رمز محبوبیت شهید بروجردی در غرب کشور
سایر منابع:
سایر خبرها
زخم های کاری یک اسیر
جلوی من در صف بودند، ولی ایشان بلند شد و آمد سمت من و مرا به اسم صدا کرد و گفت: آقای بهشتی ... ؛ بعداز روبوسی گفت: پسر شما زنده است. خوشحال شدم که او بدون آنکه اسمم را بداند، من را شناخته بود، ولی بازهم برای احتیاط و محکم کاری گفتم: پسرم عینک می زنه؟ گفت: نه، عینک نمی زنه. چون عینکم را عراقی ها گرفته بودند. دوباره به عکس خوب نگاه کرد وگفت: من مطمئنم، چون شبیه شماست . وقتی پدر خدابیامرزم اینها را برایم تعریف می کرد، حیرت کردم. مصداق عینی تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز را به خوبی لمس کردم. واقعیت این است که خوبی و نیکی هرگز گم نمی شود. انتهای پیام ...
نامه ای به عزرائیل
به گزارش گلستان ما، هفتم اردیبهشت سال 66 یک روز بعضی از فرماندهان و جانشینان گردان های لشکر قدس طبق روال معمول که به همدیگر سرکشی می کردند، نزد بنده آمدند که شهیدان خوش سیرت، لاهوتی، رزاقی و آقای عبدالهیان و محمد عبدالله پور در این جمع حضور داشتند. آن روز شهید خوش سیرت که معمولاً با هم شوخی می کردیم به بنده گفت: آقا[...]مدتی است که کله شما بوی شهادت می دهد و نورانیت و روحانیت در ...
افشای پشت پرده های استعفای وزیر لبنانی در سایه فشار سعودی ها
فقط طایفه ای که این مبارزان منسوب به آن هستند، دفاع کردند. بنابراین من اعتقادات راسخ و محکمی دارم همانطور که در مورد سوریه معقتدم که سوریه در برابر این جنگ جهانی و بدخواهانه، باثبات و مقاومت ایستادگی کرد. همچنان بر این موضع خود تاکید دارم و با گذشت زمان، هرگز از مواضع خودم درقبال سوریه پشیمان نیستم. امروز و بعد از آنکه اعراب به سوریه بازگشتند، همه مردم موضع مرا تایید می کنند. من از همان ابتدا گفتم ...
نه کوچک تر می شوم، نه بزرگ تر
را امضا کند. می دانستم خانواده ام قبول نمی کنند پس پیش خانواده صدایش را در نیاوردم و به مدیر تئاتر گفتم: من بزرگ تر خودم هستم، قرار است من با شما کار کنم اگر حرفی است به خود من بزنید، قرار نیست خانواده ام با شما کار کنند. مدیر تئاتر از این حرف من خوشش آمد و مرا به یک گروه تئاتر معرفی کرد. بازی من در گروه باعث افزایش تماشاچی شد و مدیر تئاتر از این قضیه راضی بود. این بازیگر قدیمی که پس از ...
"دعا و نفرین" پدر و مادر در روایتی از امام حسین (ع)
فشار داده و به زمین کوبیدمش و هنگامی که می خواست از زمین برخیزد از شدت کوفتگی و درد، توانایی حرکت نداشت و من پول ها را برداشتم و بی توجه به او پی خوشگذرانی خود رفتم و در آن لحظه شنیدم که گفت: به خانه خدا می روم و تو را نفرین می کنم. پس از آن چند روز روزه گرفت و نماز خواند و راهی خانه ی خدا گردید و هنگامی که دست به آستانه ی کعبه رسانید مرا با آهی سوزان نفرین نمود! اثر نفرین پدر ...
مجموعه زیبای شعر شب یلدا
پس از ایشان مرا گل کرد چانه نمی دانم چرا یک دفعه نامِ جنیفر لوپز آمد در میانه عیالم گفت:خواهان منی تو و یا خواهان آن مست چمانه؟ به او با شور و شوق و خنده گفتم عزیزم با اجازه، هر دُوانه نمی دانی چه بلوایی به پا شد از آن گفتار پاک و صادقانه به خود گفتم که بانی این تو بودی که دست همسرت دادی بهانه ...
