وقتی راننده تاکسی حاج قاسم را نشناخت
سایر خبرها
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش دوم
شد باورم نمی شد، همش با خودم کلنجار می رفتم؛ همسرم از بیرون اومد و خبر و بهشون گفتم که بگه نه دروغه... همه این ها در حالی بود که از حاج قاسم زیاد نشنیده بودم و چیزی نمی دونستم. همون روز تو همدان راهپیمایی برگزار شد که شرکت کردم چون همش با خودم می گفتم این دِینی هست که باید ادا بشه؛ باورم نمی شد این همه جمعیت در این زمان کوتاه یک جا جمع بشن! واقعا راست میگن مردم ولایتمدار همدان الحق که ...
شهیدی که حاج قاسم را جای خود به مراسم عقد فرزندش فرستاد
نامه را به دستش دادم. باز کرد و خواند. چشمش تر شد. آهسته گفت: برای کسی این ماجرا را بازگو نکن و رفت. امیرالمؤمنین علیه السلام در قسمتی از نامه اش به مالک می فرماید: فافسح فی آمالهم، و واصل فی حسن الثناء علیهم، و تعدید ما ابلی ذووالبلاء منهم، فان کثره الذکر لحسن أفعالهم پس آرزوهای مردم را برآورده کن و آنان را پیوسته با صفات نیکو بخوان، رنج و زحمت و کوشش آنان را در نظر داشته باش، چه بسیار یاد کردن کارهای نیک، کارهای نیک را افزایش می دهد. ویژه نامه مرد میدان را همزمان با ایام سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در خبرگزاری فارس بخوانید. انتهای پیام/ ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش پایانی
(گروهک تروریستی) پژاک از خوشحالیش همش می رقصه و تیر هوایی در میکنه! من از خود بی خود شده بودم هر جا که می شنیدم برای سردار مراسم گرفتن می رفتم، هواهم خیلی خیلی سرد بود ولی پسرم رو هم می بردم که تو ذهنش بمونه ما چه سرداری داشتیم و چه داغی تو دلمون هست و همش بهش می گفتم تو باید سردار سلیمانی بشی تو باید مثل حاج قاسم باشی و اون ناخوداگاه عشق سردار تو دلش نشست و همیشه می گه قاسم هنوز زنده ست ...
حاج قاسم گفت: دعوا نکنید! تسبیح مال تو، انگشتر مال خواهرت
به گزارش شهدای ایران ، خاطرات متعددی این روزها در قالب کتاب از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر می شود. یکی از کتاب ها کاری است از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی که موارد متعدد را در موقعیت های گوناگون بیان می کند. در خاطره ای از این کتاب که به نقل از سردار احمد همزه ای با عنوان بخشش بیان شده می خوانید: من با خواهرم سمانه چند سال فاصله سنی داشتم. هر کاری داشتیم با هم انجام ...
بی بی جان شما که لالایی بلدی...
...> لیوان را دادم دست بی بی و هنوز درست ننشسته بودم که لیوان را پرت کرد طرفم... - دختر خدا ورُت دره به حق علی، میه نگفتم بری من خواسی او بیَری، اَ زیر شیر نیار؟ تو آدم نیشی؟ تو شهور ندری؟ خدا بزنه اَ بَنِ کمرُت که فقط قد دراز کردی؟ خدا ذلیلُت کنه به حق پنج تن که فقط بلدی جوش بنازی تو من. من نیفَمم دیه چی یاد گرفتنه بری کی گذوشتی؟ آن روز اگر پا درمیانی بقیه نبود با عصای بی بی کبود می شدم... جانم را دوست داشتم وگرنه می گفتم بی بی جان شما که لالایی بلدی... گلابتون ...
حاج قاسم در دیدارهایش از خانواده شهدا چه می خواست؟
دعا کن، یادت نرود. من هم گفتم: چَشم! شما هم هر وقت به حرم حضرت زینب(س) و حرم حضرت رقیه(س) می روید، دخترتان را یادتان نرود. برای من خیلی دعا کنید. حاج قاسم گفت: چشم. سردار سلیمانی وقتی به خانه شهید مجتبی یداللهی منفرد می رود تا با خانواده او دیدار کند، باز همان درخواست همیشگی را مطرح می کند. پدر شهید می گوید: سردار از من خواستند دعا کنم عاقبت شان به شهادت ختم شود. گفتم دعا می کنم شما در ...
