استودیوهای دوبله چگونه پا گرفتند؟/ ماجرای یک ممنوع الکاری عجیب
سایر خبرها
قتل فجیح جوان ناکام مقابل چشمان مادرش در کندرود
از وی مراقبت می کردم و همه کارهای شخصی وی را انجام می دادم. وی افزود: تقریبا بعد از 12 روز بعد از ترخیص همسرم از بیمارستان، مادر وی به خانه ما آمد و خواست چند روزی دخترش را به منزل خودشان ببرد. حاجی زاده ادامه داد: از آن جایی که خودم هم خسته بودم، گفتم خدارو شکر باهم آشتی کرده اند و سوءتفاهم ها برطرف شدند؛ بنابراین اجازه دادم تا چند روزی را به منزل پدری اش برود. وی ...
داستان مبارزه رییس مرکز بهداشت "کره بند" با کرونا
. وی درباره اینکه کی و چطور متوجه ابتلای خود شده است، اظهار کرد: دو سه شب بود که دچار تنگی نفس می شدم، بعد متوجه شدیم که در روستا مورد مثبت کرونا هست و من هم گفتم بروم تست بدهم و ممکن است تنگی نفسم به همین خاطر باشد. دیگر رفتم تست دادم و فردای آن روز پاسخ تست آمد که مثبت است، من چون خودم هم آسم داشتم تنگی نفسم را به آن ربط می دادم و متوجه بیماری نبودم. بعد کم کم بیماری عود کرد و دو روز بعد ...
داستان مبارزه رییس مرکز بهداشت "کره بند" با کرونا
. وی درباره اینکه کی و چطور متوجه ابتلای خود شده است، اظهار کرد: دو سه شب بود که دچار تنگی نفس می شدم، بعد متوجه شدیم که در روستا مورد مثبت کرونا هست و من هم گفتم بروم تست بدهم و ممکن است تنگی نفسم به همین خاطر باشد. دیگر رفتم تست دادم و فردای آن روز پاسخ تست آمد که مثبت است، من چون خودم هم آسم داشتم تنگی نفسم را به آن ربط می دادم و متوجه بیماری نبودم. بعد کم کم بیماری عود کرد و دو روز بعد ...
تاریخ انقضای سلجوقیان
آن روز فکر نمی کردیم این طور بشود. نه من، نه مامان. داشت از سرکار برمی گشت. یعنی داشتیم از سرکارش برمی گشتیم. آن روز من هم همراهش رفته بودم. عجیب بود که من هم همراهش رفته بودم. یعنی دیروزش خسته و کوفته از شعار #در_خانه_بمانیم که همه جا هشتگ و پوستر و تابلو شده بود، تلفن زدم به بابا و گفتم: بابایی، حوصله ام سر رفته. گفت: باز ...
دایی های ضد انقلاب و سرمایه دار تاجگردون چه کسانی هستند ( + تصاویر )
و باشت و منتخب این مردم در انتخابات یازدهم مجلس در صفحه شخصی اش در اینستاگرام با گذاشتن دو عکس به یکی از ابهامات در باره خود پاسخ داد و نوشت: ایشون دایی من هستند. امروز غروب رفتم، روستا، دیدم، با گوسفنداش از صحرا بر می گرده روستا. زمان بررسی اعتبارنامه در اعتراضات و مستندات نوشته بودند دایی های من ضد انقلاب، سرمایه دار و خارج از کشور هستند. به نماینده های انقلابی لیست دایی هامو دادم و گفتم دو ...
هادی ساعی : دبیر سازمان لیگ نام من را در بلندگو صدا زد و من از کوزه در رفتم
میکروفون اعلام نکنند. من عادت ندارم به جایگاه ویژه بروم و معمولا کنار بچه ها روی سکوها می نشینم. هفته گذشته هم من از صبح در سالن بودم، اما نزدیک ظهر بود که رییس فدراسیون وارد سالن شد و من وقتی کنار او رفتم، تازه گوینده اعلام کرد که هادی ساعی هم در سالن است و به او خوشامد می گوییم. من هم به آقای پولادگر گفتم که این عین بی احترامی است که بعد از چند ساعت نام مرا اعلام می کنند. امروز نیز دقیقا همین ...
