سایر منابع:
سایر خبرها
اسیدپاشی مرموز بعد از پایان رابطه عاشقانه
مدتی بود که با لیدا آشنا شده بودم. هر دو ما در یک دانشگاه درس می خوانیم. ما با هم ارتباط داشتیم و روز حادثه لیدا به خانه من آمده بود، زنگ در خانه را زدند و من در را باز کردم. ناگهان فردی روی من و لیدا اسید پاشید و من نمی دانم دقیقا چه اتفاقی افتاده است.لیدا نیز این گفته ها را تأیید کرد اما مدتی بعد وقتی پسر جوان از بیمارستان مرخص شد، علیه لیدا شکایت کرد و گفت: من در دانشگاه عاشق لیدا شدم و با هم ...
جسد دختر مرده در بیابان های تهران زنده شد!
مراسم خواستگاری با هم نامزد شدند. آدم ربایی از سوی خواستگار دروغگو منیژه در اداره پلیس گفت: بعد از اینکه با پسر جوان نامزد کردم بهروز اصرار داشت تا یکبار دیگر او را ملاقات کنم و، چون می خواستم او دیگر برای من ایجاد مزاحمت نکند تصمیم گرفتم برای آخرین بار او را ملاقات کنم. وی افزود: وقتی به محل قرار رفتم بهروز و دوستش به زور سوار بر خودرویم شدند و مرا به تهدید و زور به یک ...
اسیدپاشی دختر و پسر دانشجو در خانه مجردی
که به قصد ازدواج با ترانه دوست شده بودم، اما بعد از مدتی متوجه شدم که او دختر دلخواه من نیست. بعد از آن هم با دختر دیگری نامزد کردم، اما ترانه حاضر به جدایی نبود من هم به او گفتم تا برای آخرین بار به خانه ام بیاید تا این موضوع را تمام کنیم. دقایقی پس از حضور او در خانه نامزدم سرزده به خانه ام آمد و ناچار شدم به بهانه ای او را دست به سر کنم تا متوجه حضور ترانه در خانه ام نشود. اما ترانه خیلی ...
بلای شوم بر سر سارا و وحید در خانه مجردی ولنجک
سارا ظرف حاوی اسید را از سرویس بهداشتی برداشته و روی بدنم ریخته است. من از او شاکی هستم. به دنبال اظهارات پسر جوان سارا بازداشت شد، اما اسیدپاشی را انکار کرد. دختر جوان سناریو جدیدی را مطرح کرد و گفت:من به کرمانشاه رفته بودم که وحید به من پیامک داد و مرا به خانه اش دعوت کرد. من به خانه او رفتم که همان موقع نامزدش مقابل درآمد و آنجا بود که فهمیدم او نامزد دارد. بعد از اینکه ...
دانشجوی پزشکی به اتهام اسیدپاشی محاکمه می شود
...، پسر جوان بعد از بهبود نسبی مورد تحقیق قرار گرفت. او در توضیح به مأموران گفت: دانشجوی پزشکی هستم و سپیده هم دانشگاهی ام بود. او دانشجوی فوق لیسانس بود که برای تحصیل از کرمانشاه به تهران آمده بود. من و سپیده بعد از آشنایی به هم علاقه مند شدیم و قصد داشتیم با هم ازدواج کنیم. مرد جوان ادامه داد: روز حادثه سپیده به خانه مان آمده بود که ناگهان زنگ خانه به صدا در آمد. وقتی در را باز کردم ...
هوس بازی پسر همسایه با دختر زیبای محل
من از پدر و مادرم و خانواده پدر بزرگم خیلی گلایه دارم چون آن ها سرنوشتم را به بازی گرفتند و به این وضعیت فلاکت بار افتادم. دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری افزود: متأسفانه چند سال قبل پدر و مادرم به خاطر دخالت های بی جای مادربزرگ و عمه ام از همدیگر جدا شدند و قرار بود عمه ام مرا مثل بچه های خودش بزرگ کند. اما او خیلی زود خسته شد و پس از ازدواج مجدد پدرم ناچار شدم به زندگی با نامادری بی عاطفه ام ...
