خواب شهید مدافع حرم در کربلا چگونه تعبیر شد
سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی حواس حاج قاسم به همه چیز هست/ ازدواج مجدد همسران شهدا خوشحالش می کرد
بسیارند مغزهای کوچک زنگ زده ای که فکر می کنند با دادن این امکانات دیگر همه چیز حل شده و یک زن، دیگر چه از خدا می خواهد؟! چه کسی جای همصحبتی شبانه یک همسر را بعد از یک روز خستگی پر می کند؟ چه کسی وقتی دل نگران آینده کودکانت هستی می تواند دستت را بگیرد و بگوید: خانم! نگران نباش با هم درستش می کنیم؟ همه اینها به کنار، زنی که توانسته آنقدر قوت قلب همسرش باشد که او را راهی یک سفر بی بازگشت کند و دلش از خانه ...
محمد حسینی جوان کارآفرینی که تلاش را مفهوم زندگی می داند!
بالا گرفت و ظرف چند سال به تمام اهدافی که می خواستم رسیدم. اگر بخواهم تعریفی از شخصیت خودم داشته باشم باید بگویم یک شخصیت رقابتی دارم و دوست دارم همیشه به نسبت خودم و اطرافیانم بهترین باشم. یکی از بزرگترین انگیزه هایم این بود که زندگی خیلی خوبی برای اطرافیان و خانواده ام درست کنم و همیشه باعث پیشرفت آنها باشم. در اوایل پدر و مادرم خیلی موافق کارهای من نبودند. چون زندگی آنها ...
مصائب یک لقمه نان کرونازده
، ولی شکر خدا روزگارم می چرخید، به شب عید سال قبل خیلی امید داشتم اما با این بلای ناگهانی من ماندم و اجاره خانه و دختری که عقد کرده و چشمش به دست پدرش است که برایش جهیزیه تهیه کند. چند باری به سراغ کارگری ساختمان رفتم، اما توانایی کار ندارم و در میانه روز طاقتم تمام می شود، بساط دستفروشی ام هم که جمع شد و کار دیگری هم که از من بر نمی آید. هیچکس حال ما را نمی فهمد، هیچ کاری ...
روایت زوج جوانی که با پذیرش 2 فرزندخوانده، تهدید را به فرصت تبدیل کرده اند
برای مطهره و مهدی است. همان جایی که با اصرار مطهره قصد بچه دار شدن دارند، ولی می فهمند قرار نیست این اتفاق زندگی شان را شیرین کند. مطهره می گوید: در خواستگاری همسرم پرسید چند بچه می خواهی؟ گفتم 4 فرزند. یعنی ماجرای فرزند از روز اول برای ما جدی بود، اما سر زمان فرزنددار شدن با هم اختلاف داشتیم. با اصرار من یک سال بعد از ازدواج اقدام کردیم، ولی نتیجه نگرفتیم. با مراجعه به پزشک و پیگیری متوجه ...
اعترافات تکان دهنده پدر تهرانی پس از کشتن 2 دخترش + عکس
.... همه این ها باعث شد چند ساعتی بی حال روی زمین بیفتم. یکدفعه دیدم برادرم دارد با من تماس می گیرد. آمده بود دم در خانه مان. همسرم با او تماس گرفته بود و گفته بود از اینکه بچه ها جواب تماسش را نمی دهند نگران است. من موضوع را به برادرم گفتم و او داخل خانه آمد و اوضاع را دید. بعد با هم به کلانتری رفتیم و خودم را معرفی کردم. چند روز اول در آگاهی فقط گریه می کردم و هنوز بی حال بودم. بعد هم مدتی در ...
سرگذشت دختر جوان معروف به دی جی لیلا!