اسیر جبهه النصره و هم بند با داعش/ پیش نمازی برای داعشی ها
ایران بر می گرداندند. دقیقاً؛ ولی عراقی ها نگران بودند و گریه می کردند. مسترعلی با 40 سال سن زار می زد. می دانستند آن طرف چه خبر است و به اصطلاح پی داعش به تنشان خورده بود. ولی من که بی خبر بودم، می گفتم نگران نباشید! ما این جا کلی نیرو داریم، سپاه داریم! می رویم آن طرف، آن وقت دیپورتمان می کنند. سروش یکی از مهاجران گفت: نه. تو نمی دانی چه بلایی قرار است سرمان بیاید! من باز می گفتم نگران ...
آموزشگاه تعمیرات موبایل در تهران
همین قدر بهتون بگم که خدارو شکر خیلی خیلی راضی ام. فاکتورهای زیادی وجود داره یکی اینکه آموزش حرفه ای خوب ببینه پیش یک استاد و تعمیرکار حرفه ای بعدا هم حمایت بشه منظورم همون پشتیبانیه. بله با کمال میل من تو یک آموزشگاه تومیدون انقلاب رفتم اسمش اگه اشتباه نکنم ایزایران بود . اگه کوتاه باشه من در خدمتم . خب پس قدم اول اینجوری که شما آقا مرتضی میگید آموزش هست ...
فیلم سبک بازی سحر قریشی در ماشین لاکچری ! / چشمک های زنانه با چهره جدید !
شدیم و با راننده صحبت می کردم و متوجه شدم ایشان راننده آقای کارگردان معروف هستند چون شروع به خاطره تعریف کردن کرد و خاطره هایی که ایشان تعریف می کرد بخش هایی از آن را توسط همکاران دیگر شنیده بودم. رسیدیم به دفتر راننده گفتند که همین پلاک است و به ایشان گفتم می شود بایستید. چون جایی که مرا برده بود خیلی خلوت بود. ایشان موافقت کردند و من پیاده شدم و هرچه زنگ دفتر را میزدم کسی در را باز نمی ...
حسین خانی: هزینه کردند من به المپیک نروم
بدون انتخابی نه جهانی رفتم نه المپیک. هر کسی می خواهد ملی پوش شود باید همه را ببرد اما به عده ای در صفحات مجازی پول دادند تا مرا بکوبند و برخی خبرگزاری ها هم مغرضانه درباره من نوشتند. پس شرایط خوبی قبل از المپیک نداشتی؟ واقعا تا 40 روز مانده به المپیک شرایط من با بقیه کشتی گیران یکی نبود. بعد از مسابقات آسیایی حتی سرمربی تیم به دبیر نامه نوشت که من به اردو نروم اما به آقای ...
شگرد عجیب مسئولان یک کمپ برای اخاذی
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از ایران، چند روز قبل مرد جوانی هراسان به کلانتری در شرق تهران رفت و از مأموران یک کمپ شکایت کرد که قصد ربودن او را داشتند. مرد جوان گفت: از محل کارم راهی خانه بودم که برای چند لحظه ای به پارک رفتم تا کمی استراحت کنم. ناگهان چند مرد جوان به سمت من آمده و خودشان را مأمور پلیس معرفی کردند و از من خواستند که با آنها به کلانتری بروم. گفتند ما در حال جمع آوری معتادان ...
مرد جوان بخاطر خانه داری همسرش درخواست طلاق داد!
پهن کردم. سعی کردم همیشه خانه مان تمیز باشد تا وقتی او از سرکار بر می گردد، آرامش داشته باشد. برای مهمان ها بهترین پذیرایی را کردم. ولی حالا بعد از این همه سال زحمت، شوهرم دستمزد مرا این طور داد. می گوید باید سرکار بروی و مرتب در خانه آشپزی نکنی. او زحمت مرا در این سال ها نادیده گرفت و آن را بی اهمیت جلوه داد. در واقع او به من توهین کرد. یعنی در همه این سال ها بار زندگی روی ...
