سایر منابع:
سایر خبرها
از سیستان تا خوزستان، همه جای ایران جبهه رزم بابا بود
پدرم را غرق بوسه کردم که وقتی از خواب بیدار شدم گرمای بوسه را احساس می کردم. خیلی جا ها مشکل پیش می آمد سر مزارش می رفتم و می گفتم پدرجان! می گویند شهدا زنده اند پس چرا شما کاری برای من نمی کنید! شاید باورتان نشود وقتی از اسلام آباد به تهران برمی گشتم یک روز بعد مشکلم حل می شد. در تمام لحظاتی که کمک می خواهم یاری ام می کند. همانطور که قرآن می فرماید شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می خورند. روز تولد و ...
روایت زندگی حامد علیزاده، جودوکاری که 2بار المپیکی شد
تا اینکه واقعا خوب شد. وقتی چیزی را از دل و جان بخواهی خدا بهت می دهد. بعد که خوب شدم رفتم پیش دکتر و گفتم یادت است یک زمانی می گفتی این دست دیگر خوب نمی شود؟! حالا ببین! گفت: حامد تو چه کار کردی؟! به خدا تو بهترین اراده دنیا را داری. شماره ام را داده بود به مریض هایش که از روند درمانشان ناامید شده بودند که بروید با این آدم صحبت کنید! باید یک چیز هایی را از خدا عاشقانه بخواهی. نه اینکه توی خانه ...
روایت همسرانه فرمانده شهید حزب الله؛ از انصار الخمینی لبنان تا دسته گل ایرانی شهید وهب
لحظه شهادتش نیز ادامه داشت. من و خانواده ام از زمان کودکی به عربستان رفتیم. من آنجا با تفکر وهابیت درس خوانده بزرگ شدم. زمانی که به لبنان بازگشتم تفکر و عقیده شیعه را قبول نداشتم. شهید وهب به صورت غیرمستقیم مدرّس من بود. خانواده ام مخالف این ازدواج بودند ما در بُعد فکری فرهنگی نزدیک بودیم ولی از لحاظ اجتماعی تفاوت داشتیم. من اصرار کردم و گفتم او را می خواهم . پدرم گفت: چگونه با او ...
نگاهی به مسلمانان قبل از اسلام
اسماعیل و گمان ندارم او را درک کنم اما از هم اکنون من به او ایمان دارم و او را تصدیق کرده و گواهی می دهم که او پیغمبر است، و اگر عمر تو طولانی شد و او را دیدار کردی، سلام مرا به او برسان. عامر گفت: چون پیامبر گرامی اسلام (صلوات الله علیه وآله) به نبوت مبعوث گردید به نزد آن حضرت رفتم و مسلمان شدم و سخن زید را برای آن حضرت بازگو کردم و سلام او را رساندم حضرت برای او طلب رحمت از خدا کرد ...
اسیدپاشی مرموز بعد از پایان رابطه عاشقانه
مدتی بود که با لیدا آشنا شده بودم. هر دو ما در یک دانشگاه درس می خوانیم. ما با هم ارتباط داشتیم و روز حادثه لیدا به خانه من آمده بود، زنگ در خانه را زدند و من در را باز کردم. ناگهان فردی روی من و لیدا اسید پاشید و من نمی دانم دقیقا چه اتفاقی افتاده است.لیدا نیز این گفته ها را تأیید کرد اما مدتی بعد وقتی پسر جوان از بیمارستان مرخص شد، علیه لیدا شکایت کرد و گفت: من در دانشگاه عاشق لیدا شدم و با هم ...
شأن رفیع ارفعی
شدم که می خواستم در همان لحظه به سراغ خریدن کتاب بروم. فردای آن روز به پژوهشگاه رفتم و نسخه ای از کتاب را خریدم. فرمان کوروش بزرگ با کاغذ گلاسه و چاپ نفیس و روکش پارچه ای قرمز و آبی کشیده شده بر جلد مقوایی سخت، و با عنوان طلاکوب شده، و ابعاد کتاب نیز بزرگتر از هر کتابی بود که تا آن روز دیده بودم. هنوز هم در کتابخانه ام قد این کتاب بلندتر از ارتفاع همه کتاب هاست. تا این لحظه که این مطالب را می نویسم ...