.... آن ها در دوران دانشگاه عاشق هم شده بودند، اما هر کدام به دنبال خوشگذرانی خودش بود، به همین دلیل بعد از 13 سال زندگی مشترک از یکدیگر طلاق گرفتند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. آن روز ها من 11 سال بیشتر نداشتم و در کلاس های آهنگ سازی و خوانندگی شرکت می کردم. علاقه عجیبی به موسیقی داشتم و بیشتر اوقاتم را برای ساخت آهنگ یا آواز صرف می کردم. از سوی دیگر من کنار مادرم ماندم چرا که او کاری ...
روایتی همسرانه از 6 سال جهاد غریبانه شهید ابوزینب در سوریه و تهران
؟ یکی از دوستانم عکس سیدابراهیم را برای من فرستاد و گفت شهید شده. عکسش را که دیدم. دست ابوزینب روی شانه شهید صدرزاده است. گفتم: این که سیدابراهیم است و شهید نشده. دوستم گفت: چرا شهید شده است. شک داشتم واقعا که خود سیدابراهیم باشد. چند وقت قبل خانه شان رفته بودم. به همسرم زنگ زدم گفتم: کجایی؟ گفت: دارم می روم چیذر، هیأت حاج محمود. گفتم: از سیدابراهیم خبر داری؟ گفت: نه؛ چطور؟ گفتم: هول ...
خواب شهید مدافع حرم در کربلا چگونه تعبیر شد؟
همسر شهید شالیکار می گوید: یک روز که پیش دوستانم بودم گریه می کردم که بچه ها اذیت می کنند و واقعا وجود یک مرد در خانه غنیمت است. به آن ها می گفتم محمد آقا که از سوریه برگردد، دست هایش را می بوسم.
دایی خطاکار قتل را انکار کرد
هیئت قضایی شعبه دوم دادگاه قرار گرفت. بعد از اعلام رسمیت جلسه، اولیای دم درخواست قصاص کردند، سپس متهم در جایگاه ایستاد و با انکار قتل گفت: درگیری را قبول دارم، اما تردید دارم ضربه ای که به خواهر زاده ام زدم موجب مرگش شده باشد. وی در شرح ماجرا گفت: به تازگی خانه ای خریده بودم و آن روز به خانه قبلی رفته بودم تا کولر گازی را باز کنم تا در خانه جدید نصب کنم. وقتی مقابل در رسیدم ...
روایتی از تقدس شهدا
: توکل و توسل به ائمه چقدر در آرامش و صبر شما نقش داشته است؟ ائمه نقش پر رنگی در صبر و آرامش دارند. در سال 1365 پدرم شهید شد آن زمان خیلی بی قرار بودم، موقع جنگ بود و استرس داشتم. کودک بودم و با توسل و توکل به حضرت رقیه (س) آرامشم را به دست می آوردم. همین توسل به حضرت زینب (س) و حضرت رقیه(س) موجب شد تا اعتقادتمان تکامل پیدا کند تا این راه ادامه دار باشد. هنگامی که همسرم می خواست ...
رابطه پنهانی با جنایت پایان یافت
قانونی انتقال دادند و تحقیقات خود را آغاز کردند. متهم در بازجویی ها گفت: مدتی بود متوجه شده بودم همسرم با شخصی رابطه دارد اما هیچ وقت فکر نمی کردم این فرد شوهرخواهرم باشد. همسرم را زیرنظر گرفتم و تلفن همراهش را کنترل کردم در کمال ناباوری متوجه شدم این فرد شوهرخواهرم مهران است. اصلا باورم نمی شد این دو نفر با سرنوشت من و خواهرم و بچه هایمان این طور بازی کرده باشند. به زنم گفتم ...
کرونا پسر جوان را در دام مافیا انداخت!
مادربزرگم برد. آن جا بود که فهمیدم پدر و مادرم از هم جدا شده اند و من دیگر مهر و عاطفه مادری را نخواهم دید. آن شب در تنهایی خودم گریستم ولی کاری از دستم بر نمی آمد چرا که تصمیم گرفته بودم در کنار پدرم زندگی کنم ولی چند ماه بعد پدرم زندگی گذشته خودش را به فراموشی سپرد و با زن دیگری که او نیز اهل بندرترکمن بود ازدواج کرد. من که نمی توانستم زن دیگری را در کنار پدرم ببینم، راهی ...