آزار شیطانی دختر دانشجو توسط پسر شمالی در هتل آپارتمان مشهور مشهد
آزار شیطانی هم فیلم گرفت و سپس قرصی را به من خوراند که بعد از آن چیزی نفهمیدم! وقتی از خواب سنگین بیدار شدم درون اتاق تنها بودم و از کوروش هم خبری نبود! اضطراب و نگرانی دیوانه ام می کرد و وضعیت روحی بدی داشتم . اشک ریزان به خانه رفتم اما از این ماجرا به کسی چیزی نگفتم تا این که چند روز بعد هنگامی که در گروه همکلاسی های دانشگاه مشغول فعالیت بودم ناگهان تصاویر زشت و زننده ای از من در گروه کلاس بارگذاری ...
کارگردانی که 3 تاریخ تولد دارد! /گفتم 20 سال دیگر شما مطمئن باشید من سیمرغ گرفتم!
نقاط مشترک بیشتری داریم. وی ادامه داد: من از 9 سالگی می دانستم که فیلم می سازم شاید خنده دار باشد، اما جایگاه خودم را می دانستم. یک روزی پشت صحنه خانه سبز رفته بودم و با آقای بیرنگ درباره قصه ای صحبت کنم و آنجا گفتم 20 سال دیگر شما مطمئن باشید من سیمرغ گرفتم! حتی در پشت صحنه فیلم چند متر مکعب عشق می گویم من و جمشید سیمرغ می گیریم و شما بقیه تلاشتان را کنید و همین اتفاق هم افتاد. ...
پایان بازیگر قدیمی سینما
از انقلاب در چند فیلم از جمله سفیر ، شیلات و رمز شب را بازی کرد و بعد از آن مدتی ممنوع الفعالیت شد. پیشوائیان از این دوران با وجود موفقیت های خانواده اش به تلخی یاد می کند و تعریف می کند: در سال 1364 برای تعطیلات به همراه خانواده به آلمان رفتم، این سفر باعث موفقیت فرزندانم شد. حدود 10 سال در آلمان بودم و در آنجا یک دفتر تبلیغاتی زدم و یک مستند ساختم. متاسفانه در این 10 سال که ایران نبودم، بسیاری ...
افسانه چهره آزاد: مدیون مادربزرگ مرحومم هستم
تئاتر می رفتم وی تأکید کرد: همیشه یک گوشه می نشستم و نمایش "روسری قرمز" را می دیدم. مادربزرگم در راه منزل، از من سؤال کردند افسانه کار کدام بازیگر را پسندیدی؟ گفتم آقایی که قدش بلند و سبزه رو است. مادر بزرگم خنده ای کردند. فردای آن روز که دوباره سرصحنه رفتیم، دیدم مادر بزرگم گفت خسرو، افسانه بازی تو را خیلی دوست دارد. بعدها سعادتی شد من در خدمت آقای شکیبایی کاری کردم و به ایشان گفتم ...
افشاگری کمک داور لیگ یکی: در دپارتمان داوری با وقاحت گفتند تو به چه درد ما می خوری؟ می توانی وام جور ...
چینش داوران دارد که می تواند آنها را در اختیار نهادهای نظارتی قرار دهد. گفتگو با وحید صالحی دیروز در دو قسمت تقدیم شما مخاطبان رسانه طرفداری شد. اینجا می توانید هر دو قسمت به همراه متن کامل این گفتگو را تماشا کنید: قسمت اول سلام می گویم به مخاطبان رسان طرفداری. بعد از روزی که وحید صالحی، داور فوتبال به اینجا آمد و در خصوص یک سری مسائل داوری و پشت پرده، افشاگری کرد، داوری از ...