می خواهم با خونم نهال انقلاب را آبیاری کنم
...> همسر خوبم می دانم که همسر خوبی برایت نبودم و از روز اول ازدواج پیش شما نتوانستم بمانم و حتی شاید بگویم هنوز نتوانستیم درست همدیگر را بشناسیم. به هر حال شما مرا حلال کن و امیدوارم بتوانی در مقابل تمام سختی ها، چون کوهی استوار و مقاوم باشی و استاد خوبی برای تنها دخترم مریم که هنوز هم پدر خود را به خوبی نمی شناسد. مریم را طوری بزرگ و تربیت کن که در آینده زنی مسلمان و متعهد و لایق برای اسلام و جامعه ...
زیستن به سبک کتاب بهشت خانواده
ناشنوایان لبخندی است که بر صورت نقش می بندد. بدون تأمل ماسک را از صورتم برداشتم تا لبخند معنی دار مرا ببیند و متوجه شود که مشتاق هم کلام شدن با او هستم. چین هایی که گوشه چشمان مهربانش نقش بست نشان از لبخند متقابلی داشت که جواب لبخند من بود. در فکر بودم حالا که ارتباط نگاهمان برقرار شده چطور می توانم با او هم کلام شوم که متوجه شدم دختر جوانی به عنوان مترجم با او همراه است. حالا می توانستم از حضورش ...
چند خاطره شنیدنی درباره علامه جعفری
امر فرموده اند که شما ماهی 50 تومان بدهید! و خدا را شکر ده ماهه به وعده ام عمل کردم. 2. شب های جمعه کلاس درس عمومی داشت در همان خانه. در قسمت ورودی، با چند پله یک اتاق نسبتا بزرگ ساخته بود برای گنجای کتابخانه ی عظیمش و نیز حضور شاگردان. معلوم بود که آن اتاق بعدها به صورت وصله به ساختمان اصلی - که آن هم دندان گیر نبود - پیوست شده بود. در تمام طول درس که محفل انس بود و عشق و رابطه ی بسیار ...
چله سوگ سیاوش
خسروی آواز ایران تا رسیدن به این جایگاه والا رنج فراوانی را متقبل شد چنان که می گوید: برای ورود به عرصه موسیقی سختی های بسیاری را متحمل شدم و مواردی سر راهم بود که علاقه ای به راه یافتن در آنها را نداشتم و نیز مسائلی در رادیو و تلویزیون وجود داشت که مزاحم کار می شد.برای معرفی خود به شورای موسیقی رادیو رفتم و اعضای شورا به تصور اینکه من خواهان حقوق هستم مرا رد کردند و نوازندگان نیز با بیان اینکه ...
48 ساعت شکنجه به دست نامزد زورگیر
، مرا در بیابان های اطراف تهران رها کرد. نمی دانم چند ساعتی آنجا بیهوش بودم، اما وقتی به هوش آمدم، خودم را به سختی به اتاقک نگهبانی کارخانه ای که در آن اطراف بود، رساندم و با کمک آن ها به پلیس زنگ زدم. چون خانواده ام ساکن شهرستان هستند، متوجه 48 ساعت ناپدید شدن من نشده بودند. دستگیری مرد خشن با شکایت دختر جوان، تحقیقات برای دستگیری بهروز ادامه یافت و پسر جوان چند روز بعد در حالی که ...
زیارتش زیارت ثارالله ست
داشت و امام او را تأیید کرد. مناسب است ما این روایت را نقل کنیم. شیخ صدوق (ره) و غیر ایشان از جناب عبدالعظیم روایت کرده اند که فرمود: بر آقای خودم، حضرت امام هادی (علیه السلام) وارد شدم. چون مرا دید فرمود: مرحبا به تو ای ابوالقاسم! تو ولیّ ما هستی. عرض کردم : ای فرزند رسول خدا! می خواهم دین خود را بر شما عرضه کنم. اگر مورد پسند شما است تأیید بفرمایید و اگر ناپسنداست راهنمایی ام کنید. من ...
یکدفعه مثل برق گرفته ها خشک شدم. فقط چشمانم حرکت می کرد، خط را با دقت نگاه کردم، دیدم روی سنگرها از سمت ...
بود و از کنار چند نفر از نیروها گذشتم و کنار یک سنگر گذاشتم زمین. روی جعبه ها نشستم و به جوانی که با بیسیم صحبت می کرد گفتم: شو اخبار؟(چه خبر؟) به عربی جواب داد: همشون فرار کردند، چیزی از این لبنانی ها نمانده!! به فکر فرو رفتم؛ یعنی چی که لبنانی ها فرار کردند... *** یکدفعه مثل برق گرفته ها خشک شدم. فقط چشمانم حرکت می کرد، خط را با دقت نگاه کردم، دیدم روی سنگرها از ...