سلاخی زن توسط شوهرش
گشود و گفت: من 14 سال قبل به ایران آمدم و ازدواج کردم. بعد از چند ماه به زنم مشکوک شدم، به او گفتم اگر با کسی رابطه داری، باید از من جدا شوی. او حرفم را جدی نگرفت و گفت این حرف ها درست نیست؛ اما به کارش ادامه می داد. یک روز من و میترا با هم مشاجره کردیم و من با ضربات چاقو میترا را کشتم و متواری شدم. مدتی در مرز مخفی شدم و بعد به افغانستان رفتم و چند سالی همان جا ماندم. بعد از طریق دوستانم در ایران ...
بارتومئو می خواست من آدم بد داستان باشم
و لئو منتظر برگزاری انتخابات باشگاه است تا تصمیم نهایی اش را بگیرد. مهاجم آرژانتینی که 20 سال است عضو بارسلوناست، در آخرین روز های سال 2020 در گفتگو با یک شبکه اسپانیایی به اختلافش با باشگاه اشاره کرد: من تمام سال که نه، ولی در شش ماه انتهای فصل به بارتومئو می گفتم که قصد جدایی دارم. به او گفتم، رئیس به من کمک کن جدا شوم، اما پاسخ او فقط و فقط نه بود. ماندن برایم سخت بود، با اینکه می دانستم نیاز ...
بی اعتنایی بزرگ زلاتان به لئو مسی و رونالدو!
جایش می گذاشتم. اما یک بار دوچرخه یکی از مربیان تیم مالمو را دزدیدم. من بعد از تمرین خسته بودم و مجبور شدم به خانه برگردم. البته بعد از سه روز دوچرخه را پس داده و آن وقت بود که داستان دوچرخه های قرضی را برایش نقل کردم. من به او گفتم آقا، من دوچرخه شما را فقط قرض گرفته بودم. البته یک بار هم با دوستانم یک ماشین را دزدیدیم که البته این دیگر از نیاز نبود و ما فقط به دنبال هیجان و ...
افتتاح حزب رستاخیز در نجف آباد
پانزدهم اسفند53، قرار بود امیر عباس هویدا، برای افتتاح رسمی ساختمان حزب رستاخیز به نجف آباد بیاید. پیش خودم که در بیست سالگی تازه از درس و مشق فارغ شده بودم، گفتم نباید آقای نخست وزیر را دست خالی بدرقه کنیم. ساختمان یک طبقه حزب را روی خرابه های غسال خانه قبرستان قدیم شهر ساخته بودند.بعد از انقلاب، این ساختمان برای مدتی در اختیار بهزیستی قرار گرفت و بعدها در جریان گسترش شهر تخریب شد و ...
افشای همسرکشی بعد از 14سال
مدتی در مرز مخفی شدم و بعد به افغانستان رفتم و چند سالی همان جا ماندم. بعد از طریق دوستانم در ایران متوجه شدم همه چیز آرام شده و پلیس هم دیگر دنبال قاتل نیست. دوباره به ایران آمدم و این بار با ستاره آشنا شدم و ازدواج کردم. چند ماه بعد از اینکه با ستاره ازدواج کردم، با او هم دچار مشکل شدم و با هم جرو بحث شدیدی کردیم.متهم در ادامه گفت: من از سر عصبانیت به ستاره گفتم قبلا زنم را کشته ام و باز هم می ...