زیستن به سبک کتاب بهشت خانواده
ناشنوایان لبخندی است که بر صورت نقش می بندد. بدون تأمل ماسک را از صورتم برداشتم تا لبخند معنی دار مرا ببیند و متوجه شود که مشتاق هم کلام شدن با او هستم. چین هایی که گوشه چشمان مهربانش نقش بست نشان از لبخند متقابلی داشت که جواب لبخند من بود. در فکر بودم حالا که ارتباط نگاهمان برقرار شده چطور می توانم با او هم کلام شوم که متوجه شدم دختر جوانی به عنوان مترجم با او همراه است. حالا می توانستم از حضورش ...
فتح بام ایران با پای مصنوعی
. جراحت به اندازه ای بود که مرا برای جراحی به تهران منتقل کردند. وقتی به هوش آمدم پزشکان گفتند یکی از پاهایم قطع شده. تازه آنجا بود که فهمیدم چه اتفاقی برایم افتاده. وقتی به جای خالی پایم نگاه کردم، تصاویر والیبال بازی کردن با برادرهایم و لذت دویدن در طبیعت پیش چشم هایم آمد. مکثی می کند و ادامه می دهد: نگران پدرم بودم که می گفت چطور دوباره راه رفتن سمیرا را ببینم. تمام وجودم با این حرف پدر پر ...
هر گلیمی را کلیمی در بر است
پدرم کمک می کردند با این حال از همان زمان کودکی همیشه دوست داشتم به او کمک کنم، برای همین سر زمین می رفتم و یا در چرای گوسفندان کمک حال خانواده بودم. از همان کودکی هرگز به این فکر نمی کردم که دختر هستم و این ها کار پسرانه است. دلم می خواست جای خالی پسر در خانواده را برای پدرم پر کنم. من در چنین محیطی بزرگ شدم و نسبت به خانواده و به خصوص پدرم تعصب خاصی داشتم؛ برای همین وقتی هم ازدواج کردم از ...
سربازان نیار روایتی از خاطرات کلام اله اکبرزاده رزمنده هشت سال دفاع مقدس
...، لباس فرم سپاه را درآوردم و روی خط اتویش تا زدم. نمی خواستم زیاد بپوشم و خرابش کنم. دراز کشیدم. ناخودآگاه یاد مادرم افتادم. مادرم دو سال بعد از مرگ پدرم ازدواج می کند. عمو ها و عمه ام از کار مادرم ناراحت می شوند و تصمیم می گیرند من و مرضیه به خانۀ عموعلی برویم و برادرم بایرام هم در خانۀ عمو حیدر بماند. برادر بزرگم رجب، برای بخت و اقبال بهتر و لقمه ای نان بیشتر برای خانواده، مثل بعضی از جوان ...
2 دختر تهرانی کورش را به دادگاه کشاندند / اعتراف به تزریق انسولین به مرد 85 ساله
...، کوروش شکایت داریم و او را مقصر مرگ پدرم می دانیم. پدر ما وضع مالی خوبی داشت و تاجر سرشناسی بود. با شکایت زن جوان تحقیقات به دستور بازپرس جنایی آغاز شد و در بررسی های اولیه تیم تحقیق به سراغ کوروش رفتند. پسر جوان در تحقیقات گفت: پدرم به خاطر کهولت سن بیماری های مختلفی داشت و زمانی که من از این ماجرا با خبر شدم، کار و زندگی ام را در انگلیس رها کرده و به ایران آمدم تا از او و مادرم ...
فرار کارگردان قلابی پس از سرقت طلایی
سرویس حوادث جوان آنلاین: چندی قبل زن جوانی سراسیمه به اداره پلیس تهران رفت و از مرد ناشناسی به اتهام سرقت جواهراتش و آزار و اذیت شکایت کرد. شاکی در توضیح ماجرا گفت: من از دوران کودکی علاقه زیادی به بازیگری تئاتر و فیلم داشتم و هر زمانی که بیکار بودم فیلم سینمایی تماشا می کردم و به همین خاطر صفحه های افراد هنرمند را در اینستاگرام دنبال می کردم. مدتی قبل در اینستاگرام با پسر جوانی به نام تیمور که ...