بستن چشم های یک عکاس
جلالی همیشه به نقاط مختلف کشور سفر می کرد تا روایت های مستند را به ثبت برساند. بارها به جبهه رفت و عکس هایش از جنگ ایران و عراق و روزهای انقلاب منحصربه فرد است. سال ها پیش در گفت وگو با روزنامه همشهری درباره خودش گفته بود: من یک فرقی که با عکاس های دیگر داشتم این بود که برای جایی کار نکردم. یعنی ماموریتی نداشتم که بروم عکس بگیرم. خیلی رها بودم. دغدغه این را نداشتم که عکس خبری بگیرم. در مجله ای کار می کردم که مرا نمی فرستاد. من خواهش می کردم که بروم، داوطلب می رفتم. حالا عکسم را چاپ می کرد برایم مهم نبود. من فقط می گرفتم. خلاصه تا بعد از انقلاب و دوره های جنگ با چیزهایی آشنا می شدم با لغاتی با ادبیاتی که معنایش برای من ملموس نبود. یعنی من اصلا نمی دانستم ...
تو لیلی بودی، وقتی مهتاب مجنون آواز زخمی من بود!
میلیون ها نفر را رنگ پریده کرده است، اما با خودم گفتم کار این یادداشت ها از ابتدای تولد، نرم نویسی و آهسته تلنگر زدن به سر و روی مشکلات زندگی بوده است، پس اجازه بدهید گاه و بیگاه پنهان از مصایب کرونا سری به خاطرات کمی نرم بزنیم؛ دو ساعت از بهار عمر را دادم تا این عبارت را سنگچین کنم - من به یک قطره قانعم تو اما همچنان باران باش!- سنگ چین کردم بر حاشیه دریاچه ای که نامش زریوار بود و در آغوش شهری به نام ...
واکنش ساعی به اتفاقات لیگ: توهین ها ادامه پیدا کند نمی مانم
.... امروز هم بعد 3 ساعت که وارد سالن شدم خوشامد گفتند،هفته پیش بعد 5 ساعت . به آقای پولادگر گفتم چرا تا شما وارد سالن می شوید این ها به من خیر مقدم می گویند؟ وی خاطرنشان کرد: این ها 2، 3 سال است این بازی ها را درمی آورند. چرا دبیر فدراسیون باید از جایش بلند شود و پایین برود تا به فلان تیم بگوید قبول کنید که تیم رقیب ارنج شان را عوض کنند. بعد رییس کمیته فنی هم می گوید من این تصمیم را ...
هادی ساعی: سیلی زدن به صورتِ دبیر سازمان لیگ تکواندو؟ این حرف ها همه دروغ است / توهین ها ادامه پیدا کند ...
این سوال که با این اوصاف آیا با فدراسیون تکواندو دچار مشکل شده یا خیر، گفت: به آقای پولادگر گفتم به من توهین و بی احترامی می کنند او گفت"حساس شدی، این ها تو را ندیدند" به هر حال داستان ها زیاد است. امروز هم بعد 3 ساعت که وارد سالن شدم خوشامد گفتند،هفته پیش بعد 5 ساعت . به آقای پولادگر گفتم چرا تا شما وارد سالن می شوید این ها به من خیر مقدم می گویند؟ وی خاطرنشان کرد: این ها 2، 3 سال است ...
صدسال به این سال ها!
بالیم که به افتخار این دوره ی ناب و ارزشمند زندگی، هر پنج شنبه، در قلب بچه ها سبز می شویم و دلمان برای رسیدن پنج شنبه ی بعد، می تپد. بی نهایت و دیگر هیچ نفیسه مجیدی زاده شاید20 عدد مهمی باشد، شاید عددها در جای خودشان مهم باشند اما این جا نه! این جا اعداد مهم نیستند چون 100سال دیگر هم که بگذرد، دوچرخه نوجوان است، دوستان دوچرخه، نوجوان هستند و آن دوچرخه ای ها که حالا رفته ...