لیونل مسی: با بارسلونا رابطه عاطفی دارم
: به خاطر فوتبال این اواخر گریه نکرده ام هرچند عذاب و سختی زیاد به من تحمیل شده است. در مورد دلیل گریه کردنم وارد جزئیات نمی شوم اما همینقدر بدانید که اخیراً فوتبال مرا به گریه نینداخته است. ورود به بارسلونا در 13 سالگی: روزهای سختی بود چون فقط 13 سال داشتم. مدرسه و دوستانم در آرژانتین را ترک کرده بودم و همه چیز برای تازگی داشت. زندگی ام به طور کامل عوض شد. در بارسلونا کسی را نمی شناختیم و شخصیتم ...
بارتومئو فریبم داد؛ تا پایان فصل صبر می کنم
تلویزیون می بینند و می خوانند واقعیت ندارد. آخرین باری که مسی گریه کرد: به خاطر فوتبال این اواخر گریه نکرده ام هرچند عذاب و سختی زیاد به من تحمیل شده است. در مورد دلیل گریه کردنم وارد جزئیات نمی شوم اما همینقدر بدانید که اخیرا فوتبال مرا به گریه نینداخته است. ورود به بارسلونا در 13 سالگی: روزهای سختی بود چون فقط 13 سال داشتم. مدرسه و دوستانم در آرژانتین را ترک کرده بودم و همه چیز ...
مادرم به سینما علاقه مندم کرد،همسرم نیروی محرکه ام در ساخت فیلم بود، پوپک و مش ماشالله را برای فروش ساختم
، یک بار گفت دیگر چهل سالت شده و عشق واقعی ات فیلم سینمایی است. پس یا الان می سازی یا دیگر بهش فکر نکن. من یک سال کار نکردم و خودم را آماده کردم برای اولین فیلم سینمایی. کارگردان فیلم هفت پرده درباره اولین تجربه اش در ساخت فیلم سینمایی گفت: سعید حقیقی را با نوشته هایش به عنوان منتقد و تئوریسین فیلم می شناختم و نوشته هایش را دوست داشتم. قراری گذاشتیم توی خانه سینما و من از او خواستم برای ...
برای خودم و فرزندانم طلب شهادت می کنم
که زنده بود با پسرم درباره این موضوع خیلی صحبت کرده است. از جایگاه و ارزشی که شهادت دارد برای او گفته و در ذهن او نیز جای افتاده است و می داند نهایت دست یافتن یک آرزو در این دنیا می تواند شهادت باشد. خودم بعد از شهادت همسرم روزی نشده است که بر سر نماز برای خودم و فرزندانم از خداوند طلب شهادت نکنم. هنگامی که صحبت صحبت مردن پیش می آید، فرزندم می گوید خدا نکند که ما با مرگ بمیریم باید ما ...
روایت خواندنی از غسال 31 ساله فوتی های کرونایی اسفراین
اینکه فوتی های کرونایی که کارهای غسل و کفن آنها را انجام داده است در گروه های سنی مختلف بوده اند گفت: یک مورد از آنها یک نوجوان 14 ساله بود، که برایم خیلی سخت بودو فشار روحی زیادی را تحمل کردم، بقیه فوتی ها در سنین 30 سال به بالا بوده اند. وی خاطرنشان کرد: ابتدا که کار را آغاز کرده بودم، فامیل و دوست و آشنا در جریان کارم نبودند و فقط همسرم خبر داشت. بعد از گذشتن مدتی و افزایش آگاهی و ...
ماجرای ترس زن 39ساله از فروش نوزادش
فانوس زاگرس؛ گروه حوادث: از لحظه ای که برای زایمان به بیمارستان رفتم ترس و دلهره عجیبی سراسر وجودم را فراگرفته بود و با جملات وحشت آوری که قبلا از همسرم شنیده بودم احساس می کردم احتمال دارد بلایی سر نوزادم بیاید ، با این حال زمانی که از اتاق عمل بیرون آمدم هیچ اتفاقی نیفتاد و پسرم را در آغوش گرفتم اما چند روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم فرزندم در کنارم نبود و ...این ها بخشی از اظهارات ...