یکدفعه مثل برق گرفته ها خشک شدم. فقط چشمانم حرکت می کرد، خط را با دقت نگاه کردم، دیدم روی سنگرها از سمت ...
بود و از کنار چند نفر از نیروها گذشتم و کنار یک سنگر گذاشتم زمین. روی جعبه ها نشستم و به جوانی که با بیسیم صحبت می کرد گفتم: شو اخبار؟(چه خبر؟) به عربی جواب داد: همشون فرار کردند، چیزی از این لبنانی ها نمانده!! به فکر فرو رفتم؛ یعنی چی که لبنانی ها فرار کردند... *** یکدفعه مثل برق گرفته ها خشک شدم. فقط چشمانم حرکت می کرد، خط را با دقت نگاه کردم، دیدم روی سنگرها از ...
ادموند بزیک: 2بار از استقلال پیشنهاد داشتم
...:دوشنبه شب ادموند بزیک مهاجم سابق پرسپولیس مهمان خبرورزشی بود که خلاصه ای از حرف های مهم او را در ادامه می خوانید. در ادامه سری لایوهای اینستاگرامی خبرورزشی دوشنبه شب ادموند بزیک مهاجم سابق پرسپولیس مهمان ما بود که خلاصه ای از حرف های مهم او را در ادامه می خوانید. *حسن حبیبی یکی از بزرگان فوتبال ما است که بازیکنان زیادی را تربیت کرد، افتخار می کنم او مرا کشف و به ...
خواستگاری کیف قاپ حرفه ای در لباس تاجر مقیم آلمان
خواستم با او ازدواج کنم اما یکی از همدستانم به خاطر این که سهم کمتری از کیف قاپی به او داده بود، مرا لو داد. بعد از این که مهناز ارتباطش را با من قطع کرد، تصمیم گرفتم او را ربوده و با شکنجه مجبور به ازدواج کنم. با دوستم او را ربودیم و دو روز شکنجه اش دادم که متوجه مرگش شدم. جسدش را در بیابان رها کرده و قصد فرار از کشور را داشتم که دستگیر شدم. بعد از دستگیری متوجه زنده بودن دختر جوان شدم. با اعتراف وی، همدستش بازداشت شد و اعتراف کرد در ربایش شاکی نقش داشته اما در شکنجه دادن وی نقشی نداشته است. برای متهمان قرار قانونی صادر شد و تحقیقات از آنها ادامه دارد. ...
دختر جوان:نامزدم زورگیر خشنی بود نه مهندس
زورگیری های او به من نشان داد. وقتی مطمئن شدم، نامزدی ام را با بهروز به هم زدم. او خیلی عصبانی شد و منکر ادعاهای دوستش بود اما من دیگر او را نمی خواستم. مدتی گذشت و من با یکی از دوستان خانوادگی مان نامزد کردم. تا اینکه روز حادثه بهروز با من تماس گرفت و خواست او را ببینم. من هم به محل قرار رفتم که او و دوستش به زور سوار ماشین من شده و مرا به ویلایی در اطراف تهران منتقل کردند. بعد از ...
ربودن عروس تهرانی در شب نامزدی / دوست پسرش او را 48 ساعت با خود برد + عکس
ارتباطش را با من ادامه دهد و مدعی بود که عاشق و دلباخته من است، اما من تصمیم خودم را گرفته بودم و مدتی بعد هم با یکی از بستگانم نامزد شدم. فریبا درباره روز حادثه گفت: آن روز شهروز با من تماس گرفت و خواست مرا ببیند و وقتی به محل قرار رفتم همراه یکی از دوستانش به زور مرا ربودند و به خانه ویلایی در اطراف تهران منتقل کردند. او 48 ساعت مرا آنجا حبس کرد و مرا به شدت کتک زد تا به خواستگارم جواب رد ...
دستگیری گروگانگیری که تصور می کرد قاتل است
که باز کردم در بیابان های اطراف تهران بودم و به سختی خودم را به کنار جاده رساندم و با کمک راننده ای عبوری به بیمارستان منتقل شدم. نقشه نافرجام فرار از کشور در ادامه تحقیقات مشخص شد که نامزد سابق دختر جوان، ماشین وی را به همراه تمام مدارکش سرقت کرده است. مشخصات متهم و خودروی سرقتی دراختیار همه واحد های گشتی قرار گرفت و کمی بعد مأموران موفق شدند او را سوار بر خودروی سرقتی در جنوب ...