ستون لشکر حاج قاسم در کربلای 5 چه کسی بود؟
. می ترسیدم دو اتفاق بیفتد: یکی توی راه تا پیش من برسد شهید بشود، چون خیلی حجم آتش سنگین بود. دوم اینکه خط سقوط بکند. دیدم که خیلی اصرار می کند. تعجب کردم. گفتم: خب بیا... آمد پیش من و من هم اصلا در ذهنم نبود که شهید زنگی آبادی برای چه پیش من آمده است؟ و چه کار دارد؟ خیلی هم خسته بود. یک مقدار از خط سوال کردم و چون به خط مسلط بودم، سوال خاصی نداشتم. آمد آنجا پیش من. خب بین ما و بچه ها در جنگ ...
گفت حزب اللهی دعوت نکنید/ اروپایی ها درباره حاج قاسم چه می گفتند
) به فرماندهی شهید حاج علی محمدی پور بود. حدود یک سال بعد حاج قاسم گفت آقای بینا فرمانده گردان 414 می خواهد به مأموریت آموزشی برود و شما را برای فرماندهی گردان پیشنهاد کرده است، باید بروی آنجا کار را دست بگیری، حقیقتش اشکم جاری شد، گفتم حاج آقا من فرمانده نیستم کارم آموزش است همان جانشین گردانی هم به خاطر شما پذیرفتم. حاجی گفت تکلیف است باید بروی. از آن روز به بعد توسط شهید سلیمانی به ...
روایت های شنیدنی هادی چوپان از سرگذشت خود در برنامه فرمول یک علی ضیاء
خواسته هایم دارد عقب می افتد. می دیدم جوانی 18 سالش است و موتور دارد و من هنوز دوچرخه هم ندارم. گفتم درس به چه درد می خورد؟ رفتم و شاگرد برادرم شدم. دو سال شاگردی کردم. آن زمان 7 صبح تا 7 شب در سرما و گرما کار می کردم و حقوقم 1200 تومان بود. آخرین حقوقی که در کارگری گرفتم 2 میلیون و 700 هزار تومان بود. بعد خودم استاد شدم. تا ساعت 7 سرکار بودم و بعد به باشگاه می رفتم. باشگاه خیلی قدیمی به نام پارس می ...
در استودیو کاسپین کاملاً در اختیار تلویزیون بودیم و اصلاً با عنوان تلویزیونی شناخته می شدیم
بیا یک آنونس برایم بگو! آن روز عصر رفتم و آنونسی گفتم. نوذری مبلغی پول در جیبم گذاشت و گفت شب برو سینما متروپل، فیلم را ببین! صدایت را آن جا بشنو! من هم با یک عشقی به سینما رفتم که نگو! دیدم از آن بلندگوهای بزرگ سینما چه صدایی شده! (می خندد) * پس امتحان هایتان پیش سیروس جراح زاده و منوچهر نوذری در سال 41 بودند؛ در استودیوهای شاهین فیلم و راما (البرز آن موقع). بله. بعد از آن ...
ماجرای کلاس گذاشتن دختر یک شهید برای سردار سلیمانی
...> سال 94 یکبار تماس گرفت و گفت: تا 3 روز نمی توانم تماس بگیرم. هر وقت این حرف را می زد می فهمیدیم قرار است عملیات شود. با شوخی خندیدم گفتم: زخمی برنگردی ها، بیمارستان ها جا ندارد باید بری گوشه خیابان ها روی برانکارد بمانی. دوره ای بود که خیل مجروح می آوردند. خندید و گفت: نه برای من اتفاقی نمی افتد. دقیقا سه روز بعد تماس گرفت. خندید و گفت: من بیمارستان بقیه الله (عج) هستم. پرسیدم ...
کمتر به صداوسیما می روم و هیچ گله ای ندارم!
عباس نباتی از دوبلورهای باسابقه و گوینده درباره شرایط این روزهایش در روزگار کرونا و همچنین فعالیت در عرصه دوبله سخن گفت و در عین حال یادآور شد: کار دوبله دیگر مثل سابق نیست. او که بیش از 50 سال در عرصه دوبله فعالیت کرده است، در گفت و گویی با ایسنا با اشاره به اینکه این روزها کمتر به واحد دوبلاژ صداوسیما رفت و آمد دارد، گفت: هیچ گله ای ندارم! بیش از نیم قرن، هم مدیر دوبلاژ بودم و هم ...
