روایت آخرین بدرقه "باباحسین"/ پروانه ی شمع حاج قاسم
سایر خبرها
ماجرای یادگاری باارزش آیت الله قاضی در مرقد "حاج قاسم"/ راز تدفین "شهید سلیمانی" همزمان با آغاز ایام ...
، دیدی که یتیم شدیم"! من عصبی شدم و گفتم "این چه حرفی است که می زنید؟"، در جواب من گفت که "این اتفاق واقعاً رخ داده است". از آنجا که از نیروهای مردمی عراق بود، دیگر حرف او را باور کردم. وقت نماز صبح بود که تلویزیون خودمان خبر شهادت را زیرنویس کرد. زنگ زدم به پسرم و او را به خانه حاج قاسم فرستادم؛ او هم سن وسال فرزندان حاج قاسم و حاج سهراب سلیمانی است و با هم اخت هستند؛ گفتم برود و ...
انچه حاج قاسم در دیدارهایش از خانواده شهدا تقاضا می کرد
پدر شهید فاطمیون گفت: دیدم اشک، چشمان سردار را پر کرده. با خودم گفتم: خدایا! من حرف بی تربیتی زدم یا چیزی گفتم که او ناراحت شد؟ در فکر خودم دنبال علت می گشتم که سردار گفت: شما پدر شهید هستی دعا کن من هم ردیف پسران شما باشم.
شهادت سردار و بی قراری کودکی که شاخه گل را به سردار اهدا کرد+عکس
...:زری طاهری پرکوهی|همان طور که می دانید، خانواده های شهدای مدافع حرم مازندران در دوم اسفند ماه سال 1397، در شهر بابل، میزبان سردار سلیمانی بودند، در این میان حرکت دلی، فرزند شهید بواس در هنگام نماز جماعت، شاخه گلی به سرلشکر حاج قاسم سلیمانی هدیه کرد، لنز دوربین ها را به خود معطوف کرد و خبرساز شد. عکس ها و فیلم منتشر شده از این ماجرا پس از شهادت سردار سلیمانی رنگ و بوی تازه ای به خود ...
حاج قاسم گفت به سمت آمریکایی ها شلیک کن
میانسالی به عنوان کارآزموده میدان های نبرد به یکی از مخوف ترین آوردگاه ها و میدان های نبرد فراخوانده می شود. می گوید سال 93 از طرف حاج قاسم با او تماس گرفتند و به سوریه دعوتش کردند و او با تمام وجودش به این دعوت لبیک گفته است. رفت و در میانسالی برای دومین بار در مکتب خانه ای ساکن شد که جان و روحش را از عشق و شور و معرفت لبریز کرده است. استاد این مکتب حاج قاسم سلیمانی است و او با اندوخته های ...
قالیباف: سردار سلیمانی در همه شئونات زندگی مرد عمل بود
متوجه زلزله می شوند. بلافاصله این را به تهران منعکس کردند و مرا مطلع کردند. وی ادامه داد: من گزارش اولیه را گرفتم و دیدم بقیه هنوز مطلع نشدند. اتاق من و حاج قاسم دیوار به دیوار هم بود. مطمئن بودم او بیدار است. او را صدا زدم و گفتم شهرتان زلزله آمده، نماز را خواندیم و موضوع را پیگیری کردیم و به عمق فاجعه پی بردیم. حاج احمد را صدا کردیم و از همان لحظه تقسیم کار کردیم. شهید کاظمی در نیروی ...
حلالیت حاج قاسم از نیروهای تحت امرش
محض ورود به طرف وضوخانه رفته و ما هم پشت سر ایشان سریع نماز خود را به جماعت اقامه کردیم. بین نماز مغرب و عشاء حاج قاسم به ما گفتند از شما یک سوال دارم، امام حسین(ع) تمام سرمایه، زن و بچه و تمام هستی خود را ظهر عاشورا برای چه چیزی عرضه کردند ؟ ما گفتیم برای نماز. ایشان فرمودند: اگر امام حسین (ع) با آن همه اُبهت تمام دارایی دنیوی خود {خانواده} را برای نماز فدا کرد؛ پس از رزمندگان اسلام ...