آزارهای سریالی توسط مرد شیطان صفت
گرفت و گفت از سوی یک پسر جوان مورد آزار قرارگرفته است و مرد جوان از او فیلم تهیه کرده و قصد اخاذی دارد. اول حرفش را بارو نکردم اما وقتی مدرک های او را دیدم دلم برای دوست صمیمی ام سوخت وبه او قول دادم کمکش کنم. من همراه دوست صمیمی ام برای پس گرفتن عکس و فیلم ها با پسر جوان قرار گذاشتم.او که پسر مودبی بود قول داد عکس و فیلم ها را تحویلم دهد اما یکباره به سمت حاشیه تهران رفت و با تهدید چاقو مرا آزار ...
معنی فارقلیط چیست؟
...، حتی در میان مسلمان ها حکومت مرا پیدا می کند و به قتل می رساند، صلاح من سکوت است، ولی تو جوان هستی، می توانی فرار کنی و بروی. دستش را بوسیدم و از او خداحافظی کردم و همان روز به راه افتادم تا اینکه وارد شهر شام شدم. لطف خدا شامل حال من شد، مرا به یکی از علمای شیعه معرفی کردند. به دست او اسلام آوردم و صرف و نحو و منطق و معانی بیان را خواندم، سپس به نجف اشرف رفتم و خدمت سیدکاظم یزدی و ...
سرقت 400 میلیونی ازخانه پدری برای جلب توجه پسر مورد علاقه
بهم ریختگی صورت گرفته که این موضوع احتمال انجام سرقت از سوی فردی آشنا را تشدید کرد. در ادامه ماموران با بهره گیری از شیوه های نوین و علمی کشف جرم از حضور دو سارق که یکی از آن ها دختر شاکی به هویت معلوم بود، اطمینان پیدا کردند. آنان تحقیقات خود برای شناسایی فرد دوم را نیز در دستور کار قرار داده و متوجه شدند که نفر دوم نیز پسری جوان است که با هماهنگی قضایی دستگیری این فرد انجام شد. ...
من از حقیقت زیبایی که در اسلام یافتم بسیار هیجان زده بودم
خواهد کرد. او ادعا کرد که می تواند هر قاضی دادگاه خانواده را وادار کند که حضانت کامل دختر ما را به او بدهد. او از این موضوع وحشت داشت، با وجود اینکه هنوز 11 سپتامبر نشده بود و اسلام هراسی در مردم زیاد نبود. او شبانه روز برای از دست ندادن دخترش دعا کرد. به لطف خدا شوهر سابقش با دختری که بچه نمی خواست ازدواج کرد و از گرفتن فرزند او عقب نشینی کرد. لی می گوید: از آن زمان به بعد تمام توجه خود را به خدا معطوف کردم و خیلی احساس آرامش کردم. او واقعا بزرگترین است. من هرگز به مردم نخواهم گفت که من همیشه خوشبخت زندگی کردم ، زیرا زندگی امتحان است. ...
از انصار الخمینی لبنان تا دسته گل ایرانی شهید وهب
...> پسر بزرگم که زمان شهادت پدرش 9 سال داشت، امتحان سخت و مهمی در مدرسه داشت که نیاز به شماره کارت بود، من خیلی می ترسیدم و نگران بودم، شهید را در خواب دیدم و گفت: چرا می ترسی؟! این شماره پسرم است. ، وقتی بیدار شدم و بعداً کارت را گرفتم دیدم همان شماره است، مطمئنم که شهیدان زنده اند. دختر و داماد ایرانی شهید وهب زمانی که دخترم سارا می خواست با پسری ایرانی به نام محمدامین ...
