و وی را برای معالجه به نزد پزشک پادگان برد. علی در این مدت حال خوشی نداشت، معالجه مدت ها ادامه یافت و بالاخره حالش خوب شد، با این حال به محض بهبودی، عازم جبهه شد. خیلی با جبهه انس گرفته بود و می گفت وضعیت ...
اعتیاد، طلاق، خودکشی و ازدواج؛ 4 سکانس از زندگی مردی که 12 سال بعد برگشت!
باورم نمی شد که چگونه ترک کردم و داستان ترک کردنم این بود که شبی راه افتادم در خیابان برای دزدیدن صندوق صدقات که نمی دانم چگونه سر از حرم درآوردم و با دیدن هیئات و دسته های سینه زنی متوجه شدم که شب عاشورا است و ناگهان بدون هیچ دلیلی در کنار مجسمه هایی که به سوی حرم تعظیم کرده بودند شروع کردم به فریاد زدن رو به روی حرم امام رضا (ع) و می گفتم اگر تو امامی همین امشب مرا بکش! نزدیک یک ربع از حالت ...
فردین رابط فوتبالیست جوان کُرد؛ از کولبری تا پوشیدن لباس تیم استقلال
از جوانان کردی به او افتخار می کنیم. وقتی در تمرینات او را می بینم انگیزه می گیرم و در کل خیلی راحت به شما بگویم که از خوشحالی دو شب است که خوابم نمی برد . برای اینکه بخواهیم بیشتر با تو آشنا شویم برای ما بگو که متولد چه سالی هستی ؟ رابط: من متولد هفتم آبان ماه 1380 هستم، اهل پیرانشهرم، منطقه مرزی، شهری زیبا و کردنشین که من فوتبالم را از مسابقات مدارس همین شهر آغاز کردم اما ...
اعترافات طنز حمید لولایی درباره اشتباهات رانندگی
به دوش وانت داشتید ممکن است ماشین روی آدم تاثیر بگذارد؟ ، گفت: صد در صد بله. البته نه اینکه آدم دیگری شود اما کار او در نوع رفتارش تاثیر می گذارد. وانت خانه به دوش واقعا ترمز نداشت و درش از یک طرف باز نمیشد ما هم از این ویژگی برای طنز سریال استفاده کردیم. اما واقعا وقتی سوارش می شدم دو سه بار ترسیدم و زهره ام آب شد. ...
بسیاری در خارج از ایران با ادبیات غنی کشور ما آشنایی ندارند
مصور شاهنامه با بیان اینکه بیشتر افرادی که در نمایش ها حضور پیدا می کنند، غیرایرانی هستند و این برای من جای تعجب دارد، گفت: در نمایش های مختلفی که داشتم، فیدبک های بسیار خوبی گرفتم؛ به عنوان مثال کودک 10 ساله ای که همراه پدرش برای دیدن نمایش آمده بود، در پایان به پدرش گفته بود کاش من یک ایرانی بودم! یا پیرمردی که در سالن بود، به من گفت خوشحالم که قبل از مرگم با شاهنامه آشنا شدم! رحمانیان ...
سنت شکنی کردم
.... خوشبختانه نظراتی که از اعضای خانواده، دوستان و دیگران بعد از دیدن عکس ها و خبرها گرفتم اصلاً فکر نمی کردم تا این حد مورد استقبال قرار بگیرد. بسیار با تشویق مخاطبان مواجه شدم. بدون تعارف بگویم که من حتی منتظر پیام های ناخوشایند هم بودم. فکر می کردم مخاطبان بگویند شما را با مدل شدن چه کار؟! یا بگویند این چهره برای مدل شدن نیست که اصلاً چنین پیامی از مخاطبان نگرفتم. پیام ها سمت و سوی تشویق برای ...