حاج قاسم بر راه شهدا استوار بود
کارهایمان را برای رضای الهی انجام دهیم. بر نماز و عبادات خود مراقبت کرده و هیچ چیز را بر آن ها ترجیح ندهیم. فرمانده قرارگاه مدینه منوره گفت: حاج قاسم با اصرار شهادت را از خداوند گرفت او دائم از خداوند می خواست که شهید شود خدای مهربان را به قدم های شهدا قسم می داد و در همه حرم ها برای شهادت خود دعا می کرد. مارانی گفت: در گلزار شهدا بودم رو به آنها گفتم ای شهدا روزی شما به ما غبطه می خوردید که حاج قاسم در بین ما است اما امروز در گلزار شهدای کرمان به شهدا غبطه می خوریم که حاج قاسم در بین شماست. ...
شهید سلیمانی مدیریت میلیون ها کیلومتر در خاورمیانه را برعهده داشت
که بلافاصله موضوع به تهران منعکس شد و به من در تهران اطلاع دادند. رئیس قوه مقننه با بیان اینکه هنوز در آن زمان کسی متوجه وقوع زلزله بم نشده بود، گفت: اتاق من و اتاق حاج قاسم دیوار به دیوار بود و از حیاط منزل ما صدا به ایشان منتقل می شد، چون مطمئن بودم حاج قاسم بیدار است صدایش زدم و گفتم حاج قاسم ظاهرا در شهرستان بم زلزله آمده است بلافاصله نماز را خواندیم و موضوع را پیگیری کردیم و متوجه عمق ...
مکتب قاسم سلیمانی، ایرانی،اسلامی و انسانی است
مبتکرین دانش هسته ای بودند و امیدواریم خدا ما را در پیمودن راه سرخ شهدا که مسیر حضرت اباعبدالله الحسین(ع) است،موفق و پایدار نگه دارد. فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس گفت:من وقتی به ایلام می آیم، احساس می کنم، در خانه خودم هستم. شب ها و روزهایی در اطراف این شهر زندگی کرده ام و مظلومیت مردم این منطقه را دیده ام و در دوران دفاع مقدس با برادر عزیزم حاج قاسم در ارتفاعات میمک و قلاویزان تا ...
فرمانده سپاه استان کرمان: حاج قاسم در سرزمینی سوخته ماند و عزت آفرینی کرد
آنجا به من گفت "حسین از خدا دو چیز را خواستم و گفتم خدایا اگر من بخواهم به انقلابت خدمت کنم باید خودم را وقف کنم." وی با بیان اینکه حاج قاسم خودش را وقف انقلاب کرد و آرام نبود ادامه داد: حاج قاسم آن شب به من گفت " دومین چیزی که خواستم این بود که به خدا گفتم خدایا به من آنقدر مشغله بده که من فکر گناه نکنم." وی با بیان اینکه حاج قاسم صداقت ابوذر، امانت سلمان، حقگویی عمارگونه ...
روایت خانواده شهدای حادثه تشییع سردار دل ها در کرمان/ و عاشقان به او پیوستند
به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمان ،صبح 17 دیماه سال 1398 مراسم تشییع سردار دل ها در کرمان آغاز شد، مردم از گوشه کنار کشور به کرمان آمده بودند که سردار عزیز را تا منزل آخرت بدرقه کنند و شهادت دهند به جز خوبی، اخلاص، مهین دوستی، پاکدستی و مردانگی چیز دیگری از سردار مقاومت ندیده اند در این میان60 نفر از کسانی که در مراسم تشییع سردار حاج قاسم سلیمانی شرکت کرده بودند به ...