زنی که پس از حادثه ای وحشتناک، دوباره به زندگی بازگشت+ عکس
و کلیه هایش نیز تقریبا از کار افتاده بود. اما پس از 24 روز او از کما خارج شد. لیما در این باره گفت: در ابتدا نگران بودم که شوهرم مرا ترک کند و بخاطر وضعیت صورتم از بچه هایم خجالت می کشیدم. حتی به خودکشی فکر می کردم، اما حالا خدا را شکر می کنم که از آن وضعیت و افسردگی شدیدی که داشتم خارج شدم. من نگرشم به زندگی را تغییر دادم و واقعیت را پذیرفتم. یاد گرفتم خودم را همانطور که اکنون هستم بپذیرم و حالا واقعا خوشحالم. او با اشاره به اینکه اکنون زندگی شادی دارد گفت: من واقعا خوشحالم. همسر و فرزندانم مرا دوست دارند و این تمام آن چیزی است که من نیاز داشتم. ...
معلمی که کلیه خود را به پدر شاگردش اهدا کرد
بستری شدم و در روز مبعث کلیه ام را به پدر شاگردم اهدا کردم. بگذریم از درد بی امان بعد از عمل و خواب معنوی و شفایی که گرفتم. 21 سال از آن اتفاق می گذرد و من پیش خدای خودم سربلندم. عموی آن 6 دختر شدم و تا زمان ازدواج از آن ها حمایت کردم. کمک کردم تا با جهیزیه آبرومند راهی خانه بخت شوند و باور می کنید با دعای خیر آن خانواده حالا در 71 سالگی در سلامت کامل به سر می برم و هیچ مشکل جسمی ندارم. ...
سرقت های سریالی بازیگر زن به تقلید از یک فیلم
ادامه تحقیقات مأموران یکی از بیمارستان ها به زن میانسالی مشکوک شدند که در حال صحبت با همراه بیماری در محوطه بیمارستان بود. باتوجه به مشخصاتی که مالباخته ها اعلام کرده بودند و همچنین تصویر متهم که توسط دوربین مداربسته بیمارستان ها گرفته شده بود وی بازداشت شد. فتانه ابتدا منکر سرقت ها بود، اما نه تنها پاکت آبمیوه و خرمایی که دست زن میانسال بود دست او را رو کرد بلکه مالباخته ها نیز او را شناسایی ...
بنری که یک اعدامی را حافظ و معلم قرآن کرد
خبرگزاری فارس _ کتایون حمیدی : با عکس و نام و جرم ام کاری نداشته باشید ولی تا این حد بدانید که من یک اعدامی بی خدا بودم، اگرچه من خدا را رها کردم، ولی خدای روزهای کودکی ام مرا رها نکرد؛ دستم را گرفت تا بار دیگر عظمت و بزرگی اش را نشانم دهد و بگوید که من خدای همه لحظات هستم و اگر چیزی را نخواهم، آن اتفاق نمی افتد و اگر چیزی را بخواهم، حتی اگر کل دنیا هم جلوی آن بایستند، باز اتفاق خواهد افتاد. ...
میراث یک سریال
فرزانه ابراهیم زاده من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر، عاشق شدم. من که پسر آقاجان بودم عاشق لیلی دختر دایی جان ناپلئون شده بودم. عینا مثل اینکه پسر چرچیل که عاشق دختر هیتلر شود. هیچ کدام از کسانی که آن شب تابستانی سال1355 پای شبکه اول تلویزیون ملی ایران نشسته بودند و این دیالوگ را از زبان سعید با صدای جادویی هوشنگ پزشکپور شنیدند، گمان ...
مادر شهیدان میرکریمی:از غسال خواستم اجازه بدهد خودم فرزند شهیدم را غسل بدهم
45 روز بی خبری از پیکر فرزند دیگرش سیدمحسن، به طور اتفاقی در حرم امام رضا (ع) در مراسم تشییع شهیدی شرکت کرد که نمی دانست پیکر سیدمحسن است! آنچه در پی می آید برگ هایی از خاطرات این مادر شهید است که در گفتگو با ما بیان کرده است. چند فرزند دارید؟ اولین رزمنده خانه تان چه کسی بود؟ با آغاز جنگ تحمیلی ابتدا همسرم و بعد پسر ها یکی بعد از دیگری راهی شدند. من شش پسر و سه دختر داشتم ...