تو و همرزمانت هر شب خاکریزها را با اشک طراوت می دادید
دادم و گفتم که می دانم مقام بالایی داری پس به حمیدرضا براادرم سلام مرا برسان و بگو به خواب من بیاید. ما از او هیچ خبری نداریم. آن ایام یکی از اقوام ما که از این جریان ها اطلاعی نداشت در رویای صادق مشاهده کرده بود که شهید حمیدرضا می گوید که من همان شهید قبر وسطی بوستان نهج البلاغه هستم. شهید حمید رضا ملا حسنی در روزهای پایانی آبان ماه سال 62 در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجمین عراق جاوید ...
می دانستیم استاد این بار برنمی گردد
.... حال استاد همان طور بود که یک روز قبل یا یک ساعت قبل اما ناگهان شایعه فوت ایشان همه جا را پر می کرد. تصور کنید بارها شده بود در حالی که استاد وضعیت ثابت و بدون تغییری داشت از وزارتخانه های مختلف با من تماس می گرفتند و می پرسیدند این خبر صحت دارد؟ من پاسخ می دادم که همین الان بالای سر ایشان بودم. دروغ است و چند روز بعد دوباره همین لوپ تکرار می شد. یعنی هرگز حال استاد بالا و پایین نمی شد ...
اقدام خداپسندانه معلم اندیمشکی در اهدای "تبلت" به دانش آموزان نیازمند/ ارثیه میلیاردی صرف لبخند کودکان ...
حسین اسدی، معلم خیّر شهرستان اندیمشک در گفت و گو با خبرنگار تسنیم در اندیمشک اظهار داشت: می توانستم بهترین ماشین و خانه را داشته باشم ولی به خودم گفتم اگر این پول در این راه صرف شود لذت و ارزش بالاتری دارد. وی افزود: چند روز پیش متوجه شدم دختربچه ای به دلیل نداشتن شرایط مالی برای خرید تبلت برای درس خواندن، دچار افسردگی شده است؛ بنده سریعاً به منزل دختربچه رفتم و یک دستگاه تبلت به وی ...
متن کامل حدیث کسا + ترجمه و صوت
شد بر من پدرم رسول خدا در بعضی از روزها و فرمود: سلام بر تو ای فاطمه در پاسخش گفتم: بر تو باد سلام فرمود: من در بدنم سستی و ضعفی احساس می کنم، گفتم: پناه می دهم تو را به خدا ای پدرجان از سستی و ضعف فرمود: ای فاطمه برایم کساء یمانی را بیاور و مرا بدان بپوشان من کساء یمانی را برایش آوردم و او را بدان پوشاندم و هم چنان بدو می نگریستم و در آن حال چهره اش همانند ماه شب چهارده می درخشید .فَما ...
ماجرای تولید مستند شهید ادواردو آنیلی
سفر کنم. یکسال به فرانسه رفتم و در آنجا با بنی صدر آشنا شدم. بنی صدر کلاس های دینی هم در منزلش برگزار می کرد. جالب اینجا بود که زن و دخترش بی حجاب بودند. برای من جای تعجب بود چطور کسی که انقدر دم از اسلام می زند زن و بچه اش بی حجاب هستند؟ بنی صدر می گفت من در نجف با امام ملاقات کردم و امام به من گفت: انقلاب می شود خودت را آماده کن. این یعنی که من رئیس جمهور می شوم. خلاصه آن زمان گفت من ...
معلمی که کلیه خود را به پدر شاگردش اهدا کرد
مدرسه تابستانی در خانه پدری سرانجام گرفت، با معلمی برای رفتگران و کارگران بی سواد جان گرفت و به اوج رسید؛ استاد حسن پور در حیاط بزرگ دبستان نشسته و خاطرات سال های دور را با عشق روایت می کند؛ از بچگی عاشق معلمی بودم و شاگرد اول کلاس، ساعت هایی که معلم سر کلاس نمی آمد، از طرف مدیر مدرسه موظف به درس دادن به بچه ها می شدم. تابستان ها هم خانه مان را تبدیل به مدرسه جمع وجور تابستانی کرده بودم ...
مسلمان بودن را در نماز و روزه نبینید
، که برای خود تنها راه نجات از این دنیای فانی می دانم، می باشد و مرا به آن وعده های حق تعالی که همانا جاودانگی و زنده بودن است می رساند؛ این خواسته ام بود که به آن رسیدم و امیدوارم که از من راضی باشید. پدر و مادر عزیزم اگر من در جبهه شهید شدم از شما می خواهم که در نمازهایتان امام امت این یگانه رهبر مسلمین جهان را دعا کنید؛ چون او بود که فضیلت شهادت را به ما آموخت. در اینجا یک جمله به امت ...