نیم قرن همراه با چرم
.... عصر های بلند تابستان به خانه آن ها می رفتم و در دوخت کیف کمکشان می کردم. همسایه مان کیف مدرسه می دوخت. من هم خیلی زود کار را به قول معروف دزدیدم و در دوخت کیف ماهر شدم. کلاس چهارم را که تمام کردم دیگر کتاب و دفتر را بوسیدم و کناری گذاشتم. از بس کتک می خوردم، عطایش را به لقایش بخشیدم و کلا ترک تحصیل کردم. آن سال برادرم در کاروان سرای محمدیه در قسمت بسته بندی چای کار می کرد. او اوستایی را سراغ ...
بازخوانی یک گفت وگو| کریم اکبری مبارکه: از ایفای نقش ابن ملجم ترسیدم/ فیلمبرداری ضربت زدن 3 ماه طول کشید
شما با آقای میرباقری از این سریال ادامه پیدا کرد تا به مختارنامه رسید؟ -بله. وقتی من دفتر آقای فلاح سر کار آقای بلوچی دستیار بودم، قرار بود مختارنامه کلید بخورد. رفتم آقای میرباقری دو ورقه به من داد. من آن را خواندم. سر این کار شب به شب متن ها را به ما می دادند، تمرین می کردیم و صبح می رفتیم جلوی دوربین. من در کتاب خواندم که بن شمیل مورد تائید امام سجاد(ع)بوده است. او به مشورت اهمیت ...
چگونه مادربزرگ شهید شهریاری زمینه ساز پیشرفت نوه اش شد؟
کنند و طبیعتا برای من هم شگفت انگیز بود. خود شما مخاطب نمایش خانگی هستید؟ نه، من فقط شهرزاد را می دیدم. چرا؟ فرصت نداشتید یا سریال ها مورد پسندتان نبوده است؟ یک مقدار با سریال ها ارتباط روانی برقرار نمی کنم. این طور نیست که به محض انتشار یک سریال آن را تماشا کنم. صبر می کنم واکنش ها را بگیرم، ببینم نظر مردم چیست، بعد اگر خوب باشد می بینم. البته نمی خواهم ...
گرد جهان در جست وجوی تاریخ ایران
تصمیم گرفت سراغ نشانی ها برود تا چیزهای بیشتری درباره سرنوشت آدم هایی که اسم و نشانی شان پشت پاکت های نامه بود، بگیرد: سراغ نشانی ها رفتم. خیلی زود متوجه شدم آدم هایی که نشانی شان پشت این پاکت ها بود اغلب بلژیکی هایی بودند که در برهه ای از تاریخ به عنوان مستشار در ایران فعالیت می کردند. اما گاهی اتفاقات تلخی در این رفتن و گشتن ها رخ می داد. به در بسته خوردم. گاهی دیگر خانه ای در آن نشانی ...
نقش زنان در جنگ تحمیلی اول بوده است
داستان را در ذهن خود تصور کند. همسایگی خصمانه ، زنان ایران (1925-1980 میلادی) ، زنان خرمشهر و آبادان ، زنان دولتی ، ایثارگری در پایگاه منزل ، شراکت زنان در مکان های غیر عادی ، زنان اسیر جنگی ، زنان بدون مرد ، ادامه جنگ، چهل سال بعد از شروع ، زنان ایرانی و جنسیت از زمان خاتمه جنگ به انضمام یک دیباچه و یک خاتمه، فصل های دوازده گانه این کتاب هستند. محمد فرزانه در گفت وگو با خبرنگار ...
آقا صادق؛ روایت زندگی جهادگری که می خواست گمنام بجنگد و بمیرد
...> غرق در افکارم، سوار ماشین شدم و به سمت آبادان راه افتادم. شخصیت صادق حسابی به دلم نشسته بود. طوری گرم با من برخورد کرد که حس صمیمیت زیادی با او پیدا کرده بودم؛ حتی در صحبت هایمان بعد از یکی دو بار که آقای دشتی صدایش کردم، گفت: اسمم صادق است گفتم: بله، آقاصادق ... پول کرایه هم نداشت انتظار داشتم بگوید که پول موتور را از جیبش به ستاد داده ولی چیزی نگفت. فکر می کرد که من هم ...