سودآوری در بورس؛ آموزش صحیح بورس را از کجا بگیریم؟
از بازار اطلاع کافی دارم چند سهم را خریداری کردم. چند روز اول که سهم مثبت بود خوشحال بودم و مطمئن به خودم می گفتم دیدی گفتم که کاری نداره. بعد از مدتی سهم سیر نزولی گرفت. گفتم بالاخره همش مثبت که نمیشه! تا اینکه دیدم نه! دیگه دارم ضرر می کنم. ضررم بیشتر شد. از اونجا بود رفتارم تو بازار هیجانی شده بود. هر وقت صف خرید میدیدم فکر می کردم که سهام ارزشمنده و شروع به خریدن و اضافه کردن در ...
حکایت دیداری که به آخرت رسید
...> - سلیمانی هستم وای وقت مشاوره با خانم دکتر سلیمانی داشتم؛ -ببخشید شما از دفتر خانم دکتر سلیمانی تماس گرفتید؟ -نه من سلیمانی ام دختر حاج قاسم وااااااای خدای من؛ -سلام ببخشید نشناختم، -خواهش می کنم، پیام داده بودید تماس گرفتم، ببینم امری داشتید؟ و من دستپاچه گفتم نه عرضی نبود فقط، فقط الهی من و بچه ها فدای سردار، دیدم ...
ذوالفقار / برش هایی از خاطرات شفاهی شهید سلیمانی
را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرازنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم که آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟ رهبری گفتند: مگر نمی گویی دعوتش کردیم؟ بعد از این جمله من خشکم زد. البته ایشان فرمودند: حتما دستگیرش کنید. و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی. ...
روایت آخرین بدرقه "باباحسین"/ پروانه ی شمع حاج قاسم
خوشحال از دیداری دوباره. وقتی بابا به خانه رسید، اول تلویزیون را روشن کرد و گفت: نفیسه! بیا. بیا اینجا پیشم بنشین. نگاه کن! اوضاع این دفعه خیلی خطرناک است. مردم سفارت آمریکا را در بغداد آتش زده اند، این بار که برویم حتماً ما را می زنند. ، تمام این جملات را با لبخند برایم گفت. بیشتر از همیشه ترس افتاد توی دلم، ترسی که حتی یک لحظه رهایم نکرد. به او زل زدم و گفتم: بابا، تو نرو، می گویی خطرناک ...
هجر حبیب| ماجرای حضور شهید سلیمانی در سیل98 خوزستان چه بود؟
به گزارش شبکه خبری خوزستان، آیت الله سید محمدعلی موسوی جزایری، رئیس حوزه علمیه خوزستان، در جمع خبرنگاران به بیان خاطرات خود از سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس پرداخت و اظهارداشت: یک بار در محضر مقام معظم رهبری بودیم، مردم وسط حسینیه نشسته بودند. به دلیل درد کمر، ما را قهراً هدایت کردند به سمت دیوار که بتوانیم تکیه دهیم. وی افزود: در این حین سردار سلیمانی وارد حسینیه شد، از او دعوت کردم که کنارمان بنشیند. چندی نگذشت که سردار جعفری، فرمانده سپاه وقت هم وارد شدند، به اطراف نگاهی کرد و ...
از فاطمه مغنیه به قاسم سلیمانی مردی خارج از این زمانه
ای حاج قاسم به سوی من آمدی اندکی از وقت گرانبها و مقدس قهرمانان را به من دادی و آنچه عماد مغنیه نتوانسته بود یا عمرش کفاف نداده بود که از پدری به من دهد به من دادی و در حق من پدری کردی. هر آنچه که من از عماد نخواسته بودم از تو طلب کردم و هر آنچه که نتوانسته بودم که به عماد بگویم؛ درخواست ساده و اغلب کودکانه و مسخره به شما گفتم. شما هنگامی که انتظارش را داشتم یا نداشتم، حضور داشتی. ...
دستاوردهای بزرگ طرح شهید سلیمانی از زبان وزیر بهداشت
گرفت اظهار داشت: در تشییع جنازه شهید سلیمانی در کرمان بودم و صحنه های عظیمی از عشق و عاشقی به سردار شهید ما خلق شد. وی با بیان اینکه بعد از آنکه تعدادی از مردم در زیر دست و پا دچار مشکل شدند به دیدار کودکی در آی سی یو رفتم که در کما بود گفت: وقتی بیرون آمدم مادر کودک در حال گریه بود از من سوال کرد “آقای وزیر تو را به روح سردار بچه ام خوب می شود.” وزیر بهداشت، درمان و آموزش ...
شهید حسین املاکی کیست؟
. احساس کردم باید خودش باشد، چون حسین طرز خاصی راه می رفت. جلوتر که آمدند دیدم خودش است. بعد از رفتن حسین به لشکر قدس، او را ندیده بودم. با خوشحالی پیشش رفتم و با هم خوش و بش کردیم. با خنده گفت من الان جانشین لشکر هستم مراقب باش چطور رفتار می کنی! کم نیاوردم و به شوخی گفتم من هم جانشین تیپ هستم، تو هم مراقب باش. خلاصه کمی با هم کل کل کردیم که یکهو حسین گفت مسلم مراقب باش اینجا آخر خط است ...