شهیدی که حاج قاسم را جای خود به مراسم عقد فرزندش فرستاد
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، مراسم عقد عنوان خاطره ای است از سردار حسین کاجی که در کتاب مالک زمان درباره شهید حاج قاسم سلیمانی مطرح شده است. در این خاطره می خوانید: دلشوره همه وجودم را گرفته بود، نمی دانستم باید خوش حال باشم با ناراحت، آرام باشم یا مضطرب. با هر حالی که بود رسیدیم به دختر خانم، زنگ را زدیم و وارد خانه شدیم. خواستگار معمولاً کمی خجالتی و کم ...
مادر طاهره، فقط مادر طاهره نیست
هم عیبناک می شود. برادرم گفت حقا که تو مامایی... زهرا خانم سخت ترین قابلگی را برای بچه زن برادرش می داند و می گوید: زن برادرم کارم را قبول نداشت و از روستای باغ سالار و محله های اطراف 3 قابله آورده بودند که یک ماه خانه شان بودند تا زایمان کند. حاج حسن میرزائی برادرم آمد و گفت زهرا، زنم دارد می میرد بالای سرش نمی آیی؟ من هم بهم برخورده بود گفتم 3 قابله آورده ای من را می خواهی چکار ...
چرا شهید حسین پورجعفری مخزن الاسرار حاج قاسم بود؟+ تصاویر
ریختم و دور سر بابا چرخاندم. قرآنی بالای سرش گرفتم تا وارد خانه شود. آغوش و لبخند مهربانش ارام بخشمان شد. لبخندی که جزء اصلی چهره مهربانش بود. چقدر دلم هوایش را کرده بود. دلم برایش تنگ شده بود. حالا هم مثل همان روزها دلتنگم. دلتنگ نماز خواندن و تعریف کردن خاطراتش... گویی هنوز هم انتظارش را می کشم و مدام ساعتم را نگاه می کنم که زمان چه بی رحمانه سپری می شود و می گذرد. اما من باور نمی کنم ...
روایت جانباز مدافع حرم عراقی ازابومهدی المهندس
ابومهدی به مرکز ما را داد و گفت که نمازش هم تمام شده. از شدت خوشحالی ضربه ای به دوستم زدم و گفتم که: حقیقت را بگو. قسم بخور که ابومهدی در اینجا نماز می خواند. به سمت پنجره رفتم و حاج ابومهدی را دیدم که نماز می خواند. از خوشحالی فریاد زدم و گفتم: حاجی اینجاست! گوشی ام را برداشتم و عکسی از بالا از ابومهدی گرفتم در حالی که او نماز می خواند. بعد از اتمام نماز، طبقه پایین و به سمت حاجی ...
شهیدی که مخزن الاسرار حاج قاسم سلیمانی بود /زندگی نامه شهید حسین پورجعفری، از جنگ تحمیلی تا همراهی سردار ...
قاسم ، جعبه سیاه حاج قاسم ، یار همیشگی و ... اما او معتقد است حاج قاسم، بابا حسینش را برادر می دانست و همیشه می گفت: حسین مثل پروانه دور من می چرخد. روایت هایی دخترانه به نقل از نفیسه پور جعفری در ادامه می آید: هشتم فروردین 1342بود که قابله فراخوانده شد تا هشتمین فرزند خوانواده را به دنیا بیاورد. زمانی که نوزاد متولد شد قابله رو به هاجر گفت: این فرزند را نشان هرکسی نده، این کودک آینده ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش پایانی
. *تو باید مثل حاج قاسم بشی من برای نماز صبح بیدار شده بودم که همسرم پیام داد: خانم! حاج قاسم شهید شد. منو می گید؟ باورم نمی شد همین جوری اشک می ریختم، اینترنت گوشیمو روشن کردم و دیدم اینستاگرام شده صحنه عاشورا. کاش دروغ بود یا یک خواب بود. همسرم ماموریت شمالغرب بود، می گفت خانوم نمی دونی اینجا چه خبره، هر کدوم از بچه ها یه گوشه کز کردن گریه می کنن از اون طرف هم ...