خواهران دوقلو در بخش کرونا چه می کردند؟
کرده اند... با اینکه کسی در خانه منتظرش نبود اما دلش می خواست زودتر مرخص شود و برگردد خانه. گفتم: آخه هنوز خوب نشدید... حرفم را قطع کرد و گفت: اما خسته شدم... روزهای بعد ارتباطم با آن خانم، صمیمی تر شد. هر وقت وارد اتاقش می شدم، لبخند می زد و همین که حس می کردم با حضور من، احساس خوبی پیدا می کند، خوشحال می شدم. کاش بچه های خودمان هم مثل شما بودند روز اول به تمام اتاق ها سر زدم ...
خمینی آذربایجان چگونه به شهادت رسید؟
، خوب به یاد دارم آن رور نیروهای انتظامی احساس می کردند خطری متوجه ایشان است و من نیز جزو اکیپ حفاظت ایشان بودم، تمام تدابیر امنیتی نیز در استادیوم تختی خوب بود, اما غافل از اینکه منافقین در استادیوم تختی کاری نمی کنند و زمانی که ایشان از نماز برمی گشتند و از آنجایی که طبق روال همیشگی هیچ پرده ای میان او و مردم نبود آنها از این فرصت استفاده کرده و ایشان را ترور کردند. بنا بر اسناد به ...
روایت تطهیردهنده پیکر استاد شجریان| وقتی ربنا پخش شد دستانم یخ شد! گفتگوی سید هادی کسایی زاده با ...
! اما من آن شب شیفت نبودم و به خانه رفتم. وقتی صبح به محل کار برگشتم گفتند استاد را هنوز تحویل ندادند. تا اینکه 17 مهرماه ساعت 18 عصر استاد شجریان را برای تطهیر به غسالخانه بهشت زهرا(س) آوردند که من هم همان روز شب کار بودم. در این ساعت ها معمولا میتی را تطهیر نمی کنیم مگر اینکه شرایط خاص باشد. (مسئولان- چهره ها- هنرمندان و ...) برای همین غسالخانه خلوت بود و در کنار من سعیدخال مدیرعامل ...
فرجی و مسلمان؛ شهر خودرو و پرسپولیس؟
ایفمارک رفتم وقتی برگشتم حالم خوب نبود، نمیدانم کجا دچار این ویروس شدم خیلی مریضی بدی است . کسانی که گریبانگیر این ویروس هستند باید خوب استراحت کنند و تغذیه مناسبی داشته باشند تا در نهایت از شرش خلاص شوند. من هم استراحت کردم و در این مدت خیلی ها با من تماس گرفتند از دوستان و طرفداران گرفته تا بزرگان فوتبال و خبرنگاران همگی به من لطف داشتند باید از آنها تشکر کنم امیدوارم همیشه همه سلامت و شاد باشند. از ...
حاشیه های دادگاه رسیدگی به پرونده عکس سلفی خبرنگار با یک گاو دادگاه رسیدگی به پرونده سید هادی کسایی ...
به گزارش پایگاه خبری جامعه خبر سید هادی کسایی زاده روزنامه نگار نوشت: سال 1395 بود که از سوی دادستانی تهران علیه من اعلام جرم شد و به دادسرای فرهنگ و رسانه شعبه 2 احضار شدم. رئیس شعبه بیژن قاسم زاده بود. مردی قوی هیکل و ورزشکار با گوش شکسته و چشمانی خمار که زیاد اهل حرف زدن نبود و بیشتر دوست داشت وقتی وارد اتاقش می شوی برایت فورا قرارمجرمیت صادر کند. یادم هست آن روز یاشار سلطانی هم با ...
انتشار بمناسبت نهم آبان، سالروز اسارت شهید محمدجواد تندگویان وزیر آزاده نفت دو روایت در خصوص نحوه اسارت ...