آیت الله جزایری از خاطرات و رفاقت خود با سردار سلیمانی و ابومهدی می گوید؛ ماجرای بوسه سردار بر پیشانی ...
با همه وجود پا به میدان خدمت رسانی گذاشته و تا دورترین نقطه خوزستان برای کمک به مردم حضور پیدا کردند. به همین دلیل مردم خوزستان خاطرات زیادی با حاج قاسم دارند. اما به نظر می رسد، آیت الله موسوی جزایری، رئیس شورای حوزه علمیه خوزستان، بیش از دیگران با سردار سلیمانی رفاقت و از ایشان خاطره داشته باشد. در این راستا برآن شدیم تا پیرامون ابعاد شخصیتی سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس ...
فرمانده ای که مثل یک رزمنده در میدان بود
نظر شما پررنگ است؟ می گوید: حاج قاسم تنها یک ویژگی نداشت، بلکه دارای خصوصیات متعددی بود. اگر بخواهیم شخصیت کاری ایشان را تجزیه و تحلیل کنیم، یکی از آن ها فعالیت های شبانه روزی ایشان بود. بنده یادم است یک بار جلسه مان با سردار ساعت 5 صبح شروع شد. من همراه آقای سیدعادل عبدالمهدی بودم که در آن مقطع معاون رئیس جمهور عراق بود. در تابستان ها عموماً جلسات ایشان ساعت 5 صبح آغاز می شد و در زمستان ها که شب ...
سردار سلیمانی را قهرمان تلاش برای صلح می دانم/ هیچگاه با سردار درباره برجام صحبت نکردم/ آمریکایی ها از ...
سال پیش را در دمشق می خوانند و الان 11 سال گذشته است. وقتی سعودی ها جنگ یمن را شروع کردند با کمک سردار سلیمانی پیشنهادی برای آتش بس دادیم و آقای جان کری (وزیر خارجه پیشین آمریکا) به من زنگ زد و من عازم اندونزی بودم و گفت که ما توانستیم سعودی ها را راضی کنیم که این پیشنهاد را بپذیرند. من گفتم من در حال سوار شدن هواپیما هستم، اگر نیاز بود به آقای امیرعبداللهیان معاون من زنگ بزن ایشان به حاج قاسم می ...
آثار بعثت پیامبر (ص)
به گزارش خبرگزاری صداوسیما ؛ در این مطلب وب گردی قصد داریم، خطبه شماره 33 از کتاب ارزشمند نهج البلاغه با ترجمه محمد دشتی را مرور نماییم، ضمنا صوت خوانش حکمت و ترجمه آن ضمیمه شده است. ابن عباس می گوید در سرزمین ذی قار ، خدمت امام رفتم که داشت کفش خود را پینه می زد، تا مرا دید، فرمود: قیمت این کفش چقدر است گفتم بهایی ندارد. فرمود: به خدا سوگند، همین کفش بی ارزش نزد من از حکومت بر ...
با شیوه حاج قاسم خانه به خانه دنبال ویروس کرونا گشتیم
به گزارش وبدا، دکتر سعید نمکی در مراسم گرامیداشت مدافعان سلامت که همزمان با اولین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در مصلی بزرگ کرمان برگزار شد، اظهار داشت: امروز مفتخریم که بگوییم با همدلی بین ما، بسیج، هلال احمر، نیروهای مسلح، سازمان های مردم نهاد، دولت، استانداران و فرمانداران و تمام کسانی که در نظام سلامت اعم از بهورز خانه بهداشت تا متخصصین برجسته در بخش های بالینی همه یک صدا باهم توانستند ...
شباهت های حاج قاسم به شهید رجایی و آیت الله هاشمی رفسنجانی
ای هم از سردار سلیمانی دارید؟ در جنگ چون من قرارگاه خاتم بودم، به لشکرها سر می زدم. یک خاطره ای که دارم، ایشان در مقر خودش بود و پتویی آویزان بود. فکر می کنم سال 64 بود که خواستم به دیدن حاج قاسم بروم دیدم یکی از شعرهای من بالای مقر ایشان زده شده است. ای بسته بند خویش خود را یله کن/ پا را به ره عشق تو پر آبله کن/ خوش در خط خون خویش بنمای شنا/ گر چهره معشوق ندیدی گله کن . تعجب کردم که ...
وقتی حاج قاسم “مهندس پرواز” ایرباس می شود
نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها ...