(پروانه های شهر دمشق) را بشناسید/زندگینامه شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده + عکس
حاجی زاده از زبان مادرشهید رامین (برادر شهید رضا حاجی زاده) در یزد خدمت می کرد، وقتی فرمانده اش شهادت آقا رضا را می فهمد همان جا او را ترخیص میکند. رامین خبر نداشت از ماجرا فقط زنگ زد به مادرش زنگ زد وگفت مامان به من مرخصی دادند می توانم امروز در یزد بمانم و چرخی بزنم بعد بیایم؟ مادرش گفت: نه، مواظب بودم پشت تلفن چیزی متوجه نشود ولی شک کرده بود. دوباره زنگ زد پرسید: چه شده؟ چرا صدایت گرفته ...
برای عمو مرتضی؛ صدای اصالت بچه طهرون
برترین ها: مرتضی احمدی 10 آبان 1303 در جنوب تهران چشم به جهان گذشت. او در شانزده سالگی ورزش باستانی و فوتبال را شروع کرد و بعد ها عضو تیم فوتبال راه آهن تهران شد. او تا سال 1325 نیز در باشگاه راه آهن ابتدا بازیکن و سپس مربی بود.عشق به تئاتر از همان دوران نوجوانی در قلب مرتضی احمدی جای داشت. او در سال 1321 همراه با عده ای از دوستانش تماشاخانه ماه را در تهران تأسیس کرد. همزمان با کار ...
خیلی ها میهمانی رفتند ولی مجاهد نابود شد
خوشحال این گل دقیقه 92 پیروز است. اینجا من هافبک دفاعی بودم ولی امیرخان التماس می کرد که عقب بمانم و جلو نروم. همه بازیکنان به محوطه جریمه پرسپولیس رفته بودند. از فکری تا حقدوس و پیروز و بقیه بچه ها. من یهو برگشتم و دیدم هیچکس پشت سرم نیست. امیرخان می گفت همان جا بمان و تکان نخور. این هم بعد از گل پیروز است. استادیوم منفجر شد. دو گلی که پرسپولیس در آن بازی به ما زد یکی هند بود و دیگری ...
وقتی با هم قرار می گذارید همدیگر را می بینید؟
از او نشد، رفتم خانه ولی با یک دنیا نگرانی. بالاخره همسرم تلفن کرد. گفتم تو کجایی؟ گفت: من رفته بودم سینما بهمن! تو کجا بودی؟ من زدم زیر خنده. گفتم مگر دیروز قرار نگذاشتی سینما آفریقا برویم؟ و بعد هر دو خندیدیم. سهیلا مقصودی هم از چنین خاطراتی تعریف می کند. او می گوید: باردار بودم و شب چهارشنبه سوری با م سر یکی از چهارراه های تهران قرار گذاشته بودیم. او به خاطر اینکه من گرفتار انفجارها ...
سعید شیخ زاده: دوبلورهایی که از ایران رفتند، اشتباه کردند!/ در فضای مجازی به دوبله و کیفیت دوبله حمله می ...
داشتید؟ مسلماً صداهای مورد علاقه ام سعید مظفری و منوچهر والی زاده است که هر بار می شنوم حالم خوب می شود و از تکنیک های این بزرگان به عنوان الگو استفاده می کنم. در اجرای گویندگی خانم زهره شکوفنده، منوچهر اسماعیلی و مرحوم جلیلوند و عرفانی فوق العاده اند. اکبر منانی در دوبله بی نظیر است و خیلی های دیگر، نام شان را نیاوردم ناراحت نشوند. * آیا به جای صدای دوبلور پیشکسوتی هم صحبت ...
سرگذشت تلخ زنان آسیب دیده در خانه های امن
چون زن صیغه ای بودم. بعد رفتم و کار کردم. حالم خوب بود. پاهام سالم بود تا اینکه از پله خانه دوستم به پایین پرت شدم و پای سمت چپم را پلاتین گذاشتند. محبوبه چند سالی را با دوستش زندگی کرد اما خانه دوستش آنقدر کوچک بود که وقتی میهمان می آمد محبوبه اسیر خیابان ها می شد، همین شد که دوباره دوستانش گفتند شوهر کند: سال پیش به عقد پیرمردی 76 ساله درآمدم. اسفند پارسال عقدم کرد و فقط 20 روز با هم زندگی ...