.... بعد از مداوای سرپایی، ماشین ها دوباره به راه افتادند. کل این ماجرا حدود نیم ساعت به طول انجامید. بعد من راه افتادم به سمت یزد- مشکل ماشین و بنزین هم داشتیم. تمام شب را توی راه بودم به محض اینکه رسیدم، گفتند: آقای سادات، از طریق پخش فرآورده های نفتی آنجا، پیغام گذاشته اند که فوری تماس بگیرید. من رفتم پخش و از آنجا با آقای سادات تماس گرفتم، گفتند: اتفاق ناگواری افتاده است، سریع برگرد ...
کتاب تغییر با جادوی مؤثر بی خیالی یا چگونه از وقت گذاشتن برای افرادی که دوست نداریم و انجام کارهایی که ...
کارش تمام شده – مجموعه کاملی از نگرانی هایی را دور ریختم که قبلا راجع به مدیران، همکاران، جابه جایی ها، کمدم، ساعت زنگ دار و خیلی چیزهای دیگر داشتم. دیگر از نگرانی بابت کنفرانس فروش دست برداشتم. بیخیال فکر کردن به رویه های کاری و جلسات مجمع عمومی شدم. دیگر لازم نبود روزهای مرخصی ام را حساب کنم، مثل یک زندانی که روزهای محکومیتش را با کشیدن ضربدرهایی روی دیوار سلول می شمارد. ...
پرتاب چکش را از همسایه یاد گرفتم
بار رکورد پرتاب چکش ایران را شکستم. آن موقع رکورد ایران 55متر و 46سانتی متر بود که به ریحانه آرانی تعلق داشت و من بیش از 57متر پرتاب کردم. وقتی به مسابقات آسیایی رفتم رکوردم بالای 60متر بود و می توانستم مدال بگیرم اما در روز مسابقه باران شدیدی بارید و من با اختلاف یک متر چهارم شدم. من تا قبل از حضور در مسابقات آسیایی که در مجموعه آفتاب انقلاب برگزار شد، پیست دوومیدانی ندیده بودم. روز مسابقه با کفش ...
با گم شدن برای همیشه خداحافظی کردم؟
...> بعد از این که به خانه رسیدم گفت شما به خانه رسیدید. برای فردا هشت صبح برنامه ریزی دیگری وجود دارد تا به سرکار تعیین شده بروید. صدای قار و قور شکمم بلند شده بود و حسابی گرسنه بودم. داشتم فکر می کردم توی این سیاره غریب از کجا غذا پیدا کنم؟ که صدا دوباره گفت کدام رستوران را انتخاب می کنید، بهترین، نزدیک ترین، یا محبوب ترین؟ داشتم فکر می کردم پول از کجا بیاورم که ...
کد 99؛ مرز باریک مرگ و زندگی
. اسفندماه با این که ماسک می زدم و موضوع کرونا را هم جدی گرفته بودم اما رفت و آمد به بازار و کارهای بانکی باعث شد مبتلا شوم. 23 اسفند ماه با حال وخیم به بیمارستان امام خمینی رفتم و در بخش آی سی یو بستری شدم. درگیری ریه ام خیلی زیاد بود و پزشکان امید کمی برای زنده ماندنم داشتند. لحظات خیلی سختی بود و هر روز چند بیمار فوت می کردند و نیروهای خدماتی تلاش می کردند که ما متوجه انتقال جنازه ها نشویم. شب ...
عروسک های مشکل گشا
که مادرم پا به پای پدرم که در بیرون از خانه کار می کرد در خانه خیاطی می کرد. زندگی ما به سختی گذشت و من چون سختی ها را دیده بودم همه دوره های تحصیلم حتی از همان کودکی با یک آرزو گذشت. دلم می خواست وقتی بزرگ شدم هم به خودم و خانواده ام کمک کنم و هم به دیگرانی که شرایطی مشابه شرایط من داشتند و یا بدتر از من بودند. یادم هست کلاس اول ابتدایی بودم؛ همکلاسی داشتم که معمولاً مقنعه اش کثیف بود. وقتی ...