شگرد خاص پیرمرد برای دستگیری دزد گوشت
...: یک روز پیرمرد حدود 70 ساله ای را سوار کردم. بعد از مدتی که گذشت، این پیرمرد با ناراحتی سر صحبت را باز کرد و گفت: بازنشسته هستم. زندگی سخت می گذرد! چند وقت پیش با هر سختی که بود، حدود 2 کیلو گوشت خریده بودم و در حال رفتن به خانه بودم. به گزارش فارس، وی افزود: وقتی که در خیابان مشغول عبور بودم، ناگهان جوانی با موتور سریع به من رسید و پلاستیک گوشت من را قاپید و رفت! ...
حضور ابومهدی در سیل خوزستان/ حاج قاسم گفت: حسن! من چشم مشم حالیم نمی شه
درد نکنه. مردم آن چند روستا در مصاحبه هایی که کردند گفتند تنها کسی که حرف زد و به حرفش عمل کرد، حاج قاسم سلیمانی بود. بعد از آن، حاجی به سوسنگرد و روستاهای اطرافش سر زد. تا ساعت 10 شب هم موکب ها را سرکشی کرد و با مسئولان شان صحبت کرد. ایشان حتی از دیگ های غذا هم بازدید انجام داد. یادم هست داشتیم پیاده، روی چند تا دژ که از زمان جنگ باقی مانده بود، راه می رفتیم. نقشه ...
یک روز بارانی در سنگر با حاج قاسم/ پدری مهربان را از دست دادیم
شد حاج قاسم در پاسخ به نگرانی ها من از تحولات افغانستان گفت: من از تو بیشتر نگران افغانستان و شیعیان این کشور هستم و بی قرارترم ، ولی صبور باشید در دیداری دیگر از نگرانیم نسبت به تحولات افغانستان به سردار گفتم. حاج قاسم بعد از صحبت های من با همان لهجه شیرینش، با کلامی دلسوزانه گفت: بچه جان من از تو بیشتر نگران افغانستان و شیعیان این کشور هستم و بی قرارترم ولی صبور باشید . برگشت گفتم حاجی ...
سردار سلیمانی را که در آغوش گرفتم احساس کردم فرزند شهیدم را بغل کرده ام
.... قصد داشتم دست سردار را نیز ببوسم که به من اجازه ندادند. به سردار سلیمانی گفتم، به خاطر رهبری می خواهم دست شما را ببوسم چون شما دست ایشان را بوسیده اید. سردار به من اجازه ندادن و گفتند قول می دهم که به نیابت از تو دست رهبر را ببوسم. وی افزود: از سردار خواستم که قدر خود را بداند او دلیل این حرف را از من پرسید که در پاسخ به سردار گفتم حسن فرزند ارشد و عصای دست من بود اما الآن همه ...
روایت دست اول از آزادسازی بوکمال/ تاکتیک هایی که کمر داعش را شکست
.... ابهت و هیبت عجیبی در وجودشان موج می زد. از آن هیبت هایی که اگر به تو نگاه کند نمی توانستی جز حرف راست به او بزنی. حرف شأن را کامل قطع کردند و به گرمی گفت سلام عزیزم، خوبی پسرم و پس از احوالپرسی گفت: پسرم اگر کارتان تمام شده ما صحبت مان را ادامه بدهیم. گفتم بله و رفتم به سمت ماشین، حسابی انرژی گرفته بودم. راستش در میان چانه زدن های مهم فرماندهی جوابم را داده بود و من حکایت همان کارگری را داشتم ...
شگرد خاص پیرمرد برای دستگیری دزد گوشت
...> خلاصه افسر کلانتری جلو آمد و گفت: پدرجان! چی شده؟ حیاط را روی سرت گذاشتی! من هم همه ماجرای آن روز را تعریف کردم. این دزد جوان همه این حرفها را تکذیب کرد و منکر آن شد؛ اما بنده چون آن را کاملا شناختم،گفتم: تو دزد گوشتم هستی! یادت هست وقتی گوشت را دزدیدی جلوتر رفتی و برگشتی و یک لبخند تمسخر آمیز به من زدی؟! از آن روز چهره ات در حافظه ام مانده است!جوان باز انکار کرد و فرمانده ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند
کرد و جویای ماجرا بود، البته حاج قاسم رو خوب می شناخت، چون فامیلی همسرم هم سلیمانی هست و پسرم از قبل هم می گفت کادر مدرسه تو مدرسه سؤال می کنن با سردار نسبت دارید؟ از همون موقع کامل سردار رو برای پسر معرفی کرده بودم. بعد از شنیدن خبر شهادت لباس سیاه پوشیدم، همون روز به مسجد محل رفتم، تو مسجد مراسم گرفته بودن و خیابان و محله رو سیاه پوش می کردن، مردم مثل روز عاشورا بیرون از خونه ها بودن ...