باران رَوغن
یادم هست یَک شب طوفانی که پیدر و مادرم از یَکی از روستاهای وُلسوالی قوندوز بی سمت شهر روان شده بودند، مادربزرگ خدابیامرزم بعد از بدرقه آنها، آن قدر دلنگران شده بود که در حال سرخ کردن بادیمجان، پیش خودش بی اشتباهی گفتَه بود: خدا رحم کوند؛ اینجا که اینقدر باران مَی بارد، در جادَه های قوندوز دیگر چَقدر رَوغن مَی بارد! بعد هم بی اشتباهش خندیدَه و فردایش برای همه تعریف بَکرده بود. ...
متهم: قصد قتل نداشتم
کرده با این حال به فرارش ادامه داده است. بعد از به دست آمدن مشخصات متهم، مأموران راهی خانه وی شده و او را در حالی که در حمام خانه اش پنهان شده و به خاطر تصادف به شدت آسیب دیده بود، بازداشت کردند. متهم تحت درمان قرار گرفت و بعد از بهبودی مورد بازجویی قرار گرفت. او با اقرار به جرمش در شرح ماجرا گفت: در بیمارستانی مشغول کار بودم، ولی به خاطر اعتیاد خیلی زود بازنشسته شدم. دارای همسر و چند ...
روایتی از صبر مضاعف همسر اولین شهید مدافع حرم
: ما در هیئت با هم بودیم و همسرم با برادرهایم دوست بود و در سال 82 بعد از ماه صفر به خواستگاری من آمد. فرزندانم در ماه محرم به دنیا آمدند و همسرم هم در ماه محرم به شهادت رسید. این همسر شهید، در پاسخ به این سوال که بعد از شهادت از همسرتان هدیه گرفتید؟ گفت: بله توانی که گرفتم هدیه ام بود. چون خیلی وابسته بودم فکر نمی کردم بتوانم توانایی بدون او زندگی کردن را داشته باشم و حتی تا یکسال بعد ...
خاطرات وکیل/ معجزه روز برفی
که خدایا قربونت برم؛ پول خرید لیست مهمونی جور شد... یک دفعه به خودم آمدم. بازخورد نهیب و سرزنش وجدانم حتماً در گره ابروانم نمایان شده بود که صادق گفت: جناب وکیل، حرف بدی زدم؟ ناراحت شدید؟ به ابوالفضل اگر گفتم چند روزی فرصت می خوام تا پول جور کنم... کلام صادق را با لبخند تلخی قطع کردم و گفتم: نه! داشتم به بی معرفتی اون ازخدابی خبر فکر می کردم که چطور راضی شده حق بچه یتیم و پایمال کنه.... ...
شهید خندانی که با شنیدن رقیه مثل ظهر عاشورا می گریست
باشد و همه مردم آن کشور با هر نوع نگرشی از آنها به نیکی یاد کنند. به نظر من حتی کسانی که این شهدا را قبول ندارند باید بیایند و با چشم خودشان ببینند که عشق به اهل بیت(ع) به چه شکل باعث می شود یک نفر از زندگی و خوشی های دنیایی اش بگذرد. زینب ادامه می دهد: از شهدا نباید بت بسازیم. هرکدام از جوانان ما می توانند به جایگاه شهدا برسند. چند روز بعد از شهادت پدرم که تازه به مدرسه برگشته بودم سر ...
کارآگاه بازی زن همسایه سارق مسلح را به دام انداخت
خودرو را کنار رستورانی نگه داشتم و خودم از خودرو پیاده شدم، اما فریبا داخل خودرو ماند. هوا سرد بود به همین خاطر ماشین را خاموش نکردم تا بخاری آن روشن بماند و داخل خودرو گرم باشد. هنوز چند متری از ماشینم دور نشده بودم که ناگهان مردی که مسلح به کلت کمری بود پشت فرمان خودروام نشست و خودروام را به همراه دوستم سرقت کرد. بدین ترتیب با شکایت زن جوان تیمی از مأموران پلیس تهران به دستور بازپرس ...