فقط غلام حسین باش
.... آن قدر دستانم یخ زده بود که به دسته حلب چسبیده بود. نمی توانستم دستم را داخل جیب کنم و پول نفتی را بدهم. مسیر برگشت به مراتب سخت تر از مسیر رفتن بود. وقتی به خانه رسیدم، چکمه ها را به سختی کندم و یک راست با همان جوراب های خیس، پایم را به منقل کرسی چسباندم. گرم که شدم، رفتم سر وقت دو قرآن. اولین پولی بود که با دسترنج خودم به دست آورده بودم... انتهای پیام/ ...
تا توان در بدن دارید از اسلام عزیز دفاع کنید که یک عمل واجب است
مهدی (عج) حفظش بگردان خدایا من به عشق مهدی به جبهه آمدم و آرزیم در دم آخر دیدار مهدی است. خدایا نگذار که من در این آرزو بمیرم خدایا تو را به خون شهدا دیدار مهدی (عج) را در دم آخر نصیبم بگردان. حال که توفیق آن را یافتم که به جبهه بیایم و در راه اسلام و مسلمین جهاد کنم در مجلس عزای من برای من گریه نکنید که این را خودم خواستم و امانتی از جانب خداوند بودم و بعد به سوی او شتافتم. انالله و ...
به مناسبت سومین سالگرد جانباز شهید، حاج محمد قبادی چهار فصل عاشقی، و شکفتن
بیمارستان بمانم؟ قرار نیست دوباره راه بروم. قرار نیست دوباره جبهه بروم. قطع نخاعی شدن یعنی برای همیشه نشستن روی چرخ روی چرخ روی چرخ آه رفیقان! هرجا رفتم از شما گفتم. زبانتان شدم. دستتان شدم. پایتان شدم. دلتان شدم. آه رفیقان! هر جا رفتم از شما گفتم! از شما نوشتم آه رفیقان! خوبم؛ خوب شدم .... ...
تبرئه زوج جوان از قتل مادر
را صیغه کرد، این مسئله شدیدتر شد، تا اینکه روز حادثه دوست مادرم به ما خبر داد مادرم در را باز نمی کند. من با کلید یدکی که داشتم به آنجا رفتم. برادرم هم کلید داشت، او هم آمد و دکتر آورد و خیلی سریع سعی کرد همه چیز را جمع کند. ما خیلی زود مادرم را دفن کردیم. چند روز بعد که من رفتم تا وسایلش را جمع کنم متوجه شدم سکه های طلای مادرم نیست. ضمن اینکه مطمئن شده بودم مادرم کشته شده ...
سفر شیطانی نوعروس تهرانی با مدیرش لو رفت / تازه داماد بی نوا شوکه شد
لحظه کنترل اعصابم را از دست دادم و چاقو کشیدم و یک ضربه به پهلو او زدم و از ترسم فرار کردم .چند ساعت بعد نازنین در حالی که گریه میکرد با من تماس گرفت و گفت امیر در بیمارستان جان سپرده است .من همان موقع خودم را به پلیس معرفی کردم و بازداشت شدم. به دنبال اعتراف های تازه داماد پلیس به بازجویی از همسر وی پرداخت . نازنین گفت :چهار سال قبل زمانی که با سهیل همکار بودم به یکدیگر ...
سرنوشت سیاه و باورنکردنی "ریحانه " کودک همسر ایلامی / از تیمارستان تا هنرپیشگی! + عکس
جدایی رضایت بدهد. فکر کنید من تهران رفته بودم و در سریال بازی کرده بودم، اما بعد از طلاقم من را در روستا در یک اتاق انداختند و نمی گذاشتند من از روستا بیایم بیرون. حالا مصیبت های یک زن مطلقه گریبانگیرم شده بود. تا این که بعد از یک سال گفتم: "من داشتم خرج خودم را در می آوردم. داشتم زندگی می کردم. من را انداخته اید در خانه و نمی گذارید کاری کنم و می گویید باید اینجا زندگی کنم؟" بعد از یک ...