ستارگان هدایت، شهید دستواره
.... تا اخذ دیپلم متوسطه ادامه تحصیل دادم و بعد هم وارد مبارزات سیاسی شدم. روز چهارم آبان 1357خورشیدی در حال توزیع اعلامیه های امام به وسیله مأموران ساواک دستگیر شدم و بعد از چند ساعت بازداشت آزادم کردند. پس از پیروزی انقلاب در دوازدهم آبان 1358 خورشیدی، وارد سپاه شدم و از دی همان سال به مناطق آشوب زده غرب کشور اعزام شدم که این مقطع، نقطه عطف زندگی من بود. چون که در این مأموریت من با حاج ...
304مین خاطره چی شد چادری شدم
قبلش با شوهرم سخنرانی های استاد رائفی پور رو گوش می دادیم. تو نت خیلی سایت ها و وبلاگ ها رو رفتم ولی بهترین شون که رو من تاثیر گذاشت اول وبلاگ رضوان عزیز بود و بعدشم وبلاگ شما..... خیلی سخنرانی گوش دادم....مخصوصا سخنرانی های استاد پناهیان .....اصلا نگاهم به زندگی عوض شد از خودم خجالت کشیدم که این همه مدت سرم رو مثل کبک کرده بودم زیر برف و اصلا راجع به این قضیه تحقیق نکرده بودم آخه دیدم ...
چله عزت| ماجرای جالب کمک بادهای الهی به یک شنوک
...! برای خداحافظی بالای سرش می ایستادم و با تکان دادن سر و دستم با او حرف می زدم. خنده ی زیبایش مرا به هیجان می آورد. علامت خداحافظی هر روزه ام را با او تکرار می کردم و آرام از کنار گهواره اش دور می شدم. عجیب بود! نه گریه ای می کرد و نه جیغ و فریادی راه می انداخت! شاید کار و مسئولیت مرا می دانست! - رضا بلندشو عملیات کارت داره. - صدای یکی از بچه ها بود که از پشت سر مرا می ...
تمام عمر شهید موسوی در مطالعه، عبادت و مبارزه سپری شد
شهید خیلی به خانواده اش علاقه داشت و در نامه هایشان به خوبی به این موضوع اشاره کرده است. این نامه را هم اوایل جنگ نوشته اند، یعنی زمانی که خرمشهر را بعثی ها اشغال کرده اند. شهید در وصیتنامه اش نوشته است: صدیقه عزیزم از تو سخن گفتن هیچگاه برایم بس نیست و می دانی که هرگز چنین سرنوشتی را برای تو و فرزندم دوست نمی داشتم. هیچگاه دوست نمی داشتم نهالی را که هنوز پا نگرفته و غنچه ای را که هنوز نشکفته است در تنهایی رها کنم، اما عزیزم تو خود خوب می دانی من قبل از اینکه به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلاب و به راهی که مرا ادامه اش سخت گرفتار کرده متعلقم ...
دستگیری گروگانگیری که تصور می کرد قاتل است
که باز کردم در بیابان های اطراف تهران بودم و به سختی خودم را به کنار جاده رساندم و با کمک راننده ای عبوری به بیمارستان منتقل شدم. نقشه نافرجام فرار از کشور در ادامه تحقیقات مشخص شد که نامزد سابق دختر جوان، ماشین وی را به همراه تمام مدارکش سرقت کرده است. مشخصات متهم و خودروی سرقتی دراختیار همه واحد های گشتی قرار گرفت و کمی بعد مأموران موفق شدند او را سوار بر خودروی سرقتی در جنوب ...
گارد امنیت داخلی فیات ادواردو آنیلی را زیر نظر داشت
یکشنبه هفته بعد به منزل من مراجعه کرد و گفته بود که می خواهد با قدیری صحبت کند. او خود را به دربان معرفی نکرده بود.دربان به من می گوید یک جوان ایتالیایی می خواهد با شما ملاقات کند. آن روز یکشنبه بود و من که حتی شنبه ها کار می کردم گفتم به او بگویید فردا بیاید سفارت تا با هم ملاقات کنیم.ادواردو به او پاسخ داد بود که به قدیری بگویید “خدا هر در بسته ای را می گشاید”. من هم گفتم در را بازکنید تا داخل ...