ناگفته های جالب دختر شهید ابومهدی المهندس
اینکه حاج قاسم میهمان بود، احساس مسئولیت می کرد. دختر ابومهدی اضافه کرد: جای اصلی او خانه ابومهدی المهندس بود. بیشتر اوقات که به عراق می آمد، بابا از او استقبال و در نهایت خودش او را بدرقه می کرد. این شهادت فکر می کنم همانطور که جناب آقای سید حسن نصرالله گفت، خدا خواست که این دو را با هم شهید ببیند؛ ارتباط روحی این دو طی سال ها، در نهایت با این شهادت به اوج خودش رسید. عملا در کنار هم شهید ...
بیش از من حاج قاسم در موفقیت کنفرانس بن برای صلح در افغانستان نقش داشت/ آن زمانی که مریض بودم و بعضی ...
حاج قاسم سلیمانی پیشنهادی برای آتش بس دادیم و جان کری (وزیر خارجه پیشین آمریکا) به من زنگ زد و من عازم اندونزی بودم و گفت که ما توانستیم سعودی ها را راضی کنیم که این پیشنهاد را بپذیرند. او ادامه داد: من گفتم من در حال سوار شدن هواپیما هستم، اگر شما نیاز بود به آقای امیرعبداللهیان معاون من زنگ بزن، او به حاج قاسم می گوید و کار عملیاتی می شود. وی افزود: وقتی به اندونزی رسیدم ...
ظریف: حاج قاسم در صحنه دیپلماتیک هیچ وقت کم نمی آورد
خواب بیدار شدم دیدم پیامی روی تلفن من از آقای عراقچی است که احتمالا حاج قاسم شهید شده است. واقعا برای من و همسرم یک فاجعه بود. چون حاج قاسم در مقاطع مختلف، آن زمانی که مریض بودم و بعضی دلخوری ها را داشتم خانه ما آمده بود و همسرم رفتارشان را با من دیده بود. واقعا ما هر دو به هم ریختیم. وی افزود: وظیفه من این بود که کار را شروع کنم. همان زمان به دوستان در وزارت خارجه زنگ زدم و برای هفت و ...
بی بی جان شما که لالایی بلدی...
بی بی گفت: - وااااااااای ننه، دلوم پوسید تو خونه دیه، گفتم سه چار تِی بییِن اینجا، یَی تیلیت کشک دورهَمی بخوریم... عمو قربان گفت: - ننه شوما رو چیش ما جا داری، حوصَلَت سر رفتود زنگ می زدی تا بییِم دُمالُت... بی بی پشت چشمی نازک کرد... - خُبه، خُبه... هو اودَفه که تیلیفون کردم بَسه، دیدم هرکی یَی بونه ای اُورد... همه سرشان را پایین ...
قصد اجرای برجام 2و 3نداشتیم
بود که کار را شروع کنم. همان زمان به دوستان در وزارت خارجه زنگ زدم و برای هفت و نیم صبح جلسه شورای معاونان بگذارید و هر کسی که هر جا هست خودش را برساند. از صبح به وزارت خارجه رفتیم و هدف من نیز همین بود. می دانستم آمریکایی ها آنقدر وقاحت دارند که می خواهند یک چهره وارونه ای از حاج قاسم ترسیم کنند، لذا اولین هدف ما و بسیجی که در وزارت خارجه کردیم این بود که اجازه ندهیم این کار انجام بشود و در واقع ...
سردار سلیمانی را قهرمان تلاش برای صلح می دانم/ هیچگاه با سردار درباره برجام صحبت نکردم/ آمریکایی ها از ...