چشمانِ روشنِ پشت برقع
. مریم، بانوی دیگری است که هوشمند خاطراتش را گردآوری کرده است. او مادر دو شهیدی است که به فاصله ی یک سال از یکدیگر شهید شده اند و در دو قبرِ کنار یکدیگر قرار گرفته اند. یک روز شهید آورده بودند و مثل همیشه برای تشییع شهدا رفته بودم. متوجه شدم که قرار لست یکی از شهدا را کنار حسین دفن کنند. به دو رفتم جلو و گفتم :نمی ذارم کسی رو اینجا خاک کنید. بچه های من دوبه دو توی جبهه ان. شاید شهید بشن ...
شهادت در نماز
بعد از انقلاب هم شهردار بمان؛ چرا که مرد خیلی خوب، متدین و مومنی بود. آقای اصلانی که خانه را دید ناراحت شد. به من گفت: چرا این خانه مادر شهید را درست نمی کنید. گفتم: اصلا قبول نمی کند. اگر شما توانستید او را راضی کنید، ما خانه را درست می کنیم. رفتیم نشستیم گفت: حاج خانم چرا اجازه نمی دهید خانه تان را درست کنند؟ او هم گفت: خب بیایید درست کنید. ما یک مرتبه یخ کردیم. تعجب کردیم. ایشان قبول نمی ...
روایتی از ماجرای جهاد بسیجی ایرانی در اسارت
همرزمان شهید علم الهدی است که در 16 دی ماه 1359 و در روز شهادت علم الهدی در دشت هویزه به اسارت نیرو های متجاوز بعثی درآمد. وی که اهل دزفول است، پس از اسارت به اردوگاه موصل یک در عراق منتقل شد و 10 سال را در اسارت گذراند. او سرانجام و در 26 مردادماه سال 1369 به همراه اولین گروه از آزادگان ایرانی به میهن بازگشت. خاطره ای را که می خوانید، 15 سال قبل توسط این آزاده عزیز در گفتگو با ...
شاخ اینستاگرام قفل سکوت را شکست
اینستاگرام دنبال کننده من بود، آشنا شوم و برای دیدنش راهی تهران شوم. آن روز شیما خانه یکی از دوستانش حوالی پل جوادیه بود که به آن محل رفتم و با دو سارق روبه رو شدم. پسر فوت شده گوشی گرانقیمت مرا سرقت کرد و سوار موتور شد که از پشت پیراهنش را گرفتم و زمین خورد و فوت کرد. دروغ گفتم در حالی که متهم هر روز ادعای تازه ای مطرح می کرد، مأموران پلیس در بررسی دوربین های مداربسته محل و تحقیق ...
رضا درویشی در گفتگو با طرفداری: نابودم کردند چون در باندشان نبودم؛ می توانم تخلف در چینش داوران را اثبات ...
هستم و اصلا به کسی ربط ندارد و به هیات فوتبال ربطی ندارد. من شاکی خصوصی ام و از چند شخص شکایت کرده ام. نمی دانم یا ترسیدند یا خواستند کارشان قانونی باشد، از من فردای آن روز تست گرفتند. عکسش موجود است. نفرات کمیته داوران نیز در آن عکس هستند. در همان جا از من خواستند که تعهدنامه را امضا کنم و من گفتم این کار را نمی کنم. با تمام وقاحت برگشتند و گفتند حتی اگر تستت را پاس کنی، تو را معرفی نخواهیم کرد چون ...
شهید محمد چگینی: امام را تنها نگذارید
خون در جبهه ها می مانیم و دست از فرمان امام امت نمی کشیم و از کشته شدن در راه خدا ترسی نداریم و با چنگ و دندان از میهن عزیزمان دفاع می کنیم. ای خداوند بزرگ می خواهم امروز چند کلمه با تو صحبت کنم که مرا مورد پسند خود قرار دهی؛ خداوندا! من همه روزه قلبم را برای تو آماده کرده ام و از تو می خواهم کمکم کنی که سیاهی های قلبم را پاک کنم. ای خدای من! می خواهم این حقم را از کفاره بردارم و از گناه ...