ماجرای اسیر کردن دو فرمانده عراقی با دست خالی
مرور روزهایش با خودش که اینطور دقیق به یاد دارد: در گردان عمار لشکر 27، همراه گردان بودم (همراه گردان یعنی فردی که در موقعیت فرمانده قرار می گیرد تا کارهای ضروری و سخت را انجام دهد). قبل از شروع عملیات چند روزی را به صورت پنهانی در خانه های مردم بهمن شیر بودیم تا منطقه را رصد کنیم. شب عملیات فرارسید. بچه های غواص لشکر 41 ثارالله و غواص های دیگر شناکنان به آن طرف آب رفتند. خدایی شد که در همان ساعات ...
تاجرِ انسان
شیطون دادم و گفتم: - اَمرو مو میخوام پیل در بیارم. میخوام کار کنم. تو باید فن پیل در آوردن یادم بدی. + چقد سرمایته؟ - هزار و پونصد و پنجاه تومن. + کمه خو! - یعنی هیچ نوِیمو باش کنی؟ + وِیمو، به یه شرط. - هرچی بگی قبول. مو پاااک گوشم. + اولین سودت باید سیم پیزا بخری. فقط گفتم چشم. برای نرم کردن امرو حاضر بودم هر هزینه ای بپردازم. قرارمون شد اینکه ...
بازداشت کارمند بیمارستان در ماجرای مرگ 3 بیمار کرونایی!
همه چیز را چک کردم. مشکلی نبود و عدد روی 4 بود. دوباره به بخش خود برگشتم و وقتی همه چیز نرمال شد، دستگاه دوم را خاموش کردم. معمولا 2دستگاه در مرکز است که یکی از آنها را روشن می کنیم و دیگری را خاموش. دستگاه دوم برای مواقع اضطرار است که چنانچه دستگاه اول دچار مشکل شود، دومی را روشن می کنیم. آن شب هم دستگاه اول هیچ مشکلی نداشت که من دومی را خاموش کردم. صبح روز بعد هم شیفتم تمام شد و به خانه رفتم ...
کرنشا گربه ای که زندگی پر فراز و نشیب جکسون را دچار تحول کرد/ "پاستیل های بنفش" رمانی برای کودکان و ...
ناراحت نمی شود و وظیفه اش است. اولین شب در آپارتمان جدیدمان، روی مبل توی اتاق نشیمن خوابیدم. نیمه های شب بود که از خواب بیدار شدم، ولی همه خواب بودند. وقتی رفتم سمت آشپزخانه تا آب بخورم، در کمال تعجب شنیدم که آب حمام باز است. در زدم، اما کسی جواب نداد. لای در را باز کردم، حمام پر از بخار بود و حباب توی هوا این طرف و آن طرف می رفت. از بین بخار ها توانستم کرنشا را ببینم که توی وان بود و برای خودش با کف، ریش گذاشته بود.پرسید: پاستیل بنفش داری؟ پیش از اینکه بتوانم جوابی بدهم ، دست بابا را روی شانه ام حس کردم: جکسون؟خوبی؟ انتهای پیام/ م ...
: اگر واقعا می خواستم همه چیز را بنویسم که کتاب اصلا چاپ نمی شد
گفت و گویی با اصغر نیک سیرت ترکیب داده شده که در ادامه می توانید آن را بخوانید چه زمانی متوجه شدید که قرار است برانکو از ایران برود؟ خیلی قبل تر از آن که برود. با اینکه در دل مان آتش بود ولی نمی توانستیم در افکار عمومی آن را اعلام کنیم. وضعیت خراب می شد. هواداران نیز انتظاراتی داشتند. هنوز رفتن برانکو مشخص نبود، هواداران جلوی باشگاه شعار می دادند. فکر می کنم 7-8 ماه قبل از ...