سال پیش را در دمشق می خوانند و الان 11 سال گذشته است. وقتی سعودی ها جنگ یمن را شروع کردند با کمک سردار سلیمانی پیشنهادی برای آتش بس دادیم و آقای جان کری (وزیر خارجه پیشین آمریکا) به من زنگ زد و من عازم اندونزی بودم و گفت که ما توانستیم سعودی ها را راضی کنیم که این پیشنهاد را بپذیرند. من گفتم من در حال سوار شدن هواپیما هستم، اگر نیاز بود به آقای امیرعبداللهیان معاون من زنگ بزن ایشان به حاج قاسم می ...
به سردار سلیمانی گفتم اگر شهید شوی، رهبر انقلاب در فراق تو می سوزد /ماجرای غذای محلی پختن برای اهالی خانه
اهل نماز شب بود، همواره وقت سحر در ساعت های 2 یا 3 شب بیدار می شد. *ارتباط سردار سلیمانی با خدا و خانواده نیز یک ارتباط ویژه بود. *حاج قاسم جمعه ها یک غذای مخصوص محلی برای خانواده خود تهیه می کرد. *بقای جمهوری اسلامی وابسته به کارهای خالص و بی ریای نخبگان کشورمان است. *به حاج قاسم گفتم که اگر تو از دنیا بروی و شهید بشوی، آقا (رهبرانقلاب) در فراق تو می سوزد. ...
همیشه در خانه ما بحث راهیان و راویان و جنگ بود/ سردار سلیمانی نام خان طومان را که شنید چشمانش پراز اشک شد
. زمانی که نام خان طومان را شنید سر خود را پایین آورد و زمانی که سرش را بالا آورد، چشمانش پر اشک بود. من آن لحظه واقعاً ناراحت شدم. در آن لحظه گفتم خودم را معرفی نکردم که شما را ناراحت کنم و فقط برای بیان ارادت خودم و خانواده ام خودم را معرفی کردم؛ لبخندی زدند و انگشتری را به من هدیه داد. کابلی تأکید کرد: خبر شهادت حاج قاسم را یکی از دوستان حوالی ساعت 7 صبح به ما داد. زمانی که همسرم این خبر ...
روایت هدیه سردار سلیمانی که گره گشایی می کند
تهران به خانه ما آمدند و هدیه سردار را تقدیم کردند. سلام نظامی فرزندان شهید ذورقی اول به سردار بعد به پدر محسن 5 ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمده و در این یک سال آنقدر برای حاج قاسم اشک ریخت و بهانه می گرفت که برای پدر خودش بهانه ای نگرفته است. همسر شهید ذورقی با بیان اینکه محسن مدام تکرارمی کند من نوکر و سربازحاج قاسمم، اظهار کرد: فرزندان من ارادت قلبی به ایشان ...
احساس می کرد کنار حاج قاسم به آرزویش می رسد
تفریح بروند اما حالا دیگر چنین انتظاری وجود ندارد. مثل این می ماند که خورشید برای همیشه از خانه ما رفته و خانه مان تاریک است. انگار یک کوه امیدی که ساخته بودیم یک دفعه ناپدید شده است. دختر کوچک ترم نیلوفر همیشه بی تابی نمی کند، آرام است و دلتنگی اش مثل یک آتش زیر خاکستر می ماند که یک دفعه شعله ور می شود و بهانه بابا را می گیرد. به هیچ زبانی نمی شود او را آرام کرد. قانع کردن کودکی به این ...
حاج قاسم نمی خواست خانواده ما داغ دیگری ببیند!
عملیات فرمانده لشکر با بچه ها صحبت می کرد. ما در قرارگاه لشکر و من در واحد انتظامات لشکر بودم. خیلی مشتاق دیدار و روبوسی با حاج قاسم بودم. حاج قاسم عادت داشت بعد از سخنرانی برای روحیه دادن و مصافحت بین نیرو ها می آمد. من هم سر از پا نمی شناختم تا خلاصه نوبت به من رسید. حاج قاسم به محض دیدنم از شباهت زیادی که با حسین داشتم مرا شناخت و گفت شما برادر حسین هستی؟ گفتم بله. گفت من به حسین اجازه ندادم بیاید ...