ماجرای فراری دادن یک زندانی از بیمارستان
ماموران 5 مرد را که یکی از آنها متهم فراری از بیمارستان همراه 5 زن زاغ زن آنها، دستگیر کنند. این هفته در رو در رو، سرکرده این باند مسلح و یکی از زنان عضو این باند خشن از جرایمشان گفتند. خودت را معرفی کن؟ حامد 29 ساله هستم. شغلت چیست؟ چند سال قبل مواد فروش بودم که به زندان افتادم، الان هم بیکار هستم. سابقه داری؟ چهار پرونده ...
از زمین فوتبال تا میز قضاوت/ دریافتی یک قاضی از حقوق مامور بدرقه زندان هم کمتر است!
...! اما قاضی به من گفت که بچه جان تو چه چیزی سرت می شود؟ و بسیار جالب است که همان قاضی بعد از سال ها متهم من در مجتمع کارکنان دولت شد. وقتی از او پرسیدم که من را می شناسید؟ طبیعتاً گفت نه. من گفتم: من همان شخصی هستم که به شما گفتم آن پسر بچه مسئولیت کیفری ندارد و شما از دست من عصبانی شدید! ولی من درباره شما عادلانه قضاوت می کنم. خاطرم هست اولین رایی که برای یک قاضی دادم ...
روزمرگی زندانی ای که منتظر شاکی است
چون در آن زمان کمپ ترک اعتیاد نبود او را مستقیم به زندان می بردند. تا اینکه همه خواهر و برادرها به خواست مادرم جمع شدیم تا او را زن بدهیم. گفتیم اگر سر و سامان بگیرد شاید دست از مواد بکشد. فایده نداشت. چند سال بعد باز با وجود سه تا بچه رفت سراغ مواد. خب زن و بچه اش هم خسته شده بودند و این اواخر به محمد گفته بودند برو پیش خانواده ات. سه ماهی می شد که پیش من بود. فقط من و یکی از برادرهایم زیر پر و ...
در گفت وگو با جانبار نخاعی بهمن تاج دولتی؛ ناسپاسی در حق جانباز دفاع مقدس در گلزار شهدای بهشت زهرا!
روایت پرغصه به سراغش رفتیم تا اتفاق تلخ آن روز را از زبان خود ایشان بشنویم. او که سال هاست هر شب جمعه تعداد زیادی نان و پنیر خریداری و از طریق ایستگاه های صلواتی و خانواده شهدا به اطعام زائران شهدای بهشت زهرا می پردازد می گوید: البته چندی پیش هم طبق معمول که نان ها را با ماشین به سمت گلزار شهدای گمنام می بردم، چند جوان شروع به پهن کردن موکت ها کردند و گفتند خیابان ها را برای نماز می ...
درخواست اولین مناجاتخوان بعد انقلاب رادیو از مداحان چه بود؟
نمی آید. صدایم پس زد. همان صدایی که ماه رمضان هر سال برای مردم پخش می شد. دکتر ها تشخیص دادند که تار های صوتی سمت چپم فلج شده اند. چند وقت بعد قدرت تکلم را هم از دست دادم. نمی توانستم حرف بزنم و خیلی برایم سال سختی بود. او سال 1392 در گفتگو یی با فارس درباره بهبودی یک باره حنجره اش گفت: در ابتدای بیماری در حرم امام رضا (ع) متوسل به امام رئوف شدم و گفتم: به پیش روی رقیبان مرا ...
روایتی از همرزمان دفاع مقدس که حتی پس از شهادت کنار هم آرمیدند + فیلم
را در دامن خود پرورانده و در آن برهه حساس عازم جبهه های دفاع مقدس کرده است. وی با یادآوری نخستین روزهای اعزام فرزندش به جبهه ها بیان کرد: پسرم گفت باید به جبهه بروم گفتم پسر! تو درس داری، بمان درست را بخوان می گفت نه! من باید بروم، من عاشق آقا امام حسین (ع) و آقا حضرت ابوالفضل عباس(ع) هستم و باید به جبهه بروم. مادر شهید دوران دفاع مقدس "عباس یوسفی" با بیان اینکه پسرم به من ...